نهج البلاغه: خطبه ها، نامه ها و حكمتهاي حضرت اميرمومنان علي (عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

عنوان قراردادي : نهج البلاغه . فارسي - عربي

عنوان و نام پديدآور : نهج البلاغه: خطبه ها، نامه ها و حكمتهاي حضرت اميرمومنان علي (عليه السلام)/ گردآورنده سيد رضي؛ مترجم حسين انصاريان؛ ويراستار حسين استادولي.

مشخصات نشر : تهران: پيام آزادي، 1378.

مشخصات ظاهري : 912 ص.

شابك : 30000 ريال: 964-302-326-5 ؛ 3000 ريال (چاپ دوم) ؛ 32000 ريال (چاپ سوم) ؛ 32000 ريال (چاپ چهارم) ؛ 32000 ريال (چاپ پنجم) ؛ 32000 ريال (چاپ ششم) ؛ 32000 ريال (چاپ هفتم) ؛ 32000 ريال (چاپ هشتم) ؛ 32000 ريال (چاپ دهم) ؛ 55000 ريال: چاپ سيزدهم: 978-964-302-326-3

يادداشت : فارسي - عربي.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ سوم تا هشتم: 1379.

يادداشت : چاپ دهم: 1380.

يادداشت : چاپ دوازدهم: 1385.

يادداشت : چاپ سيزدهم: 1386.

يادداشت : عنوان روي جلد: امام علي بن ابي طالب (ع) نهج البلاغه، خطبه ها، نامه ها و سخنان كوتاه.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

عنوان روي جلد : امام علي بن ابي طالب (ع) نهج البلاغه، خطبه ها، نامه ها و سخنان كوتاه.

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- كلمات قصار

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- ديدگاه درباره سياست و حكومت

شناسه افزوده : شريف الرضي، محمدبن حسين، 359 - 406ق.، گردآورنده

شناسه افزوده : انصاريان، حسين، 1323 -، مترجم

شناسه افزوده : استادولي، حسين، 1331 -، ويراستار

شناسه افزوده : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه

رده بندي كنگره : BP38/041 1378ث

رده بندي ديويي : 297/9515

شماره كتابشناسي ملي : م 77-15579

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

پيشگفتار مترجم

هو العلىّ الأعلى نهج البلاغه، پس از قرآن مجيد و گفتار پيامبر، بهترين سخن و برترين كلام است.

نهج البلاغه، گوهر بى نظير درياى معنويت است، كه تحصيل اين گوهر، موجب سعادت دنيا و آخرت انسان است.

نهج البلاغه، گوهر بى نظير درياى معنويت است، كه تحصيل اين گوهر، موجب سعادت دنيا و آخرت انسان است.

نهج البلاغه، چراغ پر فروغ هدايت است، كه از افق عقل امير المؤمنين عليه السلام طلوع كرده، و درخشش و نور بخشى آن ابدى است.

نهج البلاغه، آب خوشگوار و زلالى است، كه تشنگان جام معرفت را سيراب مى كند.

نهج البلاغه، روزى عقل، و رزق قلب، و نور نفس، و بال و پر روح، و عامل سلامت جسم و جان است.

نهج البلاغه، باده مست كننده عاشقان، و مايه حيرت عالمان، و نور بزم و الهان، و سرمايه حيات عارفان، و راهنماى گم شدگان است.

نهج البلاغه، كتاب دانش، دفتر بينش، و حاوى اسرار آفرينش است.

نهج البلاغه، شرح توحيد، نمايانگر حق، تفسير حقيقت، بيان عقايد، مبيّن اخلاق، هدايتگر به سوى عمل صالح، و صحيفه سياست، و چشمه جوشان مسائل ملك و ملكوت است.

ص: 18

نهج البلاغه، جلوه علم ازلى بر قلب نازنين علوى، و دليلى استوار بر امامت نفس نبوى، و نصّى محكم بر خلافت بلا فصل حضرت مرتضوى است.

نهج البلاغه، قانون زندگى، دستور بندگى، عامل آزادگى و موجب بقاء و پايندگى است.

نهج البلاغه، طبيب حاذق امراض فكرى و نفسى، و داروى دردهاى خانوادگى و اجتماعى، و حلّال مشكلات حيات انسانى است.

نهج البلاغه، پرتوى از انديشه تابناك و دل پاك على عليه السلام است، كه پيامبر بزرگ ضربت او را در روز خندق برتر از عبادت جن و انس دانست.

نهج البلاغه، نتيجه روح عرشى انسانى است كه خاتم انبيا در باره او فرمود:

پيامبر بزرگ ضربت او را در روز خندق برتر از عبادت جن و انس دانست.

نهج البلاغه، نتيجه روح عرشى انسانى است كه خاتم انبيا در باره او فرمود:

جوانمردى جز على، شمشيرى (براى خدا و در راه خدا) جز ذو الفقار نيست.

نهج البلاغه، اندكى از دانش موجود والايى است كه نبى اكرم هزار باب علم به او آموخت كه از هر بابى هزار باب گشوده مى شد.

نهج البلاغه، ميوه وجود مردى است كه رسول الهى در باره او فرمود: آن كه از على طلب ارشاد كند گمراه نمى شود، و دچار هلاكت نمى گردد.

نهج البلاغه، ثمره شجره طيّبه اى است كه رسول اكرم در باره او فرمود: مردم در صورت پايبندى به ولايت على گرفتار گمراهى و تباهى نمى شوند.

نهج البلاغه، حاصل وجود پاك انسانى است كه رسول خاتم در حق او فرمود:

خدا و پيامبر و جبرئيل از على راضى هستند.

نهج البلاغه، شعاع قلب ملكوتى آن منبع فيضى است كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله در حق او فرمود: خداوند هر روز به على به فرشتگان خود مباهات مى كند! نهج البلاغه، محصول پر بركت وجود مباركى است كه پيامبر عزيز به او فرمود:

من و تو از نور خداوند عزّ و جلّ هستيم.

(1)


1- احاديث متن بر گرفته از جلد ششم احقاق الحق قاضى نور اللّه شوشترى است.

ص: 19

اين كتاب بى نظير در دنياى بشريت ناشناخته، و در ميان مسلمانان مهجور، و در جامعه شيعه غريب است. بر آنان كه از وجدان بيدار برخوردارند و احساس تكليف مى نمايند، واجب است آن را به تمام ملّت هاى غير اسلامى بشناسانند، در ميان مسلمانان از محاق مهجوريت در آورند و غربتش را كه خسارتى بس سنگين است در جامعه شيعه علاج كنند.

بر گويندگان لازم است خطبه هايش را بر مردم بخوانند. بر نويسندگان واجب است نامه هايش را در نوشته هاى خود بياورند. بر طبيبان روحانى فرض است كه حكمت هايش را در ميان مردم رواج دهند.

گزيده اى از خطبه ها و نامه ها و حكمت هاى اين كتاب لازم است جزء كتب درسى دبيرستانها و دانشگاهها قرار گيرد، تا نسل جوان با معارف الهى، و نظام زندگى، و حسنات اخلاقى، و روش همزيستى مسالمت آميز، و طريق سياست مثبت آشنا شوند، و از اين رهگذر به احياى اصول انسانى برخيزند، و تبديل به منابعى از معرفت و عمل صالح شوند.

گذشتگان از دانشمندان، براى بيدارى امّت، و هدايت ملّت، اين كتاب را تفسير و يا ترجمه كرده اند. برخى از عالمان اين عصر هم در جهت رشد جامعه، به اين كار پسنديده دست يازيده اند و هر يك از اين بزرگواران با توجه به نيازهاى فرهنگى زمان خود، دست به قلم برده و مردم را با اين كوثر الهى آشنا نموده اند. و بر صاحبان بصيرت و اهل دل، و عاشقان فضيلت، و علاقه مندان به ولايت و دلدادگان به امير مؤمنان لازم است از زحمات مفسّران و مترجمان قدر دانى نمايند و كوشش آنان را در اين مسير ارج نهاده، از زحماتشان سپاسگزارى كنند.

اين فقير كه ساليانى از عمرم را در حوزه مقدسه قم، در مكتب فقهاى عظام، و مفسران بزرگ، و اديبان عالم، جهت تحصيل علم سپرى نمودم، و پس از فراگيرى دانش اسلامى به نشر آن از طريق تبليغ و قلم اقدام كردم، و در اين طريق توفيق حضرت حق رفيق راهم بوده و هست، و تاكنون موفق به تأليف سى جلد كتاب در

ص: 20

مسائل اجتماعى، خانوادگى، تربيتى و معارف الهى شده ام، در عين اينكه خود را لايق ترجمه اين وديعه الهى، و درياى حكمت خداوندى، و نور انديشه علوى نمى دانم، و خيال اين برنامه بسيار سنگين و طاقت فرسا را در ذهن نمى آوردم، و ترجمه هاى عصر حاضر را براى امّت اسلام، بخصوص نسل نو كافى مى دانستم ولى در برابر اصرار مدير متعهد و متدين انتشارات پيام آزادى كه يكى از بهترين و با منفعت ترين مؤسسه هاى نشر معارف اسلامى در اين زمان است تسليم شدم، زيرا اشتياق فراوانى به ترجمه زير نويس اين كتاب شريف با قلمى روان و دور از پيچيدگى هاى انشائى داشتند، ترجمه اى كه در عين مختصر بودن بتواند به آسانى مفاهيم جملات حضرت مولى الموحدين را منعكس نمايد.

در زمينه اين ترجمه، ابتدا جملات ملكوتى نهج البلاغه را دقت مى نمودم، سپس به لغت مراجعه مى كردم، آن گاه شرح ابن ابى الحديد، و شرح ابن ميثم، و شرح خوئى، و شرح ملا صالح قزوينى و برخى از شروح ديگر را مى ديدم، تا در مدّت هفت ماه كار و فعاليت شبانه روزى، اين ترجمه آماده شد.

اميد است با در دست داشتن اين كلاف، مرا هم در بازار قيامت جزء خريداران يوسف مصر وجود قلمداد نمايند، و حضرت مولا با گوشه چشمى راه نجاتم را در آن طوفان بلا باز كند، و به مزد اين كار اندك و ناچيز، بخشش تقصيرات و گناهانم را از خداوند مهربان بخواهد.

به هر حال اميد است مشتاقان حكمت و عرفان، دانش و فضيلت، علم و عمل، اخلاق و سياست و خير و سعادت، به اندازه قدرت خود از اين ترجمه بهره مند شوند و حقايق آن را در زندگى روز مرّه خود تحقق دهند.

در اين قسمت خود را موظف مى دانم به دور نمائى از شخصيت امير المؤمنين اشاره كنم، باشد كه بيش از پيش به معرفت ما به آن منبع كمالات و فضائل بيفزايد و در حدّ توان خويش افق طلوع نهج البلاغه را بشناسيم.

حسين انصاريان

ص: 21

دور نمايى از شخصيت امير المؤمنين (عليه السّلام)

سخن گفتن از انسان والايى كه تاريخ حيات را شگفت زده كرده، هستى را در برابر عظمتش فروتن نموده و فضاى حيات را به نورش روشن ساخته، كارى است بسيار دشوار يا غير ممكن.

فيلسوفان از بيان عمق فلسفه ذاتش، و حكيمان از تعريف حكمت وجودش، و عارفان از شناخت حقيقتش، و آگاهان از بيان واقعيتش، و شاعران از سرودن شعر در ثنايش، و گويندگان از توضيح حقايق وجودش عاجز و درمانده اند.

او از آن پنج نور مقدسى است كه آدم با توسل به او، توبه اش را به عرصه قبولى نشاند، و نوح كشتى خود را از غرقاب هلاك بيرون كشيد، و ابراهيم آتش نمرود را بر خود گلستان نمود، و موسى با قومش از آب نيل بيرون آمد، و عيسى از فتنه يهود نجات يافت، و يونس از شكم ماهى به زندگى دوباره باز گشت، و محمد صلى اللّه عليه و آله در جنگ با مشركين غلبه يافت.

او چشمه جوشان حقايق، منبع واقعيات، معدن فضائل، درياى كرامات، خزبنه اسرار، چراغ هدايت، آبروى بشريت، قسيم نار و جنّت، تكيه گاه پيامبر در دنيا و

ص: 22

آخرت، همسر زهرا، پدر حسن و حسين، ريشه وجود امامان معصوم، و اسد اللّه، يد اللّه، عين اللّه، ادا كننده دين رسول اللّه، و ولىّ اللّه است.

بزرگ انسانى است كه در ميان اولين و آخرين نمونه نداشته و ندارد، قرآن به او تفسير مى شود، حق به او شناخته مى گردد، عقل از او آبرو مى گيرد، اسلام ناب محمدى از افق وجود او طالع مى شود، زمين و آسمان به او اعتبار مى گيرد، ملائكه از او دانش فرا مى گيرند، و انسانيت و فضيلت و كرامت و خلافت و هدايت و حميّت و صداقت و معنويت از او تغذيه مى كنند.

ولادتش به نوشته اهل اعتبار و وثوق، و به روايت معتبرترين راويان، و به نقل مطمئن ترين نقل كنندگان، و به حكايت برجسته ترين كتابها، از مادرى عفيفه، معصومه، پاك نهاد، پاكيزه سرشت، و كفالت كننده امور پيامبر: فاطمه بنت اسد و پدرى بزرگوار، با كرامت، عظيم القدر، بزرگ منزلت، مودّب بآداب، مدافع توحيد و نبوت، حافظ رسالت، نگهبان جان پيامبر، مؤمن قريش: حضرت ابو طالب در سيزدهم ماه رجب روز جمعه در خانه كعبه (1)، قبله اهل نماز، و منظر رحمت حق، و مطاف فرشتگان و جن و انس، به دنيا آمد.

ابن صبّاغ مالكى كه از دانشمندان غير شيعه اماميه است مى گويد: فرزندى پاك، از نسلى پاك، در محلى پاك متولد شد.

آرى شريفترين جاى روى زمين حرم، و شريفترين موضع حرم مسجد الحرام، و شريفترين محل مسجد الحرام كعبه است، و از شريفترين ماهها كه خدايش ماه حرام شمرده ماه رجب، و از شريفترين روزهاى روزگار روز جمعه مى باشد.

شريفترين انسان پس از پيامبر، در شريفترين محل دنيا، در شريفترين ماه، در شريفترين روز، از شريفترين نسل، از پدر و مادرى شريف، به اراده خداوند حكيم به دنيا آمد، و در شريفترين دامن يعنى دامن نبوت، و در كنار شريفترين كتاب يعنى


1- بحار ج 35، ص 5.

ص: 23

قرآن، و كاملترين دين يعنى اسلام پرورش يافت، و در عمر شريف خود، شريفترين ايمان و عمل و اخلاق را، براى اينكه اسوه و سر مشق جهانيان تا روز قيامت باشد از خود بروز داد! او در شريفترين و با بركت ترين و پر قيمت ترين ماه يعنى ماه مبارك رمضان، و در عظيم ترين شب هستى يعنى شب قدر، و در برترين ساعت روزگار يعنى سحر، و در عاليترين مكان يعنى محراب، به زيباترين مرگ يعنى شهادت، به جانب معشوق پرواز كرد.

او به شدت محبوب خدا و رسول بود، فرشتگان حق در برابر عظمتش خاضع بودند، بارها امين وحى سلام خدا را به وسيله پيامبر به او ابلاغ كرد.

تا در گهواره بود، گهواره اش نزديك محل اقامت و استراحت پيامبر قرار داشت. رسول خدا با عشقى سرشار و محبتى فراوان عهده دار تربيت او بود، به وقت غذا، پيامبر به دهانش غذا مى گذاشت، و به هنگام خواب پيامبر گهواره اش را حركت مى داد، و او را در آغوش مى گرفت و به سينه مى چسباند و مى گفت: اين برادر و دوست و ياور و برگزيده و ذخيره و پناهگاه و پشتيبان و پشتوانه من است. (1)

دانشمندان با توجه به اين حقيقت كه آن حضرت از مصاديق اتمّ و اكمل آيات ايمان و جهاد و صبر و استقامت و اخلاق و ساير فضايل ياد شده در قرآن مجيد، و از مصاديق بارز روايات اين ابواب است، و با توجه به خصوصيات الهى و انسانى آن بزرگوار، و با تكيه به رواياتى كه با تعابير شگفت آور از آن حضرت ياد شده، بيش از سيصد نام براى او شمرده اند، كه مفهوم يا مفاهيم آن نامها در حدّ اعلا در وجود حضرتش تجلّى داشت: على- امير المؤمنين، سيد الاوصياء، وصى، امين، بطل، اسد، صادق، مصدق، متوكل، مجاهد، مؤمن، شريف، كريم، محسن، عارف، ذو القلب، اذن واعيه، يعسوب الدين، قائد الغرّ المحجلين، ابو تراب، ابو الحسن و ...


1- بشارة المصطفى، ص 9.

ص: 24

پيامبر اكرم از آن حضرت به عنوان حجت اللّه، باب اللّه، طريق الى اللّه، نبأ عظيم، صراط مستقيم، مثل اعلى ياد مى فرمود. (1)

او پس از پيامبر در ميدان عبادت عابدترين مردم، و در عرصه زهد زاهدترين، و در معركه پيكار شجاعترين، و در اخلاص خالص ترين، و در ورع پاكدامن ترين، و در دانش دانشمندترين، و در تهجّد و عبادت شبانه متهجّدترين، و در عدالت عادلترين، و در جود و سخا سخاوتمندترين، و در تمام كمالات و فضائل برترين مردم روزگار، از اولين و آخرين بود.

پيروزى ارتش اسلام در تمام جنگ ها مرهون فداكارى او بود، تا جايى كه رسول خدا بر پايى دين را نتيجه جهاد او اعلام كرد. (2)

او را جز با تعريف خدا و پيامبر نمى توان شناخت، زيرا رسول خدا فرمود: خدا را جز من و على آن گونه كه بايد كسى نشناخت، و مرا جز خدا و على نشناخت، و على را جز من و خدا نشناخت.

من فكر مى كنم شما خوانندگان عزيز، براى تماشاى دورنمايى از شخصيت والا و حيات الهى او بايد به مفصل ترين كتبى كه شيعه و غير شيعه، و حتى غير مسلمانان در شرق و غرب نوشته اند مراجعه كنيد، و گر نه با اين سطور اندك، آن هم در مقدمه اين ترجمه، باز گو كردن حيات و شخصيت آن حضرت امكان ندارد.

سخن از جهاد او براى استوار شدن دين تا قيامت، و از عبادت او، و از كرامات و معجزات او، و از دانش و بينش و بصيرت او و ساير كمالاتش كار جن و انس و ملك نيست، روزى چون قيامت لازم است، و معرفى چون خدا و پيامبر تا از اين معدن اسرار پرده بر داشته شود، و حقيقت وجود او بر اولين و آخرين روشن گردد، تا معلوم شود كه على جلوه كامل اسماء و صفات حق، و نشانه ذات خداوند است.

بدون ترديد، به خاطر اين همه كمالات و فضائل بود كه خداوند مهربان براى


1- عيون اخبار الرضا، ص 181.
2- ترجمه كتاب فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص 266.

ص: 25

حفظ شريعت و پايدارى دين و استوارى صراط مستقيم و تمييز حق از باطل و ادامه حكومت اسلام ناب و هدايت خلايق تا قيامت، در روز هجدهم ذى الحجه در غدير خم، بنا به نوشته و اقرار هزاران عالم شيعى و سنّى و بنابر روايات معتبره، و اخبار متواتره، كه قسمتى از آنها در كتاب شريف عبقات، الغدير، احقاق الحق و معتبرترين كتب اهل سنّت آمده، و كتابهاى ياد شده در نقل بسيارى از آن روايات به آنها تكيه كرده اند، از زبان پيامبر اسلام او را به جانشينى و خلافت و ولايت امر و سرپرستى امت معرفى كرد، و خداوند آيه اكمال دين و اتمام نعمت را بنا بر محكم ترين روايات كتب شيعه و سنّى، و اقرار هزاران دانشمند و اهل علم، و خداوندان درايت و روايت به همين خاطر نازل كرد، كه مردمان تا روز قيامت بدانند ديندارى بدون قبول ولايت و سر پرستى و دلالت و راهنمايى على، كارى ناقص و ناتمام بوده، و اين گونه ديندارى مورد رضاى حق نيست، و دين بدون على قدرت اين را ندارد كه صاحبش را به رضايت و جنّت خدا برساند.

آرى در ايمان و اخلاق و عمل هر انسانى، جلوه دادن ولايت و بصيرت و امامت و هدايت على واجب است، كه درخت ديندارى و عبادت، و شجره حيات بدون ولايت على در دنيا و آخرت ميوه نمى دهد.

عبادات و تفكرات و انديشه ها و سياستهاى انسانها بدون اتصال به ولايت على ناقص و ناتمام، و دنيا بدون پيروى از على به همين گرفتاريها و مصائب و مفاسدى كه مى بينيد دچار خواهد بود، و بر اين امور علاجى نيست، جز اينكه مهدى صاحب الزمان فرزند على ظهور كند، و جهان را با نبوت پيامبر و ولايت على اداره نمايد.

و شما اى مردم شيعه، در غيبت امام دوازدهم وظيفه واجب و تكليف لازم داريد كه خود با تمام وجود از على پيروى كنيد و تا سر حد ايثار مال و جان با مفاسد مبارزه كنيد، و زمينه رشد كمالات و فضائل و فرهنگ قرآن را فراهم نماييد، تا جهان براى اداره امورش به دست فرزند على مهيا شود، و پس از پر شدن

ص: 26

از جور و ستم، پر از عدالت و قسط گردد.

براى پيروى از امير المؤمنين، بهترين راه و برترين كار، شناخت نهج البلاغه و عمل به آن در تمام زمينه هاى زندگى است، چرا كه نهج البلاغه همراه با خطبه ها و نامه ها و حكمت هايش نمايشگر ماهيت و حقيقت و ذات على و نحوه انديشه پاك و سالم او نسبت به خدا و هستى و انسان و حقايق و گذشته و آينده جهان است.

و السلام

ص: 27

شريف رضى گرد آورنده نهج البلاغه

شريف رضى معروف به ذو الحسبين، محمد بن الطاهر ذى المنقبتين ابى احمد الحسين بن موسى بن محمّد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام، متولد سال 359 قمرى و متوفّى به سال 406 است.

او از نوابغ روزگار، و از نادرترين دانشمندان، و از پركارترين افراد اهل علم است. دانش خود را از بزرگترين و برجسته ترين عالمان زمان خود فراگرفت و در مكتب دانشمندانى چون ابراهيم بن احمد طبرى، ابو على فارسى، ابو محمّد عبد اللّه ابن محمد اسدى، ابو حفص ابراهيم بن احمد كنانى، ابو عبد اللّه مرز بانى، قاضى عبد الجبار، شيخ مفيد، ابو هارون محمد تلّعكبرى، متخصص انواع علوم ادبى و معانى بيان، و تفسير و حديث، و فقه و اصول، و حكمت و شعر گشت، و با ايثار دانش سرشار خود شاگردانى چون ابو الحسن هاشمى، سيد عبد اللّه جرجانى، ابن قدامه، مهيار ديلمى، شيخ محمد حلوانى و شيخ طوسى كه هر يك پس از او سر آمد علماى روزگارشان شدند تربيت كرد. او نسبت به اسلام و مسلمين خدمتگزارى صادق، و در عبادت و بندگى انسانى خالص، و در افكار و انديشه

ص: 28

موجودى كم نظير، و در جوانمردى و فتوّت و رسيدگى به امور محرومين شخصيتى كم نظير بود.

خدمات او چنانكه در كتب رجالى آمده، با زبان تفسير و حكمت، و شعر و نثر، و خطابه هاى محكم و مستدل، و نوشته هاى استوار و قوى، به شريعت محمدى و به مكتب اهل بيت بيش از آن است كه در محدوده قلم و نوشتار بگنجد.

او اديبى بارع، فقيهى متبحّر، متكلمى حاذق، مفسرى متخصص، و محدثى خبير بود.

خلوص و دانش او از كتابهايش چون حقايق التأويل، مجازات الآثار النّبوية، تلخيص البيان، اخبار قضاة بغداد، خصائص الائمة، تعليق بر كتاب خلاف الفقهاء، و ديگر كتب نحوى و تاريخى و فقهى و تفسيريش پيداست.

او با اينكه بيش از 48 سال در دنيا عمر نكرد، ولى سراسر اين عمر كوتاه پر از بركت و منفعت براى اسلام، و دانش و فضيلت براى مردم، و خدمت و فعاليت براى محرومين بود. از عظيم ترين خدمات شريف رضى به جهان دانش و علم، و عرصه ادب و ادبيات، و ميدان معنويت و تربيت، و رشد و هدايت انسانيت، انتخاب خطبه ها، نامه ها و كلمات كوتاه امير المؤمنين عليه السّلام از دريايى از گوهرهاى به جا مانده از آن حضرت است. او عمده اين گوهرها را در كتب فراوانى از شيعه و غير شيعه پراكنده ديد و فكر كرد كه دسترسى به آنها براى عموم ميسّر نيست، از اين جهت با خلوص و اخلاص، به انتخاب قسمتى از آن گوهرها دامن همت به كمر زد، و پس از چندى اين مجموعه بى نظير را كه معروف به برادر قرآن شد به وجود آورد. آرى آن گوهر شناس بصير، و آن عالم حكيم، يادگارى از خود به جا گذاشت كه چراغ راه انسان تا روز قيامت شد مترجم.

ص: 29

(1000)

مقدمة الشريف الرضى مقدمه مؤلف

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ پس از سپاس و ستايش خداى را كه سپاس را بهاى نعمت هايش، و پناهگاه از بلايش، و وسيله به سوى بهشتش، و موجب افزايش احسانش قرار داده، و درود بر رسولش پيامبر رحمت، و امام پيشوايان، و چراغ امت، انتخاب شده از طينت بزرگوارى، و خلاصه شرافت پيشين، و رستنگاه افتخار پاك ريشه دار، و شاخه بلند پر برگ و ثمر، و درود بر اهل بيتش چراغهاى تاريكى ها، و نگاهبان امت ها، و مشعلگاه روشن دين، و ميزانهاى سنگين فضيلت،

ص: 30

ص: 31

ص: 32

كه درود خدا بر تمام آنان باد، درودى در برابر فضلشان، و پاداشى بر عملشان، و در خور پاكى و فرع و اصلشان، تا زمانى كه سپيده مى درخشد، و ستاره طلوع كرده غروب مى كند، (گويم):

من در ابتداى جوانى، و شادابى زندگى، تأليف كتابى را را در ويژگيهاى امامان عليهم السلام شروع كردم كه حاوى خبرهاى نيكو و گوهرهاى كلام آنان بود، انگيزه ام را در اين برنامه در ابتداى همان كتاب ذكر كردم، و آن را مقدمه سخن قرار دادم. وقتى از ويژگيهاى مخصوص امير المؤمنين عليه السّلام فارغ شدم موانع زمان، و حوادث باز دارنده ايام مرا از اتمام بقيه كتاب باز داشت، آماده آن را به ابواب و فصولى نظام داده بودم، و در پايانش بخشى بود حاوى سخنان نيكوى امام امير المؤمنين عليه السّلام

ص: 33

از سخنان كوتاه در پندها و حكمتها و امثال و آداب، غير خطبه هاى طولانى و نامه هاى مفصل.

عده اى از دوستان و برادران آنچه را در آن بخش متقدم الذكر بود نيكو دانستند و از آن سخنان بديع و معانى جالب شگفت زده و متعجب شدند، و از من درخواست تأليفى كردند مشتمل بر سخنان گزيده امير المؤمنين عليه السّلام در جميع فنونش، و مجموعه اى از همه نوعش، از خطبه ها، نامه ها، و مواعظ و آداب، زيرا مى دانستند اين تأليف متضمن عجائب بلاغت، و غرائب فصاحت، و گوهرهاى عربيت، و نكات با ارزش از سخنان دينى و دنيايى است، كه در كلامى فراهم نيامده، و در كتابى كامل بدين صورت جمع نشده، چرا كه امير المؤمنين عليه السّلام سرچشمه فصاحت و آبشخور آن، و منشأ

ص: 34

بلاغت و مولد آن است، پوشيده بلاغت و فصاحت از او آشكار گشته، و قوانينش از او گرفته شده، و هر گوينده سخنورى از او پيروى كرده، و هر واعظ بليغى از سخن او كمك گرفته، با اين وصف او از همه گوى سبقت ربوده و اين همه به او نرسيده، او پيش افتاده و آنان پس مانده اند، چرا كه كلام آن حضرت عليه السّلام را رنگى از علم حق و بويى از سخن پيامبر است.

من خواسته آنان را به نظام دادن اين تأليف پذيرفتم، و بر اين معنى آگاه بودم كه سودش عظيم، و نامش پر آوازه، و اجرش ذخيره روز جزاست. قصدم اين بود كه علاوه بر محاسن فراوان و فضائل بسيار، عظمت مقام امير المؤمنين عليه السّلام را در ميدان اين فضيلت بنمايانم، و اين كه آن حضرت (عليه السّلام) تنها شخصيتى است كه از ميان همه پيشينيانى كه سخنانى از آنان مانده، و از آنها از فصاحت و بلاغت اندكى و از فضيلت كلام مرحله ناچيزى نقل مى شود سخنان حضرتش

ص: 35

به آخرين مرحله از فصاحت و بلاغت رسيده، گفتارش درياى بى كرانى است كه هيچ سخنى با آن برابرى ندارد، و اقيانوس بى انتهايى است كه همتايى برايش نيست. و شايسته دانستم در افتخار كردن به آن حضرت (كه شاخه اى از آن درختم) به قول فرزدق شاعر مثل بزنم:

«آنان پدران من هستند، اى جرير مانند ايشان را بياور زمانى كه اجتماعات ما را به گرد هم آورد».

كلام حضرت را مشاهده كردم بر سه قطب مى چرخد: اول خطبه ها و اوامر، دوم نامه ها و رساله ها، سوم حكمت ها و پندها. عزمم بر اين شد كه به توفيق الهى ابتدا خطبه هاى نيكو، آن گاه نامه هاى جالب، سپس حكمت ها و آداب زيبا را انتخاب كنم، در حالى كه براى هر كدام بابى قرار دهم، و در هر باب برگهاى سپيدى بنهم، تا اگر در آينده موارد ديگرى را يافتم كه فعلا در دسترس نبود به آن اضافه كنم. و اگر سخنى از حضرت به دست آمد كه در اثناى

ص: 36

گفتگويى، يا پاسخ پرسشى، يا منظور ديگرى از آن حضرت صادر شده كه از آن سه قطب نيست، سه قطبى كه قاعده كتاب را بر آنها نهاده ام، پس آن را در بابى كه مناسبتر و شباهتش به آن بيشتر بود آورم، چه بسا در ميان آنچه انتخاب نموده ام فصولى ناهماهنگ، و سخنان زيبايى نامنظم آمده، علت اين مسأله آن است كه من نكات و سخنان درخشنده را گرد آورى مى كنم، و قصدم نظم و پيوستگى ميان آنها نيست.

و از شگفتيهاى آن حضرت عليه السّلام كه در آن منحصر به فرد است و همتايى ندارد اين كه: اگر شخص ژرف نگر و انديشمندى در گفتار حضرتش كه در زهد و مواعظ و توجه به آخرت و باز داشتن از موجبات عذاب است انديشه كند، و به آن فكر نكند كه اين سخن از شخصيتى چون اوست (عليه السّلام) كه داراى منزلتى عظيم، و فرمانى نافذ، و حكومتى محيط بر همگان است، ترديد نخواهد كرد كه اين سخن زاهدى است كه جز زهد برنامه اى ندارد، و براى او غير سرگرمى به عبادت و بندگى شغلى نيست، و كلام كسى است

ص: 37

كه در گوشه خانه اى تنها و دور از مردم، يا در كنار كوهى جاى گرفته كه جز همهمه خود را نمى شنود، و غير خود را نمى بيند، و باورش نمى شود كه اين سخن از انسانى است كه در ميدانهاى جنگ غوطه ور بوده، و با شمشير كشيده گردن گردنكشان را از بدن جدا مى كرد، و پهلوانان را به خاك مى انداخت، و با شمشير خون چكان از كارزار باز مى گشت، و با اين وصف او زاهدترين زاهدان و برگزيده ابدال و اولياء خداست. اين از فضائل شگفت انگيز و خصائص ظريف آن حضرت است كه با آن اضداد را در وجودش جمع كرده، و صفات پراكنده را الفت و پيوند داده است، و بسيار شده است كه در باره اين واقعيت با برادران سخن گويم، و تعجب آنان را بر انگيزم، كه در حقيقت جاى عبرت و مقام فكرت است.

و بسا كه در اين كتاب لفظى كه به دو صورت يا بيشتر روايت شده ديده مى شود، عذرم در اين زمينه اين است كه در روايات مربوط به فرمايشات حضرت اختلاف شديدى وجود دارد، بسا اتفاق افتاده كه كلامى از حضرت در روايتى آمده و به همان صورت در اينجا

ص: 38

نقل شده، پس از آن در روايتى به شكل ديگر ديده شده، يا به علت اينكه در روايت دوم لفظ يا جمله مفصل تر بيان شده، يا به سبب آنكه عبارت آن از عبارتى كه در روايت اول آمده نيكوتر و زيباتر است، بنا بر اين اقتضا داشت كه آن سخن دوباره بيان شود تا هم تأييدى بر سخن انتخاب شده گذشته باشد، و هم بر حفظ بهترين سخنان آن جناب غيرت ورزيده نگذاريم چيزى از آن ناگفته بماند. و گاهى در دو جاى مختلف سخنى از امام انتخاب شده آن هم نه از باب عمد بلكه به خاطر طولانى شدن زمان از روى سهو و نسيان بوده، با اين همه ادعاى احاطه به تمام سخنان امام را به نحوى كه هيچ سخنى از دست نرفته باشد ندارم، بلكه بعيد نمى دانم كه آنچه را به دست نياورده ام بيش از آن باشد كه به دست آورده ام، و سخنانى كه من آگاهى به آن دارم كمتر از آن باشد كه در اختيارم نيست، با اين همه مرا وظيفه اى جز تلاش و كوشش براى جمع آورى اين سخنان نيست، و بر خداوند است كه راه را به رويم باز كند، و در اين زمينه مرا هدايت نمايد ان شاء اللّه.

ص: 39

پس از آن نظرم بر اين شد كه نامش را «نهج البلاغه» بگذارم، زيرا اين گنجينه نفيس درهاى بلاغت را به روى بيننده باز مى كند، و راه طلب آن را به او نزديك مى نمايد. نياز دانشمند و دانشجو، و مطلوب بليغ و زاهد در اين كتاب است. در اثناى اين كتاب سخنان اعجاب انگيزى در توحيد و عدل و تنزيه حق از شباهت به خلق مشاهده مى شود كه فرونشاننده سوز هر تشنگى، و شفاى هر بيمارى، و پاك كننده زنگار هر شبهه اى است. توفيق و حفظ از خطا را از خدا مى خواهم، و رهنمايى و يارى را از او درخواست مى كنم، و از خطاى دل پيش از خطاى زبان و از لغزش سخن قبل از لغزش قدم به او پناه مى برم، و او مرا بس است و نيكو وكيلى است.

ص: 40

ص: 41

باب اول باب انتخاب شده از خطبه ها و فرمانهاى امير مؤمنان عليه السّلام، و در اين باب بعضى از فرمايشات انتخاب شده حضرت كه همانند خطبه است و در مجالس عمومى و در جنگها و پيشامدها ايراد شده آمده است. خطبه ها و سخنان بلند

اشاره

ص: 42

ص: 43

(1001)

1 (1001) از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن ابتداى آفرينش آسمان و زمين و آدم را توضيح مى دهد و يادى از حج مى كند

اشاره

خداى را سپاس كه گويندگان به عرصه ستايشش نمى رسند و شماره گران از عهده شمردن نعمت هايش بر نيايند و كوشندگان حقّش را ادا نكنند خدايى كه انديشه هاى بلند او را درك ننمايند، و هوش هاى ژرف به حقيقتش دست نيابند، خدايى كه اوصافش در چهار چوب حدود نگنجد، و به ظرف وصف در نيايد، و در مدار وقت معدود، و مدت محدود قرار نگيرد. با قدرتش خلايق را آفريد، و با رحمتش بادها را وزيدن داد، و اضطراب زمينش را با كوهها مهار نمود.

ص: 44

آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست، چه اينكه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است. پس هر كس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده، و هر كه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته، و هر كه دوتايش انگارد داراى اجزايش دانسته، و هر كه او را داراى اجزاء بداند حقيقت او را نفهميده، و هر كه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته، و هر كه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هر كه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده، و كسى كه گويد: در چيست؟ حضرتش را در ضمن چيزى در آورده، و آن كه گفت: بر فراز چيست؟ آن را خالى از او تصور كرده.

ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده، با هر چيزى است ولى منهاى پيوستگى با آن، و غير هر چيزى است امّا بدون دورى از آن، پديد آورنده موجودات است بى آنكه حركتى كند و نيازمند به كار گيرى ابزار و وسيله باشد، بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريده هايش، يگانه است چرا كه او را مونسى

ص: 45

نبوده تا به آن انس گيرد و از فقدان آن دچار وحشت شود.

آفرينش جهان

بى سابقه ماده و مواد مخلوقات را لباس هستى پوشاند، و آفرينش را آغاز كرد، بدون به كار گيرى انديشه و سود جستن از تجربه و آزمايش، و بدون آنكه حركتى از خود پديد آورده، و فكر و خيالى كه ترديد و اضطراب در آن روا دارد. موجودات را پس از به وجود آمدن به مدار اوقاتشان تحويل داد، و بين اشياء گوناگون ارتباط و هماهنگى برقرار كرد، ذات هر يك را اثر و طبيعتى معين داد، و آن اثر را لازمه وجود او نمود، در حالى كه به تمام اشياء پيش از به وجود آمدنشان دانا، و به حدود و انجام كارشان محيط و آگاه، و به اجزا و جوانب همه آنها آگاه و آشنا بود.

سپس خداى سبحان جوها را شكافت، و اطراف آن را باز گشود، و فضاهاى خالى را در آن ايجاد كرد.

آن گاه آبى را كه امواجش در هم شكننده، و خود انبوه و متراكم بود در آن فضاى باز شده روان نمود. آن را بر پشت بادى سخت وزان و جنباننده و بر كننده و شكننده بار كرد، به آن باد فرمود تا آب را از جريان باز دارد، و آن را بر نگهدارى آب تسلط داد، و باد را براى حفظ حدود و جوانب آب قرين گماشت. فضا در زير باد

ص: 46

نيرومند گشاده و باز، و آب جهنده بالاى سر آن در جريان. سپس باد ديگرى به وجود آورد كه منشأ وزش آن را مهار كرد، و پيوسته ملازم تحريك آبش قرار داد، و آن را به تندى و زانيد، و از جاى دورش بر انگيخت، آن را به برهم زدن آب متراكم، و بر انگيختن امواج درياها فرمان داد.

باد فرمان گرفته آب را همچون مشك شير كه براى گرفتن كره بجنبانند به حركت آورد، و آن گونه كه در فضاى خالى مى وزد بر آن سخت وزيد، اولش را به آخرش، و ساكنش را به متحركش بر مى گرداند، تا آنكه انبوهى از آب به ارتفاع زيادى بالا آمد، و آن مايه متراكم كف كرد، آن گاه خداوند آن كف را در هواى گشاده و فضاى فراخ بالا برد، و آسمانهاى هفتگانه را از آن كف ساخت، پايين ترين آسمان را به صورت موجى نگاه داشته شده، و بالاترين آن را به صورت سقفى محفوظ و طاقى بر افراشته قرار داد، بدون ستونى كه آنها را بر پا دارد، و بى ميخ و طنابى كه نظام آنها را حفظ كند. آن گاه آسمان را به زيور ستارگان و روشنى كواكب درخشان آرايش داد، و آفتاب فروزان و ماه درخشان را در آن كه فلكى گردان و سقفى روان و صفحه اى جنبان بود روان ساخت

.

ص: 47

آفرينش فرشتگان

سپس ميان آسمانهاى بلند را از هم گشود، و از فرشتگان مختلف خود پر كرد.

گروهى در سجده اند و آنان را ركوعى نيست، برخى در ركوعند بدون قدرت بر قيام، و عده اى بدون حركت از جاى خود در حال قيامند، و شمارى منهاى ملالت و خستگى در تسبيح اند، خواب در ديده، بيهوشى در عقل، سستى در كالبد، و غفلت فراموشى به آنان راه ندارد. و برخى امين وحى خداوند، و زبان گويا به سوى پيامبران، و واسطه اجراى حكم و امر حق اند.

گروهى محافظان بندگان از حوادث، و دربانان درهاى بهشتهايند. بعضى قدمهايى ثابت در قعر زمينها، و گردن هايى بالاتر از برترين آسمان، و هيكل هايى از پهندشت هستى گسترده تر، و دوشهايى مناسب پايه هاى عرش دارند، ديدگانشان در برابر عظمت عرش به زير افتاده، و در زير آن جايگاه در بالهاى خود پيچيده اند، بين آنان و موجودات ما دونشان حجابهايى از عزت و پرده هايى از قدرت افكنده شده، در خيال خود براى خداوند

ص: 48

صورتى تصوير ننمايند، و صفات او را چون اوصاف مخلوقات نينگارند، و به اماكن محدودش نسازند، و او را به همانند و امثال اشاره نكنند

. قسمتى از اين خطبه در وصف آفرينش آدم (ع)

سپس خداوند سبحان از قسمت هاى سخت و نرم و شيرين و شور زمين خاكى را جمع كرد و بر آن آب پاشيد تا پاك و خالص شد، آن گاه آن مادّه خالص را با رطوبت آب به صورت گل چسبنده در آورد، سپس از آن گل صورتى پديد كرد داراى جوانب گوناگون و پيوستگى ها، و اعضاى مختلفه و گسيختگى ها.

آن صورت را خشكاند تا خود را گرفت، و محكم و نرم ساخت تا خشك و سفالين شد، و او را تا زمان معين و وقت مقرر به حال خود گذاشت. سپس از دم خود بر آن ماده شكل گرفته دميد تا به صورت انسانى زنده در آمد داراى اذهان و افكارى كه در جهت نظام حياتش به كار گيرد، و اعضايى كه به خدمت گيرد، و ابزارى كه زندگى را بچرخاند، و معرفتش داد تا بين حق و باطل تميز دهد

ص: 49

و مزه ها و بوها و رنگها و جنسهاى گوناگون را از هم باز شناسد، در حالى كه اين موجود معجونى بود از طينت رنگهاى مختلف، و همسانهايى نظير هم، و اضدادى مخالف هم، و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشكى و ناخوشى و خوشى. از فرشتگان خواست به اداى امانتى كه نزد آنان داشت، و وفا به عهدى كه به آنان سفارش كرده بود در انجام سجده بر آدم و فروتنى براى اكرام به او اقدام نمايند، در آن وقت به فرشتگان گفت: «بر آدم سجده كنيد. همگان سجده كردند جز ابليس» كه غرور و تكبر او را گرفت، و بدبختى بر او چيره شد، و به آفريده شدنش از آتش احساس عزت و برترى نمود، و به وجود آمده از خاك خشكيده را پست و بى مقدار شمرد. خداوند هم او را براى مستحق شدنش به خشم حق، و به كمال رساندن آزمايش و به انجام رسيدن وعده اش مهلت داد، به او گفت: «تو از كسانى هستى كه تا وقت معين مهلت در اختيار آنان است». آن گاه آدم را در سرايى كه عيشش بى زحمت در اختيار بود ساكن كرد، و جايگاهش را به امنيت آراست، و او را از ابليس و دشمنى او ترساند. اما دشمنش به جايگاه زيباى او

ص: 50

و همنشينى اش با نيكان رشك برد و او را بفريفت. آدم (به وسوسه دشمن) يقين را به ترديد، و عزم محكم را به دو دلى، و شادى را به ترس جابجا كرد، و ندامت را به خاطر فريب خوردن به جان خريد. آن گاه خداوند سبحان در توبه را به رويش گشود، و كلمه رحمت را به او تلقين كرد، و باز گشت به بهشت را به او وعده داد، سپس او را به اين دنيا كه محل آزمايش و از دياد نسل است فرود آورد

گزينش پيامبران

خداوند سبحان پيامبرانى از فرزندان آدم برگزيد كه در برنامه وحى، و امانت دارى در ابلاغ رسالت از آنان پيمان گرفت، آن زمان كه اكثر انسانها عهد خدا را به امور باطل تبديل نموده، و به حق او جهل ورزيدند، و براى او از بتان همتا گرفتند، و شياطين آنان را از معرفت به خداوند باز داشتند، و رابطه بندگى ايشان را با حق بريدند. پس خداوند رسولانش را بر انگيخت، و پيامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسيل داشت، تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده او را به يادشان آرند و با ارائه دلايل بر آنان اتمام حجت كنند، و نيروهاى پنهان عقول آنان را بر انگيزانند، و نشانه هاى الهى

ص: 51

را به آنان بنمايانند: از اين بلند آسمان كه بر بالاى سرشان افراشته، و زمين كه گهواره زير پايشان نهاده، و معيشتهايى كه آنان را زنده مى دارد، و اجلهايى كه ايشان را به دست مرگ مى سپارد، و ناگواريهايى كه آنان را به پيرى مى نشاند، و حوادثى كه به دنبال هم بر آنان هجوم مى آورد. خداوند سبحان بندگانش را بدون پيامبر، يا كتاب آسمانى، يا حجتى لازم، يا نشان دادن راه روشن رها نساخت.

پيامبرانى كه كمى عددشان، و كثرت تكذيب كنندگانشان آنان را از تبليغ باز نداشت، از پيامبر گذشته اى كه او را از نام پيامبر آينده خبر دادند، و پيامبر آينده اى كه پيامبر گذشته او را معرفى كرد. بر اين منوال قرنها گذشت، و روزگار سپرى شد، پدران در گذشتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند

مبعث پيامبر اسلام (ص)

تا خداوند محمّد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله را براى به انجام رساندن وعده اش، و به پايان بردن مقام نبوت مبعوث كرد، در حالى كه قبولى رسالت او را از تمام انبيا گرفته بود، نشانه هايش روشن، و ميلادش با عزت و كرامت بود. در آن روزگار اهل زمين مللى پراكنده، داراى خواسته هايى

ص: 52

متفاوت، و روشهايى مختلف بودند، گروهى خدا را تشبيه به مخلوق كرده، عده اى در نام او از حق منحرف بوده، و برخى غير او را عبادت مى نمودند. چنين مردمى را به وسيله پيامبر از گمراهى به هدايت رساند، و به سبب شخصيّت او از چاه جهالت به در آورد. آن گاه لقايش را براى محمّد صلّى اللّه عليه و آله اختيار كرد و جوار خود را براى او پسنديد، با فراخواندنش از اين دنيا به او اكرام نمود، و براى او فردوس اعلا را به جاى قرين بودن به ابتلائات و سختيها بر گزيد، و او را كريمانه به سوى خود برد (درود خدا بر او و خاندانش باد) و آن حضرت (به وقت انتقال به آخرت) هر آنچه را انبياء گذشته در امت خود به وديعت نهادند در ميان شما به وديعت نهاد، كه پيامبران امتها را بدون راه روشن، و نشانه پا برجا، سر گردان و رها نگذاشتند

قرآن و احكام شرعى

اين وديعت كتاب پروردگارتان در ميان شماست، كه حلال و حرامش، واجب و مستحبش، ناسخ و منسوخش، امر آزاد و غير آزادش، خاص و عامش، پندها و امثالش، مطلق و مقيّدش، و محكم و متشابهش را بيان كرد، مبهمش را تفسير

ص: 53

نمود، و مشكلاتش را توضيح داد. برابر با پيمانى كه از بندگان گرفته تحصيل آگاهى به قسمتى از قرآن واجب، و دانستن رموز برخى ديگر از آيات لازم نيست، وجوب احكامى در قرآن معين، و نسخ آن در حديث روشن است، و قسمتى از مسائل اجرايش بنا بر سنت واجب، و تركش بنا بر قرآن آزاد است.

وجوب برخى از احكام تا زمانى معين ثابت، و پس از انقضاء مدت زائل شدنى است. بين گناهان كبيره كه بر آن وعده عذاب داده، و معاصى صغيره كه اميد مغفرت در آن است تفاوت گذاشته، و ميان آنچه اجراى اندكش مقبول، و ترك بسيارش آزاد است فرق نهاده

قسمتى از اين خطبه در باره حج

زيارت خانه خود را كه قبله مردم قرار داده بر شما واجب نموده، كه مشتاقان چون چهارپايان به آب رسيده به آن هجوم مى كنند، و همانند كبوتران به آن پناه مى برند. حج را نشانه خاكسارى در برابر عظمت، و اعتراف به عزت خداونديش قرار دارد. شنوندگانى از عبادش را برگزيد كه

ص: 54

دعوتش را لبيك گفتند، و سخن او را تصديق نمودند، در آنجا كه پيامبران او به عبادت برخاستند ايستادند، و بين خود و فرشتگانى كه گرداگرد عرش مى گردند شباهت ايجاد كردند، در تجارت خانه عبادت او سودها تحصيل مى كنند، و به وعده گاه مغفرت او شتابان روى مى آورند. خداى سبحان كعبه را نشانه اسلام و حرم امن پناهندگان قرار داد. زيارتش را فرض، و حقّش را لازم، و رفتن به سويش را بر شما واجب نمود، و اعلام كرد: «بر آنان كه توانايى رفتن دارند زيارت بيت واجب است، و آن كه با روى گرداندن كفر ورزد بداند كه خدا از او و همه جهانيان بى نياز است»

. (1002)

2 (1002) از خطبه هاى آن حضرت است پس از باز گشت از صفّين

اشاره

خداى را سپاس كه تتميم نعمتش را طالبم، و فروتنى در برابر عزّتش را جويايم، و پناه او را از نافرمانيش

ص: 55

خواهانم، از او درخواست يارى دارم كه به كفايتش نيازمندم، آن را كه او هدايت كند گمراه نشود، و هر كه را او دشمن بدارد نجات نيابد، و هر كه را او كفايت كند محتاج نگردد، زيرا او سنگين ترين وزنه ها، و بهترين اندوخته هاست. و شهادت مى دهم كه جز خداى يگانه خداى نيست و او را شريكى نمى باشد، شهادتى كه خلوصش از امتحان گذشته، و بر حقيقتش پايبندم. به آن شهادت تمسك داريم تا زمانى كه خدا زنده مان مى دارد، و آن را براى دشواريهاى قيامت ذخيره مى كنيم، كه اين گواهى استوارى ايمان، سر لوحه احسان، مايه خشنودى حق، و عامل طرد شيطان است.

و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و رسول اوست، و او را به دين مشهور، و نشانه معروف، و كتاب مسطور، و نور درخشان، و چراغ فروزان، و دستور روشن و آشكار به سوى مردم فرستاد، تا شبهه هاى آنان را بر طرف سازد، و با دلايل روشن بر آنان اتمام حجت كند، و به آيات قرآن مردم را از هلاكت بر حذر داشته، و از عواقب شوم معصيت بترساند، رسالت او به وقتى بود كه مردم دچار فتنه اى بودند كه ريسمان دين از اثر آن گسسته، و پايه هاى يقين

ص: 56

متزلزل، و اصل دين گرفتار اختلاف، و همه امور درهم ريخته بود، راه رهايى بر مردم تنگ، و مصدر هدايت پوشيده، چراغ راهنما خاموش، و گمراهى نسبت به همه فراگير بود. خداوند نافرمانى مى شد، و شيطان يارى داده مى شد، ايمان ورشكسته، پايه هايش فرو ريخته، نشانه هايش متغير و ناشناخته، راههايش ويران و پوشيده، و آثار جاده هايش از بين رفته بود. شيطان را فرمان برده، راههاى او را پيموده، و به آبشخورهاى او وارد شده بودند. آثار شيطان به وسيله متابعانش به كار افتاده، و پرچمش بر افراشته شده بود، در فتنه هايى كه همچون حيوان چموش آنان را لگد مال مى كرد، و زير سم خود مى كوبيد، و باز هم (به انتظار فتنه اى بيش) بر سر سم خود ايستاده بود. در آن فتنه سر گردان و حيران و نادان و دچار حيله شيطان بودند. آن بزرگوار در بهترين خانه و كنار بدترين همسايگان جاى داشت. خوابشان بيدارى بود، و سرمه چشمشان اشك، سوزان، در سرزمينى مى زيستند كه آگاهشان دهانش دوخته، و نادانشان به تخت عزت نشسته بود.

ص: 57

قسمتى از آن در باره آل پيامبر عليهم السّلام است

اهل بيت رسول جايگاه راز حق، و پناهگاه امر يزدان، و ظرف علم رحمان، و مرجع دستور خدا، و مخازن كتابهاى پروردگار، و كوههاى پشتوانه دين الهى اند. به وسيله آنان كژيهاى دين را راست، و لرزش بدنه آيين را آرام نمود

قسمتى از آن در باره قومى ديگر

مخالفان حق بذر نافرمانى و انحراف پاشيدند، و آب فريب پاى آن ريختند، و بدبختى و سقوط درو كردند.

با آل محمّد- درود خدا بر او و آل او باد- احدى از اين امت را نمى توان مقايسه كرد، و هيچ گاه آنان را كه نعمت آل محمّد به طور دائم بر آنان جارى است نمى شود همپايه آنان دانست. آنان پايه دين و ستون يقين اند. افراط گرايان به آنان باز گردند، و عقب مانده ها به ايشان رسند (تا هدايت شوند)، ويژگيهاى حقّ ولايت مخصوص آنان، و وصيت و ارث پيامبر خاص ايشان است. اكنون حق

ص: 58

به حق دار رسيده، و خلافت به جايگاه خودش باز گشته است

. (1003)

3 (1003) از خطبه هاى آن حضرت است معروف به شقشقيّه

اشاره

هان! به خدا قسم ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى دانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست، سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مى شود، و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمى رسد. اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن بر تافتم، و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم، فضايى كه پيران در آن فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مى شود! ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديده ام خاشاك بود،

ص: 59

و غصه راه گلويم را بسته بود! مى ديدم كه ميراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد. [سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:] «چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».

شگفتا! اولى با اينكه در زمان حياتش مى خواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت ديگرى بست. چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند! حكومت را به فضايى خشن كشانيده، و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.

بودن با حكومت او كسى را مى ماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينى اش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا آرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.

تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم.

خداوندا چه شورايى! من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز

ص: 60

همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم؟! ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم، در آنجا يكى به خاطر كينه اش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد، و مسايلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست. تا سومى به حكومت رسيد كه برنامه اى جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت، و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او بر خاستند و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بيت المال دست زدند، در نتيجه اين اوضاع رشته اش پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرنگونش نمود.

بيعت با امام عليه السّلام

آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من هجوم آورند، به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد، مردم چونان گله گوسپند محاصره ام كردند. اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند، و عده اى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند، گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را

ص: 61

نشنيده بودند كه مى فرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار دهيم كه خواهان برترى و فساد در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.» چرا، به خدا قسم شنيده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت.

هان! به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر كوهانش مى انداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مى كردم، آن وقت مى ديديد كه ارزش دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است! [چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق بر خاست و نامه اى به او داد، حضرت سر گرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت:

اى امير المؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مى دادى! فرمود:]

ص: 62

هيهات اى پسر عباس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست! [ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام امير المؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد.] سخن آن حضرت در اين خطبه: «كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم» منظور آن است كه راكب هرگاه مهار اين شتر را در حالى كه سرش را كنار مى كشد به سختى بكشد بينى اش را پاره مى كند و اگر با چموشى اى كه دارد رها كند او را به زمين مى كوبد و ديگر نمى تواند كنترلش كند.

گويند: «اشنق النّاقة» هنگامى كه سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بكشد. و «شنقها» هم گويند. اين معنى را ابن سكيّت در كتاب اصلاح المنطق گفته است. و اين كه امام فرمود: «اشنق لها» و نفرمود: «اشنقها» زيرا مى خواست هم وزن باشد با «اسلس لها»، گويا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بكشد، بدين معنى كه سر شتر را با مهار او بالا نگاه دارد. و در حديث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و مهار او را بالا مى كشيد و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى كه اشنق به معناى شنق آمده سخن

ص: 63

عدى بن زيد عبادى است

(1004)

4 (1004) از خطبه هاى آن حضرت است كه بعد از كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرموده

در عرصه تاريكى ها به كمك ما هدايت يافتيد، و به اوج برترى رسيديد، و از شب تاريك در آمديد. گران باد گوشى كه نداى نصيحت را نشنود، و آن كه آواى بلند گوشش را كر نموده چگونه صداى ملايم مرا بشنود؟! آرام باد قلبى كه از خوف خدا از ضربان باز نمى ايستد. پيوسته در انتظار عواقب عهد شكنى شما بودم، و علامت فريب خوردگان را در چهره شما مى ديديم. چشم پوشيم از شما به خاطر پنهان بودنتان زير لباس دين بود، در حالى كه نور قلبم مرا از پنهان شما خبر مى داد. كنار مسيرهاى گمراهى ايستادم تا شما را به راه حق آرم، آن زمان كه جمع مى شديد و راهنما نداشتيد، و براى آب هدايت چاه مى كنديد و به آب نمى رسيديد.

ص: 64

امروز (اسرار و رموز) زبان بسته را برايتان به سخن مى آورم. آن كه از پيروى من بازماند عقل از سرش پريده است. از زمانى كه حق را به من نماياندند در آن ترديد ننمودم. (پس وحشتم از خودم نيست، چنانكه) موسى بر خودش نترسيد، وحشتش از پيروزى جهّال و حكومتهاى گمراه بود. امروز ما و شما بر سر دو راهى حق و باطليم (ما حقّيم و شما باطل). كسى كه اطمينان به وجود آب دارد تشنه نمى ماند

. (1005)

5 (1005) از خطبه هاى آن حضرت است بعد از وفات پيامبر (ص) در خطاب به عباس و ابو سفيان كه پس از اوضاع سقيفه از حضرت درخواست قبول بيعت داشتند

اى مردم، با كشتى هاى نجات امواج فتنه ها را بشكافيد، از جاده دشمنى و اختلاف كنار رويد، تاجهاى مفاخرت و برترى جويى را از سر بيندازيد. رستگار گردد آن كه با داشتن يار قيام نمايد، يا در بى قدرتى راه سلامت گيرد و ديگران را راحت گذارد. حكومت بدين صورت آبى متعفن، و لقمه اى گلوگير است.

ص: 65

هر كس ميوه را به موقع نچيند چون كشاورزى است كه بذر را در زمين ديگرى بپاشد.

اگر از قدر و منزلتم بگويم تهمتم مى زنند كه بر حكومت حريص است، و اگر ساكت بمانم مى گويند از مرگ ترسيده. هرگز، آن هم با آن همه مبارزات و جنگها! به خدا قسم عشق پسر ابو طالب به مرگ از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر بيشتر است. سكوتم محض اسرارى است كه در سينه دارم كه اگر بگويم همه شما مردم همچون ريسمانهاى بسته در دلو در اعماق چاه به لرزه خواهيد آمد

. (1006)

6 (1006) از سخنان آن حضرت است هنگامى كه از او خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند و آماده جنگ با آنان نگردد

به خدا قسم به مانند كفتار نيستم كه با آهنگ ملايم مى خوابد تا شكارچى در رسد و غافلگيرش نموده شكارش كند. بلكه هميشه با يارى حق جوى، رويگردان از حق را مى زنم، و با كمك شنونده فرمانبر، عاصى بد دل را مى كوبم، تا مرگم

ص: 66

فرا رسد. و اللّه از زمان وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تاكنون مرا از حقّم كنار زده اند و آن كه همسانم نبوده بر من مقدم كرده اند

. (1007)

7 (1007) از خطبه هاى آن حضرت است كه مريدان شيطان را مذمت مى نمايد

شيطان را ملاك و پشتوانه زندگى خود گرفتند، او هم از آنان به عنوان دام استفاده كرد، در درونشان لانه كرد، و در دامنشان پرورش يافت، چشمشان در ديدن چشم شيطان، و زبانشان در گفتن زبان شيطان شد، بر مركب لغزشها سوارشان كرد، و امور فاسد را در ديدگانشان جلوه داد، كارشان كار كسى است كه شيطان او را شريك سلطنت خود قرار داده، و با زبان او به ياوه سرايى بر خاسته است.

ص: 67

(1008)

8 (1008) از سخنان آن حضرت است در شرايطى مقتضى براى برگرداندن زبير به بيعت

او گمان مى كند تنها با دست بيعت نموده نه با قلب. پس به بيعتش با من اقرار كرده، و نسبت به امر باطنى مدّعى است، بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و گر نه واجب است به همان بيعت اول باز گردد

. (1009)

9 (1009) از سخنان آن حضرت است در وصف خود و دشمنانش در جمل

اصحاب جمل جوشيدند و خروشيدند، ولى كارشان قرين سستى و شكست شد. ما تا حمله نبريم نمى خروشيم، و تا باران نباريم سيل جارى نمى كنيم

.

ص: 68

(1010)

10 (1010) از خطبه هاى آن حضرت است در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب و خيم آنان

بدانيد شيطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پياده اش را (در جمل) فرا خوانده، بصيرتم به حقايق همراه من است، نه حق را بر خويش مشتبه كرده و نه كسى بر من مشتبه نموده.

به خدا قسم حوضى از جنگ بر ايشان پر بسازم كه آبكش آن جز خودم نباشد، افتادگان در آن بيرون نيايند، و فراريان به آن باز نگردند

. (1011)

11 (1011) از سخنان آن حضرت است به وقتى كه در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفيه داد

اگر كوهها از جاى بجنبد تو ثابت باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار.

ص: 69

قدمهايت را بر زمين ميخكوب كن. ديده به آخر لشگر دشمن بينداز. به وقت حمله چشم فروگير.

و آگاه باش كه پيروزى از جانب خداى سبحان است

. (1012)

12 (1012) از سخنان آن حضرت است به وقتى كه در نبرد جمل پيروز شد

، يكى از يارانش گفت: «دوست داشتم برادرم در اين صحنه بود و مى ديد چگونه خداوند تو را بر دشمنانت يارى داد». امام به او فرمود: آيا ميل برادرت با ماست؟ گفت: آرى، فرمود:

بى شك با ما حضور داشته، بلكه اقوامى با ما در اين لشكر حضور داشتند كه هم اكنون در صلب پدران و رحم زنها هستند، آنان كه زمانهاى آينده ظهورشان مى دهد، و ايمان به وسيله آنان تقويت مى شود

.

ص: 70

(1013)

13 (1013) از سخنان آن حضرت است در نكوهش بصره و اهل آن پس از نبرد جمل

شما لشگر زن بوديد، و پيرو چهار پاى زبان بسته، شتر آواز داد اجابت كرديد، چون پى شد فرار نموديد.

اخلافتان پست، پيمانتان سست، دينتان دوروئى، و آبتان شور است.

آن كه در ميان شما زندگى مى كند در گرو گناه خود است، و آن كه از بين شما رفته مشمول رحمت خداست. چنين مى بينم كه مسجدتان چونان سينه كشتى در آب است، و خداوند عذاب را از بالا و پايين بر آن فرستاده، و همه سرنشينانش غرق شده اند.

(و در روايت ديگرى است:) و به خدا قسم كه شهر شما غرق خواهد شد، تا آنكه گويا به مسجد آن مى نگرم كه مانند سينه كشتى يا شتر مرغى كه بر سينه نشسته در آب فرو رفته است.

(و در روايت ديگرى است:) مانند سينه مرغى در ميان امواج دريا.

ص: 71

(و در روايت ديگرى است:) شهرهاى شما از نظر خاك بد بوترين سرزمينهاى خداست: به آب نزديكتر، و از آسمان دورتر است، و نه دهم شر در آن است. هر كه در آن گرفتار است به گناه اوست، و هر كه بيرون رفت به عفو خدا بود. گويى به اين شهر شما مى نگرم كه آب همه جاى آن را فرا گرفته به گونه اى كه فقط كنگره هاى مسجد نمايان است، گويى سينه مرغى است در ميان امواج دريا

. (1014)

14 (1014) از سخنان آن حضرت است در همين موضوع (بصره و مردم آن)

زمين شما به دريا نزديك، و از باران آسمان دور است. عقولتان سبك، و خردهاتان سفيهانه است. پس هدف هر تيرانداز، و لقمه هر خورنده، و شكار هر شكارچى هستيد

.

ص: 72

(1015)

15 (1015) از سخنان آن حضرت است در رابطه با برگرداندن املاك بيت المال كه عثمان به ميل خودش به ديگران بخشيده بود

به خدا قسم اگر آن املاك را بيابم به مسلمين بر مى گردانم گر چه مهريه زنان شده باشد، يا با آن كنيزها خريده باشند.

زيرا گشايش امور با عدالت است، كسى كه عدالت او را در مضيقه اندازد ظلم و ستم مضيقه بيشترى براى او ايجاد مى كند

. (1016)

16 (1016) از خطبه هاى آن حضرت است هنگامى كه در مدينه با او بيعت شد

اشاره

عهده ام در گرو درستى سخنم قرار دارد، و نسبت به آن ضامن و پاى بندم. كسى كه عبرتهاى روزگار كيفرهاى پيش رويش را بر او آشكار كند تقوا او را از در افتادن در اشتباهات مانع گردد.

هشيار باشيد كه روزگار آزمايش به همان شكل خود در روز بعثت پيامبر (ص) به شما

ص: 73

باز گشته. به خدايى كه او را به حق فرستاد هر آينه همه درهم ريخته مى شويد، و هر آينه غربال مى گرديد، و همچون محتواى ديگ جوشان درهم و برهم گشته تا آنجا كه ذليل شما گرامى و بالا نشينتان پست شود. واپس مانده ها كه كوتاهى كردند پيش افتند، و پيش افتاده هاى گذشته پس مانند. به خدا قسم سخنى را مخفى ننموده، و دروغى بر زبان نياورده ام، و به اين اوضاع و چنين زمانى آگاهيم داده اند.

گناه و تقوا

بدانيد خطاها اسبان سركشند كه افسار گسيخته سواره هاى خود را به پيش مى برند تا به جهنم وارد كنند. آگاه باشيد كه تقوا مركب هاى راهوار است كه مهارشان به دست سواره هاى آنها سپرده شده، در نتيجه آنان را وارد بهشت مى نمايند. اين وضع حق و باطل است، كه هر يك را خريدارى است، اگر باطل بسيار باشد از گذشته چنين بوده، و اگر حق اندك باشد زياد شدنش را اميد هست. هر آينه كم است جريانى كه از دست رفته به جاى اصلى خود برگردد.

ص: 74

مى گويم: در اين سخن كوتاه جايگاهى از زيبايى است كه از هر گونه توصيف بيرون است، بهره اى كه از شگفتى در اين كلام به انسان مى رسد بيش از درك حقايقى است كه در آن وجود دارد.

در اين سخن علاوه بر آنچه گفتيم اضافاتى از فصاحت هست كه زبان از بيانش عاجز، و انديشه از رسيدن به ژرفايش ناتوان است. اين گفتار مرا نمى فهمد مگر كسى كه عمرش را در صنعت فصاحت صرف كرده، و انديشه اش به ريشه هاى آن نفوذ كرده باشد، «و جز دانايان احدى قدرت تعقّل اين كلام را ندارد»

و از همين خطبه است اقسام مردمان

كسى كه بهشت و دوزخ را پيش رو دارد آسوده نيست. كوشنده با شتاب نجات يافت، و جوينده كند رو را اميد هست، و مقصّر در آتش سرنگون است. راست و چپ گمراهى است، و راه ميانه جاده اصلى است، كتاب ماندگار الهى و آثار نبوت بر اين راه است، و گذرگاه سنّت از اين راه است، و بازگشت كار همه به اين جايگاه است. مدّعى به ناحق هلاك شد،

ص: 75

و دروغ باف زيان ديد. آن كه در برابر حق بايستد به هلاكت رسد. و در جهالت انسان همين بس كه اندازه خود را نشناسد. ريشه اى كه بر تقوا روييده نابود نگردد، و زراعت قومى كه آب تقوا خورده تشنه نشود. پس (براى دورى از فتنه) در خانه ها بمانيد، و امور بين خود را اصلاح كنيد، توبه پيش روى شماست. نبايد هيچ ستايشگرى جز خدا را بستايد، و هيچ ملامتگرى جز خود را ملامت نمايد

. (1017)

17 (1017) از سخنان آن حضرت است در باره كسى كه در ميان مردم عهده دار منصب قضاوت شود ولى شايسته آن نباشد

مبغوض ترين مردم نزد خداوند دو كس اند: انسانى كه خداوند او را به حال خود واگذاشته، تا جايى كه از راه راست منحرف شده، به سخن آميخته با بدعت و دعوت به گمراهى دل خوش نموده است.

او فتنه اى است براى فتنه جويان، ره گم كرده اى است از راه روشن گذشتگان، گمراه كننده كسانى است كه به وقت زنده بودن او يا پس از مرگش از او پيروى كنند، هم بار گناهان

ص: 76

ديگران را به دوش كشد، و هم گروگان خطاهاى خود باشد.

و ديگر انسانى است كه انبوهى از نادانى را در خود جمع كرده، و در ميان جاهلان امت جهت فريبشان مى شتابد در تاريكى هاى فتنه ها مى تازد، و نسبت به مصالحى كه در پيمان صلح است نابيناست. انسان نماها دانشمندش دانند در حالى كه بى دانش است. از آغاز وقتش را صرف انباشتن چيزهايى كرده كه اندكش از بسيارش بهتر است، همين كه از آب گنديده سراب شد، و امور بيهوده را روى هم انباشت، به ناحق بر كرسى قضاوت ميان مردم مى نشيند، تا بيان مسايلى را كه بر ديگران مشتبه شده به عهده گيرد! چون با مسأله مبهمى روبرو شود آراء بى فايده و بى پايه اش را به ميدان آورده، قاطعانه حكم مى كند. از اين رو در برابر شبهات به مانند مگسى در تارهاى سست عنكبوت گرفتار است، اين بى مايه نمى داند رأيش بر صواب است يا بر خطا؟ اگر حكمى به صواب راند مى ترسد بر خطا باشد، و چون به خطا حكم كند اميدوار است كه راه صواب رفته باشد. در امواج جهالتهايشان گم شده، با ديده كور در تاريكى هاى نادانى راه پويد، هيچ امر مشتبهى را قاطعانه بر اساس دانش حل نمى كند.

ص: 77

روايات را همچون كاهى كه بر باد مى رود مى پراكند. به خدا قسم اين بى خرد را نه در حل مسايلى كه بر او وارد مى شود مايه اى از دانش و علم است، و نه شايسته مسندى است كه به او واگذار شده، در آنچه انكار كرده علمى را كه بر خلاف انكار او باشد گمان نمى برد، و رأيى بالاتر از رأى خود براى ديگرى نمى بيند.

چون امرى بر او تاريك گردد بر آن سر پوش نهد زيرا به نادانى خود واقف است.

از داوريهاى ظالمانه اش خونهايى كه به قضاوت او ريخته شده، و ميراثهاى به غارت رفته فريادها دارند.

از اين طايفه اى كه نادان زندگى مى كنند، و گمراه مى ميرند به خداوند شكايت مى برم.

به نزد اين بى مايگان متاعى بى ارزش تر از قرآن نيست آن گاه كه به شيوه صحيح معنى شود، و هيچ كالايى پر رونق تر و گرانبهاتر از قرآن نيست زمانى كه بر اساس هوا و هوس معنى شود، و براى اينان چيزى زشت تر از معروف، و مسأله اى زيباتر از منكر نيست

.

ص: 78

(1018)

18 (1018) از سخنان آن حضرت است در نكوهش اختلاف علما در فتاوى

در حكمى از احكام قضيه اى نزد يكى از ايشان مطرح مى گردد او به رأى خود حكم مى دهد، سپس همان بر ديگرى ارائه مى شود او حكمى ديگر صادر مى نمايد، آن گاه به نزد رهبرى مى روند كه مسند قضا را به آنان سپرده است او هم صحّت هر دو حكم را تصديق مى نمايد! در حالى كه خدا و پيامبر و كتابشان يكى است. آيا خداوند آنان را به اختلاف دستور داده و آنان اطاعتش كرده اند؟

يا آنان را از اختلاف نهى فرموده و آنان از نهى او سرپيچى نموده اند؟ يا خداوند دينى ناقص نازل نموده و از آنان براى كامل نمودنش يارى خواسته؟ يا اين فتوا دهندگان در حكم شريك خداوندند كه مى توانند به رأى خود حكم نمايند و بر خداوند است كه به حكم آنان رضايت دهد؟ يا خداوند دين كاملى فرستاده

ص: 79

ولى رسولش- كه درود خدا بر او و آلش باد- در تبليغ آن كوتاهى كرده؟

در صورتى كه خداوند مى فرمايد: «در كتاب چيزى را فرونگذاشتيم.» و مى فرمايد:

«بيان هر چيزى در آن است.» و تذكر داده كه بعض قرآن گواه بعض ديگر است، و اختلافى در آن نيست، و فرموده: «اگر اين كتاب از سوى غير خداوند نازل شده بود در آن اختلاف فراوان مى يافتند.» قرآن ظاهرش زيبا، و باطنش عميق و ناپيداست، شگفتى هايش تمام شدنى نيست، و غرايبش پايانى ندارد، و تاريكى ها جز با قرآن از فضاى حيات زدوده نگردد

. (1019)

19 (1019) از سخنان آن حضرت است به اشعث بن قيس

. امام بر منبر كوفه سخنرانى مى فرمود، در ضمن گفتارش مطلبى عنوان كرد كه اشعث بر آن حضرت اعتراض نموده، گفت: يا امير المؤمنين اين مطلب به زيان توست نه به سودت.

امام نگاهش را به او دوخت و فرمود:

ص: 80

تو را به سود و زيان من چه كسى خبر داد؟ لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد، اى بافنده پسر بافنده، منافق كافر زاده! به خدا سوگند يك بار در زمان كفر اسير شدى و بار ديگر در اسلام، و در هر مرتبه نه ثروتت تو را سودى داد و نه تبارت به دادت رسيد.

مردى كه عشيره خود را به دم شمشير بسپارد، و مرگ را به سوى آنان آنان كشاند حق اوست كه نزديكانش با او دشمنى ورزند، و بيگانگان از او ايمن نباشند.

مى گويم: مقصود امام اين است كه اشعث يك بار در كفر و بار ديگر در اسلام به اسارت رفت. و اين كه فرمود:

«عشيره خود را به دم شمشير سپرد» منظورش برنامه اى است كه اشعث در يمامه با خالد بن وليد داشته، اشعث قوم خود را فريب داد تا خالد بر آنان هجوم كرد. از آن پس قوم اشعث او را «عرف النار» ناميدند، و اين سخن در نزد عرب اصطلاحى است براى آدم دغلباز

.

ص: 81

(1020)

20 (1020) از سخنان آن حضرت است در بيدارى از غفلت و توجه به حضرت حق

اگر شما آنچه را مردگان شما ديدند مشاهده مى كرديد به شيون مى نشستيد و انديشناك مى شديد، و مستمع حق گشته به اطاعت بر مى خاستيد، ولى آنچه آنان ديدند از ديد شما پوشيده است، و به زودى پرده ها برداشته مى شود. (اى مردم) بينايتان كردند اگر بنگريد، و شنوايتان نمودند اگر بشنويد، و هدايتتان كردند اگر هدايت پذيريد، به درستى مى گويم: عبرتها براى شما آشكار است، و به چيزى كه عامل باز دارنده است نهى شديد، و پس از فرشتگان آسمان از جانب خداوند جز انسان (واجد شرايط) تبليغ حق نمى كند

.

ص: 82

(1021)

21 (1021) از خطبه هاى آن حضرت است در توجه به قيامت

همانا آخرت پيش روى شماست، و مقدمات قيامت از پشت سر شما را مى راند.

سبكبار شويد تا ملحق گرديد، كه رفتگان شما را باز داشته اند تا آخرين شما به آنها ملحق گردند.

مى گويم: اين سخن را پس از كلام حق و گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با هر سخن ديگر بسنجند بر آن برترى دارد، و از آن پيشى مى گيرد. اين كه فرمود:

«سبكبار شويد تا ملحق گرديد» سخنى از اين كوتاه تر و پر معناتر شنيده نشده، چه جمله اى عميق، و سر چشمه اى از معرفت و حكمت است! و ما در كتاب خصائص عظمت و شرافت اين كلام را شرح داده ايم

.

ص: 83

(1022)

22 (1022) از خطبه هاى آن حضرت است هنگامى كه خبر بيعت شكنان جمل به حضرتش رسيد

هش داريد كه شيطان گروهش را بر انگيخته، و ارتش خود را از هر سو گرد آورده، تا ستمگرى به محلش، و باطل به جايش برگردد. به خدا قسم آنان ناشايسته اى از من نديدند، و بين من و خودشان انصاف ندادند، و از من حقى را مى خواهند كه خود ترك آن كرده اند، و خونى را مى جويند كه خود ريخته اند. اگر در اين خونريزى همكارشان بودم پس خودشان هم از اين خونريزى نصيب دارند، و اگر بدون دخالت داشتن من خود عهده دار آن بودند عقوبتى جز بر آنان نيست، و بزرگترين دليلشان به ضرر خود آنهاست. از پستانى كه خشك شده شير مى خواهند، و زنده كردن بدعتى را كه مرده است مى طلبند. آه چه دعوت كننده زيانكارى! دعوت كننده كيست؟

و به چه چيز اجابت مى شود؟ من به حجت خدا و آگاهى او در باره اينان راضيم.

ص: 84

اگر سر بر تابند تيغ تيز حواله آنان مى كنم، كه درمان ايشان از باطل است، و يارى دهنده حق. شگفتا! از من مى خواهند به ميدان جنگ آيم، و در نبرد با آنان صبر ورزم! مادر به عزايشان بنشيند، تا كنون كسى مرا از نبرد نترسانده، و از شمشير به وحشت نينداخته. من به پروردگارم يقين دارم، و شبهه اى در دينم ندارم

. (1023)

23 (1023) از خطبه هاى آن حضرت است در دلدارى به تهيدستان و تأديب ثروتمندان

اشاره

پس از حمد حق، تقديرات آسمانى همانند دانه هاى باران بيش و كم به هر كسى در زمين بر اساس تقسيم الهى مى رسد، هرگاه يكى از شما اهل و مال و وجود برادر دينى خود را اضافه تر از خويش ديد بر او حسد نورزد، چه اينكه فرد مسلمان

ص: 85

زمانى كه جامه پستى به بر ننموده و آبرو از دست نداده تا تنگ نظران به ذلّت نشسته به سر زنشش برخيزند همانند قماربازى است كه با اولين تير خود احتمال بردن دارد، بدون اينكه در انتظار باختن باشد. همچنين انسان مسلمانى كه به دور از خيانت است به انتظار يكى از دو برنامه نيكو از سوى خداست: يا خداوند او را به جهان ديگر برد، كه در آنجا آنچه نزد خدا دارد براى او بهتر است، يا رزق الهى در اهل و مال و همراه آن دين و شرف به او برسد. همانا ثروت و فرزند بهره اين جهان، و عمل صالح نصيب انسان در آخرت است، كه گاه خداوند اين دو را در گروهى جمع مى كند. بنا بر اين از خداوند نسبت به آنچه شما را از آن بر حذر داشته پروا كنيد، و از او جدّا بترسيد نه ترسى كه محصول عذر و بهانه باشد، و عمل كنيد ولى بدون ريا و خودنمايى، زيرا كسى كه براى غير حق عمل كند خداوند او را براى دريافت مزد به همان غير واگذار كند. رتبت شهيدان، و زندگى با سعادتمندان، و همنشينى با انبيا را از خدا خواهانيم.

ص: 86

اى مردم، انسان هر چند صاحب ثروت باشد از عشيره خود بى نياز نيست، نيازمند است كه آنان با دست و زبان از او دفاع كنند، آنان براى پشتيبانى ار او از هر سو، و رفع پراكندگى و گرفتاريش مهم ترين مردمند، و به وقت پيشامدهاى ناگوار نسبت به او از همه مهربان ترند.

نام نيكى كه خداوند در ميان مردم از انسان به جاى گذارد بهتر از ثروتى است كه آن را براى ديگران به ارث مى نهد.

و قسمتى از اين خطبه است: در سفارش به خويشاوندان

مباد يكى از شما از خويشاوند تنگدست خود به مالى كه اگر نبخشد به ثروتش نيفزايد، و اگر ببخشد كاهشى در ثروتش پديد نيايد روى برگرداند و از ياريش دريغ ورزد. آن كه از جود و كرم به قوم خود بخل نمايد يك دست يارى او از آنان باز داشته شده، و در عوض دستهاى بسيارى از آنان از يارى او قطع گرديده است. و آن كه با اقوام خود نرمى كند از عشيره اش هميشه محبت و دوستى خواهد ديد.

ص: 87

مى گويم: «غفيره» در اين خطبه به معناى زيادت است، چنانكه به جمع كثير گويند: الجمّ الغفير و الجماء الغفير. در روايتى: «عفوة من أهل و مال» آمده و «عفوه» گزيده چيزى است، گفته مى شود:

عفوه طعام را خوردم يعنى گزيده آن را. و كلام امام «كسى كه نصرت خود را از اقوامش بردارد» چه كلام نيكويى است، زيرا آن كه خويشانش را از خير خود منع كند يك كمك از آنان دريغ داشته، ولى اگر به يارى آنان نياز پيدا كند و به همكارى آنان محتاج شود كمك هاى خود را از او منع نموده، و به حرف او گوش نمى دهند، كه در اين صورت خود را از منفعت جمعى كثير محروم كرده و قومى را از يارى خود باز داشته است

. (1024)

24 (1024) از خطبه هاى آن حضرت است در جنگ با مخالفان

به جان خودم قسم در جنگ با كسى كه با حق مخالفت كرده، و در گمراهى قدم نهاده

ص: 88

مداهنه و سستى نمى كنم. عباد خدا! از خدا پروا كنيد، و از خدا به خدا بگريزيد، و در راهى كه براى شما قرار داده قدم نهيد، و به اداى تكاليف قيام كنيد، كه اگر در دنيا پيروز نشويد على ضامن پيروزى شما در آخرت است

. (1025)

25 (1025) از خطبه هاى آن حضرت است آن گاه كه پى در پى به حضرت خبر رسيد كه ارتش معاويه به شهرها دست اندازى كرده اند، و دو عامل او در يمن عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران پس از شكست از بسر بن ارطاة به حضورش رسيدند. امام در حالى كه از سنگينى يارانش از جهاد و مخالفتشان با رأى آن جناب آزرده خاطر بود به منبر رفت و فرمود:

غير از كوفه كه اختيار قبض و بسطش در دست من است برايم نمانده. اى كوفه، اگر مرا جز تو نباشد در حالى كه بادهاى فتنه ات بوزد، خدايت زشت كند. و اينجا قول شاعر را مثال آورد:

ص: 89

«سوگند به جان پدر خوبت اى عمرو كه از اين ظرف (حكومت) جز ته مانده اى اندك بهره اى برايم نيست» سپس فرمود: شنيده ام بسر وارد يمن شده، سوگند به خدا مى بينم كه اين قوم به زودى بر شما چيره شوند به خاطر اجتماعى كه آنان بر باطلشان دارند، و تفرقه اى كه شما از حق داريد، و محض اينكه شما در راه حق به امام خود عاصى هستيد، و آنان در راه باطل مطيع رهبر خويشند، و به علّت اينكه آنان امانت او را ادا مى كنند و شما خيانت مى ورزيد، و به جهت اينكه آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد هستيد. من اگر قدح چوبينى در اختيار شما بگذارم مى ترسم بند بى ارزش آن را ببريد.

الهى من از اينان ملول شده ام و آنان از من، من از اينان افسرده ام و آنان از من، پس بهتر از اينان را به من عنايت كن، و به جاى من شرّى را بر ايشان بگمار. خداوندا، دلشان را آب كن چون نمكى كه در آب حلّ شود. به خدا قسم دوست دارم به جاى شما هزار سوار از قبيله بنى فراس بن غنم داشتم.

ص: 90

«اگر آنان را دعوت مى كردى چون ابرهاى بارنده تابستان به سرعت به كمك تو مى شتافتند» سپس از منبر فرود آمد. مى گويم: «ارميه» جمع «رمىّ» به معناى ابر است.

و «حميم» در اينجا به معناى تابستان است. شاعر از ابر تابستانى ياد كرده چون سبكبار است و زودگذر، زيرا بارانى ندارد. ابر پر آب حركتش كند است، و اين بيشتر در زمستان است. شاعر سواران قبيله را به خاطر شتاب در پذيرفتن دعوت و يارى رساندن، به ابر تابستانى تشبيه كرده است.

دليلش آن است كه گويد: ..

. (1026)

26 (1026) از خطبه هاى آن حضرت است در وصف حال مردم جاهلى و دوران سكوت خود

اشاره

خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به عنوان بيم دهنده عالميان،

ص: 91

و امين بر قرآن بر انگيخت، و شما ملّت عرب در آن وقت داراى بدترين دين، و در بدترين خانه بوديد، منزلتان در ميان سنگهاى سخت، و در بين مارهاى زهردار بود، آب تيره مى نوشيديد، غذاى خشن مى خورديد، خون يكديگر را مى ريختيد، قطع رحم مى كرديد، بتان در ميان شما نصب شده بود، و گناهان به شما بسته بود.

و از اين خطبه است:

نظر كردم جز اهل بيتم يارى برايم نبود، از اينكه آنان را در جنگ نابرابر به دست مرگ سپارم دريغ كردم، چشم بر خاشاك در ديده به ستم، زهر غم و غصه آشاميدم، و بر فروبردن خشم صبر ورزيدم، و بر حادثه تلخ تر از درخت علقم پايدارى كردم

.

ص: 92

و از اين خطبه است: در باره معاويه و عمرو عاص

عمرو عاص با معاويه بيعت نكرد مگر با اين شرط كه ثمنى به او پرداخت كند، پس پيروز مباد دست فروشنده، و رسوا باد عهد خريدار. اكنون آماده جنگ شويد، و ساز و برگ جهاد آماده كنيد، شعله هاى جنگ زبانه مى كشد، و روشنايى آن سر كشيده. پايدارى را شعار خود كنيد، كه بهترين وسيله پيروزى است

. (1027)

27 (1027) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش اصحاب از نرفتن به جهاد

پس از حمد خدا، جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى اولياء خاصّ خود گشوده، جهاد جامه پرهيزگارى، زره استوار، و سپر مطمئن خداست.

ص: 93

هر كس آن را از باب بى اعتنايى ترك كند خداوند بر او جامه ذلت بپوشاند، و غرق بلا نمايد، و به ذلّت و خوارى و پستى گرفتار آيد، بر دلش پرده هاى بى عقلى زده شود، و در برابر ضايع كردن جهاد حق از او گرفته شود، و محكوم به ذلت و خوارى، و محروم از انصاف گردد.

بدانيد كه من شب و روز و نهان و آشكار، شما را به جنگ اين قوم دعوت كردم، به شما گفتم كه با اينان بجنگيد پيش از اينكه با شما بجنگند، به خدا قسم هيچ ملّتى در خانه اش مورد حمله قرار نگرفت مگر اينكه ذليل شد. اما شما مسئوليت جهاد را به يكديگر حواله كرديد و به يارى يكديگر بر نخاستيد تا دشمن از هر سو بر شما تاخت، و شهرها را از دست شما گرفت. اين مرد غامدى است كه لشكرش به انبار وارد شد، حسّان بن حسّان بكرى را كشت، و مرز بانان شما را از جاى خود راند. به من خبر رسيده مهاجمى از آنان بر زن مسلمان و زن در پناه اسلام تاخته و خلخال و دستنبد و گردن بند و گوشواره او را به يغما برده، و آن بينوا در برابر آن غارتگر جز كلمه استرجاع و طلب دلسوزى راهى نداشته، آن گاه اين غارتگران

ص: 94

با غنيمت بسيار باز گشته، در حالى كه يك نفر از آنها زخمى نشده. و احدى از آنان به قتل نرسيده.

اگر بعد از اين حادثه مسلمانى از غصه بميرد جاى ملامت نيست، بلكه مرگ او در نظر من شايسته است.

عجبا عجبا! به خدا سوگند كه اجتماع اينان بر باطلشان، و پراكندگى شما از حقّتان دل را مى ميراند، و باعث جلب غم و غصه است. رويتان زشت و قلبتان غرق غم باد كه خود را هدف تير دشمن قرار داديد، آنان شما را غارت كردند و شما چيزى به دست نياورديد، جنگيدند ولى شما نجنگيديد، خدا را معصيت مى كنند و شما خشنوديد. در تابستان شما را دعوت به جهاد آنان مى كنم گوييد: هوا گرم است، مهلت ده تا گرما برود. و در زمستان شما را مى خوانم گوييد: هوا سرد است، مهلت ده تا سرما بنشيند. همه اين بهانه ها براى فرار از گرما و سرماست. شما كه از گرما و سرما مى گريزيد پس به خدا سوگند از شمشير گريزان تر خواهيد بود.

ص: 95

اى نامردان مرد نما، دارندگان رؤياهاى كودكانه، و عقلهايى به اندازه عقل زنان حجله نشين، اى كاش شما را نديده بودم و نمى شناختم. به خدا قسم حاصل شناختن شما پشيمانى و غم و غصه است. خدا شما را بكشد، كه دلم را پر از خون كرديد، و سينه ام را مالامال خشم نموديد، و پى در پى جرعه اندوه به كامم ريختيد، و تدبيرم را به نافرمانى و ترك يارى تباه كرديد، تا جايى كه قريش گفت:

پسر ابو طالب شجاع است ولى دانش جنگيدن ندارد. خدا پدرانشان را جزا دهد، آيا هيچ كدام آنان كوشش و تجربه مرا در جنگ داشته؟ و پيشقدميش از من بيشتر بوده؟ هنوز به سن بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده جنگ شدم، اكنون عمرم از شصت گذشته، ولى براى كسى كه اطاعت نشود تدبيرى نيست

.

ص: 96

(1028)

28 (1028) از خطبه هاى آن حضرت است در بى وفايى دنيا و توجه به آخرت

پس از حمد حق، دنيا پشت كرده خبر به وداع مى دهد، و آخرت روى نموده و سر بر آورده است، آگاه باشيد كه امروز روز تمرين، و فردا زمان مسابقه است، مزد برنده بهشت، فرجام بازنده آتش است. آيا كسى نيست كه قبل از رسيدن مرگش توبه كند؟

آيا كسى نيست كه پيش از رسيدن روز سختى اش چاره انديشد؟ هش داريد كه شما در روزگار آرزو هستيد كه به دنبالش مرگ است. كسى كه در ايام آرزو قبل از آنكه مرگش فرا رسد عمل كند عملش سودمند است، و مرگش به او زيان نرساند، و آن كه در روزگار آرزويش پيش از رسيدن مرگش تقصير كند محصول كارش خسارت است، و مرگش براى او زيان دارد.

آگاه باشيد كه به وقت خوشى چنان عمل كنيد كه وقت ترس عمل مى كنيد. بدانيد كه مانند بهشت كه خواهانش

ص: 97

خواب باشد نديدم، و همچون عذاب كه گريزان از آن در غفلت باشد سراغ ندارم. هشيار باشيد كسى كه حق سودش ندهد باطل او را ضرر زند، و آن را كه هدايت مستقيم ننمايد گمراهى او را به هلاكت كشاند. بدانيد شما به كوچ از دنيا امر شده، و بر تهيه توشه دلالت شده ايد.

ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم پيروى هوا و آرزوى دراز است.

پس در اين دنيا از دنيا توشه اى برگيريد كه در آخرت خود را از عذاب محافظت كنيد.

مى گويم: اگر سخنى باشد كه مردم را به زهد در دنيا و عمل مربوط به آخرت وادار كند همين سخن است. و همين بس كه اين كلام دل را از وابستگى به آرزوها قطع كند، و نور موعظه و قدرت باز داشتن انسان از گناه را در دل بر افروزد. و عجيب ترين جملات اين خطبه اين است كه مى فرمايد: «امروز روز تمرين، و فردا روز مسابقه، و مزد برنده بهشت، و عاقبت بازنده آتش است.» زيرا در اين سخن با وجود عظمت لفظ و بزرگى معنا و تمثيل درست، و تشبيه واقعى، سرّى شگفت و معنايى لطيف نهفته، و آن قول حضرت است كه مى فرمايد: «و السّبقة الجنّة، و الغاية النّار» كه چون معنى سبقه و غايت

ص: 98

مخالف هم است از آن حقيقت قيامتى به دو لفظ مختلف «سبقه- غايت» تعبير فرموده، زيرا مسابقه در كارى محبوب و هدفى مطلوب است و اين صفت بهشت است، نه دوزخ كه به خدا از آن پناه مى بريم، و شايسته نبود بگويد: «و السبقة النار»، بدين خاطر فرمود:

«الغاية النار»، چه اينكه ممكن است پايان يك راه كسى را خوش نيايد، و ممكن است خوش آيد، بنا بر اين صحيح اين است كه براى هر دو صورت با كلمه غايت تعبير شود. غايت در اين زمينه مانند مصير و مآل است، چنانكه حق فرموده: قلْ تَمَتَّعُوا فَانَّ مَصيرَكُمْ الَى النَارِ، كه صحيح نيست در اينجا به جاى «مصير» كلمه «سبقه» آيد. در اين سخن انديشه كن كه نهانى شگفت و ژرفايى عميق و لطيف دارد، و بيشتر سخنان حضرت چنين است. در برخى از نسخه ها «سبقه» به ضمّ سين وارد شده. و سبقه به ضمّ سين نزد عرب مال يا متاعى است كه به برنده مسابقه جايزه مى دهند. و معنى سبقه به فتح و ضم به هم نزديك است، زيرا سبقه به ضم سين جزاء عمل ناپسند نيست بلكه پاداش كار خوب است

.

ص: 99

(1029)

29 (1029) از خطبه هاى آن حضرت است پس از برنامه حكمين و تاخت و تاز ضحّاك بن قيس، كه در اين خطبه به آنچه در اطراف قلمرو حكومتش به وجود آمده اشاره نموده و پيروانش را به ايجاد نظم و صلاح ترغيب فرموده

اى مردمى كه بدنهاتان با هم، و خواهشهاتان مختلف است! كلامتان سنگ سخت را مى شكند، و عملتان دشمن را نسبت به شما به طمع مى اندازد. در مجالس لاف و گزاف مى زنيد، و به وقت جنگ فرياد مى كنيد: اى جنگ از ما دور شو! دعوت كسى كه شما را بخواند ارزش نيابد، و قلب آن كه رنج شما را تحمل كند آسايش ندارد. بهانه هاى دور از منطق مى آوريد، همانند بدهكارى كه بى دليل از طلب كار تمديد مى طلبد. ذليل و ترسو ستم را از خود باز نمى دارد، و حق بدون تلاش به دست نمى آيد. از كدام خانه بعد از خانه خود دفاع مى كنيد؟ و همراه كدام پيشوا پس از من به جنگ مى رويد؟ به خدا قسم فريب خورده كسى است كه شما او را فريب داده ايد،

ص: 100

و آن كه شما بهره او شويد به خدا قسم كه به تير قرعه اى كه سهمى ندارد دست يافته، و آن كه به كمك شما تير انداخت تيرى بى دندانه و پيكان پرتاب كرد. به خدا سوگند نه گفته شما را باور مى كنم، و نه طمعى به يارى شما دارم، و نه دشمن را از شما مى ترسانم. شما را چه شده؟ دواى دردتان چيست؟

و راه علاجتان كدام است؟ دشمن هم مانند شماست. چرا سخن بدون عمل؟! و غفلت بدون ورع؟! و طمع در غير حق؟!

(1030)

30 (1030) از سخنان آن حضرت است در باره قتل عثمان

اگر به كشتن عثمان امر كرده بودم قاتلش بودم، و اگر نهى كرده بودم يارش بودم. البته كسى كه او را يارى داد نمى تواند بگويد من از كسى كه او را يارى نداد بهترم. و آن كه او را يارى نداد نمى تواند بگويد آن كه ياريش كرد از من برتر است. من وضعش را در چند جمله براى شما خلاصه مى كنم:

ص: 101

او به جور و اسراف حكومت راند، و شما هم بيش از حد بيتابى كرديد. براى خدا حكم حقّى است در باره او كه جور و اسراف داشت، و براى شما كه خارج از حد عمل كرديد

. (1031)

31 (1031) از سخنان آن حضرت است قبل از جنگ جمل به وقتى كه عبد اللّه بن عباس را نزد زبير فرستاد تا او را به نظم و اطاعت حضرت باز گرداند

با طلحه ملاقات مكن، زيرا او را همچون گاوى بينى كه شاخش را روى گوشش كج كرده، بر مركب چموش سوار مى شود و مى گويد رام است. اما با زبير ديدار كن، زيرا او را طبيعتى نرم است، به او بگو: پسر دايى ات مى گويد: در حجازم شناختى، و در عراقم انكار كردى! براى تو از بيعتى كه با من داشتى چه مانعى پيش آمده؟

مى گويم: آن حضرت اولين كسى است كه اين جمله «فما عدا ممّا بدا» از او شنيده شده.

ص: 102

(1032)

32 (1032) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش زمان خود

اشاره

اى مردم، ما در روزگارى منحرف، و زمانى غرق كفران در آمده ايم، زمانى است كه نيكوكار بدكار شمرده مى شود، و ستم پيشه بر طغيانش مى افزايد، از آنچه دانيم سودى نبريم، و از آنچه ندانيم نپرسيم، از خطرات ترسى نداريم تا بر سرمان فرود آيد.

اصناف مردم

مردم بر چهار دسته اند:

گروهى از آنان مانعى از فساد در زمين ندارند مگر پستى نفس، و كندى اسلحه، و كمى مال.

گروه ديگر اسلحه بركشيده، شر خود را آشكار كرده، سواره و پياده دنبال خود راه

ص: 103

انداخته، خود را براى فساد آماده نموده، دين خود را تباه كند براى اندكى از مال دنيا كه به غارت برد، يا سوارانى كه به دنبالش بيفتند، و يا مسندى كه بر آن نشيند. چه تجارت بدى است كه دنيا را ارزش خود دانى، و آن را عوض آنچه نزد خدا براى تو مهياست قرار دهى! گروه ديگر آن كه با عمل آخرت دنيا خواهد، و آخرت را به وسيله عمل صالح دنيوى نجويد. اظهار فروتنى كند، گامها را كوچك بردارد، دامن جامه كوتاه نمايد، و خود را امين جا زند، و پرده پوشى حق را وسيله معصيت قرار دهد! گروه ديگر را پستى نفس و نداشتن قوم و قبيله از طلب حكومت بر جا نشانده، اين تهيدستى او را محدود كرده، خود را به اسم قناعت آراسته، و خويش را به لباس زهد زينت داده، در حالى كه در شب و روز اهل عنوان قناعت و زهد نيست.

باقى ماندند آنان كه ياد قيامت چشمشان را از حرام بسته، و ترس از محشر اشكشان را جارى كرده. گروهى از اينان مطرود مردمند، و بعضى در وحشت مقهوريت، و دسته اى ساكت

ص: 104

و خاموش، و عده ديگر با خداوند مناجات مخلصانه دارند، و بعضى از اينان هم ماتم زده و زجر كشيده اند.

تقيه آنان را به گمنامى كشيده، در خوارى غرق شده، در دريايى از تلخى غوطه ورند، دهانشان از سخن بسته، و قلبشان مجروح است. ملّت را موعظه كردند تا ملول و خسته شدند، مقهور مردم شده تا خوار گشتند، و شهيد شدند تا كم شدند. دنيا بايد در چشم شما ناچيزتر از برگهايى باشد كه جز در دباغى به كار نيايد، و بى ارزش تر از پشم بز باشد كه موقع چيدن از دم قيچى مى ريزد. از گذشتگان پند گيريد پيش از آنكه آيندگان از شما پند گيرند، و دنياى نكوهيده را رها كنيد، زيرا اين دنيا كسانى را رها كرده كه عاشق تر از شما به آن بودند.

مى گويم: بى بهره گان از دانش اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند، در صورتى كه بدون ترديد از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، طلاى ناب كجا و خاك؟! آب شيرين كجا و آب تلخ؟! بر اين مدعا دلالت كرده رهنماى ماهر، و نقد كرده آن را ناقد بصير: عمرو بن بحر جاحظ كه اين خطبه را در اول كتاب «البيان و التبيين» آورده، و كسى را كه آن را به معاويه نسبت داده

ص: 105

ذكر نموده و آن گاه گفته: اين سخن به فرمايشات على شبيه تر، و به روش آن حضرت در تقسيم مردم، و وصف آنان به مغلوبيت و ذلّت و تقيه و ترس، سزاوارتر است. و گفته: كجا ديديم معاويه را در حالى از احوال كه در گفتارش روش زاهدان و رفتار عابدان را پيش گيرد و مانند آنان سخن گويد؟!

(1033)

33 (1033) از خطبه هاى آن حضرت است به هنگام خروجش براى جنگ با اهل بصره

عبد اللّه بن عباس گفت: در ذى قار بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم در حالى كه كفش خود را وصله مى زد، از من پرسيد: ارزش اين كفش چند است؟ گفتم: هيچ. گفت: به خدا سوگند اين كفش پاره در نظر من از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر اينكه بتوانم حقّى را اقامه و باطلى را دفع كنم.

سپس بيرون آمد و خطبه اى براى مردم خواند و فرمود:

ص: 106

خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به نبوت بر انگيخت در حالى كه احدى از عرب كتاب خوان نبود، و ادّعاى نبوت نداشت. آن حضرت ايشان را رهبرى كرد تا در محل اصلى آدميت مستقر ساخت، و به زندگى نجات بخش رساند، تا كجى هاى آنان استقامت يافت، و احوال متزلزل آنان آرام گرديد. به خدا قسم من در ميان جمعيت اين لشكر بودم كه به سپاه كفر هجوم برديم تا فرار كردند.

از جنگ عاجز نشدم و نترسيدم، اين بار هم وضع من مانند آن زمان است، بى شك باطل را مى شكافم تا حق از پهلوى آن بيرون آيد. مرا با قريش چه كار؟! به خدا در روزگار كفرشان با آنان جنگيدم، امروز هم محض انحرافشان با آنان پيكار مى كنم، ديروز رويارويشان قرار داشتم، امروز هم در مقابلشان ايستاده ام. به خدا قسم قريش كينه اى از ما ندارد جز آنكه خدا ما را بر آنان برگزيد، و آنان را در زمره خود در آوريم، پس چنان بودند كه شاعر گفته:

«به جان خودم سوگند كه بامدادان پيوسته شير خالص نوشيدى، و سر شير و خرماى بى هسته خوردى.

ما اين مقام عالى را به تو داديم و تو مقامى نداشتى، ما بوديم كه پيرامون تو اسبان كوتاه مو و نيزه ها فراهم ساختيم»

.

ص: 107

(1034)

34 (1034) از خطبه هاى آن حضرت است در تحريك مردم براى جنگ با شاميان

اف بر شما، كه از توبيختان به تنگ آمده ام. آيا در عوض حيات دائمى به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ و به جاى عزت به ذلت دل خوش كرده ايد؟ چون شما را به جهاد دعوت مى كنم ديدگانتان به گردش مى افتد گويى به سختى جان كندن دچار شده، و در بيهوشى غفلت فرو رفته ايد، به طورى كه راه گفت و شنودتان با من بسته مى شود و در پاسخ من دچار سرگردانى مى شويد گويى دلتان گرفتار اختلال شده و عقلتان از كار افتاده است. هيچ گاه براى من مردم مطمئنّى نيستيد، و پشتوانه قابل توجهى نمى باشيد، و ياران توانمندى نيستيد كه به شما نياز افتد. شما مانند شتران بى ساربانى هستيد كه چون از طرفى جمعشان كنند از طرف ديگر پراكنده شوند. به خدا قسم براى شعله ور ساختن آتش جنگ بد مردمى هستيد، فريب مى خوريد و چاره فريب نمى نماييد، شهرهايتان به تصرف دشمن مى رود

ص: 108

به خشم نمى آييد، ديده دشمن بيدار است و شما در بى خبرى هستيد. به خدا قسم شكست خوردند آنان كه با يكديگر همراهى نكردند. سوگند به خدا گمانم در حق شما اين است كه اگر جنگ شدت گيرد، و تنور مرگ گرم شود، شما مانند جدا شدن سر از بدن از پسر ابو طالب جدا شويد.

سوگند به حق، كسى كه زمينه سلطه دشمن را بر خود فراهم كند تا دشمن گوشتش را بخورد، و استخوانش را بشكند، و پوستش را بكند، عجز و بى غيرتيش بزرگ، و دلش كه در قفسه سينه اش جاى دارد ناتوان و ضعيف است. تو اگر مى خواهى اين گونه باش، اما من به خدا قسم قبل از آنكه فرصت سلطه به دشمن بدهم با شمشير مشرفى چنان بزنم كه استخوان ريزه هاى سرش بپرد، و بازو و قدمش قطع شود، و بعد از آن خداوند هر چه را خواهد انجام دهد.

اى مردم، مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. اما حق شما بر من اين است كه خير خواه شما باشم، و غنيمت شما را به نحو كامل به شما بپردازم، و شما را تعليم دهم تا جاهل نمانيد، و مؤدب به آداب نمايم تا بياموزيد. و اما حقى كه من بر شما دارم وفا به بيعتى است كه با من نموده ايد،

ص: 109

و خير خواهى نسبت به من در حضور و غياب، و اجابت دعوتم به وقتى كه شما را بخوانم، و اطاعت از من چون دستورى صادر كنم.

(1035)

35 (1035) از خطبه هاى آن حضرت است بعد از جريان حكميت

خداى را سپاس اگر چه روزگار امرى عظيم و شكننده، و حادثه اى بزرگ پيش آورده.

و شهادت مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست كه يگانه است و بى شريك، و خداى ديگرى با او نيست.

و محمّد بنده و رسول اوست، درود خدا بر او و آلش باد.

اما بعد، سرپيچى از ناصح مهربانى كه آگاه و تجربه ديده است موجب سرگردانى و علّت پشيمانى است. من در داستان حكميت امر خود را با خلاصه آنچه در دل داشتم صاف و روشن براى شما گفتم، «اما اگر دستور قصير اطاعت شود»!

ص: 110

ولى از دستورم سرپيچى كرديد، سر پيچى مخالفان جفا كار، و پيمان شكنان نافرمان، تا جايى كه خير خواه در خير خواهيش به ترديد افتاد، و آتش زنه از آتش دادن امتناع كرد. داستان من و شما چنان است كه برادر هوازنى گفته:

«من در منعرج اللّوى دستورم را به شما گفتم و شما امر مرا نفهميديد مگر ظهر فردا كه كار از كار گذشته بود»

. (1036)

36 (1036) از خطبه هاى آن حضرت است در ترساندن اهل نهروان

من شما را از اينكه فردا در اطراف اين نهر و ميان اين زمينهاى پست روى خاك افتاده باشيد مى ترسانم، بدون آنكه برهانى از پروردگارتان داشته و حجتى آشكار همراهتان باشد.

دنيا شما را دچار هلاكت كرد، و به دست خود به دام قضا و قدر افتاديد. من شما را از اين حكميت باز داشتم، و شما با من همانند مخالفان پيمان شكن مخالفت كرديد، تا مجبور

ص: 111

شدم رأيم را با رأى شما يكى كنم. شما مردمى سبكسر و غرق در خيالات احمقانه هستيد. اى مردم بى ريشه، من كه شرّى برايتان نياوردم، و زيانى براى شما نخواستم!

(1037)

37 (1037) از سخنان آن حضرت است كه خطبه گونه ايراد شده در ذكر فضائل خود

به وظيفه قيام كردم به وقتى كه ديگران ناتوان شدند، خود را آشكار نمودم آن زمان كه ديگران سر در گريبان بودند، سخن گفتم هنگامى كه آنان واماندند، و به نور خدا راه پيمودم وقتى كه آنان دچار توقف شدند.

در آن زمان صدايم از همه پايين تر بود، ولى در پيشى گرفتن به خير از همه برتر بودم. با عنان فضائل پرواز كردم، و جايزه مسابقه را بردم، همانند كوهى كه باد شكننده آن را نجنباند، و طوفان آن را از جا نكند.

كسى نتوانسته از من عيب بگيرد، يا زبان به بد گوئيم باز كند. ضعيف در نزدم عزيز است تا حقّش را از ظالم بگيرم، و قوى نزدم ناتوان است تا حق مظلوم را از وى بستانم.

ص: 112

ما به قضاء الهى راضى، و تسليم امر او هستيم.

آيا مرا مى بينى كه به رسول خدا- كه درود خدا بر او و آلش باد- دروغ بندم؟ به خدا اول كسى هستم كه او را باور كردم، و اول كسى نخواهم بود كه بر او دروغ بندم. در مسأله خلافت خود فكر كردم ديدم وجوب اطاعت از رسول (كه مرا به مدارا امر كرده بود) بر عهده من است، بيعت كردم و بر اساس پيمان خود با نبى اسلام عمل كردم

. (1038)

38 (1038) از خطبه هاى آن حضرت است در تعريف شبهه

شبهه را به اين خاطر شبهه مى گويند كه شبيه حق است. اما چراغ اولياء خدا در امور شبهه ناك يقين، و راهنمايشان راه هدايت است. ولى دعوت كننده دشمنان خدا در مسير شبهه ضلالت، و راهنماشان كور دلى است. نه ترس از مرگ علت نجات است، و نه عشق به بقا عامل جاودانگى است

.

ص: 113

(1039)

39 (1039) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش ياران، و دعوت به جهاد

به مردمى گرفتار شده ام كه دستورم را پيروى نمى كنند، و دعوتم را پاسخ نمى گپاسخ نمى گويند. اى بى ريشه ها، براى يارى حق به انتظار چه هستيد؟ آيا دينى نيست كه شما را متحد كند؟ غيرتى نداريد كه خشم شما را به حركت در آورد؟ فرياد زنان در بين شما مى ايستم، و با صداى بلند از شما يارى مى خواهم، سخنم را گوش نمى دهيد، و فرمانم را نمى بريد تا وقتى كه بدى عاقبت امور آشكار شود. انتقام خونى را به وسيله شما نمى توان گرفت، و به توسط شما امكان رسيدن به مقصودى نيست.

شما را به يارى برادرانتان خواندم ولى همانند شتر بيمار و خسته فرياد كرديد، و همچون شتر لاغر زخمديده از حركت سنگينى نموديد، آن گاه از شما لشگرى اندك و مضطرب و ناتوان به سوى من آمد كه «گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و صحنه مرگ را به چشم خود مى نگرند».

ص: 114

مى گويم: «متذائب» به معنى «مضطرب» است، و اين معنا از گفتار عرب گرفته شده كه مى گويند: «تذاءبت الرّيح» يعنى باد مضطرب وزيد. و به اين خاطر گرگ را «ذئب» مى گويند كه وقت راه رفتن مضطرب است

. (1040)

40 (1040) از سخنان آن حضرت است زمانى كه شنيد خوارج نهروان مى گويند: لا حكم إلّا للّه، فرمود

: گفتار حقّى است كه به آن باطلى اراده شده. آرى حكمى نيست مگر براى خدا، ولى اينان مى گويند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى كه براى مردم حاكمى لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصه حكومت او به راه حقّش ادامه دهد، و كافر بهره مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد، و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد، و به توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راهها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گردند.

ص: 115

[در روايت ديگرى آمده: وقتى گفتار خوارج را در زمينه حكميت شنيد فرمود:] در باره شما به انتظار حكم خدا هستم. [و فرمود:] اما در سايه حكومت انسان صالح، اهل تقوا به راه خود ادامه دهند. ولى در حكومت بدكار، اهل شقاوت از حيات دنيا بهره مند مى گردند، تا روزگار هر يك به سر آيد، و مرگش فرا رسد

. (1041)

41 (1041) از خطبه هاى آن حضرت است در تحذير از مكر و حيله

وفا همزاد درستى است، من سپرى باز دارنده تر از وفاى به عهد سراغ ندارم، كسى كه بداند باز گشتش به قيامت چگونه است مكر نمى كند. ما در زمانى قرار گرفته ايم كه اكثر مردم آن مكر را زيركى پندارند، و نادانان چنين كسانى را به مهارت در چاره جويى نسبت دهند. آنان را چه شود؟

خدا نابودشان كند! انسان واقف به تحولات راه حيله را مى بيند، ولى امر و نهى حق مانع از حيله گرى اوست، پس با چشم باز حيله را وامى گذارد با اينكه قدرت در به كار گيرى آن دارد،

ص: 116

و آن كه باكى در دين ندارد فرصت حيله گرى را از دست نمى دهد

. (1042)

42 (1042) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش آرزوى دراز و پيروى از هواى نفس

اى مردم، ترسناكترين چيزى كه بر شما مى ترسم دو چيز است: يكى پيروى هواى نفس، و ديگرى بى مرز بودن آرزو. اما پيروى هواى نفس انسان را از حق باز مى دارد، و بى مرز بودن آرزو آخرت را از ياد مى برد. بدانيد كه دنيا به سرعت از شما روى گردانده، و از آن جز ته مانده اى كه كسى آن را در كاسه باقى نهاده باشد نمانده. و آگاه باشيد كه آخرت روى نموده است، و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا، زيرا هر فردى در آخرت به مادرش ملحق مى شود. امروز زمان عمل است و باز خواستى نيست، و فردا روز باز خواست است و عملى در آن ميسّر نمى باشد.

ص: 117

[مى گويم: «حذّاء» به معنى شتابان است، و گروهى «جذّاء» به جيم و ذال آورده اند، يعنى همه خير و خوبيهاى آن قطع شده است.

] (1043)

43 (1043) از سخنان آن حضرت است پس از آنكه جرير بن عبد اللّه بجلى را براى بيعت گرفتن از معاويه به شام فرستاد و ياران حضرت آمادگى خود را براى جنگ با اهل شام مطرح كردند

. آماده شدن من براى جنگ با اهل شام در حالى كه جرير نزد آنان است، بستن در حجت به روى آنان، و باعث روى گرداندن شاميان از خير است اگر خواهان خير باشند. ولى من براى سفارت جرير وقتى را معين كرده ام كه پس از پايان آن نمى ماند مگر اينكه فريب خورده يا آلوده به نافرمانى من شود. در اين وقت نظر من مدارا است، و شما هم همان را پيشه خود سازيد، البته با آمادگى شما جهت نبرد مخالفتى ندارم.

همه جوانب اين كار را سنجيده، و ظاهر و باطن آن را زير و رو كرده ام،

ص: 118

براى خود چاره اى جز جنگ يا كفر به آورده محمّد صلّى اللّه عليه و آله نديدم.

قبل از من براى مردم حاكمى بود كه حوادثى را پديد آورد، و جاى اعتراض و گفتگو عليه خود را براى مردم باز كرد، مردم هم در باره او سخنانى گفتند، آن گاه بر او خرده ها گرفتند و به تغيير او دست زدند

. (1044)

44 (1044) از سخنان آن حضرت است به وقتى كه مصلقة بن هبيره شيبانى به سوى معاويه فرار كرد

. مصلقه اسراى بنى ناجيه را از عامل امير المؤمنين (ع) خريده و آزاد نموده بود (و حدود نيمى از مبلغ را نپرداخته بود). زمانى كه حضرت بهاى آن را خواست خيانت كرده به شام گريخت.

خدا مصقله را خير ندهد، عمل كرد عمل بزرگان، و فرار كرد فرار بردگان. او ستايش كننده خود را هنوز گويا نكرده خاموش نمود، و وصف كننده اش را هنوز تصديق نكرده سركوب كرد. اگر پيش ما مى ماند آنچه مقدورش بود از او مى گرفتيم، و به انتظار فراوانى مالش براى تسويه بقيه آن مى مانديم

.

ص: 119

(1045)

45 (1045) از خطبه هاى آن حضرت است كه در روز فطر در نكوهش دنيا ايراد كرده است

خداى را سپاس كه رحمتش را جاى نوميدى نيست، و نعمتش فراگير است، به آمرزشش يأس راه ندارد، و در بندگيش عار و ننگ نمى باشد. خدايى كه رحمتش زايل نمى گردد، و نعمتش مفقود نمى شود. دنيا خانه اى است كه فنا بر آن مقدر شده، و بر اهلش كوچيدن حتم گشته، در كامها شيرين و در نظرها سبز و خرّم است، به سوى خواهانش شتابان مى آيد، و در دل نظر كننده اش عشق خود را جا مى كند. از اين دنيا با بهترين توشه اى كه فراهم نموده ايد كوچ كنيد، و فوق اندازه كفاف در آن نخواهيد، و بيش از آنچه براى زندگى لازم است از آن نطلبيد

.

ص: 120

(1046)

46 (1046) از سخنان آن حضرت است به وقتى كه براى حركت به شام تصميم گرفت

خداوندا، به تو پناه مى برم از سختى سفر، و غم و اندوه باز گشت، و از آنچه در اهل و مال و فرزندم زشت بينم. بار الها، يار سفرم، و جانشين در بر نامه زن و فرزندم تويى، و كسى جز تو قدرت بر اين دو كار ندارد، زيرا براى جانشين توانايى همراهى با مسافر نيست، و همراه مسافر هم قدرت جانشينى ندارد.

ابتداى اين سخن از رسول حق صلّى اللّه عليه و آله روايت شده، و دنباله آن به بعد را امير المؤمنين عليه السّلام با بليغ ترين سخن و نيكوترين تكميل از «و لا يَجْمَعُهُما» به بعد به پايان برده است

.

ص: 121

(1047)

47 (1047) از سخنان آن حضرت است در باره كوفه

اى كوفه، گويا تو را مى نگرم كه همانند چرم عكاظى زير پاى حوادث كشيده مى شوى، پايمال پيشامدها مى گردى، و اضطرابها بر تو سوار مى شود. مى دانم هيچ ستمكارى بر تو بدى نخواست مگر اينكه خداوند او را به برنامه مشغول كننده اى مبتلا ساخت، يا هدف تير كشنده اى نمود

. (1048)

48 (1048) از خطبه هاى آن حضرت است زمان رفتن به سوى شام

حمد خداى را هر بار كه شب درآيد و تاريك شود. و حمد خداى را هرگاه ستاره درخشد و غروب كند. و سپاس خداى را كه نعمتش پايان نگيرد، و احسانش را هيچ جزا و پاداشى برابر نگردد.

ص: 122

امّا بعد، مقدّمه سپاه خود را فرستادم، و به آنان امر كردم كه در حواشى فرات بمانند تا دستورم به آنها برسد. رأيم اين است كه از فرات بگذرم و به دسته اى اندك از شما كه در كنار دجله اند برسم، و آنان را بسيج كرده همراه شما به جنگ با دشمنانتان ببرم، و آنها را يار شما قرار دهم.

[مى گويم: «ملطاط» جهت حركتى است كه به لشگر خود دستور داد آن جهت را بگيرند، كه كنار فرات بود. و ملطاط به ساحل دريا هم گفته مى شود، و اصل معناى اين لغت زمين هموار است.

و منظور حضرت از نطفه آب فرات است، و اين از عبارات غريب و اعجاب انگيز است.

] (1049)

49 (1049) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى

سپاس خداوندى را كه به همه امور پنهانى داناست، و نشانه هاى آشكار بر وجودش

ص: 123

دلالت دارد، و به ديده بينا در نيايد. چشمى كه او را نديده انكارش نمى كند، و دل كسى كه وجودش را باور كرده به كنه ذاتش نمى رسد. در برترى از همه چيز پيشى گرفته و چيزى از او برتر نيست، به هر چيزى نزديك است و چيزى نزديك تر از او نيست. نه برترى مقامش او را از مخلوقات دور نموده، و نه نزديكى او به موجودات موجب مساوى بودنش با آنها در مكان گشته. عقلها را بر بيان حدود صفتش آگاه نكرده، و آنها را از معرفت لازم در باره وجودش باز نداشته.

او خداوندى است كه آثار هستى اقرار قلبى منكرش را گواهى مى دهد.

خداوند از آنچه تشبيه كنندگانش به موجودات مى گويند و از اوهام منكرانش بسى بالاتر است.

(1050)

50 (1050) از خطبه هاى آن حضرت است در بيان فتنه

ابتداى ظهور فتنه ها هواهايى است كه پيروى مى شود، و احكامى كه در چهره بدعت خودنمايى مى كند،

ص: 124

در اين فتنه ها و احكام با كتاب خدا مخالفت مى شود، و مردانى مردان ديگر را بر غير دين خدا يارى و پيروى مى نمايند. اگر باطل از آميزش با حق خالص مى شد راه بر حق جويان پوشيده نمى ماند. و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمى گشت زبان دشمنان ياوه گو از آن قطع مى گشت. ولى پاره اى از حق و پاره اى از باطل فراهم شده و در هم آميخته مى شود، در اين وقت شيطان بر دوستانش مسلط مى شود، و آنان كه لطف حق شاملشان شده نجات مى يابند

. (1051)

51 (1051) از خطبه هاى آن حضرت است زمانى كه ارتش معاويه در جنگ صفين بر ياران آن حضرت پيشى گرفته، راه ورود به آب فرات را اشغال كردند و لشگر امام را از برداشتن آب مانع شدند

آنان از شما خوراك جنگ خواستند، يا به پستى تن داده و شرف خود را از دست بگذاريد،

ص: 125

يا شمشيرتان را از خون آنان سيراب كرده تا از آب سيراب شويد. زيرا نابودى شما در آن زندگى است كه محصولش شكست از دشمن است، و زندگى شما در آن مرگى است كه نتيجه اش پيروزى بر دشمن است.

بدانيد معاويه دسته اى گمراهان منحرف را به دنبال خود آورده، و حقيقت را از آنان پنهان كرده، تا اين بى خبران گلوهاى خود را آماج تير مرگ نموده اند

. (1052)

52 (1052) از خطبه هاى آن حضرت است قسمتى از اين خطبه پيش از اين به روايتى نقل شد، در اينجا به روايت ديگر نقل مى كنيم به خاطر اختلافى كه در اين دو روايت است

اشاره

هش داريد كه دنيا رو به نيستى نهاده و پايان مدتش را اعلام كرده، و حقيقتش ناشناخته مانده، و شتابان روى گردانده است. ساكنانش را به سوى فنا مى برد، و همسايگانش را به تازيانه مرگ مى راند، شيرينيش تلخ، و صافيش تيره شده،

ص: 126

از دنيا چيزى نمانده جز ته مانده آبى همانند ته مانده آبى در ظرفى كوچك، و يا چون جرعه آبى اندك كه اگر تشنه اى بمكد سيراب نشود. اى بندگان خدا، عزم را بر كوچ از اين دنيايى كه فنا براى اهلش مقرر شده جزم كنيد، آرزو در اينجا شما را مغلوب خود نكند، و مدت حيات در آن به نظرتان طولانى نيايد.

به خدا قسم اگر همچون شتر فرزند مرده غم زده بناليد، و به مانند كبوتر دور از همدم صدا كنيد، و به مثل راهبى تارك دنيا زارى نماييد، و در راه خدا از اموال و فرزندانتان دل برداريد، براى درخواست قرب حق در مرتبه اى بالا، يا براى آمرزش گناهانى كه كتابهاى حق شماره كرده، و فرشتگانش آن را حفظ نموده، هر آينه در برابر پاداشى كه براى شما از خدا اميد دارم، و عقابى كه از آن بر شما مى ترسم كم و اندك است. به خدا سوگند اگر به خاطر شوق حق و ترس از او دلهاى شما آب شود، و ديدگانتان خون ببارد، سپس به اندازه بقاى دنيا عمر كنيد، باز هم كار كردهاى خوب شما- هر چند از هيچ كوششى دريغ

ص: 127

نكنيد- با نعمت هاى عظيمى كه به شما داده، و با هدايتى كه جهت بر خوردارى از ايمان به شما مرحمت فرموده برابرى نخواهد داشت.

(1053)

و قسمتى از اين خطبه در باره عيد قربان و مشخصه قربانى است

از تماميت قربانى كامل بودن گوش و سلامت چشم آن است. بنا بر اين اگر گوش و چشمش سالم باشد قربانى سالم و كامل است هر چند شاخش شكسته باشد و پايش را به محل قربانى بكشد.

[ «منسك» در اينجا به معناى قربانگاه است.]

ص: 128

(1054)

53 (1053) از سخنان آن حضرت است در مسأله بيعت

مردم براى بيعت با من به شدت به هم مى خوردند مانند به هم خوردن شتران تشنه در روز ورود به آب كه ساربان آنها را رها كرده و عقال از پايشان برداشته باشد، تا جايى كه گمان بردم مرا خواهند كشت يا در حضورم بعضى بعض ديگر را نابود خواهند كرد. زير و روى حكومت را انديشه كردم به صورتى كه خواب را از چشمانم گرفت، راه چاره اى جز جنگ با دشمنان يا انكار آنچه كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله آورده نيافتم، پس تحمل جنگ برايم آسانتر از تحمل كيفر الهى، و مشقت هاى اين دنيا برايم سهل تر از مشقّت هاى آخرت بود.

ص: 129

(1055)

54 (1054) 54 از سخنان آن حضرت است به وقتى كه به نظر يارانش در اجازه براى آغاز جنگ صفين تأخير نمود

اما سخن شما كه: آيا اين همه درنگ از نبرد براى ناگوار بودن مرگ است؟! به خدا قسم باكى ندارم كه من بر مرگ وارد شوم يا مرگ به سوى من آيد.

و اما كلام شما كه تأخيرم در نبرد ترديد نسبت به شاميان است، به خدا سوگند يك روز جنگ را به تأخير نينداختم جز به طمع اينكه گروهى از اين مردم به من ملحق شوند و به وسيله من هدايت يابند و با آن ديد ضعيفى كه دارند از نورم بهره مند گردند، اين تأخير با اين نظرى كه دارم برايم از اينكه گمراهان را با شمشير درو كنم محبوبتر است هر چند كه كيفر گناهانشان به گردن خودشان است

.

ص: 130

(1056)

55 (1055) از سخنان آن حضرت است در مقايسه ياران پيامبر با ياران خود

ما در كنار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم، پدران و فرزندان و عموهاى خود را به امر حق مى كشتيم، و اين مسئله جز بر ايمان و تسليم و حركت در راه راست و شكيبايى بر سوزش الم، و كوشش ما در جهاد با دشمن نمى افزود. و مردى از ما و مردى از دشمن چون دو شير نر با هم در مى افتادند، و در صدد بر آوردن جان يكديگر بودند تا كدام يك از آن دو جام مرگ را به كام ديگرى بريزد.

يك بار ما بر دشمن پيروز مى شديم، و يك بار دشمن بر ما. چون خداوند راستى ما را ديد دشمن ما را سركوب كرد، و يارى خود را بر ما فرو فرستاد، تا آن وقت كه اسلام همانند شترى كه سينه و گردن براى استراحت به زمين نهد و در جاى خود بخوابد استقرار يافت. به جانم قسم اگر ما در آن زمان رفتارى

ص: 131

مانند رفتار امروز شما داشتيم پايه اى از بناى اسلام بر پا نمى شد، و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت.

به خدا قسم با اين وضعى كه داريد به جاى شير خون خواهيد دوشيد، و به دنبالش دچار ندامت خواهيد شد

. (1057)

56 (1056) از سخنان آن حضرت است به ياران خود در وصف معاويه

پس از من مردى گشاده گلو و شكم بر آمده بر شما غالب مى شود، آنچه بيابد بخورد، و آنچه نيابد بخواهد. او را بكشيد، ولى هرگز نخواهيد كشت. او شما را به ناسزا گفتن به من و بيزارى از من فرمان مى دهد. در صورت اجبار بدگويى كنيد، زيرا كه مايه پاكى و علوّ درجه من و نجات شما خواهد بود. ولى از من بيزارى نجوييد، زيرا من بر فطرت الهى به دنيا آمده ام، و در ايمان و هجرت بر همه سبقت جسته ام

.

ص: 132

(1058)

57 (1057) از سخنان آن حضرت است در خطاب به خوارج نهروان

طوفان مرگ زا بر شما بوزد، و اصلاح كارى از شما باقى نماند! آيا پس از ايمانم به خدا و جهادم همراه رسول حق صلّى اللّه عليه و آله به كفر خود شهادت دهم؟! «در اين صورت گمراه شده و از گردونه هدايت يافتگان خارج شده ام.» به بدترين سر نوشت برويد، و از راهى كه آمده ايد به جهالت گذشته بر گرديد! بدانيد پس از من به پستى فراگير دچار مى شويد، و شمشيرهاى برنده به سراغتان خواهد آمد، و ثروت شما را ستمكاران گرفته ملك خود كنند و اين عمل را براى خود عادت و سنّت قرار دهند.

گفتار حضرت: «و لا بقى منكم آبر» به سه صورت روايت شده: يكى همان طور كه در متن آورده ايم «آبر» با راء به معناى اصلاح كننده نخل است. دوم

ص: 133

«آثر» با ثاء سه نقطه به معناى روايت كننده و حكايت كننده حديث، كه اين صحيح ترين وجه نزد من است. گويى حضرت فرموده: مخبرى از شما باقى نماند. سوم «آبز» با زاى نقطه دار به معناى پرخاشگر، و نيز به معناى هلاك شونده است

. (1059)

58 (1058) گفتار آن حضرت است زمانى كه عزم بر جنگ خوارج داشت و به آن حضرت خبر دادند كه آنان از پل نهروان عبور كرده اند

محل نابودى ايشان اين طرف آب است. به خدا قسم ده نفر از ايشان از اين مهلكه جان به در نبرند، و از شما هم ده نفر كشته نشود.

مراد از «نطفه» آب نهر است. لغت نطفه از جنبه كنايى فصيح ترين كنايه از آب مى باشد هر چند آب بسيار باشد.

و ما شبيه اين مطلب را ذيل نظير همين فرمايش حضرت در گذشته اشاره كرديم

.

ص: 134

(1060)

59 (1059) گفتار آن حضرت است در وقتى كه خوارج به قتل رسيدند و به آن حضرت گفته شد همه آنان هلاك شدند

به خدا قسم چنين نيست، اينان نطفه هايى هستند در صلب مردان، و رحم زنان، هرگاه از آنان شاخى سر زند بريده شود تا اينكه آخرين آنان دزدانى لخت كننده مردم شوند

. (1061)

60 (1060) گفتار آن حضرت است در باره خوارج

پس از من خوارج را نكشيد، چون كسى كه حق را بجويد و اشتباه كند مانند كسى نيست كه باطل را بخواهد و آن را بيابد.

منظور حضرت از باطل خواه معاويه و اصحاب اوست

.

ص: 135

(1062)

61 (1061) از سخنان آن حضرت است زمانى كه او را از ترور ترساندند

براى من از جانب خدا سپر محكمى است، چون آخرين روز حياتم در رسد آن سپر از پيش رويم كنار رود و مرا به دست مرگ سپارد. در آن زمان نه تير به خطا رود، و نه زخم بهبود يابد

. (1063)

62 (1062) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش دنيا

دنيا خانه اى است كه كسى از آن سالم نمانده مگر با اعمال پاكى كه در آن انجام دهد، و به چيزى كه مخصوص آن عمل شود نجات پيدا نشود. مردم به دنيا از باب امتحان مبتلا شده اند، آنچه را از اين دنيا محض دنيا برداشته اند از دستشان برود و در قيامت نسبت به آن باز خواست شوند، و آنچه از دنيا براى آخرت گرفته اند بر آن وارد

ص: 136

مى شوند و در آن اقامت مى كنند. دنيا در ديد خردمندان همانند سايه در حال برگشت است، به وقتى كه آن را در حال گسترش مى بينى جمع مى شود، و وقتى كه رو به افزايش مى نگرى رو به كاهش مى رود

. (1064)

63 (1063) از خطبه هاى آن حضرت است در تشويق به عمل صالح

اى بندگان خدا، خدا را بپرهيزيد، و به وسيله اعمال نيكو بر مرگ پيشى جوييد، و بخريد آنچه را براى شما باقى مى ماند به چيزى كه از دستتان مى رود، كوچ كنيد كه در كوچاندنتان جدّى هستند، براى مرگ كه بر سر شما سايه انداخته مهيّا شويد، مردمى باشيد كه صيحه هشدار دهنده بر آنان زده شده پس بيدار شده اند، و يافته اند كه دنيا جاى ابدى نيست به همين خاطر حيات فانى را به زندگى باقى تبديل كرده اند. زيرا خداوند شما را بيهوده نيافريده، و به حال خود نگذاشته. بين شما و بهشت يا جهنم حايلى جز مرگ نيست كه از راه مى رسد. مدت حياتى كه لحظه ها از آن مى كاهند،

ص: 137

و ساعت مرگ آن را منهدم مى نمايد سزاوار كوتاهى است، و اجل پنهان كه آمد و رفت شب و روز آن را مى آورد سزاوار سرعت باز گشت است، و آن آينده اى كه با خود رستگارى يا بد بختى آورد شايسته آماده كردن بهترين توشه است. پس در دنيا توشه برداريد توشه اى كه خود را بدان از عقاب فردا حفظ كنيد. آن عبدى تقوا پيشه شد كه خيرخواه خود گشت، و توبه اش را پيش انداخت، و بر شهوتش پيروز شد، زيرا زمان اجل انسان مخفى است، و آرزويش گول زننده اوست، شيطان موكّل آدمى است كه معصيتش را در نظرش مى آرايد تا مرتكب آن شود، و توبه را به صورت آرزو براى آينده جلوه مى دهد تا آن را به تأخير افكند، تا مرگ بر آدمى بتازد زمانى كه نسبت به آن غافل تر از هر چيز باشد.

حسرت و اندوه بر آن بى خبرى كه عمر نابود شده اش بر او حجّت است، و پايان زندگيش شقاوت! از خدا درخواست دارم ما و شما را از كسانى قرار دهد كه نعمت آنان را به طغيان نيندازد، و هدفى آنان را در عبادت پروردگار خود مقصّر نسازد، و پس از مرگ ندامت و اندوه بر او فرود نيايد

.

ص: 138

(1065)

64 (1064) 64 از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى

سپاس خداوندى را كه صفتى از او بر صفت ديگرش پيشى نجسته، تا اول باشد پيش از آنكه آخر باشد، و آشكار باشد قبل از اينكه پنهان باشد. هر آنچه غير او به وحدت ناميده شود كم است. و هر عزيزى غير از او خوار، و هر قويّى غير او زبون، و هر مالكى غير او مملوك، و هر عالمى غير او نيازمند به فراگيرى، و هر صاحب قدرتى غير او گاه توانا و گاه ضعيف، و هر شنونده اى غير او از شنيدن صداهاى آهسته ناشنوا، و از شنيدن آوازهاى بلند كر، و از شنيدن صداهاى دور محروم است. و هر بيننده اى غير او از ديدن رنگهاى پنهان و اجسام لطيف كور، و هر آشكارى جز او غير پنهان، و هر پنهانى جز او غير ظاهر است.

ص: 139

موجودات را نه براى تقويت سلطنت خود آفريد، و نه به خاطر ترس از حوادث روزگار، و نه براى كمك گرفتن در دفع همتاى پرخاشگر، و نه براى به دست آوردن نيرو براى پيكار با شريك پر نخوت و ضد گردن كش، بلكه همه آفريدگان پرورده شده و بندگانى ذليل و خوارند. در اشياء حلول ننموده تا گفته شود خدا در آنهاست. و از آنها دور نگشته تا گفته شود جداى از آنهاست.

آفريدن موجودات و تدبير وضع آنان او را خسته و درمانده نكرده، و نسبت به آنچه آفريده عجزى به او دست نداده، و در آنچه حكم داده و مقدر نموده اشتباهى بر او وارد نگشته، بلكه كارش قضايى است استوار، و علمى است محكم، و امرى است قطعى. بندگان با وجود خشمش به او اميدوار، و با وجود نعمت هايش از او هراسانند

65 (1065) از سخنان آن حضرت است در آداب جنگ كه در بعضى از ايّام صفين به اصحابش فرمود

اى گروه مسلمانان، ترس از حق را لباس زيرين خود قرار دهيد، و آرامش را لباس روى خود سازيد،

ص: 140

و دندانها را به هم بفشاريد، زيرا اين برنامه شمشيرها را از سر دوركننده تر است. زره را بر تن كامل كنيد، و شمشيرها را پيش از بيرون كشيدن در غلاف بجنبانيد، به گوشه چشم با حالت خشم به دشمن بنگريد، و نيزه را از راست و چپ به دشمن بزنيد، و با دم شمشير ضربه وارد كنيد و شمشيرها را با پيش نهادن گامها به دشمن برسانيد، و بدانيد كه عمل شما در ديد خداست و شما با پسر عم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه هستيد، پس حمله را پى در پى كنيد، و از فرار كردن شرم نماييد، زيرا فرار از جنگ ننگ نسلها، و آتش فرداى قيامت است.

از جدا شدن روحتان از بدن در جهاد خوشحال باشيد، و آسان به سوى مرگ حركت نماييد.

بر شما باد به اين لشگر متراكم دشمن، و خيمه هاى افراشته به طناب، ميان آن خيمه را بزنيد، كه شيطان در جانب پايين آن پنهان است، براى برجستن دست به پيش داشته، و براى فرار پا پس نهاده. براى نمودار شدن پايه حق هر چه سخت تر قصد دشمن كنيد، كه «شما انسانهاى برتريد و خدا با شماست و پاداش شما را هيچ نمى كاهد»

.

ص: 141

(1067)

66 (1066) از سخنان آن حضرت است در حق انصار. گويند: وقتى پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اخبار سقيفه به آن حضرت رسيد

فرمود: انصار چه گفتند؟ عرضه داشتند:

انصار گفتند: اميرى از ما و اميرى از شما باشد. آن حضرت فرمود:

چرا به گروه انصار اين گونه احتجاج نكرديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وصيت فرمود كه به نيكوكار انصار نيكى شود، و از بد كارشان چشم پوشى گردد؟ به حضرت گفتند:

در اين وصيت چه حجّتى بر انصار است؟ فرمود: اگر حكومت از آنان بود پيامبر در حقشان سفارش نمى كرد. سپس فرمود: قريش چه گفتند؟

عرضه داشتند: قريش استدلال كردند كه آنان شجره رسولند صلّى اللّه عليه و آله. فرمود:

به درخت احتجاج كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند!

ص: 142

(1068)

67 (1067) از سخنان آن حضرت است وقتى كه امارت مصر را به محمد بن ابو بكر واگذاشت و مصر از دست او بيرون رفته و به شهادت رسيد

مى خواستم حكومت مصر را در اختيار هاشم بن عتبه قرار دهم، اگر او را استاندار مصر مى كردم عرصه را براى دشمنان خالى نمى كرد، و فرصتى به آنان نمى داد. البته سرزنشى بر محمّد بن ابو بكر نيست، او محبوب من، و پسر همسرم بود

. (1069)

68 (1068) از سخنان آن حضرت است در سرزنش اصحاب سست پيمانش

چه اندازه با شما مدارا كنم چنانكه با شترهاى كوهان كوفته مدارا مى شود، و با لباسهاى پوسيده رفتار مى گردد، كه از هر طرف دوخته مى شود از جانب ديگر پاره مى گردد؟! هر وقت گروهى از سپاه شام

ص: 143

به شما رو مى كند هر مردى از شما درب خانه اش را مى بندد، و چون سوسمار به لانه مى خزد و مانند كفتار به آشيانه پناه مى برد. به خدا قسم خوار و ذليل كسى است كه شما به ياريش برخيزيد. و آن كه به وسيله شما به سوى دشمن تير بيندازد با تير شكسته بى پيكان تيراندازى كرده. سوگند به خدا شما در عرصه هاى آرام فراوانيد، ولى زير پرچم هاى جهاد اندك. من آنچه كه شما را اصلاح و كجى هايتان را مستقيم مى نمايد مى دانم، ولى هرگز با تباه كردن خود شما را اصلاح نمى كنم.

خداوند رويتان را خوار، و نصيبتان را تباه گرداند. آنچنان كه باطل را مى شناسيد معرفت به حق نداريد، و آنچنان كه حق را باطل مى كنيد باطل را نابود نمى نماييد!

(1070)

69 (1069) و گفتار آن حضرت است سحرگاه روزى كه ضربت به فرق مباركش رسيد

نشسته بودم كه خواب مرا گرفت، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

ص: 144

بر من آشكار شد، گفتم: اى پيامبر خدا، چه كجى ها و دشمنى ها از امت تو ديدم! فرمود: به آنان نفرين كن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنايت كند، و به جاى من شرى را بر آنان گمارد.

منظور از «اود» كجى و «لدد» دشمنى است، و اين از فصيح ترين سخنان است

. (1071)

70 (1070) از خطبه هاى آن حضرت است در سرزنش اهل عراق

پس از حمد حق، اى اهل عراق، شما همچون زن حامله اى هستيد كه بار دار شده، و پس از دوران بار دارى طفل مرده بزايد و شوهرش بميرد، و دوره بيوه گيش طولانى شود، و دورترين اشخاص ارثش را ببرد.

بدانيد به خدا قسم آمدنم به سوى شما از روى اختيار نبود، اضطرار مرا به سوى شما كشيد. به من خبر رسيده كه شما مى گوييد: على دروغ مى گويد! خدا شما را بكشد! بر چه كسى دروغ بندم؟ بر

ص: 145

خدا؟ من اولين كسى هستم كه به حق ايمان آوردم. يا بر پيامبر خدا؟ من نخستين فردى هستم كه او را تصديق نمودم.

نه هرگز به خدا قسم، اما سخنانى است كه از پيامبر گرفته ام كه شما از آن غايب بوديد، و لياقت شنيدن آن را نداشتيد.

مادر آن كه گفت «على دروغ مى گويد» به عزا بنشيند! اگر ظرفيت داشته باشد علم و حكمت را رايگان در اختيارش مى گذارم، «و در آينده حقيقت آنچه را به شما خبر دادم خواهيد دانست»

. (1072)

71 (1071) از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن درود فرستادن بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) را تعليم مى دهد

بار خدايا، اى گستراننده زمينهاى گسترده، و نگاه دارنده آسمانهاى بر افراشته، و اى آفريننده دلها بر اساس فطرت، چه بدبخت آن و چه خوشبخت آن، شريفترين درودهايت، و افزونترين بركاتت را بر محمّد بنده و رسول خود قرار ده، رسولى كه ختم كننده نبوت، و باز كننده راههاى بسته، و آشكار كننده حق بر مبناى حق است، پيامبرى كه خروشهاى باطل

ص: 146

را دفع، و حمله هاى گمراهى را شكست، چنان كه سنگينى رسالتى را كه بر عهده گرفت با قدرت پيش برد، به امر تو قيام نمود، و در راه رضاى تو شتافت، بدون اينكه از پيشى گرفتن بماند، و در عزمى كه داشت سستى ورزد، وحى تو را ضبط نمود، عهدت را حفظ نمود، بر اجراى فرمانت اقدام ورزيد، تا آتش دانش طلب را بر افروخت، و راه حق را براى اشتباه كار روشن ساخت، و دلهايى كه در فتنه ها و گناهان غرق شده بود به وسيله او هدايت شد، پيامبرى كه نشانه هاى واضح را بر پا كرد، و احكام نورانى را ابلاغ نمود. او امين درستكار تو، و خزينه دار دانش سرّى تو، و شاهد تو در روز قيامت، و پيامبر به حق ات، و فرستاده ات به سوى خلق بود.

خداوندا، جايى وسيع در سايه رحمتت براى او بگشا، و او را از خير فراوان و اجرى از فضل و كرمت مرحمت فرما. الهى، بناى او را بر بناى بنا كنندگان فضيلت بلند گردان، و مرتبه اش را نزد خود گرامى دار، و نورش را كامل ساز، و او را در عوض رسالت چنين پاداش ده: شهادتش را مقبول، گفتارش را

ص: 147

پسنديده، منطقش را عدل، و سخنش را جدا كننده بين حق و باطل قرار ده. خداوندا، بين ما و او در جايى كه زندگيش نيك، و نعمتش بى زوال، و خواهشهايش بر آورده، و هوسهايش لذت بخش، و آسايشش فراوان، و در منتهاى آرامش با ارمغانهاى كرامت است جمع فرما

. (1073)

72 (1072) از سخنان آن حضرت است كه در بصره در باره مروان بن حكم فرمود

گفتند: مروان بن حكم روز جمل اسير شد، براى نجاتش از امام حسن و امام حسين در نزد امير المؤمنين عليه السّلام شفاعت خواهى كرد، حسنين شفاعت كردند و امير المؤمنين او را آزاد فرمود.

حسنين براى بيعت مروان از حضرت اجازه خواستند، امام فرمود:

مگر بعد از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نياز نيست، دستش دست يهودى خائن است، اگر با دستش با من بيعت كند با نشيمن گاهش مى شكند. براى او حكومتى در پيش است كه مقدار زمانش به

ص: 148

اندازه اى است كه سگ بينى خود را بليسد. او پدر چهار حاكم است، و جامعه اسلامى از او و فرزندانش روز خونبارى خواهد ديد

. (1074)

73 (1073) از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد

شما مى دانيد كه من به حكومت از ديگران شايسته ترم، و به خدا قسم آن را رها مى كنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مى كنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شده ايد

.

ص: 149

(1075)

74 (1074) از سخنان آن حضرت است زمانى كه شنيد بنى اميّه او را متهم به قتل عثمان مى كنند

آيا آگاهى بنى اميه از وضع من آنان را از افترا زدن به من باز نداشت؟ آيا سابقه پاك من مردم نادان را از تهمت به من منع نكرد؟ البته پندى كه خدا به آنان داده از زبان من رساتر است. من احتجاج كننده با خارج شدگان از دينم، و دشمن به ترديد افتادگان در آيين. تمام امور مشتبه به كتاب خدا عرضه مى شود، و بندگان به آنچه در سينه دارند مجازات مى گردند

. (1076)

75 (1075) از خطبه هاى آن حضرت است در تشويق به عمل صالح

خداوند رحمت كند مردى را كه حكمتى بشنود و آن را حفظ نمايد، دعوت به هدايت شود و به آن نزديك گردد،

ص: 150

و دامن هدايتگرى را بگيرد و نجات يابد. خداى را پاس دارد، و از گناه خود بترسد. تلاش خالص پيش فرستد، و عمل صالح انجام دهد. ذخيره سودمند بيندوزد، و از حرام دورى گزيند. تير به نشانه زند، و پاداش آخرتى بيابد. بر هواى نفس غلبه كند، و آرزويش را تكذيب نمايد. صبر را مركب نجات قرار دهد، و تقوا را توشه پس از مرگ كند. در راه روشن قدم نهد، و ملتزم راه روشن شود. مهلت را غنيمت داند، با عمل خود بر اجل پيشى گيرد، و از عمل خود زاد و توشه بردارد

. (1077)

76 (1076) از سخنان آن حضرت است هنگامى كه سعيد بن عاص حق او را باز داشت

بنى اميه از ميراث محمّد صلّى اللّه عليه و آله اندك اندك به من مى دهند. به خدا قسم اگر زنده بمانم آنان را دور خواهم انداخت مانند پاره جگر يا شكنبه خاك آلودى كه قصاب دور مى اندازد.

ص: 151

«التراب الوذمة» كه بر عكس «و ذام التربة» است نيز روايت شده. معناى «ليفوقوننى» اين است كه از بيت المال اندك اندك به من مى دهند مانند «فواق ناقه» كه به معناى يك بار دوشيدن شير شتر است. «و ذام» جمع «و ذمه» عبارت از پاره شكنبه يا جگر خاك آلود است كه آن را دور مى اندازند

. (1078)

77 (1077) از سخنان آن حضرت است كه با آن دعا مى كرد

خداوندا، آنچه را در باره من از من داناترى بر من ببخش. پس اگر دوباره به گناه باز گشتم توهم دوباره به مغفرتت به من باز گرد. خداوندا، بر من ببخش آنچه را كه با خود وعده كردم و تو وفايى از من نسبت به آن نديدى. الهى آنچه را كه به زبانم به تو تقرب جستم ولى دلم بر خلاف آن بود بر من ببخش. الهى اشارات چشم، و سخنان بيهوده، و مشتهيات دل و لغزشهاى زبانم را بر من ببخش

.

ص: 152

(1079)

78 (1078) از سخنان آن حضرت است وقتى كه قصد حركت به سوى خوارج نمود

، و يكى از يارانش به او گفت:

اى امير مؤمنان، اگر در اين ساعت حركت كنى با اطلاعى كه از اوضاع كواكب دارم مى ترسم به پيروزى نرسى! حضرت فرمود:

آيا تصور مى كنى به ساعتى راهنمايى مى نمايى كه هر كس در آن ساعت حركت كند زيان و ضرر از او دور مى شود؟ و بر حذر مى دارى از ساعتى كه هر كه در آن حركت نمايد زيان و ضرر وى را احاطه مى كند؟

آن كه تو را در اين گفتار تصديق كند قرآن را تكذيب كرده، و به گمان خود از طلب يارى خدا در به دست آوردن مطلوب و دفع مكروه بى نياز شده. بنا بر گفتار تو سزاوار است كسى كه به گفته تو عمل كند تو را ستايش نمايد نه خدا را، زيرا به خيال تو آن كه او را به ساعتى راهنمايى كرده كه در آن منفعت برده و از زيان در امان مانده تويى. سپس رو

ص: 153

به مردم كرد و فرمود:

اى مردم، از آموختن علم نجوم بپرهيزيد مگر به عنوان ابزارى براى جهت يابى در خشكى يا دريا، زيرا نتيجه آموختن نجوم كهانت و پيشگويى است، و منجم چون كاهن، و كاهن همانند ساحر، و ساحر همچون كافر است، و كافر در جهنّم است. به نام خدا حركت كنيد

. (1080)

79 (1079) از خطبه هاى آن حضرت است پس از پايان جنگ جمل در مذمّت زنان

اى مردم، زنان از نظر ايمان و ارث و عقل ناقصند. اما نقصان ايمانشان به اعتبار معاف بودن از نماز و روزه در ايام قاعدگى است. اما نقصان ارثشان به اعتبار اينكه سهم ارث آنان نصف سهم ارث مردان است. اما نقصان عقلشان، به اعتبار اينكه شهادت دو زن

ص: 154

برابر شهادت با يك مرد است. از بدان آنان بترسيد، و از خوبانشان برحذر باشيد، و در امور پسنديده از آنان پيروى نكنيد تا در اعمال ناشايسته طمع پيروى نداشته باشند

. (1081)

80 (1080) از سخنان آن حضرت است در باره زهد

اى مردم، زهد عبارت از كوتاهى آرزو، شكر نزد نعمت، و كناره گيرى از محرمات است. اگر (جمع) اين سه واقعيت از شما دور شد حد اقل اينكه حرام بر صبر شما غلبه نكند، و به فراموشى شكر نعمت دچار نشويد، زيرا خداوند به وسيله حجت هاى آشكار و روشن، و كتابهايى كه عذر بين و واضح خدا بر بندگان است جاى عذرى براى شما باقى نگذارده است

.

ص: 155

(1082)

81 (1081) از سخنان آن حضرت است در وصف دنيا

چه بگويم از خانه اى كه ابتدايش سختى، و سرانجامش نيستى است. در حلالش حساب، و در حرامش كيفر است. ثروتمندش دچار فتنه و آزمايش، و تهيدستش گرفتار اندوه است.

آن كه در طلبش كوشيد به آن دست نيافت، و آن كه زحمتى نكشيد خود به او روى نمود. هر كه به ديده عبرت به آن نگريست او را بينا كرد، و هر كس به چشم خريدارى به آن نظر نمود او را به نابينايى دچار ساخت.

مؤلف: هر كه در اين گفتار امام عليه السّلام خوب بينديشد: «هر كه به ديده عبرت به آن نگريست ...» معنايى بس عجيب و هدفى بى نهايت دور دست در آن مى يابد كه هرگز به نهايت و غور آن نتوان رسيد، به ويژه آن گاه كه جمله «و هر كس كه به چشم خريدارى به آن نظر نمود ...» را در كنار آن قرار دهد، زيرا فرق ميان «آن را واسطه ديد قرار داد» با «آن را منظور نظر قرار داد» را بسيار واضح و روشن و عجيب و آشكار مى يابد

.

ص: 156

(1083)

82 (1082) از خطبه هاى آن حضرت است موسوم به «غرّاء» كه از خطبه هاى اعجاب انگيز اوست

اشاره

حمد خداى را كه از همه چيز به قدرتش برتر، و به احسانش نزديك است، بخشنده هر سود و فضل، و بر طرف كننده هر بلاى عظيم و شدت است. او را بر كرمهاى پى در پى، و نعمت هاى فراوان و كاملش سپاس مى گويم، و به او ايمان مى آورم كه اول است و ابتدا كننده آفرينش، و از او هدايت مى خواهم كه نزديك است و هدايت كننده، و از او كمك مى طلبم كه غالب است و قوى، و به او اعتماد مى نمايم كه كفايت كننده است و ياور. و شهادت مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست، كه او را براى اجراى فرمانش، و ابلاغ حجّتش، و ترساندن عاصيان از عذابش فرستاد.

اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، خداوندى كه براى شما مثلها زد، مدت زندگى شما را معين فرمود، به شما لباس پوشاند، فراخى معيشت داد، شما را در محدوده شماره گرى اعمال

ص: 157

قرار داد، و جزاى كردارتان را آماده نموده، شما را براى نعمت هاى كامل و عطاياى فراوان اختيار نموده، و با دلايل رسا از عذاب فردا بيم داده، شما را به شمار آورده، و مدت زندگى شما را در قرارگاه امتحان و سراى عبرت معين نموده، در دنيا آزمايش مى شويد، و بر اساس آن مورد محاسبه قرار مى گيريد، زيرا آبشخور دنيا ناصاف و كدر، چشمه اش گل آلود و لغزنده، ديدگاهش زيبا و فريبنده، و آزمايشگاهش تباه كننده است. فريبنده اى زودگذر، و نورى غروب كننده، و سايه اى از بين رونده، و تكيه گاهى رو به افتادن است. تا آن گاه كه رمنده از آن به آن انس گيرد، و متوحش از آن به آن مطمئن گردد، همچون اسب سركش كه پا بلند و به زمين كوبد سوارش را به خاك اندازد، و او را به دامهايش صيد كند، و به تيرهاى هلاك كننده اش بدوزد، و در پايان كار گردنش را به كمندهاى مرگ ببندد، در حالى كه او را به خوابگاه تنگ قبر، و باز گشتگاه ترسناك، و مشاهده جايگاه ابدى، و درك جزاى عمل سوق دهد.

همين است برخورد دنيا با آيندگانى كه جانشين گذشتگانند، مرگ از نابود كردنشان باز نمى ايستد،

ص: 158

و ماندگان از آلودگى دست بر نمى دارند، از رويه گذشتگان پيروى مى نمايند، و اين همه پى در پى از دنيا مى روند تا نهايت پايان و عاقبت فنا و نيستى. تا آن گاه كه رشته امور از هم بگسلد، و روزگاران سپرى گردد، و بيرون آمدن مردگان از قبر نزديك شود، خداوند همه را از ميان گورها، و آشيانه پرندگان، و لانه درندگان، و پرتگاه هاى هلاك به در آورد، در حالى كه به سوى امرش شتابان، و به معركه معادشان عجله كنان روان گردند، گروهى خاموش، و ايستادگانى صف زده، ديد خداوند بر همه احاطه دارد، ندادهنده ندايش را به همه مى شنواند، لباس خاكسارى و ذلت تسليم و و خوارى بر آنان پوشانده مى شود، روزى است كه چاره سازى در آن كار ساز نيست، آرزو قطع شده، دلها از ترس تهى و خاموش شده، صداها آهسته و مخفى گشته، عرق تا دهان رسيده، و ترس از گناه عظيم شده، و گوشها از شنيدن فرياد رعد آساى منادى حق براى بيان حكم قاطع ميان حق و باطل و رسيدن به جزاى عمل نيك و بد و كيفر و ثواب به لرزه در آمده است! اين جمعيت بندگانى هستند كه به قدرت خلق شده، و بى اختيار در مدار پرورش حق قرار گرفته اند،

ص: 159

و با حضور فرشتگان دچار مرگ گشته، و در درون قبر گذاشته شده، و در معرض پوسيدگى آمده، و تنها سر از قبر بر آورده، و در برابر اعمالشان جزا داده مى شوند، و وضعشان با محاسبه حق روشن مى شود.

اينان در دنيا براى بيرون آمدن از گمراهى مهلت داده شدند، و به راه روشن هدايت گشتند، و فرصت در اختيارشان قرار گرفت مانند فرصت دادن به شخصى كه ناراضى را از خود راضى كند، پرده شبهات از برابر چشمشان برداشته شد، در ميدان مسابقه به سوى خيرات رها شدند، و مجال تفكر براى رسيدن به بهترين مراتب و اقتباس نور سعادت در مدت حيات و محل آمد و شد فرصت به آنان عنايت شد. عجبا از اين مثلهاى صحيح و راست، و پندهاى شفا دهنده، اگر با دلهاى پاك، و گوشهاى شنوا، و آراء ثابت، و عقلهاى دورانديش بر خورد كند.

پس تقواى الهى پيشه كنيد مانند تقواى كسى كه شنيد و خاشع شد، و گناه كرد و اعتراف نمود، و ترسيد و به عمل برخاست، حذر نمود و به سوى طاعت شتافت، يقين كرد و نيكى پيشه ساخت، عبرت به او عرضه شد و عبرت گرفت.

او را ترساندند و او ترسيد، ممنوع از گناه شد و پذيراى ممنوعيت گشت، دعوت حق را اجابت كرد و به حق دل داد،

ص: 160

از گناه برگشت و توبه نمود، به هاديان راه اقتدا كرد و به طريق ايشان رفت، حقيقت به او ارائه شد و او مشاهده كرد، پس شتابان طالب حق شد، و با گريز از زشتى نجات يافت، ذخيره آخرت يافت، باطن را پاكيزه كرد، قيامتش را آباد نمود، و زاد و توشه براى روز مرگ و راه پر خطر و وقت نياز و محل تهيدستى بر مركب خود بار كرد، و براى جايگاه ابدى زاد و راحله پيش فرستاد.

پس اى بندگان خدا، در جهت هدفى كه شما را براى آن آفريده تقوا پيشه كنيد، و از او حذر كنيد نهايت حذرى كه شما را از جانب خود بر حذر داشته، و كسب استحقاق كنيد براى تحقق وعده صادقانه حق جهت آنچه در قيامت براى شما مهيا كرده، و براى حذر از هول روز معاد.

قسمتى از اين خطبه است در ياد آورى برخى نعمتهاى حق

براى شما گوشها قرار داد تا آنچه به كار آيد حفظ كنند، و چشمها مقرر فرمود تا از تاريكى ها بينا شوند، هر عضو را شامل اعضا گردانيد، و آن اعضا را در تأليف صورت و دوامشان در محل هاى

ص: 161

مناسب قرار داد، با بدنهايى كه با ابزار سودمند بر قرارند، و دلهايى كه جوينده ارزاق خود هستند، در حالى كه انسانها در نعمت هاى بزرگ، و موجبات احسان، و موانع آفات تندرستى غرقند. مدت عمر مقدّر را از شما پنهان داشت، و از آثار گذشتگان براى شما عبرتها به جاى گذاشت:

از بهره اى كه از دنيا بردند، و از فراخى عمر كه پيش از گلوگير شدن مرگ نصيب آنان بود، ولى قبل از اينكه به آرزوهايشان برسند مرگ به طرف آنان شتاب كرد، و گسستن ريسمان اجل آنان را از آرزوهايشان جدا نمود.

به وقت تندرستى زاد آخرت تهيه نكردند، و از ابتداى جوانى عبرت نگرفتند.

آيا آن كه در عنفوان جوانى است جز خميدگى و پيرى را انتظار مى كشد؟ و آن كه در شادابى سلامت است غير از امراض گوناگون را توقع دارد؟ و كسى كه فعلا موجود است جز ساعت فنا را منتظر است؟

آن هم با نزديك شدن جدايى از زندگى، و كوچ از اين دنيا، و لرزه و اضطراب، و درد سوز دل، و فروبردن آب دهان از غصه و رنج، و ديده به اطراف دوختن براى كمك خواستن از فرزندان و خويشان و دوستان و همسران. آيا اين همه نزديكان قدرت دفع مرگ را از انسان دارند؟ آيا گريه كنندگان سودى مى دهند؟

ص: 162

در حالى كه مرده خانواده در گورستان به گرو رفته، و در تنگناى قبر تنها مانده، گزندگان پوست بندش را پاره پاره كرده، عوامل لاغر كننده نازكى و تازگى بدنش را كهنه نموده، بادهاى سخت آثارش را از ميان برداشته، و حوادث زمانه نشانه هاى او را به نابودى كشيده، بدنها پس از تازگى تغيير كرده، و استخوانها پس از قوّت پوسيده، و جانها در گرو بارهاى گناهان مانده، به اخبار غيبى پس از مرگ يقين پيدا كرده، آنجا از ارواح مردگان اضافه كردن عمل صالح نخواهند، و خشنودى حق از خطاهايشان نطلبند. آيا شما زندگان فرزندان اين مردم و پدران و برادران و خويشان ايشان نيستيد، كه از رفتار آنان پيروى كرده، و به راه آنان مى رويد، و در جاده آنان قدم مى گذاريد؟ پس دلها از به دست آوردن نصيب معنوى خود سخت است، و از طلب هدايت و فلاح خود غافل است، و در غير مسير اصلى راه پيماست، گويا مقصود حق غير ايشان است، و انگار هدايت و نجاتشان در جمع آورى متاع دنياست.

و بدانيد كه عبور شما از صراط است، آنجا كه جايگاه لغزش قدمهاست، و محل هول

ص: 163

و ترس و انواع مخاطرات. پس اى بندگان خدا، تقواى الهى پيشه كنيد، تقواى خردمندى كه انديشه و تفكر دلش را مشغول كرده، و ترس از عذاب بدنش را به رنج افكنده، و عبادت شب كمترين خواب را هم از ديده اش گرفته، و اميد به رحمت حق او را در گرماى وسط روز تشنه نگاه داشته، و بى رغبتى به دنيا وى را از شهواتش منع كرده، و ذكر الهى زبانش را به حركت و شتاب واداشته، و وحشت را براى امن در قيامت مقدم داشته، و از انديشه هايى كه او را از راه روشن حق باز دارد كناره گرفته، و براى رسيدن به راه مطلوب در ميانه ترين راه (كه راه خداست) حركت كرده، و عوامل كبر و غرور او را از راه حق باز نگردانده، و امور اشتباه انگيز بر او پوشيده نمانده، به خوشحالى بشارت حق به بهشت و آسايش زندگى اخروى در آسوده ترين خوابگاه خود (كه قبر است) و ايمن ترين روزش (كه قيامت است) دست يافته، از گذرگاه دنيا به طور پسنديده عبور نموده، و توشه آخرت، با سعادت و خوشبختى پيش فرستاده، و محض ترس از مقام حق به سوى كردار پسنديده شتافته، و در ايّام مهلت در دنيا به سوى طاعت سرعت كرده، و در جستجوى رضاى حق شوق نشان داده، و به خاطر خوف خدا از گناه گريخته، و امروز به فكر فردا بوده، و هماره به آينده نگريسته است.

ص: 164

پس بهشت براى ثواب و پاداش به اندازه است، و دوزخ براى عذاب و گرفتارى بس است، و كافى است كه خدا انتقام گيرنده و ياور است، و همين بس كه قرآن در قيامت احتجاج كننده و مخاصمه گر است.

من شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم كه شما را به سبب آنچه بيم داده جاى عذرى نگذاشته، و حجت را با راه روشنى كه پيش پاى شما نهاده تمام كرده، و شما را از دشمنى بر حذر داشته كه پنهانى در سينه ها نفوذ مى كند، و مخفيانه در گوشها سخن مى گويد، پس انسان را گمراه كرده به تباهى مى كشد، و وعده مى دهد و در آرزوها مى افكند، و گناهان بسيار زشت را آرايش داده، و معاصى كبيره هلاكت بار را ناچيز جلوه مى دهد، تا به تدريج قرين خود را بفريبد، و گروگانش را به قيد طاعت خود در آورد، آن وقت آنچه را آراسته بود منكر گردد، و آنچه را آسان جلوه داده بود بزرگ شمرد، و از آنچه ايمن نموده بود بترساند.

و از اين خطبه است در چگونگى آفرينش انسان

يا اين انسانى كه خداوند او را در تاريكى هاى رحم، و غلاف پوشاننده بدين صورت ايجاد كرد:

ص: 165

نطفه ريخته شده، و خون بسته صورت بندى نشده، و جنين در رحم و طفل شير خوار، و كودك و نوجوان.

آن گاه براى او قلبى حافظ، و زبانى گويا، و چشمى بينا قرار داد، تا بفهمد و پند گيرد، و از گناه خوددارى نمايد. ولى چون به حد كمال رسيد، و قامتش آراسته شد، به حال غرور و كبر از مدار حق گريخت، و بى باك و گمراه گشت، با دلو هوا و هوس آب كشيد، براى رسيدن به دنيا كوشش بسيار كرد، در هر لذت و خوشى گام نهاد، هر چه به نظرش رسيد عمل كرد، احتمال اينكه به بلا و ناكامى دچار شود نداد، و از هيچ گناهى پروا نكرد، پس در غفلت و گمراهى عمرش را تمام كرد، و مدتى اندك در گناهان خود به سر برد، در برابر نعمت هاى خدادادى سودى عايد خود ننمود، و به آنچه واجب بود اعتنا نكرد.

در اواخر طغيان و پيروى از هوا و خوشى لذت، ناگواريهاى مرگ او را گرفت، پس حيرت زده و سرگردان، شب را تا روز نخوابيد، آن هم با دردهاى شديد، و بيماريهاى گوناگون گه شدّتش در شب است، در حالى كه برادرى غم خوار و پدرى مهربان، و همسرى كه از بيتابى ناله مى زد، و دخترى كه از اضطراب به سينه مى كوبيد در اطراف او بودند، و آن بيچاره در سكرات مرگ كه او را به خود مشغول داشته،

ص: 166

و غم و غصه فراوان، و ناله جانسوز، و سختى جان كندن، و رفتن از دنيا با مشقت و رنج گرفتار بود! سپس در حالت نااميدى پيچيده به كفن ها مى شود، و بدون نشان دادن مقاومت به سوى قبر روانه اش مى كنند، او را روى تخته تابوت انداخته، مانند شتر از سفر باز گشته وامانده و از حال رفته و رنجور و لاغر شده، فرزندان و برادران جمع گشته او را با دوش تا خانه غربت مى برند، جايى كه ديگر ديده نخواهد شد. و چون مشايعت كنندگان و مصيبت زده ها برگردند، او را در قبر مى نشانند در حالى كه از ترس سؤال و لغزش در امتحان آهسته سخن مى گويد. بزرگترين بلا در آنجا افتادن در آب جوشان، و وارد شدن به جهنّم، و هيجان آتش سوزان، و شدت فرياد آن است.

در عذاب حق سكون و آرامشى نيست تا او را استراحت دهد، و نه آسايشى تا بلا را برطرف كند، و نه طاقتى تا مانع از درد شود، و نه مرگى تا وى را نجات بخشد، و نه چرتى و خواب اندكى كه غصه اش را رفع كند، بين مرگهاى مختلف و عذابهاى پى در پى گرفتار است. ما از اين مصائب به خدا پناه مى بريم.

بندگان خدا! كجايند آنانى كه خدا به آنها عمر داد و بر خوردار از نعمت شدند، و به آنان آموخته شد و دانستند،

ص: 167

و مهلت داده شدند ولى سرگرم و غافل ماندند، و در سلامتى بودند ولى فراموش كردند، فرصتى طولانى يافتند، و به آنان احسان نيكو شد، و از عذاب ترسانده شدند، و وعده هاى بزرگ به آنان داده شد؟! از گناهان تباه كننده، و از عيوبى كه خدا را به خشم مى آورد دورى كنيد. اى صاحبان بينايى و شنوايى، و سلامتى و ثروت، آيا هيچ جاى فرار و خلاصى، يا تكيه گاه و پناهگاهى، يا گريز و راه باز گشتى هست يا نه؟ پس به كدام راه منحرف مى شويد؟ و يا به كدام جانب مى برندتان؟

يا به چه چيز فريفته مى شويد؟ نصيب هر كدام شما از زمين به اندازه طول و عرض قامت اوست، خوابگاهى كه چهره بر خاكش مى گذارد. اى بندگان خدا، اكنون كه ريسمان مرگ به گردنتان نيفتاده، و روحتان در موقعيت به دست آوردن هدايت آزاد، و بدنها راحت، و ميدان اجتماع وسيع، و مهلت حيات و اراده و اختيار برقرار، و وقت توبه و بازگشت، و فرصت انجام كار در در اختيار است، قبل از رسيدن تنگى وقت، و تنگناى قبر، و ترس از فنا، و مفارقت جان از بدن، و رسيدن پيك مرگ كه مورد توقع است، و پيش از دچار شدن به عذاب خداوند عزيز مقتدر فرصت را غنيمت دانيد.

ص: 168

[در خبر است كه وقتى امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را خواند بدنها لرزيد، اشكها سرازير شد، و دلها به اضطراب آمد. و بعضى از مردم اين خطبه را خطبه غرّا نامند

.] (1084)

83 (1083) از سخنان آن حضرت است در باره عمرو عاص

مرا از پسر زانيه تعجب است، كه به مردم شام وانمود مى كند كه در من شوخ طبعى است، و انسانى بازيگرم، شوخى مى كنم و در بازى كردن كوشايم. او به باطل سخن گفته، و به اين گونه سخن مرتكب گناه شده.

بدانيد كه بدترين گفتار دروغ است. او در سخن راندن دروغ مى گويد، و وعده مى دهد و تخلف مى كند، چون درخواست مى كند اصرار مى ورزد، و چون از او درخواست شود بخل مى ورزد، به عهدش خيانت مى كند و قطع رحم مى نمايد، و چون به ميدان جنگ آيد براى شعله ور ساختن جنگ چه امر و نهى ها مى كند! البته پيش از بيرون آمدن شمشيرها از غلاف، و چون جنگ آغاز شود بزرگترين حيله اش براى نجات خود

ص: 169

نشان دادن عورتش به مردم است! به خدا قسم ياد مرگ مرا از بازى باز مى دارد، و نسيان آخرت او را از گفتن حق مانع مى شود. او با معاويه بيعت نكرد مگر به شرط بخشيده شدن مصر به او، و اخذ رشوه كمى براى دست برداشتن از دين

. (1085)

84 (1084) از خطبه هاى آن حضرت است در صفات خداوند

اشاره

شهادت مى دهم معبودى جز اللّه نيست، يگانه اى است بى شريك. اولى است كه چيزى پيش از او نبوده، و آخرى است كه او را انتهايى نيست. انديشه ها به هيچ يك از صفاتش نرسند، دلها او را به كيفيتى تعيين و تحديد ننمايند، تجزيه و تبعيض در حريمش راه ندارد، و ديده ها و دلها به او احاطه پيدا نكنند.

ص: 170

از اين خطبه است در پند و عبرت

بندگان خدا، از عبرتهاى سودمند پند پذيريد، و از نشانه هاى درخشان عبرت گيريد، به خاطر بيم دادن هاى رسا از گناهان باز ايستيد، و از ذكر و موعظه ها نفع ببريد. گويا چنگالهاى مرگ به شما در آويخته، و دلبستگى به آرزو از شما قطع شده، و كارهاى دشوار و راندن روحتان به جايى كه وارد شدنى است شما را فرا گرفته، و «با هر كسى راننده و گواهى است.» راننده به سوى محشرش مى راند، و گواهى دهنده بر اعمالش گواهى مى دهد

. از اين خطبه است در وصف بهشت

بهشت را درجاتى است كه بر يكديگر برترى دارند، و منازلى است كه با هم تفاوت دارند، نعمتش قطع نمى شود، مقيم در آن بيرون نمى رود، ماندگار در آن پير نمى شود، و ساكن آن تهيدست و نيازمند نمى گردد

.

ص: 171

(1086)

85 (1085) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى و سفارش به تقوا و مشورت

به نهانها آگاه است، و از انديشه ها با خبر است، به هر چيزى احاطه دارد، و بر هر چيزى غالب است، و بر همه چيز تواناست. كوشش كننده از شما در ايام مهلت بكوشد پيش از آنكه مرگ او را دريابد، و در وقت فراغت قبل از اينكه گرفتار شود، و در زمانى كه راه نفس باز است و هنوز گلويش را نفشرده اند. آدمى بايد براى آسايش فردا و ثبات قدم سفره طاعت آماده كند، و از سراى رفتنى براى خانه اقامت توشه بردارد.

خدا را خدا را در نظر گيريد اى بندگان خدا در قرآنش كه رعايت آن را به شما دستور داده، و در آنچه از حقوق خود پيش شما امانت نهاده، كه خداوند شما را بى هدف نيافريده، و مهمل رها نكرده، و در جهالت و كور دلى وانگذاشته. اعمال شما را به خير و شر نام و نشان نهاده، و آگاه به كردار

ص: 172

شماست، و مدّت اقامت شما را در دنيا معين نموده، و كتابش را به عنوان بيان كننده حقايق بر شما نازل كرده، و براى هدايت شما مدت زمانى پيامبرش را در دنيا زندگى داده، تا آنكه دينش را براى او و شما در آنچه در قرآن فرستاده كامل كرد، دينى كه آن را پسنديده، و به زبان پيامبرش اعمال محبوب و مكروه و نواهى و اوامرش را به شما رساند، و براى شما جاى عذرى نگذاشت، و بر شما اتمام حجت كرد، و تهديد به عذابش را پيش فرستاد، و شما را از عذاب شديد پيش رويتان ترساند. بنا بر اين باقى مانده عمر را در يابيد، و در اين باقى مانده خود را به شكيبايى واداريد، كه اين باقى مانده عمر در برابر روزهاى زيادى كه از شما در غفلت و رويگردانى از موعظه گذشت اندك است. نفس هاى خود را مجال ندهيد كه اين مجال دادنها شما را به راه ستمكاران خواهد برد، و سستى نورزيد كه اين سستى شما را به معصيت درخواهد آورد.

اى بندگان خدا، خير خواه ترين مردم نسبت به خود كسى است كه پروردگارش را بيشتر بندگى كند.

و گول زننده ترين مردم نسبت به خويش كسى است كه خدا را بيشتر معصيت كند. و فريب خورده شخصى است

ص: 173

كه ضرر به خود روا دارد. و آن كه بر او غبطه خورند كسى است كه دينش سالم بماند. و سعادتمند انسانى است كه از ديگرى پند گيرد. و بدبخت آدمى است كه از هواى نفس و غرور خود گول بخورد. بدانيد كه اندك ريا شرك است. و همنشينى با هوا پرستان عامل فراموشى ايمان و حضور شيطان در زندگى است.

از دروغ دور شويد، كه دروغ از ايمان دور است. راستگو بر لبه نجات و كرامت قرار دارد. و دروغگو مشرف به افتادن و تباهى در خوارى است. به هم حسد نورزيد، زيرا حسد ايمان را مى خورد چون آتش كه هيزم خشك را مى خورد. و با هم دشمنى ننماييد، زيرا عداوت باعث زوال خير و بركت است. بدانيد كه آرزو عقل را به اشتباه مى اندازد، و ياد خدا را فراموشى مى دهد. پس آرزو را محقق مسازيد كه فريبنده است، و صاحبش فريب خورده

.

ص: 174

(1087)

86 (1086) از خطبه هاى آن حضرت است در وصف پرهيزكاران و فاسقان و مقام خاندان نبوت

اشاره

بندگان خدا، محبوبترين بندگان در پيشگاه خداوند بنده اى است كه خداوند به تسلّط بر نفسش او را يارى داده، پس اندوه را شعار خود كرده، و خوف از عذاب را تن پوش خويش، از اين رو چراغ هدايت در دلش روشن شده، و طاعت و عمل براى روز مرگ آماده كرده، پس روز قيامت را بر خود نزديك، و سختى را بر خويش آسان نموده است. انديشه كرد و بينا شد، ياد حق كرد و كوشش بيشتر نمود، از آب گواراى معنى كه راههاى ورودش براى او هموار شده بود سيراب شد، و با اولين بار نوشيدن هم سيراب گشت، و به راه راست و هموار رفت. لباسهاى شهوات را از وجودش به در آورد، و از تمام غم ها جز غم طلب رضاى دوست خالى شد، در نتيجه كور دلى و مشاركت ارباب هوا بيرون آمد، و وجودش كليد درهاى هدايت و قفل ابواب ضلالت شد.

ص: 175

راهش را شناخت، و وارد سلوك مسير حق شد، نشانه هاى هدايت را فهميد، و درياهاى خطرات را پيمود و پشت سر گذاشت، از دستاويزها به استوارترين، و از ريسمانها به محكم ترين آنها چنگ زد، و در يقين به مانند روشنى آفتاب است. در بلندترين امور، وجود خود را براى خدا قرار داده، از دستگيرى واردان و پاسخ اهل سئوال، و برگرداندن هر فرعى به اصلش. او چراغ تاريكى ها، كاشف امور مشتبهه، كليد مبهمات، دفع كننده مشكلات، و راهنماى بيابانهاى گمراهى است. مى گويد و مى فهماند، ساكت مى شود و سالم مى ماند.

عملش را براى خدا خالص كرد و خدا هم او را براى خود اختيار نمود، پس او از معادن دين خدا، و ميخ هاى زمين اوست. خود را ملزم به عدالت كرد، و اوّل عدلش نفى هوا از نفس خود است.

حق را وصف مى كند و خود به آن عمل مى نمايد. براى خير نهايتى نمى گذارد مگر اينكه انجامش را قصد مى كند، و آن را در جايى گمان نمى برد مگر آنكه به دنبالش مى رود. عنانش را به دست قرآن داده، و قرآن رهبر و پيشواى اوست. فرود مى آيد آنجا كه بار و بنه قرآن فرود آيد، و منزل مى گيرد آنجا كه قرآن منزل كند.

ص: 176

و ديگرى خود را دانشمند ناميده ولى دانشمند نيست، جهالتهايى از جاهلان، و گمراهيهايى از گمراهان به دست آورده، و دامهايى از ريسمانهاى فريب و گفتارهاى مزوّرانه براى مردم نصب كرده، قرآن را بر آراء خود تطبيق داده، و حق را بر اساس هواى خود تفسير نموده، مردم را از خطرات بزرگ ايمنى مى دهد، و گناهان كبيره را آسان جلوه مى دهد. مى گويد:

از شبهات خود دارم، ولى در آنها افتاده. و اعلام مى كند كه از بدعتها كنارم، ولى در بستر بدعتها خوابيده. صورت صورت انسان است، و قلب قلب حيوان. آگاه به هدايت نيست تا از آن پيروى كند، و آشناى به گمراهى نيست تا از آن دست بردارد. اين چنين آدمى مرده اى است در ميان زنده ها.

اى مردم به كجا مى رويد؟ و شما را به كجا برمى گردانند؟ در حالى كه پرچمهاى هدايت بر پاست، و نشانه ها واضح است، و علامت درستى منصوب است. چه جايى شما را سرگردان كرده اند؟ بلكه چگونه متحيّريد؟ و حال اينكه عترت پيامبرتان در ميان شماست، آنان زمامداران حق، و نشانه هاى دين،

ص: 177

و زبانهاى صدق اند. پس آنان را به بهترين منازل قرآن (كه قلب است) فرود آوريد، و همانند ورود شتران تشنه بر چشمه آب بر ايشان وارد شويد.

اى مردم، اين سخن را از خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگيريد: «مى ميرد كسى كه از ما مرده ولى مرده نيست، و كهنه مى شود از ما آن كه كهنه مى شود ولى كهنه نيست.» پس نسبت به آنچه آگاه نيستيد اظهار نظر نكنيد، زيرا اكثر حق در همان چيزى است كه شما انكار مى كنيد. معذور داريد كسى را كه شما را بر او حجّتى نيست، و آن منم. آيا در ميان شما به ثقل اكبر (قرآن) عمل نكردم؟ و ثقل اصغر (عترت) را در ميان شما نگذاشتم؟ پرچم ايمان را در ميانتان نصب كردم، و بر حدود حلال و حرام آگاهتان نمودم، و بر شما از عدالت خود لباس عافيت پوشاندم، و با گفتار و عمل خويش سفره معروف را برايتان پهن كردم، و كرائم اخلاقى خود را به شما نماياندم. پس رأى خود را در آنچه چشم عقل قعرش را درك مى كند انديشه به آن راه ندارد به كار نبريد.

ص: 178

از اين خطبه است در باره برخى اشتباه كاران

تا اينكه گمان كننده گمان مى كند دنيا بسته به بنى اميه است، سودش را به آنان مى رساند، و بر آب پاكيزه خود واردشان مى نمايد، و تازيانه و شمشيرشان از اين امت برداشته نمى شود! پندار اين گمان كننده دروغين است، بلكه حكومت بنى اميه و لذت عيش آنان مانند آبى است كه اندكى مى چشند، سپس تمام آن را از دهان بيرون مى ريزند

. (1088)

87 (1087) از خطبه هاى آن حضرت است در بيان عوامل هلاكت مردم

پس از حمد حق، خداوند سركشان هيچ روزگارى را درهم نشكست مگر پس از مهلت دادن و آسايش، و شكستگى هيچ امتى را جبران ننمود مگر بعد از تنگنايى و سختى و رنج، و در سختى هايى كه به سوى آن مى رويد، و در حوادثى كه پشت سر گذاشتيد عبرتهاست. هر

ص: 179

صاحب دلى خردمند نيست، و هر صاحب گوشى شنوا نمى باشد، و هر چشم دارى بينايى ندارد.

عجبا! چرا در عجب نباشم از اشتباه كاريهاى اين فرقه ها با اختلاف دلايلى كه در دينشان دارند؟! از اثر هيچ پيامبرى پيروى نمى كنند، و به عمل هيچ جانشينى اقتدا نمى نمايند، و به هيچ غيبى ايمان نمى آورند، و از هيچ عيبى عفّت نمى ورزند. به شبهات عمل مى كنند، و در شهوات سير مى نمايند. معروف در ميان آنان چيزى است كه خود معروف دانند، و منكر نزدشان همان است كه خود منكر مى دانند. پناهگاهشان در مشكلات خودشان هستند، و اعتمادشان در امور مبهم بر رأى و نظرشان است، گويى هر كدام از آنان امام خود است، و هر شخصى گمان مى كند در آرائش به ريسمانهاى محكم و سبب هاى استوار چنگ زده است

.

ص: 180

(1089)

88 (1088) از خطبه هاى آن حضرت است در حال مردم پيش از بعثت و پس از آن

پيامبر را در زمانى فرستاد كه رشته رسالت منقطع، و خواب غفلت ملّتها طولانى، و فتنه ها جدّى، و امور حيات از هم گسيخته، و آتش جنگها شعله ور بود.

نور دنيا در كسوف، و دنيا با ظهور چهره فريبنده در حال خودنمايى، برگهاى درخت زندگى زرد، نوميدى از بارور شدن شجره حيات بر دلها چيره، و آب زندگى فروكش كرده بود. زمانى كه نشانه هاى هدايت كهنه، علائم گمراهى نمايان بود. دنيا به اهلش روى زشت نموده، و نسبت به خواهنده اش عبوس بود. ميوه اش فتنه، غذايش مردار، جامه زيرش ترس، و جامه رويش شمشير بود.

پس اى بندگان خدا پند بگيريد، و به ياد آريد عقايد و آرايى را كه پدران و برادرانتان در

ص: 181

گرو آنند، و بر اساس آنها مورد محاسبه حق قرار گرفته اند. به جانم سوگند ميان شما و آنان فاصله زيادى نيست، و سالها و قرنها ميان شما و آنها نگذشته، و شما در امروز از روزى كه در اصلاب آنان بوديد دور نيستيد. به خدا قسم پيامبر چيزى را به گوش نسل گذشته شما نشنواند مگر اينكه من امروز به شما شنواندم، و گوش شما در اين زمان پست تر از گوش آنان نيست، و ديده هاى آنان بينا نگشت، و دلهايى براى آنان در آن زمانها قرار داده نشد مگر اينكه در اين زمان به مانند همان چشم و دل به شما عنايت شده. و به خدا سوگند شما بعد از آنان به چيزى بينا نشده ايد كه گذشتگان آن را نمى دانستند، و شما به چيزى مخصوص نگشته ايد كه آنان از آن محروم شده باشند.

و همانا بلا و آزمايشى بر شما فرود آمده كه مهارش مضطرب و تنگش سست است. بنا بر اين آنچه فريب خوردگان از آن بهره مندند شما را فريب ندهد، زيرا كه فريبنده ها سايه اى است گسترده تا زمانى معين

.

ص: 182

(1090)

98 (1089) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى و پند و اندرز

حمد خداى را كه منهاى ديده شدن شناخته شده، و جهان را بدون انديشه و فكر آفريده.

خدايى كه هميشه قائم به ذات و دائم بوده و هست آن گاه كه نه آسمانى داراى برج، نه حجابهايى داراى درهاى بزرگ، نه شب تاريك، نه درياى آرام، نه كوههاى داراى تنگه ها، نه راه پيچيده و كج، نه زمين گسترده، و نه خلقى داراى قدرت وجود داشت. اوست به وجود آورنده مخلوقات و وارث آنان، و معبود خلق و رازق ايشان. آفتاب و ماه در مسير رضايش در حركتند، هر تازه اى را كهنه مى كنند، و هر دورى را نزديك مى نمايند. روزيهاى موجودات را تقسيم، و آثار و اعمالشان و عدد نفس هاشان را حساب نموده، و به خيانت چشمها آگاه، و به آنچه در سينه پنهان مى كنند داناست، و به قرارگاهشان

ص: 183

در ارحام، و گذرگاهشان در اصلاب تا به نهايت سير خود برسند بصير است.

اوست خدايى كه عذابش در عين وسعت رحمت بر دشمنانش شديد است، و رحمتش در عين سختى عذابش بر عاشقانش گسترده است. به هر كه بخواهد بر او غلبه كند مسلّط است، و در هم كوبنده مخالف خود است، و خوار كننده كسى است كه با او درگيرى نمايد، و غالب بر هر كه با او دشمنى ورزد. آن كه به او اعتماد كند بى نيازش سازد، و هر كه از او بخواهد عطايش نمايد، و هر كه به او قرض دهد ادا كند، و به هر كه سپاسگزارش باشد پاداش بخشد.

بندگان خدا، پيش از آنكه به ميزان حق سنجيده شويد خود را بسنجيد، و قبل از اينكه به حسابتان برسند خود را محاسبه كنيد، و نفس بزنيد پيش از آنكه راه نفس بسته شود، و مطيع خدا گرديد قبل از آنكه شما را به اجبار به سوى آخرت برانند. و بدانيد آن كه با واعظ و منع كننده اى از باطن خويش او را يارى نداده اند واعظ و منع كننده اى از غير خودش براى او نخواهد بود

.

ص: 184

(1091)

90 (1090) از خطبه هاى آن حضرت است اين خطبه معروف به خطبه اشباح است

اشاره

كه از خطبه هاى بسيار با عظمت مولاى عاشقان است. اين خطبه در ارتباط با سؤال سائلى است كه از حضرت درخواست كرد خدا را آنچنان وصف كند كه گويى او را آشكار مى بيند.

حضرت از سؤال او كه ظرفيت پاسخش را نداشت خشمگين شد.

مسعدة بن صدقه از حضرت صادق جعفر بن محمد عليهما السلام روايت كرده كه حضرت امير المؤمنين (ع) اين خطبه را بر منبر كوفه ايراد فرمود، علتش اين بود مردى به محضرش عرضه داشت: خداى را آنچنان براى ما وصف كن تا عشق و معرفت به او زياد كنيم. حضرت بر آشفت و فرمود: همه مردم براى نماز اجتماع كنند. مردم جمع شدند تا آنكه مسجد از جمعيت پر شد، حضرت در حال خشم و تغيير رنگ به منبر رفت، خداى را سپاس گفت و بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) درود فرستاد، سپس فرمود:

ص: 185

سپاس خداى را كه امساك و جمود بر ثروتش اضافه نمى كند، و عطا و بخشش تهيدستش نمى نمايد، زيرا هر بخشنده اى جز او ثروتش كم مى شود، و هر منع كننده اى جز او شايسته مذمّت است. اوست بخشنده انواع نعمت ها، و فراوانى بهره ها و نصيب ها. جميع آفريده ها روزى خور اويند، رزق همه را ضمانت كرده، و قوت و توشه آنان را مقدّر نموده، و راه روشنش را به رغبت كنندگان و خواهندگان آنچه نزد اوست نشان داده، و اين طور نيست كه جود و بخشش او در آنجا كه از او بخواهند بيشتر از آنجا باشد كه از او نخواهند.

همان اولى است كه براى اوليّتش قبلى نبوده تا پيش از او چيزى باشد، و آخرى است كه براى آخريتش بعدى نيست تا موجودى پس از او باشد، و مردمك ديده ها را از ديدن و دركش باز داشت. نه زمان بر او مى گذرد تا از گذر زمان حالش دگرگون شود، و نه در مكانى است كه انتقال برايش صورت بگيرد. اگر آنچه را كه معادن كوهها نفس زنان بيرون مى ريزند، و صدفهاى دريا خنده كنندگان ظاهر مى سازند، از نقره خالص و طلاى ناب، و درّ منثور و خوشه مرجان، همه و همه را ببخشد در جود و سخايش اثر نگذارد،

ص: 186

و وسعت نعمتش را پايان ندهد، و از ذخاير نعمت ها آنقدر نزد او هست كه با خواسته هاى بندگان تمام نشود، زيرا او بخشنده اى است كه درخواست خواهندگان از او نمى كاهد، و اصرار و دعاى اصرار كنندگان او را بخيل ننمايد.

اى پرسش كننده، به دقّت بنگر، آنچه را قرآن از صفات خدا تو را به آن راهنمايى مى كند پيروى كن، و از نور هدايت قرآن بهره مند شو. و آنچه را كه شيطان تو را به ياد گرفتن آن واداشته از آنچه كه در قرآن بر تو لازم نگشته، و در سنّت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمّه اثرى نيامده، عملش را به خداى سبحان واگذار، كه نهايت حق خداوند بر تو همين است. و بدان كه استواران در دانش آنانند كه خداوند آنان را با اقرار به كلّ آنچه از آنها پنهان است و تفسيرش براى آنان روشن نيست، از ورود در ابواب و سرا پرده هاى اسرار پنهانى بى نياز فرموده، و اعترافشان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه كه دانش آنها به آن احاطه ندارد ستوده، و ترك تعمّق آنان را در چيزى كه بحث از حقيقت آن را

ص: 187

امر نفرموده است استوارى در علم ناميده. پس به همان انداندازه كه خداوند دانستن آن را مجاز دانسته اكتفا كن، و عظمت خداوندى را با ترازوى عقلت اندازه مگير، كه دچار هلاكت خواهى شد.

او توانايى است كه اگر همه اوهام براى شناخت نهايت قدرتش پيشرفت كنند، و انديشه هاى به دور از وساوس شيطانى بخواهند اعماق غيوب ملكوتش را دريابند، و دلها براى به دست آوردن چگونگى صفاتش عاشقانه بكوشند، و عقلها در نهايت دقت در آنجا كه به درك صفاتش نمى رساند به شناخت ذاتش برخيزند، و همه و همه را پس زده در حالى كه آنها همه راهها و تاريكى هاى عوالم غيب را سير كرده، براى خلاص خود روى به درگاه او آوره داند، عاقبت از اين راه برگشته در حالى كه اعتراف دارند به اينكه با پيمودن راه و بيراه، رسيدن به عمق معرفتش ميّسر نيست، و هيچ خاطره اى براى اندازه زدن جلال عزّتش، بر قلب انديشمندان خطور نمى كند. خدايى كه آفريده ها را به وجود آورد بدون اينكه از نقشه ديگرى اقتباس نمايد، يا در به وجود آوردن آنها از به وجود آورنده اى پيش از خود الگو بردارد. و به اندازه اى

ص: 188

از ملكوت قدرتش، و از شگفتى هايى كه آثار حكمتش گوياى آن است، و از اعتراف نياز خلق به آنچه كه با قدرتش آن را حفظ مى كند به ما ارائه فرموده كه ما را به قيام دليل قطعى بر معرفت و شناختش راهنمايى نموده است. در ساخته هاى بديعش آثار صنع و نشانه هاى حكمتش آشكار است، از اين رو آنچه آفريده حجّت و دليلى بر وجود اوست، و اگر موجودى بى زبان باشد تدبير او در وجود آن موجود برهان گويايى بر وجود او، و دليلى محكم بر آفرينندگى ذات پاك اوست.

و شهادت مى دهم كه آن كس كه تو را به مخلوقى داراى اعضاى مختلف، و مفصلهاى به هم پيوسته كه به تدبير حكمت تو در لابلاى پوست و گوشت پنهان است تشبيه كند، در غيب وجودش خالى از معرفت توست، و قلبش به اين معنا كه براى تو هرگز شبيهى نيست يقين پيدا نكرده، و گويا متن بيزارى جستن پيروان را از رهبران باطل خود در قيامت نشنيده كه مى گويند: «به خدا قسم ما در گمراهى آشكارى بوديم، كه شما را با پروردگار عالميان برابر مى كرديم».

ص: 189

آنان كه غير تو را با تو برابر دانستند دروغ گفتند، كه تو را به بت هاى خود تشبيه كردند، و به سبب اوهام غلط خويش صفات آفريده ها را به تو بستند، و با انديشه هاى پست خود تو را مانند اجسام داراى اجزا دانستند، و به عقل ناقصشان تو را همانند مخلوقات كه مركب از قواى مختلفند شناختند. و شهادت مى دهم كه كسى كه تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى دانست برايت نظير قائل شده، و آن كه برايت نظير قائل شود كافر است به آنچه آيات محكم به بيان آنها نازل شده، و دلائل آشكارت بدان گوياست. و شهادت مى دهم كه نهايتى و حدّى در عقلها براى تو نيست كه در مجراى وزش تفكّرات آن عقول در كيفيت خاصى قرار گيرى، و در انديشه ها نگنجى تا به تصرف آن عقول در آمده و محدود گردى.

از اين خطبه است/ در باره آفرينش/

آنچه را آفريد برايش اندازه قرار داد و اندازه اش را محكم كرد، و تدبير نمود و به خوبى تدبير فرمود، و آن را در مسير رسيدن به هدف خود قرار داد و آن مخلوق هم از حدودى كه برايش مقرر نمود تجاوز نكرد،

ص: 190

و به كمتر از رسيدن به هدف معيّنش اكتفا ننمود، و در مأموريتش براى انجام اراده حق چموشى و نافرمانى نكرد، و چگونه چنين باشد در حالى كه همه امور از مشيّت او نشأت گرفته است؟

اوست به وجود آورنده انواع موجودات بى آنكه انديشه اى به كار برد، و بدون اينكه تصورى در در باطن علمش پنهان داشته باشد، و بدون اينكه از تجربه اى از حوادث روزگاران گذشته استفاده نمايد، و بدون اينكه او را در آفرينش موجودات شگفت انگيز شريكى يارى رساند. پس آفرينش به امر او قامتى تمام يافت، و به فرمانبردارى از او گردن نهاد، و دعوت حضرتش را پاسخ گفت، آفريده اى نبود كه در امرش سستى ورزد، و يا در اجراى دستورش درنگ روا دارد. كژى اشيا را راست نمود، و حدودشان را معين كرد، و با قدرتش بين اشياء متضاد الفت داد، و اسباب اتصال آنها را فراهم نمود، و همه را به اجناسى مختلف در حدود و اندازه ها و غرائز و صورتها تقسيم كرد. مخلوقاتى هستند كه خلقت آنها را استوار كرده، و آنها را بر اساس اراده متين خود به وجود آورده است

.

ص: 191

و از اين خطبه است در وصف آسمان

پستى و بلندى آسمان و فاصله هاى فراخ آن را بدون اينكه به چيزى متكى باشد نظام داد، و شكافهاى آن را التيام بخشيد، و ميان آن و مانندش پيوند بر قرار كرد، و دشوارى بالا رفتن و نازل شدن فرشتگانى كه امرش را پايين مى آورند و اعمال خلق را بالا مى برند آسان نمود. پس از آنكه آسمانها به صورت دود بود آن را براى شكل گرفتن ندا دا د تا اجزائش زنجيروار به هم پيوست، و درهاى بسته آن را باز نمود، و از شهابهاى درخشنده براى راههاى نفوذ به آن ديده بان گذاشت، و به دست قدرت خود در عرصه فضا آسمانها را از اضطراب حفظ كرد، و فرمان داد كه تسليم دستورات او باشند.

خورشيد آن را نشانه روشنى بخش روز، و ماه آن را كه نورش به تاريكى مى گرايد نشانه شب قرار داد، و آن دو را در مجراى معين خودشان به جريان انداخت، و حركتشان را در راهى كه بايد به پيمايند مقرر فرمود، تا به واسطه رفت و آمدشان شب را از روز متمايز سازد، و با گردش آنها عدد سالها و حساب دانسته شود. سپس در پهنه آسمان مدار و فلك آن را قرار داد، و ستارگان دور از ديده و ستارگان

ص: 192

درخشنده را كه زينت بخش آن طاق بر افراشته اند بر آن آويزان نمود، و با شهابهاى نافذ آن استراق سمع كنندگان را هدف قرار داد، و آن را به انواع طرق تسخير از ثابت داشتن ثوابت و به حركت در آوردن سيارات و پايين و بالا رفتن آنها و نحس و سعد آنها به جريان انداخت

از اين خطبه است در وصف فرشتگان

سپس خداوند سبحان براى سكونت دادن در آسمانهايش، و آباد ساختن پهنه اعلاى ملكوتش موجوداتى بى نظير از فرشتگانش را به عرصه هستى آورد، و به وسيله آنها گشادگيهاى فضاى آسمان را پر كرد، و صفحات باز جوّ را از آنان مملو ساخت. فريادهاى رساى تسبيح كنندگان از آن ملائكه بارگاه قدس در ميان پهنه باز آسمان و پرده هاى حجاب، و سراپرده هاى جلال و مجد طنين انداز است. و در وراى آن فريادهاى رسا كه گوشها از شنيدنش كر مى شود طبقاتى از نور است كه ديده ها از رسيدن به آن پس زده مى شوند، و به ناچار در محدوده

ص: 193

آن نور در محل خود مطرود و رانده شده مى ايستند. ملائكه را به صورملائكه را به صورت هاى گوناگون، و اندازه هاى مختلف، داراى بال و پر آفريد، كه جلال عزت حق را تسبيح مى گويند، و آنچه را كه از عجايب خلقت خدا هويداست به خود نمى بندند، و آفرينش چيزى را كه آفريدنش مخصوص خداست ادعا نمى كنند، بلكه «آنان بندگان گرامى داشته حقند كه در گفتار سبقت بر خدا نمى گيرند و فرمانش را اجرا مى كنند».

خداوند ملائكه را در آن عالم امين وحى قرار داد، و به وسيله آنان امانات امر و نهيش را به جانب پيامبران روانه كرد، و همه آنان را از اشتباه مصونيت داد، بنابر اين از ايشان كسى نيست كه از راه رضاى خدا منحرف شود. آنان را از منافع كمك خود يارى داد، و قلبشان را با تواضع و خشوع و آرامش قرين فرمود، ابواب سهل و آسان تمجيدهاى خود را به رويشان گشود، و براى آنان مشعلهاى روشنى بر روى نشانه هاى توحيدش نصب كرد.

بار گناهان آنان را سنگين نكرده، آمد و رفت شب و روز آنان را به سوى مرگ سوق نداده، تيرهاى شگ و ترديد از كمانهاى خود استحكام ايمانشان را نشان نگرفته، و گمانها و خيالات بر جايگاه

ص: 194

يقين استوارشان ازدحام نبرده، آتش عداوت در بينشان افروخته نشده، سرگردانى و حيرت ايمانى را كه با باطن آنان پيوند خورده، و هيبت و جلالى را كه از حق در دلهاشان جاى گرفته از آنان سلب ننموده، و وسوسه ها به آنان طمع ندوخته تا شك و ترديد با آلودگى خود بر انديشه پاكشان قرعه زند.

گروهى از آنان در ميان ابرهاى پر آب، و كوههاى بزرگ مرتفع، و لابلاى تاريكى هايى كه براى بيرون رفتن از آن راهى نيست قرار دارند. گروهى ديگر فرشتگانى هستند كه قدمهايشان در طبقات زيرين زمين فرو رفته، مانند پرچم هاى سپيدى كه در شكاف هوا نفوذ كرده، و در زير آن بادى است آرام و خوش كه آنها را در جايى كه به آن منتهى شده و قرار گرفته اند نگاه داشته. اشتغال به بندگى حق آنان را از كار ديگر باز داشته، و حقايق ايمان بين آنان و معرفت حق پيوند داده، و يقين به خداوند آنان را از همه چيز بريده و مشتاق و راغب او نموده، و رغبتشان از آنچه نزد خداست به آنچه نزد غير خداست تجاوز نكرده. شيرينى معرفت

ص: 195

او را چشيده اند، و از محبّتش جام سيراب كننده اى نوشيده اند، و در سويداى دلشان ريشه هاى خوف خدا جاى گرفته، پس قامت راستشان از طول عبادت خميده، و ميل و رغبت طولانى به او سر چشمه تضرع و زارى آنان را تمام ننموده، مقام والاى آنان رشته خشوع را از گردن وجودشان باز نكرده، و خودپسندى بر آنان غالب نگشته تا عبادات گذشته خود را زياد بشمارند، خضوع در برابر عظمت حق نصيبى براى بزرگ ديدن حسناتشان بر جاى نگذاشته، و در مدت دراز كوشش در عبادت سستى بر آنان چيره نگشته، و از رغبتشان به حق كاسته نشده تا از اميد به او رويگردان شوند، راز و نياز طولانى زبانشان را نخشكانده، اشتغال به غير حق آنان را مملوك خود نكرده تا صداى مناجاتهاى سرّى و راز و نيازى كه با خداوند دارند قطع شود، دوش به دوش هم در مقام بندگى قرار دارند، و آسايش طلبى آنان را به تقصير در انجام دستورات حق نكشانده است، بلادت غفلت ها بر اراده جدى آنان در تلاش و كوشش غلبه نكند، و شهوات فريبنده همتهاى عالى آنان را هدف نمى گيرد.

ص: 196

صاحب عرش را براى روز نيازمندى خود ذخيره گرفته اند، و به وقت انقطاع خلق از خدا و توجهشان به مخلوقات فقط خدا را مورد توجه قرار مى دهند.

روزگار عباداتشان را پايان نمى دهند، رغبتشان به عبادت پروردگار آنان را به هيچ سويى متوجه نمى سازد، مگر به سوى سرچشمه هاى اميد به رحمت حق و ترس از عذاب او كه هيچ گاه از دلهاشان قطع نمى شود.

آنچه علّت ترس از عذاب است از دلشان زدوده نمى شود تا از كوشش در عبادت دست بردارند، طمع آنان را به اسارت درنياورده تا سعى در امور ظاهر را بر كوشش در امر آخرت مقدم بدارند، اعمال گذشته خود را بزرگ نشمارند، زيرا اگر بزرگ شمارند اميد آنان به حق باعث زدودن رشته هاى خوف آنان از عذاب مى شود، محض وسوسه هاى شيطانى در رابطه با حضرت حق اختلاف نكرده اند، قهرهاى ناگوار آنان را از هم جدا نساخت ه، و كينه هاى حسدورزى بر آنان غالب نشده، و عوامل شك و بد دلى آنان را دسته دسته ننموده، و انديشه هاى گوناگون آنان را تقسيم نكرده. فرشتگان اسير و پايبند ايمانند، نه انحرافى آنان را از ريسمان محكم ايمان بريده، و نه سستى

ص: 197

و تنبلى ايشان را از رشته حق جدا كرده. در طبقات آسمانها جاى پوست تختى نيست مگر اينكه فرشته اى بر آن در سجود است، يا در حال سير و سرعت در بندگى خدا. با طول عبادتشان بر معرفتشان مى افزايند، و بدان وسيله عزّت و جلال خدا در دلشان افزايش مى يابد

و از اين خطبه است در وصف زمين و گسترش آن بر روى آب

زمين را در امواج شديد و با صولت و در درياهاى پر آب فرو برد، در حالى كه موجهاى عظيم آن درياها به هم مى خوردند، و امواج بلند آن كه در حال تدافع يكديگر بودند به هم مى كوفتند و همانند شتران نر در موقع هيجان و مستى كف به وجود مى آوردند. پس سركشى آب به خاطر سنگينى زمين حالت فروتنى گرفت، و چون زمين به سينه خود به روى آب قرار گرفت اضطراب و هيجان آب فرو نشست و چون با شانه خود مانند حيوانى كه در خاك بغلتد بر روى آب درغلتيد آب آرام گرفت. آب پس از هيجان و اضطراب امواجش آرام و مغلوب شد، و در دهنه خوارى مطيع و اسير

ص: 198

گشت. زمين گسترده شده در ميان آن آب پر موج ساكن شد، و آب را از نخوت و كبر و از باد دماغ و سركشى و تجاوز باز داشت، و دهان آن را كه پر موج بود بست، و آب از آن همه هيجان و هيبت و جست و خيز به جاى خود نشست.

پس از آنكه هيجان آب از زير اطراف زمين ساكن شد، و كوههاى بلند سركشيده را كه بر دوش زمين قرار داشت بر روى خود حمل نمود، خداوند آبهاى چشمه ها را از بالاى بينى هاى زمين (قله كوهها) به جريان انداخت، و در پهن دشت ها و رودخانه ها سرازير ساخت، و حركات زمين را با كوههاى لنگر انداخته، و به وسيله صخره هاى بزرگ سر به فلك برداشته تعديل نمود. زمين به علّت نفوذ كوهها در پهنه آن، و به خاطر فرو رفتن ريشه كوهها در اعماق آن، و سوار شدن آن صخره هاى بزرگ بر گردن و طبقات زيرين آن آرامش و استقرار يافت.

خداوند ميان زمين و جوّ را فراخ نمود، و هوا را براى تنفس ساكنان آن مهيّا فرمود،

ص: 199

و تمام نيازمنديهاى اهل زمين را از دل زمين بيرون آورد. سپس بلنديهاى زمين را كه بى گياه بود و آب چشمه ها به آن نمى رسيد، و جويبارها وسيله اى براى رساندن خود به آن زمين هاى مرتفع نمى يافتند رها نساخت، بلكه ابرهايى آفريد تا عرصه هاى مرده آن بلنديها را احيا كنند، و گياهش را برويانند. ابرها را پس از پراكندگى قطعاتش و جدايى پاره هايش به هم الفت و التيام داد، تا چون آب درون ابر به جنبشى سخت بر آمد، و در حواشى آن برق بدرخشيد، و درخشش برق در ميان قطعات ابر سپيد و انبوه خاموش نشد، خداوند آن ابر پرباران را در حالى كه قطعاتش به هم پيوسته بود فرو فرستاد، در حالى كه به زمين نزديك شدند، و بادها بارانهاى آن را پى در پى همچون دوشيدن شير از سينه حيوانات دوشيدند و به شدت به زمين ريختند. زمانى كه ابرها سينه خود را به زمين ساييدند، و آنچه از باران داشتند بر زمين پاشيدند، خداوند در زمين هاى خشك گياه، و در دامن كوهها سبزه روياند، در اين وقت زمين با آرايش مرغزارهاى خود به شادى نشست، و از پرده لطيفى از شكوفه هاى خوشبو و زيبا كه بر خود پوشيده بود، و از نظم دقيق شكوفه ها

ص: 200

و بوته هاى با طراوت كه چهره آن را مى آراست به نشاط و بهجت بر خاست، و خداوند آن نباتات و گلها را توشه آدميان و روزى چهارپايان قرار داد. و نيز راههاى فراخ در اطراف زمين باز كرد، و براى روندگان نشانه هايى نهاد تا به هر جا كه بخواهند آمد و شد كنند.

هنگامى كه زمين را براى زندگى آماده كرد، و فرمان خود را جارى ساخت، آدم (ع) را از ميان مخلوق خود اختيار كرد، و او را اولين نوع از آفرينش انسان قرار داد، و در بهشت خود ساكن كرد، و روزيش را در آنجا فراوان نمود، و او را به آنچه از خوردنش نهى كرده بود ياد آور شد، و به او آگاهى داد كه خوردن آنچه از آن نهى شده قرار دادن خويش در معرض معصيت خدا، و به خطر افكندن قدر و منزلت خود است. اما آدم نسبت به آنچه از آن نهى شده بود اقدام كرد، تا حركتش با علم حق كه از سابق به آن تعلّق گرفته بود موافق شد. خداوند هم او را پس از توبه به زمين آورد تا با نسلش زمين را آباد كند، و به وسيله او حجت را بر بندگان اقامه نمايد.

پس از قبض روح آدم حيات بندگان را از حجّت ربوبى و طريق اتّصال بين آنان و معرفت خود خالى نگذاشت، بلكه به وسيله حجّت هايى كه بر زبان برگزيدگان از انبيائش

ص: 201

ارسال كرد، و همه آنان به دنبال هم در هر دوره اى ابلاغ كننده پيامهاى او بودند با مردم رابطه برقرار نمود، تا به وسيله پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله حجّتش تمام شد، و جاى عذرى باقى نماند و تهديدش در باره مجرمان به نهايت رسيد.

روزى مردم را مقدر فرمود و آن را براى برخى فراوان و براى بعضى ديگر اندك قرار داد، و ارزاق را بر مبناى تنگى و فراخى قسمت نمود، و در اين تقسيم بندى عدالت به خرج داد تا هر كس را بخواهد با فراوانى رزق و كمى آن آزمايش كند، و بدين وسيله ثروتمندان و فقرا را از جهت شكر نعمت و تحمل سختى در مجراى امتحان قرار دهد. آن گاه روزى فراخ را با سختى و پريشانى درهم آميخت، و با تندرستى آفتهاى دردناك قرار داد، و شاديهاى غم زدا را با غصه و اندوه مقرون نمود. مدت عمرها را معين كرد، بعضى را طولانى و برخى را كوتاه، و بعضى را مقدم و برخى را مؤخر نمود، و رشته همه عمرها را به مرگ متصل ساخت، و مرگ را در هم پيچنده رشته هاى زندگى، و عامل گسيختن پيوندهاى محكم قرار داد.

خداوند آگاه است از اسرار نهان مردم، و از پنهان سخن گفتن راز گويان،

ص: 202

و از آنچه در خاطرشان به سبب گمان خطور مى كند، و به آنچه بر آن با يقين تصميم مى گيرند، و از نگاه هاى خيانت آلود چشم كه به صورت مخفى انجام مى گيرد، و به آنچه در نهان دلهاست و به ناديدنيهاى اعماق غيب، و به مطالبى كه گوشها مخفيانه مى شنود، و به درون لانه هاى تابستانى موران، و مراكز زمستانى حشرات، و ناله ماده شتران فرزند از دست داده، و صداى آهسته قدمها، و محل روييدن و رشد ميوه ها كه در غلاف پرده هاى شكوفه هاست، و به مخفيگاه بيشه هاى حيوانات وحشى در شكاف كوهها و درّه ها، و به نهانگاه پشه ها در لابلاى ساقه هاى درختان و پوست آنها، و جاى روييدن برگها از شاخه ها، و محل فرود آمدن نطفه ها از مسير اصلاب، و به ابرهاى بر آمده در فضا و محل به هم پيوستن آنها، و ريزش باران از ابرهاى انبوه، و به آنچه گرد بادها با دامنه خود مى پاشند، و به آنچه سيل هاى توليد شده از باران نابود مى كنند، و بر فرو رفتن و حركت حشرات در ريگستانها، و به جايگاه پرندگان بر قلّه هاى بلند كوهها،

ص: 203

و نغمه سرايى نغمه سرايان در تاريكى لانه ها، و آنچه در صدفهاست و موج دريا آن را پرورش داده، و به آنچه تاريكى شب آن را پوشانده، يا خورشيد بر آن تابيده، و آنچه را تاريكى ها و روشنايى ها به دنبال هم در بر مى گيرند، و به اثر هر قدمى، و صداى هر حركتى، و آواى هر سخنى، و حركت هر لبى، و جايگاه هر جاندارى، و وزن هر ذرّه اى، و همهمه هر صاحب نفسى، و آنچه از ميوه درختان بر زمين افتاده، يا برگهايى كه روى زمين ريخته، و از قرارگاه نطفه، يا خون جمع شده و مضغه، يا خلقت و نسل جديدى كه صورت گرفته. در اين آگاهى هيچ مشقتى به او نرسد، و در حفظ آنچه آفريده هيچ مانعى بر سر راه او قرار نگيرد، و در اجراى امور و تدبير وضع مخلوقات هيچ ملالت و سستى به او دست ندهد، بلكه آگاهيش بر همه آنها نافذ است، و بر شماره تمام مخلوقات احاطه دارد، و عدلش بر همه گسترده است، و فضل و احسانش همه را فرا گير است، در عين حالى كه تمام مخلوقات نسبت به آنچه شايسته مقام اوست تقصير دارند.

ص: 204

خداوندا، تو شايسته وصف زيبايى، و زيبنده شمارش نعمتهاى بى پايان. بهترينى براى آرزو شدن اگر آرزو شوى، و گرامى ترينى براى اميد بستن اگر به تو اميد بسته شود. خداوندا، به آنچه به من لطف كردى نمى توانم جز تو را مدح كنم، و به آن نمى توانم جز تو را ثنا بگويم، من حمد و ثنايم را به معادن نااميدى و مواضع ترديد و تهمت (كه حمد غير توست) نمى برم. تو زبانم را از ستايش آدميان و ثناى موجودات آفريده و مورد تربيت خودت برگرداندى. الهى، براى هر ثناگويى اجرى از پاداش و احسانى از عطاست، من از تو اميد دلالت به سوى ذخائر رحمت و گنجهاى مغفرتت دارم. بار الها، اينجا جايگاه كسى است كه تو را به يكتايى كه خاص توست شناخته، و براى اين ثناگوييها و ستايش ها كسى را جز تو سزاوار نديده، و مرا به تو حاجت و نيازى است كه آثار ناگوار آن را جز فضل و احسان تو جبران نمى كند، و مرا از زمينگيرى آن جز عطا و جود تو بلند نمى كند. پس در اين مقام مناجات خشنوديت را به ما ارزانى دار، و ما را از دست حاجت بردن به سوى غير خودت بى نياز كن، كه مسلّما

ص: 205

تو بر هر چيزى توانايى

. (1092)

91 (1091) از سخنان آن حضرت است به هنگامى كه مردم پس از كشته شدن عثمان خواستند با او بيعت كنند

رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثه اى روبرو هستيم كه آن را چهره ها و رنگهاست، حادثه اى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمى ماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى كنم، و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنش كننده اى توجه نمى كنم. و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود، و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مى سپاريد. و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است

.

ص: 206

(1093)

92 (1092) از خطبه هاى آن حضرت است در بيان فضل و علم خود، و خبر از فتنه بنى اميه

اما بعد، اى مردم، من بودم كه چشم فتنه را كور كردم، و كسى جز من بر آن جرأت نداشت، بعد از آنكه تاريكى فتنه ها همه جا را گرفته، و سختى هارى آن رو به فزونى نهاده بود.

پس پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد، به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست از آنچه كه از امروز تا قيامت رخ خواهد داد و نيز در باره گروهى كه صد نفر را هدايت كند و صد نفر را به گمراهى برد از من نخواهيد پرسيد مگر اينكه شما را از دعوت كننده و جلودار و راننده شان و جاى فرود آمدن مركبها و بار اندازشان و آن كه از اهل آنها كشته مى شود، و آن كه به مرگ طبيعى مى ميرد خبر خواهم داد. و اگر مرا از دست بدهيد و آن گاه حوادث ناگوار و مشكلات طاقت فرسا بر شما فرود آيد بسيارى از پرسش كنندگان سر فرود آورند و جمع زيادى از پرسش شوندگان از جواب فرو مانند،

ص: 207

و اين زمانى است كه پيكار و نبرد در ميان شما ادامه يابد و دامن بالا زند، و دنيا بر شما تنگ گردد آنچنان كه ايّام بلا و ابتلا را بر خود طولانى انگاريد، تا اينكه خداوند براى باقى ماندگان از نيكان شما پيروزى پيش آرد.

فتنه ها به وقتى كه روى آرند عامل اشتباه شوند، و چون از ميان بروند حقيقت آن بر همه معلوم گردد.

فتنه ها به وقت آمدن ناشناس اند، و هنگام رفتن شناخته مى شوند. فتنه ها همچون باد در گردشند، به شهرى اصابت مى كنند و از شهرى مى گذرند. بدانيد كه ترسناكترين فتنه ها به نظر من در زندگى شما فتنه بنى اميّه است، زيرا فتنه اى است كور و تاريك و فراگير، و بلايش مخصوص مردم با ايمان است، آن كه در آن فتنه ها بصير و داناست بلا دامنگيرش مى گردد، و هر كه كور دل و نابيناست بلا از او دور مى ماند! به خدا قسم پس از من بنى اميّه را براى خود حاكمان بدى خواهيد يافت، آنان مانند شتر بد خلقى هستند كه با دهان گاز مى گيرد، و با دست به سر صاحبش مى كوبد، و با پاى لگد مى اندازد، و از دوشيدن شيرش مانع مى شود. با شما دائما بر همين رويّه اند تا كسى از شما را باقى نگذارند مگر كسى كه براى آنها سودمند باشد،

ص: 208

يا به ايشان زيانى نرساند. سخت گيرى آنان از شما بر طرف نخواهد شد تا جايى كه غلبه شما بر آنان به پيروزى برده بر ارباب، يا فرمانبر بر فرمانده اش ماند! فتنه ايشان بر شما زشت و وحشتناك و به رويه دوران جاهليت وارد مى گردد، در آن فتنه نه علامت هدايتى يافت مى گردد و نه نشانه نجاتى ديده مى شود. ما اهل بيت از آن فتنه بر طريق نجاتيم، و در آن وقت قدرت دعوت در ما نيست. آن گاه خداوند مانند جدا شدن پوست از گوشت، آن فتنه ها را از شما جدا مى كند به واسطه كسى كه به آنان ذلت و خوارى مى دهد، و به شدّت آنان را از ميدان به در مى كند، و جام تلخ بلا در كامشان مى ريزد، جز شمشير به آنان ندهد، و جز لباس ترس بر آنان نپوشاند. در آن وقت قريش دوست دارد دنيا و آنچه در آن است را از دست بدهد و عوض آن يك بار ديگر رهبرى مرا اگر چه زمانش به اندازه قربانى كردن شتر كم باشد ببيند تا از آنان بپذيرم چيزى را كه امروز مقدارى از آن را مى طلبم و به من نمى دهند.

.

ص: 209

(1094)

93 (1093) از خطبه هاى آن حضرت است در فضل رسول اكرم (ص) و پند و اندرز

اشاره

بس والا و مبارك است خداوندى كه همّت هاى بلند او را درك نكنند، و حدس انديشه هاى تيز به مقام بلندش نرسد. همان اوّلى كه پايانى ندارد تا به آخر برسد، و آخرى ندارد تا پايان پذيرد.

و از اين خطبه است در وصف پيامبران

آنان را در برترين وديعتگاه به امانت نهاد، و در بهترين قرارگاه مستقر ساخت.

اصلاب كريمانه آنان را به رحمهاى پاك منتقل كردند. هرگاه يكى از آنان از دنيا رفت ديگرى براى ابلاغ دين قد علم نمود، تا آنكه كرامت خداوند سبحان منتهى به محمّد صلّى اللّه عليه و آله شد، او را از برترين

ص: 210

معادن روياند، و در عزيزترين. سرزمين ها كاشت، از همان درختى كه پيامبرانش را از آن آشكار كرد، و امناى خود را از آن انتخاب نمود. عترتش بهترين عترت هاست، و دودمانش بهترين دودمان ها، و شجره اش بهترين شجره ها، شجره اى كه در حرم روييده، و در عرصه كرامت و مجد به رشد رسيده، شجره اى كه شاخه هايى بلند دارد، و ميوه هايى دور از دسترس. از اين رو او امام تقوا پيشگان، و وسيله بصيرت هدايت يافتگان است. چراغى است درخشان، و ستاره اى فروزان، و آتش گيره اى با شعله هاى زبانه دار.

روشش اعتدال، طريقه اش رشد، كلامش جدا كننده حق از باطل، و حكمش عدل است.

خداوند او را در فاصله اى كه بين آمدن پيامبران رخ داده بود بر انگيخت، زمانى كه مردم از عمل نيك روى بر تافته و ملتها غرق جهالت بودند.

خداوند شما را رحمت كند، بر اساس نشانه هاى روشن عمل كنيد، راه خدا مستقيم و واضح است كه شما را به بهشت مى خواند، اكنون در محلى هستيد كه مى توانيد با فرصت و فراغتى كه داريد رضاى حق را به دست آوريد، در حالى كه پرونده ها باز، و قلم ها براى ثبت اعمال در جريان، و بدنها سالم،

ص: 211

و زبانها گو زبانها گوياست، و توبه پذيرفته، و اعمال قبول مى شود

. (1095)

94 (1094) از خطبه هاى آن حضرت است در فضيلت پيامبر (ص)

خداوند پيامبر را وقتى فرستاد كه مردم در وادى گمراهى حيران بودند، و در فتنه كوركورانه مى رفتند، هواهاى نفسانى عقل و خرد را از آنان ربوده، كبر و خود پسندى آنان را دچار لغزش كرده، و جاهليت تاريك سبكسر و بى اعتبارشان نموده بود. در كارها نا آرام و سرگردان، و ملتى گرفتار نادانى بودند.

رسول حق صلّى اللّه عليه و آله خيرخواهى را نسبت به آنها به نهايت رساند، به راه حق حركت كرد، و آنان را به حكمت و موعظه حسنه دعوت فرمود

.

ص: 212

(1096)

95 (1095) از خطبه اى ديگر است باز هم در فضيلت پيامبر (ص)

اشاره

سپاس خدا را، اوّلى كه پيش از او چيزى نبوده، و آخرى كه پس از او چيزى نباشد، آشكارى كه آشكارى فوق او نيست، و نهانى كه چيزى نهان تر از او نمى باشد.

از اين خطبه است در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

قرارگاهش بهترين قرارگاه، و محل روييدنش شريفترين محل است، در معادن بزرگوارى، و گهواره هاى سلامت. قلب خوبان شيفته او شد، و توجه ديده ها به جانب او گشت. خداوند به بركت او كينه ها را دفن كرد، و آتش دشمنى ها را خاموش نمود. مردم را به دست او با هم (به خاطر) ايمان برادر ساخت، و نزديكان را (به خاطر كفر) از هم دور كرد. به وسيله او ذليل را عزيز، و عزيز بى جهت را ذليل گرداند. كلامش روشن كننده حق، و سكوتش زبان گويا بود

.

ص: 213

(1097)

96 (1096) از خطبه هاى آن حضرت است در مقايسه ياران خود با ياران رسول خدا (ص)

اگر خداوند ستمكار را مهلت دهد هرگز فرصت مؤاخذه او از دستش نمى رود، و بر سر راه او در حالى كه گلويش در دست قدرت اوست در كمين است.

بدانيد به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست كه ارتش معاويه بر شما پيروز خواهند شد، نه به خاطر اينكه از شما به حق شايسته ترند، بلكه بدان خاطر كه آنان در حركت به سوى باطل زمامدارشان شتابانند، و شما در برابر حق من سست و كند هستيد. هر آينه ملل مختلف از ستمكارى زمامدارانشان در ترسند، و من از ستم ملّتم بر خويش در وحشتم. شما را براى پيكار با دشمن ترغيب كردم نرفتيد، به گوشتان خواندم نشنيديد، پنهان و آشكار دعوتتان نمودم اجابت نكرديد، شما را خير خواهى كردم نپذيرفتيد. آيا شما حاضران بسان غايبان هستيد؟! و بردگان در قيافه اربابان؟!

ص: 214

مصالحتان را بر شما مى خوانم از آن فرار مى كنيد، با موعظه هاى رسا شما را نصيحت مى كنم از آن پراكنده مى گرديد، و به جهاد با متجاوزان ترغيبتان مى كنم هنوز حرفم به آخر نرسيده مى بينم همچون قوم سبا پراكنده مى شويد! به جلسات خود باز گشته، يكديگر را از پند و اندرزى كه داده شده ايد فريب مى دهيد و غافل مى سازيد. بامدادان شما را مستقيم مى نمايم شامگاهان مانند كمان كژ به سويم باز مى گرديد. اصلاح كننده عاجز شده و شنونده غير قابل انعطاف گشته.

اى كسانى كه بدنهايتان حاضر، و عقولتان از شما غايب، و خواسته هايتان گوناگون است، و زمامدارانتان گرفتار شمايند، امير شما خدا را اطاعت مى كند و شما از او نافرمانى مى نماييد، اما امير شاميان از خدا رويگردان است و اهل شام از او فرمان مى برند! به خدا قسم دوست داشتم معاويه در باره شما و يارانش با من بيع صرف انجام مى داد، صرف دينار به درهم، ده نفر از شما را با يك نفر از ياران خودش با من عوض مى كرد. اى اهل كوفه، من از جانب شما به سه چيز و دو چيز دچار شده ام: گوش داريد ولى كريد، گوياييد امّا لاليد، چشم داريد لكن

ص: 215

كوريد، نه هنگام جهاد آزاد مردان راستين هستيد، نه وقت بلا و گرفتارى برادران مورد اعتماد! دستتان تهى باد اى كسانى كه همچون شتران بدون ساربان هستيد كه هرگاه از جانبى جمعشان كنند از طرف ديگر پراكنده مى شوند. به خدا قسم انگار مى بينم اگر صحنه كارزار سخت شود، و آتش پيكار شعله ور گردد، فرزند ابو طالب را همچون زنى كه نوزاد خود را وقت زاييدن رها كند رها خواهيد كرد. حركت من بر اساس حجّت روشن از جانب پروردگارم، و راه و روش پيامبرم است، من بر مبناى راه حقّى كه آن را از ميان راههاى گوناگون يافته ام قرار دارم.

به اهل بيت پيامبرتان نظر كنيد و ملتزم جهت الهى آنان باشيد، راه و روش آنها را پيروى نماييد، كه آنان شما را از راه هدايت بيرون نمى برند، و به گمراهى باز نمى گردانند. اگر از چيزى باز ايستادند شما هم باز ايستيد، و اگر به جهتى حركت كردند شما هم حركت نماييد، از آنان پيشى مجوييد كه گمراه مى گرديد، و عقب نمانيد كه به هلاكت مى رسيد.

من ياران محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ديده ام، كسى از شما را

ص: 216

مانند آنان نمى بينم، اصحاب آن حضرت ژوليده موى و غبار آلود بودند در حالى كه شب را در سجده و قيام به صبح مى رساندند، گاه پيشانى و گاه صورت در پيشگاه حق به زمين مى نهادند، از ياد معاد گويا بر روى شعله آتش ايستاده مضطرب و پريشان بودند، پيشانى آنان از طول سجود مانند زانوى بز پينه داشت. چون ياد خدا مى شد ديدگانشان چنان اشك مى ريخت كه گريبانشان از گريه تر مى شد، و همچون درخت كه روز تندباد مى لرزد از ترس عذاب و اميد ثواب به خود مى لرزيدند

. (1098)

97 (1097) از سخنان آن حضرت است در ستم بنى اميه

به خدا قسم بنى اميه همواره ستم مى نمايند تا از حرامهاى خدا حرامى را باقى نگذارند مگر حلال كنند، و پيمانى را رها ننمايند مگر بشكنند، و خانه اى از گل و خيمه اى از پشم نماند مگر اينكه ستمشان

ص: 217

وارد آن شود، و فسادشان آن خانه را فرا گيرد، و بدى رفتارشان اهل آن را پراكنده كند. تا آنجا كه دو دسته بگريند: مردمى بر دينشان، و مردمى بر دنيايشان. كار به جايى رسد كه دادخواهى يكى از شما از يكى از آنها همچون دادخواهى برده از ارباب شود، كه در حضور ارباب اطاعتش نمايد، و در غياب او بدگويى كند. و تا جايى كه بزرگترين شما در آن حكومت در تحمل سختى و رنج كسى است كه بيشترين حسن ظن را به خدا دارد. پس اگر خداوند عافيت عنايت كرد به ديده منّت داريد، و اگر دچار حادثه شديد صبر پيشه كنيد، كه عاقبت از آن پرهيزكاران است

. (1099)

98 (1098) از خطبه هاى آن حضرت است در گريز از دنيا

خدا را بر هر چه بود سپاس مى گوييم، و در كار خود بر آنچه خواهد شد كمك مى طلبيم، سلامت در عقايد را از او خواهانيم چنانكه تندرستى را از او مسألت داريم.

ص: 218

اى بندگان خدا، شما را سفارش مى نمايم به ترك دنيايى كه شما را ترك مى كند گر چه شما ترك آن را دوست نداريد، دنيايى كه بدنهايتان را كهنه مى نمايد گر چه شما علاقه داريد تازه بمانيد. شما نسبت به دنيا همچون مسافرانى هستيد كه راه را طى كرده و آن را به پايان برده اند، و نشانه اى را قصد كرده گويا به آن رسيده اند. آن كه مركب به سوى هدف مى راند مگر اميدوار است در چه مدتى براند تا به آن برسد؟ و كسى كه برايش مدتى معين شده كه از آن تجاوز نخواهد كرد چه مقدار اميد به درنگ دارد با آنكه براى بيرون رفتن از دنيا مرگ با شتاب او را به جلو مى راند؟! پس در عزت و فخر كردن به دنيا رقابت نكنيد، و به زيور و نعمت آن گول نخوريد، و از رنج و سختى آن بيتابى مكنيد، زيرا عزت و فخرش از ميان مى رود و زيور و نعمتش فانى مى شود، و رنج و سختى آن پايان مى پذيرد، و هر مدت آن به آخر مى رسد، و هر زنده آن مى ميرد.

آيا براى شما در آثار گذشتگان مايه خوددارى از گناه نيست؟ آيا براى شما در سر گذشت پدرانتان

ص: 219

بينش و عبرتى نيست اگر اهل تعقّل باشيد؟ آيا نديديد كه گذشتگان از شما بر نمى گردند، و براى ماندگان بقايى نيست؟ مگر مردم دنيا را نمى نگريد كه شبانه روز داراى حالاتى گوناگون هستند؟ مرده اى است كه بر وى مى گريند، و ديگرى را تسليت مى دهند، يكى مبتلا به بيمارى شده بر زمين افتاده، و آن ديگر به عيادت مريض مى رود، يكى در حال جان كندن است، و ديگرى به دنبال دنياست در حالى كه مرگ او را دنبال مى كند، و يكى در بى خبرى است و خدا از او غافل نيست، و به دنبال گذشته باقى مانده هم مى گذرد.

آگاه باشيد، از نابودكننده لذّات، و بر هم زننده عيش ها، و قطع كننده آرزوها ياد كنيد آن زمان كه شتابان به سوى گناهان مى رويد. و براى اداى حق واجب خداوند، و سپاس نعمتها و احسان بى شمارش از او كمك بجوييد

.

ص: 220

(1100)

99 (1099) و از خطبه اى ديگر است در باره پيامبر و خاندان او

حمد خدايى را كه فضلش را در ميان خلق منتشر نمود، و دست جودش را در ميان ايشان گشود، در همه امورش او را سپاس مى گوييم، و براى اداى حقوقش از او يارى مى طلبيم. و گواهى مى دهيم كه جز او معبودى نيست، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست، او را براى اظهار امر و فرمان، و متذكر شدن وجود مقدسش بين مردم فرستاد، او هم رسالت را به امانت ادا كرد، و بر اساس رشد از دنيا گذشت و بيرق حق را در ميان ما گذاشت، كسى كه از اين بيرق پيشى گرفت از دين خارج شد، و هر كه از آن عقب ماند هلاك گشت، و هر كه ملتزم آن شد به حق پيوست. راهنماى اين پرچم (كه وصى رسول است) با درنگ سخن مى گويد و با بردبارى قيام مى نمايد، ولى به وقت قيام شتاب مى ورزد. و چون شما در برابر اطاعت او سر تسليم فرود آريد، و (براى تعظيم او) با انگشتان به وى اشاره نماييد مرگش فرا رسد و او را به جهان بعد ببرد، و پس از او

ص: 221

تا وقتى كه خدا بخواهد در دنيا درنگ مى كنيد، سپس خداوند كسى را ظاهر مى كند كه شما را جمع كرده و پراكندگى شما را به هم پيوند دهد. پس اكنون به آن نيامده طمع نورزيد، و نسبت به آن كه از آن كناره گرفته نا اميد مباشيد. زيرا ممكن است يك پايش بلغزد و پاى ديگرش استوار بماند ولى بالاخره روزى هر دو قدمش استوار مى گردد.

آگاه باشيد كه آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله همانند ستارگان آسمانند كه هرگاه ستاره اى از آنان غروب كند ستاره ديگرى آشكار شود. گويى مشاهده مى كنم نعمت هاى خدا (در زمان ظهور قائم) نسبت به شما كامل شده، و شما را به آنچه آرزو مى كرديد رسانده است

. (1101)

100 (1100) و از خطبه اى ديگر است مشتمل بر خبر از حوادث ناگوار

حمد خداى را همان اول پيش از هر اول، و آخر بعد از هر آخر. اوليّتش موجب

ص: 222

آن است كه قبل از او اولى نباشد، و آخريتش موجب آنكه بعد از او آخرى نباشد. و شهادت مى دهم معبودى جز او نمى باشد، شهادتى كه باطن و ظاهر و دل و زبان در آن متّحد است.

اى مردم، كينه با من شما را به گناه آلوده نكند، و نافرمانى از من شما را به پيروى هواى نفس نكشاند، و به وقتى كه از من چيزى بشنويد (از راه نابوارى) به يكديگر چشم نيندازيد. به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، آنچه به شما خبر مى دهم از پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله است، ابلاغ كننده دروغ نگفته، و شنونده هم جاهل نبوده. گويا مى بينم شخصى كه گمراهيش شديد است در شام فرياد مى كند، بيرق هاى خود را اطراف كوفه نصب مى نمايد. پس چون دهانش باز شود، و مقاومتش سخت گردد، و جاى پايش در زمين استوار شود، به آن هنگام فتنه و آشوب با نيش خود مردم زمان را بگزد، و جنگ با امواجش زبانه كشد، و از روزها قيافه خشن آشكار گردد، و از شبها رنج و سختى ها هويدا شود. و هنگامى كه محصول او خوب برسد، و پخته و رسيده سر پا شود، و شقشقه اش به صدا در آيد، و برق شمشيرهايش بدرخشد، آن وقت است كه پرچم هاى

ص: 223

فتنه و آشوب كه راه رهايى از آن نيست به اهتزاز آيد، و همانند شب تار و درياى پر موج روى آورد.

اين است اوضاع، چه صداهاى سهمگينى كه گوش كوفه را بخراشد، و چه تندبادهايى كه بر آن بوزد! به همين زودى ها گروههاى مختلف به جان هم افتند، آنان كه سر پايند درو شوند، و آنان كه از پا افتاده اند لگد مال گردند

. (1102)

101 (1101) از خطبه هاى آن حضرت است در زمينه سختى ها

اشاره

قيامت روزى است كه خداوند همه اولين و آخرين را گرد مى آورد براى بررسى حساب، و پاداش اعمال، همه در حال قيام و خاكسارى هستند، عرق تا دهانشان را احاطه كرده، و زلزله زمين آنان را مى لرزاند. نيكو حال ترين انسان در آن روز كسى است كه براى ايستادن جاى پايى پيدا كند، و براى خود محل وسيعى بيابد.

ص: 224

از اين خطبه است

فتنه هايى است مانند پاره هاى شب تاريك، كه در برابرش كسى به پا نخيزد، و پرچمى از آن برگردانده نشود.

اين فتنه ها همچون شتر مهار زده اى به سوى شما مى آيند كه جهاز بر پشتش گذاشته شده، و ساربانش آن را مى كشد و سوارش آن را شتابان مى راند. اهل آن فتنه آزارشان بر مردم شديد، و تاراجشان اندك است.

گروهى با آنان در راه خدا مى جنگند كه نزد گردنكشان خوار و پست مى نمايند، و در زمين غير معروف، و در آسمان معروفند. در آن زمان واى بر تو اى بصره از لشگرى از عذاب خدا كه بدون گرد و غبار و منهاى سر و صدا به طرف تو حمله ور مى شوند. و به زودى اهل توبه مرگ سرخ و گرسنگى شديد دچار مى شوند

.

ص: 225

(1103)

102 (1102) از خطبه هاى آن حضرت است در تشويق به زهد

اشاره

به مانند بى رغبت هاى به دنيا، و اعراض كنندگان از آن به دنيا بنگريد، كه به خدا قسم دنيا به زودى اهل اقامت و ساكنانش را از ميان بر مى دارد، و عيّاشان بى خيال را دچار حادثه و بلا مى نمايد.

آنچه از دنيا از دست رفته و پشت كرده باز نمى گردد، و آينده آن هم روشن نيست چه مى شود تا به انتظارش باشند.

شادى آن آميخته به اندوه است، و قدرت و قوت مردان آن رو به سستى و ضعف مى رود.

پس فراوانى آنچه كه شما را خوشايند است فريبتان ندهد، زيرا آنچه از دنيا با شما خواهد بود اندك است.

رحمت خداوند بر كسى كه انديشه كند و عبرت گيرد، و عبرت بگيرد و بيناى به امور شود. آنچه از دنيا موجود بوده پس از اندك زمانى كه بر آن بگذرد گويى وجود نداشته، و آنچه از آخرت وجود خواهد يافت گويى پس از اندك زمانى ابدى و هميشگى خواهد بود. آنچه به شماره آيد (ساعات عمر) پايان پذير است،

ص: 226

و هرچه را انتظار برند آمدنى است، و هر چه آمدنى است نزديك و در حال رسيدن است.

از اين خطبه است

دانا كسى است كه اندازه و قدر خود را بشناسد، و براى نادانى كسى همين بس كه اندازه خود را نداند.

مبغوض ترين مردم نزد خدا بنده اى است كه خداوند او را به خود واگذاشته باشد، چنين كسى از راه راست بيرون رفته، و بدون راهنما حركت مى كند، اگر به زراعت دنيايى بخوانندش در عمل مى كوشد، و اگر به كشت و كار آخرت دعوتش كنند تنبلى مى كند، گويى آنچه در عملش مى كوشد بر او واجب، و آنچه نسبت به آن سستى مى كند از او ساقط است

. و از اين خطبه است

و آن زمانى است كه در آن نجات نمى يابد مگر مؤمنى كه گمنام است، اگر در بين مردم حضور داشته باشد شناخته نشود، و اگر غايب باشد از او جستجو نكنند. آنان چراغ هدايت، و نشانه هاى روشن براى روندگان

ص: 227

در عرصه ظلمت اند. سخن چين و فتنه گر و فاش كننده زشتى ها و لغو گو نيستند، آنان مردمى هستند كه خداوند ابواب رحمتش را به روى آنان باز مى گشايد، و رنج و سختى را از آنان بر طرف مى سازد.

اى مردم، به همين زودى زمانى بر شما مى رسد كه اسلام واژگون شود همچون ظرفى كه با محتوياتش واژگون گردد. اى مردم، خدا شما را پناه داده از اينكه بر شما ستم روا دارد، ولى به شما اين تأمين را نداده كه در معرض آزمايش قرارتان ندهد، آن بزرگترين گوينده در قرآن فرموده:

«در اين برنامه نشانه هايى است و ما آزمايش كننده ايم».

مقصود حضرت از «كل مؤمن نومة» انسان گمنام و كم شر است.

و «مساييح» جمع «مسياح» است و آن كسى است كه در ميان مردم به فتنه و سخن چينى رود.

و «مذابيع» جمع «مذياع» است و آن كسى است كه از كسى كار ناشايسته اى مى شنود و آن را همه جا پخش مى كند.

و «بذر» جمع «بذور» است و آن شخص بسيار احمق است كه گفتارش بيهوده و لغو است

.

ص: 228

(1104)

103 (1103) از خطبه هاى آن حضرت است در باره پيامبر و فضيلت خويش

پس از حمد، خداوند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بر انگيخت در حالى كه احدى از عرب نبود كه كتابى بخواند، و نه دعوى پيامبرى و نزول وحى كند.

پس با آنان كه نافرمان بودند به همراهى مطيعانش جنگيد، عاصيان را به سوى نجات سوق مى داد، و براى رهانيدن مردم از گمراهى پيش از آنكه مرگشان فرا رسد پيشدستى مى نمود. بر سر راه مانده و از پاى افتاده اقامت مى كرد تا او را به مقصدش برساند، مگر هلاك شونده اى كه خيرى در او نبود. تا آنجا ايستاد كه راه نجات را به آنان نشان داد، و در جايگاه انسانيشان جاى داد، تا آسياى حياتشان به كار افتاد، و امورشان استوار شد. به خدا سوگند من پيشرو لشگر اسلام بودم تا آنكه ارتش كفر به عقب گريخت، و در سايه پرچم اسلام در آمد، هرگز ناتوان نگشتم و دچار ترس نشدم، و خيانت و سستى ننمودم.

ص: 229

به خدا سوگند باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن در آورم.

مؤلف: انتخاب شده اين خطبه در گذشته نيز آمد، جز اينكه من آن خطبه را در اين روايت با اندكى اختلاف و كم و زياد ديدم، به همين جهت آن را بار ديگر ذكر كردم

. (1105)

104 (1104) از خطبه هاى آن حضرت است در وصف پيامبر (ص) و تهديد بنى اميه و پند به مردم

تا اينكه خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله را گواه و بشارت دهنده و ترساننده بر انگيخت. در كودكى بهترين مردم، در بزرگ سالى نجيب ترين انسان، در اخلاق پاكترين پاكان، و دوام جود و سخايش از همه بيشتر بود.

پس شما (اى بنى اميه) از شيرينى دنيا لذت نبرديد، و براى نوشيدن شير از پستان آن توانمند نشديد، مگر بعد از آنكه مهارش را رها، و تنگ پالانش را نبسته يافتيد.

ص: 230

حرامش نزد اقوامى به منزله درخت سدر بى خار (آسان و در دسترس) و حلالش دور از دسترس و غير موجود بود. به خدا قسم به آن دنيايى دست يافتيد كه چون سايه اى گسترده تا زمانى معين است. زمين براى شما از هر مانعى آزاد، و دستتان در آن باز است، ولى دستان رهبران واقعى از سر شما كوتاه است، و شمشيرهاى شما بر آنان غالب، و شمشير آنان از شما باز گرفته شده است.

بدانيد هر خونى را خونخواهى، و هر حقّى را خواهنده اى است. خونخواه خونهاى ما چون حاكمى است كه در باره خودش حكم دهد، و او همان خداوندى است كه مطلوبى او را ناتوان نكند، و گريزنده اى از پنجه عدالتش بيرون نرود. اى بنى اميّه، به خدا سوگند مى خورم كه پس از اندك زمانى اين حكومت را در دست غير خود، و در خانه دشمنانتان خواهيد ديد. بدانيد بيناترين ديده ديده اى است كه در خير نفوذ كند و شنواترين گوش آن گوشى است كه پند را بشنود و بپذيرد.

اى مردم، دل از نور چراغ پنددهنده اى كه خود پند پذير است روشن كنيد،

ص: 231

و آب را از چشمه زلالى كه از تيرگى صاف مانده بكشيد.

اى بندگان خدا، به نادانى خود تكيه ننماييد، و هواى نفس شما را به دنبال خود نكشد، زيرا آن كه به نادانى خود تكيه زد و اسير هوا شد به لبه پرتگاه هلاكت افتاده، بار ضلالتى را كه به دوش گرفته از جايى به جايى انتقال مى دهد، آن هم به خاطر انديشه باطلى كه به دنبال هم به بازار مى آورد، و مى خواهد آنچه را نمى چسبد بچسباند، و آنچه را نزديك نمى گردد نزديك گرداند.

خدا را خدا را، از اينكه نزد كسى شكايت بريد كه اندوه شما را بر طرف نمى سازد، و توانايى باز كردن گره از كار شما را ندارد. امام به غير آنچه از جانب خدا مأمور است وظيفه اى ندارد، تكليف او ابلاغ كامل پند و اندرز، و جديت در خير خواهى، و زنده كردن سنّت، و اقامه حدود است بر كسى كه سزاوار حدّ است، و نيز رساندن سهم بيت المال به مستحقّش.

پس براى فراگيرى دانش بشتابيد پيش از آنكه درختش خشك شود، و قبل از آنكه در بهره گيرى علمى از معادن آن گرفتار خود مشغولى شويد. ديگران را از منكر نهى كنيد و خود نيز از ارتكاب

ص: 232

به آن بپرهيزيد، زيرا مسئوليد اول خود از گناه كناره گيرى كنيد سپس ديگران را از آن نهى نماييد

. (1106)

105 (1105) از خطبه هاى آن حضرت است در زمينه برترى اسلام، و توصيف پيامبر اكرم، آن گاه توبيخ اصحاب

اشاره

خداى را سپاس كه اسلام را تشريع، و آبشخورهاى آن را براى آن كه بخواهد وارد شود آسان نمود، اركانش را در برابر آن كه قصد غلبه بر آن را دارد غير قابل شكست، و آن را براى كسى كه به آن آويخت پناهگاه امن و براى وارد بر آن حريم سلامت قرار داد. آن را برهان ساخت براى كسى كه به وسيله آن سخن گفت، و شاهد براى كسى كه به وسيله آن به دفاع بر خاست، و نور براى آن كه طلب روشنى كرد، و فهم براى آن كه انديشه نمود، و مغز براى آن كه آراسته به تدبير شد، و نشانه براى با فراستى كه راه حق جست، و بينايى براى كسى كه عزم جزم كرد، و پند براى كسى كه پند آموخت، و نجات براى آن كه تصديق كرد، و تكيه گاه براى كسى كه به آن متّكى شد، و آسايش براى آن كه خود را به آن واگذاشت، و سپر براى آن كه صبر پيشه كرد.

ص: 233

اسلام روشن ترين راه، و آشكارترين مسلك هاست، علائم راهش بلند، جاده هايش روشن، چراغهايش درخشان، ميدان تمرينش آماده براى مسابقه، هدفش مرتمسابقه هدفش مرتفع، و جاى دهنده مسابقه گذاران است، جايزه اش مورد رغبت، و سوارانش شريف. راهش تصديق، نشانه اش اعمال شايسته، پايانش مرگ، ميدان تمرينش دنيا، محل گرد آمدن مسابقه گذارانش قيامت، و جايزه مسابقه اش بهشت است.

از اين خطبه است در وصف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

تا آنكه پيامبر شعله اى براى خواستار نور بر افروخت، و نشانه اى براى وامانده در گمراهى روشن ساخت.

خداوندا، او امين و مورد اعتماد تو، و گواه حضرتت در قيامت، و نعمتى است كه به رسالت فرستادى، و رحمتى است كه به حق گسيل داشتى. الهى، بهره اى وافر از عدالت خود به او عنايت فرما، و از احسانت پاداشى صد چندان به او كرامت كن. خدايا، بنايش را از همه بناها بالاتر قرار ده،

ص: 234

و او را بر سفره مهمانيت گرامى دار، و مقامش را نزد خود شريف گردان، و او را از جانب خود بالاترين درجه بهشتى بخش، و از رفعت و فضيلت بهره مندش ساز، و ما را بدون دچار شدن به رسوايى و منهاى گرفتار شدن به پشيمانى و آلوده شدن به انحراف و پيمان شكنى و گمراهى و گمراه كردن و فريب خوردگى، در زمره او محشور فرما.

مؤلف: اين خطبه پيش از اين ذكر شد و ما به جهت اختلاف در دو روايت، آن را دوباره در اين قسمت آورديم

و از اين خطبه است در خطاب به يارانش

از كرامت خدا به منزلت و مقامى رسيده ايد كه به خاطر آن كنيزان شما احترام مى شوند، و همسايگانتان مورد حسن روابط و دوستى قرار مى گيرند، و آنان كه شما برتر از آنها نيستيد، و بر آنان حقّى نداريد شما را تعظيم مى كنند، و كسانى كه از غلبه شما نمى ترسند، و حكومت و تسلطى بر آنان نداريد

ص: 235

از شما وحشت دارند. اينك مى بينيد عهد خدا شكسته مى شود و غضب نمى كنيد، در حالى كه از شكستن عهد پدرانتان بر سر غيرت آمده آن را ننگ مى دانيد. فرمانهاى خدا بر شما وارد شده و از سوى شما به مردم مى رسد و باز گشت سودش به شماست، ولى اكنون طاغيان را بر منزلت خود مسلّط كرديد، و زمام امور خويش را به آنان سپرديد، و امور الهى را به آنان واگذاشتيد، آنان به شبهه ها عمل مى كنند، و در شهوات ره مى سپارند! به خدا سوگند اگر دشمنان جمع شما را زير هر ستاره اى پراكنده كنند خداوند شما را براى بدترين روزى كه در پيش دارند جمع خواهد كرد

. (1107)

106 (1106) از سخنان آن حضرت است در يكى از ايّام صفّين

گريختن شما را ديدم، و برگشتنتان را از صفوفتان مشاهده نمودم، جفا كاران اوباش و اعراب باديه نشين شامى شما را به گريز واداشتند، در حالى كه شما جوانمردان عرب، و سران

ص: 236

شرف، و برازندگان جامعه، و قله سر بلندى هستيد. اما دردهاى سينه ام شفا يافت وقتى كه ديدم سر انجام آنها را فرارى داديد آنچنان كه شما را به هزيمت دادند، و آنان را از لشگرگاه خود رانديد چنانكه شما را راندند، با ضرب شمشير و نيزه آنان را درمانده و بيچاره كرديد، به طورى كه اولشان روى آخرشان مى افتاد، مانند شتران تشنه اى كه از 0 سر حوضشان رانند، و از ورود به آبگاهشان منع كنند

. (1108)

107 (1107) از خطبه هاى آن حضرت است در پيشگويى از حوادث آينده

اشاره

خداى را سپاس كه با آفرينش مخلوقات بر مخلوقات تجلّى كرد، و با حجّت خود بر قلوبشان آشكار است، بدون به كار گيرى انديشه موجودات را آفريد، زيرا انديشه ها در خور آنانى است كه داراى ضمايرند، و خدا را فى نفسه ضمير نيست. دانش او عمق پرده هاى غيب

ص: 237

را شكافته، و به پيچيدگى ها و دقايق آراء نهانها احاطه نموده.

از اين خطبه است در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

او را از شجره انبيا، و از چراغدان نور، و از مرتبت بلند، و از مركز سرزمين بطحا، و از چراغهاى بر افروخته در ظلمت، و چشمه هاى حكمت اختيار نمود

. و از اين خطبه است

طبيبى است كه همراه با طبّش در ميان مردم مى گردد، مرهمهايش را محكم و آماده ساخته، و ابزارهايش را براى سوزاندن زخمها داغ نموده، تا هر جا لازم باشد: در زمينه دلهاى كور، و گوشهاى كر، و زبانهاى لال به كار گيرد. دارو به دست به دنبال علاج بيماريهاى غفلت، و دردهاى حيرت است. اين بيماران وجود خود را از انوار حكمت روشن ننموده، و با آتش زنه دانشى درخشان شعله نيفروخته اند. از اين بابت به مانند چهارپايان چرنده، و سنگهاى

ص: 238

سخت اند.

حقايق پنهان براى اهل بصيرت آشكار، و راه حق براى اشتباه كنندگان نمايان شد، و قيامت پرده از چهره برداشت، و نشانه هاى آن براى صاحب فراست ظاهر گشت. چه شده كه شما را پيكرهايى بى جان، و جانهايى بى پيكر، و عابدانى بى صلاح، و تاجرانى بى سود، و بيدارانى خواب، و حاضرانى غايب، و ناظرانى كور، و شنوندگانى كر، و گويندگانى لال مشاهده مى كنم؟! دولت ضلالت بر محور خود به پا شده، و با شاخه هايش همه جا پراكنده گرديده، شما را با كيل خود وزن مى كند، و با همه دست خود بر سرتان مى كوبد، پرچمدار اين حكومت از دين خارج است، و بر سكوى گمراهى ايستاده، آن زمان از شما جز به مانند باقى مانده ته ديگ، يا به مثل خرده دانه اى كه در ته بقچه مانده چيزى باقى نماند.

دولت ضلالت شما را به مانند به هم پيچيده شدن چرم به هم مى مالد، و همچون كوبيدن خرمن مى كوبد، اين سركشان همچون پرنده اى كه دانه درشت را از دانه ريز جدا مى كند

ص: 239

مؤمن را از ميان شما جدا مى كنند.

اين راهها شما را كجا مى برد؟ تاريكى ها تا چه وقت شما را سرگشته و حيران مى نمايد؟! دروغها چگونه شما را مى فريبند؟! اين بلا از كجا به سر شما مى آيد و به كجا باز گردانده مى شويد؟! براى هر زمانى سرنوشتى است، و هر غيبتى را باز گشتى است. پس، از عالم ربّانى خود بشنويد، دلهاى خود را نزد او حاضر كنيد، و اگر بر شما فرياد زد بيدار شويد. خبر گزار بايد به مردمش راست بگويد، و پراكندگى كار و افكار خود را جمع نمايد، و ذهنش را آماده سازد. عالم ربّانى حقايق را همچون شكافتن مهره براى شما شكافت، و حقيقت را همچون كندن پوست درخت براى يافتن صمغ پوست كند. به وقت بر پا شدن بيرق گمراهى باطل در محلّ خود جاى گرفته، و جهالت بر مركبهايش سوار گشته، و گروه ستمگر بزرگ و فراوان گردد، و دعوت كننده به حق كم شود، و روزگار همچون وحشى گزنده حمله نمايد، و شتر باطل پس از سكوت عربده كشد و قوّت گيرد، و مردم بر معصيت پيمان برادرى بندند، و بر دين از هم دورى نمايند، و بر دروغ با يكديگر دوست شوند، و بر راستى با هم دشمنى ورزند. در اين وقت

ص: 240

فرزند باعث خشم پدر، و باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان كمياب شوند. مردم (توانمند) آن روزگار همچون گرگ، و حاكمانشان درنده، و ميانه حالشان طعمه، و نيازمندانشان مرده خواهند بود، راستى ناپديد شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستى، و به دل دشمنى كنند، فسق عامل نسبت، و عفّت باعث شگفتى شود، و اسلام را همچون پوستين وارونه پوشند

. (1109)

108 (1108) از خطبه هاى آن حضرت است در باره قدرت خداوند و حوادث مرگ و قيامت

اشاره

همه چيز فروتن براى او، و هر چيزى قائم به اوست. ثروت هر نيازمند، و عزت هر ذليل، و قدرت هر ناتوان، و پناهگاه هر ستم رسيده است. سخن هر سخنگو را مى شنود، باطن هر خاموش را مى داند، روزى هر زنده اى به عهده اوست، و بازگشت هر كه

ص: 241

بميرد به جانب او.

ديده ها تو را نديده تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از وصف كنندگان از خلقت بوده اى.

موجودات را براى ترس از تنهايى خلق نكردى، و براى دريافت منفعت به كار نگرفتى، به دنبال هر كه باشى از تو پيش نيفتد، و آن را كه بگيرى از چنگ تو بيرون نرود، عصيان كننده از سلطنتت كم نمى كند، و مطيع به حكومتت اضافه نمى كند، آن كه از حكم تو خشمناك است قدرت ردّ فرمانت را ندارد، و هر كه از فرمانت روى گرداند از تو بى نياز نمى شود. به نزدت هر نهانى آشكار است، و هر غيبى در پيشگاهت حاضر است. تو ابدى هستى بنا بر اين زمانى برايت نيست، و تو منتهاى هر چيز هستى از اين رو گريزى از تو نيست، و تو وعده گاه هستى كه نجاتى از تو جز به تو نيست. مهار هر جنبنده اى در كف تو، و باز گشت هر انسانى به سوى توست.

منزّهى از هر عيب، چه بزرگ است شأن تو! منزهى، چه عظيم است آنچه از مخلوقاتت كه مى بينيم و چه كوچك است عظمت آن در كنار قدرت تو! و چه دهشت آور است آنچه از ملكوت تو

ص: 242

مشاهده مى نماييم! و چه اندازه حقير است آنچه ديده مى شود در برابر آنچه از سلطنت تو براى ما ناپيداست! نعمت هايت در اين دنيا چه گسترده و فراوان است! و با اين حال در برابر نعمت آخرتت چقدر كوچك است!

از اين خطبه است در باره فرشتگان

گروهى از ملائكه را در آسمانهايت سكونت داده اى، و از زمينت رفعت بخشيده اى، آنان داناترين مخلوقاتت به تو، و خائف ترين آنها از تو، و مقرب ترينشان به تو هستند. ساكن اصلاب، و جا گرفته در رحم ها نبودند، و از آب پست آفريده نشدند، و حوادث روزگار آنها را پراكنده نكرد. با اين قرب و منزلتى كه نزد تو دارند، و اميالى كه بر محور وجود تو جمع كرده، و طاعت بسيارى كه براى تو انجام داده، و با اينكه نسبت به امر تو غفلت كمترى دارند، اگر كنه حقيقت تو را كه از آنان پنهان است ببينند بى شك اعمال خود را كوچك شمرده، و بر خود عيب گيرند، و به اين معنا معرفت يابند كه حقّ عبادت تو را به جاى نياورده،

ص: 243

و طاعتى كه سزاوار توست انجام نداده اند.

منزّه آفريدگار و معبودى هستى، به نيكويى نعمتت بر بندگان است كه سرايى (چون آخرت) به وجود آورده اى، و در آن سفره اى قرار داده اى داراى آشاميدنى و خوردنى، و همسران و خدمتكاران، و قصرها و نهرها، و زراعت ها و ميوه ها، سپس دعوت كننده اى را فرستادى تا مردم را به آن دعوت كند.

ولى نه دعوت كننده را پاسخ گفتند، و نه در آنچه ترغيب كردى رغبت نمودند، و نه به آنچه تشويق فرمودى مشتاق شدند. به سوى مردارى رو كردند كه با خوردنش رسوا شدند، و بر عشق به آن سازش نمودند، و هر كه عاشق چيزى شود چشمش را كور، و دلش را بيمار مى كند، آن گاه با چشمى غير سالم نظر مى كند، و با گوشى غير شنوا مى شنود، خواهشهاى نفسانى عقلش را دريده، و دنيا دلش را ميرانده، و او را بر امور مادى واله و شيدا نموده، از اين رو او برده دنياست و بنده كسى كه اندكى از دنيا در اختيار دارد. دنيا به هر طرف بگردد او هم مى گردد، و به هر سوى روى كند او هم روى مى آورد. با پندهاى باز دارنده اى كه از جانب خداست از گناه باز نمى ايستد،

ص: 244

و از هيچ واعظ الهى پند نمى پذيرد، در صورتى كه مردن ناگهانى مردم را- در نقطه اى كه در آن نه فسخ عهدى ممكن است نه راه باز گشتى- مى بيند كه چگونه پيشامدى كه اطلاعى از آن نداشتند بر آنان هجوم كرد، و جدايى از دنيا كه ايمن و خاطر جمع از آن بودند دامنگيرشان شد، و به آنچه از آخرت به آنان وعده داده مى شد وارد شدند.

آنچه از بلا به سرشان آمد وصف شدنى نيست: سكرات مرگ و اندوه بر آنچه از دستشان رفته يك جا آنان را در بر گرفت، اعضاء بدنشان در برابر آن سختيها به سستى گراييد، و رنگشان تغيير كرد.

سپس مرگ بيشتر در وجودشان نفوذ نمود، و بين آنان و سخن گفتنشان مانع شد، و آن محتضر در ميان اهل بيتش با ديده اش مى بيند، و با گوشش مى شنود، در حالى كه عقلش بجاست و فكرش باقى است، انديشه مى كند كه عمرش را در چه راهى به باد داده، و روزگارش را كجا برده، به ياد مى آورد ثروتى را كه جمع كرده، و در به دست آوردنش توجه به حلال و حرام ننموده، و از جايى كه حلال و حرامش برخى روشن و برخى مشتبه بوده به چنگ زده، و فعلا پايبند گناه جمع آورى آن ثروت است،

ص: 245

و مشرف بر جدا شدن از آن شده، ثروتى كه براى وارثان مى ماند و در آن خوش مى گذرانند و از آن بهره مند مى شوند، راحتى آن نعمت براى وارث و بار مسئوليت آن بر دوش اوست، و او در گرو اين ثروت است. در پى آنچه وقت مردن برايش ظاهر مى شود از حسرت دست به دندان مى گزد، و به آنچه در ايّام عمرش به آن رغبت داشته بى ميل مى شود، و آرزو مى كند اى كاش آن كسى كه قبل از اين به ثروت او غبطه مى خورد و به خاطر آن به او حسد مى ورزيد آن ثروت را به جاى او گرد آورده بود.

آن گاه مرگ در غلبه بر بدنش چندان پيش مى رود كه ديگر كوشش مانند زبانش از كار مى ايستد، در حالى كه ميان خانواده اش مى ماند كه قدرت سخن گفتن و قدرت شنيدن ندارد، ديده به چهره اهل و عيالش مى گرداند، حركات زبانش را مى بيند ولى صداى كلام آنان را نمى شنود. سپس پنجه مرگ با او گلاويز مى شود، چشم او نيز مانند گوشش از كار مى افتد، و روح از بدنش بيرون مى رود، و لاشه اى شده بين خانواده اش مى افتد، به طورى كه از نشستن نزد او وحشت مى كنند، و از نزديك شدن به او دورى مى جويند، گريه كننده اش را همراهى نمى كند،

ص: 246

و قدرت پاسخ دادن به آن كه صدايش مى كند ندارد. آن گاه او را با دوش برداشته به خانه قبر مى برند، و وى را در آنجا به عملش سپرده و براى هميشه از ديدار او محروم مى مانند.

تا زمانى كه مدت معلوم شده جهان سر آيد، و مقدّرات پايان پذيرد، و آخرين موجود به وسيله مرگ به اولين موجود ملحق گردد، و فرمان حق در راستاى خواست او در رابطه با تجديد خلقت فرا رسد، آسمان را به حركت آورد و بشكافد، زمين را با لرزه سختى به جنبش آورد، كوههاى آن را از جا كنده و پراكنده سازد، به طورى كه از هيبت جلال و از خوف سطوتش پاره هاى آنها به هم كوبيده شوند، و هر كه را در دل زمين است بيرون آرد، و بعد از كهنه شدن نو سازد، و پس از پراكندگى جمع نمايد. آن گاه آنان را براى آنچه در نظر دارد: از پرسش اعمال مخفى شان و كارهاى پنهانشان از هم جدا ساخته، و بر دو دسته تقسيم كند: به گروهى نعمت بخشد، و از گروه ديگر انتقام گيرد.

فرمانبرداران را در جوار خويش پاداش دهد، و در خانه بهشتش جاودانه دارد، خانه اى كه مقيمانش از آن كوچ نكنند، و احوالشان تغيير ننمايد، و اندوه و ترس به آنان رو نياورد،

ص: 247

و بيمارى به آنان نرسد، و خطرات متوجه آنان نشود، و سفرى آنها را از خانه خود بيرون نبرد.

اما اهل گناه را به بدترين خانه وارد سازد، و دست آنها را با غل به گردنشان ببندد، و سرشان را به پايشان گره زند، و پيراهنى از ماده بد بو، و جامه اى از پاره هاى آتش به آنان بپوشاند، در آتشى كه حرارتش بسيار شديد، و درب آن به روى اهلش بسته است، آتشى كه هيجان و فرياد و زبانه اى بلند دارد، و نعره اش هول انگيز است، مقيمش بيرون نرود، و از اسيرش غرامت قبول نگردد، و زنجيرهايش گسسته نشود، نه آن خانه را مدتى است كه سر آيد، و نه آن دوزخيان را اجلى كه به پايان رسد

قسمتى از اين خطبه در باره پيامبر صلى اللّه عليه و آله

رسول حق دنيا را حقير و كوچك شمرد، و پستش دانست و نزد ديگران خوار نمود، مى دانست كه خداوند

ص: 248

با اختيار خود دنيا را از او دور كرد، و به خاطر حقارتش آن را براى ديگران گشاده ساخت. پس او با قلبش از دنيا روى گرداند، و يادش را از باطن خود ميراند، و عاشق غايب شدن زينتش از مقابل خود بود، تا از آن لباس آرايشى برنگيرد، يا اقامت در آن را هوس ننمايد. در رساندن احكام از جانب خدا براى قطع عذر مردم كوشيد، و براى مردم با ترساندن از عذاب خير خواهى نمود، و با مژده هايى كه داد به بهشت دعوت فرمود و با تهديدهايى كه كرد از آتش ترساند.

ما درخت نبوت، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد ملائكه، و معادن دانش، و چشمه هاى حكمتيم. يار و عاشق ما منتظر رحمت، و دشمن و كينه توز ما در انتظار عقوبت است

. (1110)

109 (1109) از خطبه هاى آن حضرت است

برتر چيزى كه متوسلان به خداوند پاك و بزرگ به آن توسل جستند عبارت است از:

ص: 249

ايمان به خدا و رسول او، و جهاد در راه حق كه قلّه اسلام، و كلمه اخلاص كه فطرت توحيدى، و به پا داشتن نماز كه حقيقت آيين، و اداى زكات كه فريضه اى مشخص و لازم، و روزه ماه رمضان كه سپر از عذاب، و حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شوينده گناه، و صله رحم كه عامل ازدياد ثروت و طول عمر، و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان، و صدقه آشكار كه دفع كننده مردن بد است، و انجام كارهاى خوب و نيكى به ديگران كه آدمى را از افتادن در خوارى حفظ مى كند.

به ياد خدا شتاب ورزيد كه بهترين ذكر است، و به آنچه به اهل تقوا وعده داده رغبت نماييد كه وعده اش صادقترين وعده هاست، و به روش پيامبر اقتدا كنيد كه برترين روش، و به سنّت او رفتار نماييد كه رهنماترين سنّت است، و قرآن بياموزيد كه بهترين گفتارست، و در آن انديشه كنيد كه بهار دلهاست، و از نورش شفا خواهيد

ص: 250

كه شفاى سينه هاست، و آن را به نيكوترين صورت بخوانيد كه سودمندترين داستان سرايى است.

زيرا عالمى كه به غير علمش عمل كند همچون نادانى است سرگردان كه از جهلش به هوش نيايد، بلكه حجت حق بر او عظيم تر، و اندوهش دائم تر، و نزد خدا بيش از همه سزاوار ملامت است

. (1111)

110 (1110) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش دنيا

اما بعد، شما را از دنيا مى ترسانم، كه شيرين و سر سبز مى نمايد، پوشيده به شهوات است، و خود را با نقد بودنش محبوب كرده، با موجودى اندكش جلب نظر مى كند، خود را با آرزوها آرايش داده، و با زيور غرور آراسته كرده، شاديش دوام ندارد، و از درد و اندوهش امانى نيست، در شدت فريبندگى و زيانبارى، و در تغيير و زوال پذيرى است، فنا شونده و نابود شدنى است، شكمباره اى

ص: 251

هلاك كننده است، آن گاه كه آرزوى دنيا پرستان و مردمان دلبسته به آن در باره آن به نهايت رسد بيش از آنچه خداوند در قرآن فرموده نخواهد بود: «حيات دنيا مانند آبى است كه از آسمان نازل كرديم، پس روييدنى زمين با آن در آميخت، سپس آن روييدنى خشك و خرد شده و بادها آن را پراكنده مى سازد، و خداوند بر همه چيز تواناست».

احدى از دنيا شادمان نشد مگر اينكه گريه و اندوه را به دنبالش فرستاد، و به كسى روى خوش نشان نداد مگر اينكه با سختى و ناراحتى به او پشت كرد، و باران راحتى بر كسى نباريد مگر اينكه با رگبارى از بلا به او هجوم كرد. شايسته است كه چون در روز روشن يار كسى شود به وقت شب به صورت ناشناس رخ نمايد. اگر جانبى از آن شيرين باشد جانب ديگرش تلخ و و با خيز است. كسى از خوشى اش برخوردار نشود مگر اينكه از بلاهايش رنج و سختى ببيند، و شبى در امن و راحت در آن به سر نبرد مگر اينكه صبح بر بال خوف و ترس آن بنشيند.

هم خود بسيار فريبنده است و هم آنچه در آن است، نابود شدنى است و هر كه روى آن است رو به فناست.

ص: 252

جز تقوا در هيچ توشه آن خيرى نيست. آن كه به كم آن قناعت ورزيد بسيارى از عوامل امنيّت را به دست آورد، و هر كس رو به انبوهش آورد بر علل هلاكت خود افزود، و آنچه به دست آورد به زودى از دست او برود.

بسا كس كه به دنيا اعتماد كرد و به ناگاه مزه ناگوارى را به او چشاند، و بسا صاحب اطمينان به دنيا كه ناگهان او را به خاك و خون در انداخت. چه بسيار مقام دارى كه دنيا او را كوچك ساخت، و آلوده به كبر و نخوتى كه دنيا او را به ذلّت كشيد. سلطنتش دست به دست مى گردد، عيشش تيره، خوشيش ناگوار، شيرينش تلخ، طعامش سم، و طنابش پوسيده است. زنده اش در معرض مرگ، و تندرستش در مسير بيمارى است. حكومتش بر باد، عزيزش مغلوب، صاحب ثروت فراوانش منكوب، و همسايه اش در معرض غارت است.

آيا شما در مساكن پيشينيان قرار نگرفته ايد كه عمرشان از شما طولانى تر، و آثارشان پايدارتر، و آرزوهايشان درازتر، و عددشان بيشتر، و لشگرشان انبوه تر بود؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى! و بر آخرت مقدم داشتند چه مقدم داشتنى! آن گاه از دنيا كوچ كردند بدون زاد و توشه اى كه آنان را به

ص: 253

مقصد رساند، و منهاى مركبى كه طىّ سفر كند. آيا خبرى به شما رسيده كه دنيا در برابر آن همه ضررى كه به آنان رسانده از خود فديه اى به آنان داده؟ يا كمكى به آنان نموده؟ و يا براى آنان همنشين خوبى بوده است؟

نه، بلكه آنان را به مصائب سختى گرفتار كرد، و به حادثه هاى كوبنده بنيان زندگى شان را سست گرداند، با بلاهاى جانكاه خوارشان نمود، و بينى آنان را به خاك ماليد، و زير سمهاى خود لگد مالشان كرد، و گردش روزگار را به ضرر آن چرخاند. شما ناسازگارى دنيا را با آن كه در برابر او گردن نهاد، و آن را بر آخرت مقدم داشت و بر آن به خيال خود تكيه دائمى كرد ديديد تا كار به جايى رسيد كه براى جدايى ابدى از دنيا كوچ كردند، آيا جز گرسنگى زاد و توشه اى، و جز تنگى و مضيقه چيزى، و غير تاريكى نورى به آنان نشان داد؟ يا به دنبال آنان جز ندامت روانه ساخت؟ آيا چنين دنيايى را بر همه چيز مقدم مى داريد، يا به آن تكيه مى كنيد؟ يا بر آن حرص مى ورزيد؟! دنيا بد خانه اى است براى كسى كه به آن بد گمان نباشد، و در مسكن گزيدن در آن ترسى نداشته باشد.

بدانيد- و خوب مى دانيد- كه عاقبت دنيا را ترك مى كنيد و از آن كوچ مى نماييد،

ص: 254

بايد در دنيا از آنان كه مى گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است؟!» پند بگيريد، كه آنان به قبرها برده شدند در حالى كه در سوار شدن از خود اراده نداشتند، و در شكاف زمين فرودشان آوردند بدون اينكه به عنوان مهمان دعوت شده باشند، و براى آنان در دل سنگلاخ قبرها، و از خاك كفن ها، و از استخوانهاى پوسيده همسايگان ساختند. همسايگانى هستند كه هيچ خواننده اى را جواب نمى دهند، و ستمى را نسبت به همسايه مانع نمى شوند، و به گريه و ناله اعتنا نمى كنند، اگر بارانى به قبرشان ببارد شاد نگردند، و اگر خشكسالى شود نا اميد نشوند، جمعند ولى تنهايند، همسايه اند ولى از هم دورند، نزديكند ولى به زيارت هم نمى روند، خويشند ولى اظهار خويشى نمى كنند، بردبارانى هستند كه دشمنى در دل ندارند، و جاهلانى كه كينه هايشان برطرف شده، از زيان آنان ترسى در كار نيست، و به دفاع آنان اميدى نمى باشد، درون زمين را به جاى روى زمين انتخاب كردند، و خانه تنگ قبر را در عوض خانه وسيع، و غربت را به جاى بستگان، و تاريكى را به جاى روشنايى. برهنه و عريان به مانند روزى كه از دنيا مفارقت كردند به صحنه محشر باز آمدند، از دنيا با اعمال خود به سوى حيات جاودانى و سراى هميشگى كوچ نمودند،

ص: 255

چنانكه خداوند سبحان فرمود: «همچنان كه آنها را در آغاز آفريديم بازشان گردانيم، اين وعده حتمى ماست كه انجام مى دهيم»

. (1112)

111 (1111) از خطبه هاى آن حضرت است در باره ملك الموت و قبض روح مردم

وقتى ملك الموت وارد خانه اى مى شود آيا او را حس مى كنى؟ يا وقت قبض روح كسى او را مى بينى؟

بلكه جنين را در شكم مادرش چگونه قبض روح مى كند؟ آيا از برخى از اعضاء مادر بر او وارد مى شود؟

يا اينكه روح جنين به اذن خدا او را اجابت مى نمايد؟ يا ملك الموت همراه جنين در روح مادر ساكن است؟

كسى كه از وصف مخلوقى مانند خود عاجز است چگونه خداى خود را وصف تواند كرد؟

ص: 256

(1113)

112 (1112) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش دنيا

شما را از دنيا مى ترسانم كه منزل كوچ است نه جاى اقامت.

به امور فريبنده خود را آراسته، و با آرايشش به فريفتن برخاسته. سرايى است كه نزد پروردگارش بى مقدار است، حلالش را به حرام، و خيرش را به شرّ، و حياتش را به مرگ، و شيرينش را به تلخى در آميخته. خداوند آن را براى دوستانش خالص و گوارا نكرده، و از پرداخت آن به دشمنانش مضايقه ننموده است. خوبى اش اندك، شرّش حاضر، گرد آمده اش فانى شونده، دولتش در معرض ربوده شدن، و آبادش در معرض خراب شدن است. چه خيرى است در سرايى كه مانند خراب شدن ساختمان خراب مى گردد؟ و عمرى كه چون تمام شدن توشه در آن خانه به پايان مى رسد؟ و مدتى كه چون تمام شدن راه به آخر خواهد رسيد؟! واجبات خدا را از خواسته هاى خود قرار دهيد،

ص: 257

و در اداى حقّش و خواسته هايش از او بخواهيد شما را يارى دهد، و دعوت مرگ را به گوشهاى خود بشنوانيد پيش از آنكه شما را دعوت كنند. زاهدان در دنيا دلشان مى گريد گرچه به ظاهر بخندند، و اندوهشان شديد است گرچه شاد باشند، و خشمشان بر خود زياد است گرچه در ميان مردم به خاطر آنچه از آن بهره مندند مورد غبطه اند.

ياد مرگ از دلتان پنهان شده، و آرزوهاى دروغ نزد شما حاضر گشته، از اين رو دنيا بيش از آخرت مالك شما شده، و متاع فعلى دنيا شما را از توجه به متاع آخرت باز داشته است. شما بر مبناى دين خدا برادر هستيد، چيزى جز آلودگى درونها، و بدى نيّت ها شما را از هم جدا نكرده، به اين لحاظ يكديگر را يارى نمى دهيد، و خير خواهى نمى كنيد، و به هم بذل و بخشش نداريد و با يكديگر دوستى نمى كنيد. شما را چه شده كه به اندكى از دنيا كه به دست مى آوريد شاد مى شويد، و به بسيارى از آخرت كه از دست مى دهيد غصه دار نمى گرديد؟! چون اندكى از دنيا از دستتان برود شما را پريشان مى كند، تا جايى كه آثار پريشانى در چهره شما

ص: 258

آشكار مى گردد و در برابر آنچه از دستتان رفته بيتابى مى كنيد، و گويى دنيا جاى اقامت هميشگى شماست، و گويى متاع آن براى شما دائمى است! چيزى شما را از گفتن عيب برادر خود به صورت روياروى باز نمى دارد جز ترس از اينكه او هم به مانند آن عيب را براى شما بگويد. در ترك آخرت و محبّت به دنيا با هم خالصانه دوستى مى ورزيد، و دين هر يك از شما بازيچه زبان اوست.

به كسى مى مانيد كه كارش را انجام داده، و خشنودى مولاى خود را به دست آورده است!

(1114)

113 (1113) از خطبه هاى آن حضرت است در پند و اندرز مردم

سپاس خدايى را كه حمد را به نعمت ها، و نعمت ها را به شكر متصل كرد. او را بر نعمت هايش حمد مى كنيم چنانكه بر بلاهايش سپاس مى گزاريم. و از او در برابر اين نفوسى كه در آنچه امر شده كاهلى مى كند، و بر آنچه نهى شده شتاب مى نمايد يارى مى خواهيم. و از او براى گناهانى كه علمش به آن

ص: 259

احاطه دارد و كتابش آن را بر شمرده آمرزش مى طلبيم، آن علمى كه قاصر نيست، و كتابى كه چيزى را وانگذاشته.

و ايمان مى آوريم به او ايمان كسى كه غيب ها را با ديده سر ديده، و به آنچه وعده داده اند آگاه شده، ايمانى كه اخلاصش شرك را زدوده، و يقينش شك را از بين برده. و شهادت مى دهيم كه معبودى جز اللّه نيست تنها و بى شريك است، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست، دو شهادتى كه گفتار (نيكو) را اوج مى دهند، و عمل (صالح) را بالا مى برند.

ميزانى كه اين دو شهادت را در آن مى نهند سبك نباشد، و ميزانى كه اين دو شهادت را از آن بردارند سنگين نخواهد بود.

اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم كه توشه سفر است و پناهگاه:

توشه اى است رساننده به مقصود، و پناهگاهى است رهاننده، كه شنواننده ترين دعوت كنندگان به آن دعوت نموده، و بهترين حفظ كننده آن را حفظ كرده، دعوت كننده اش آن را به گوش رساند، و حفظ كننده اش رستگار شد.

بندگان خدا، تقواى الهى اولياء خدا را از دچار شدن به حرامها باز داشت، و دلهايشان را ملازم ترس از خدا كرد، تا جايى كه آنان را به شب زنده دارى واداشت، و در گرماى روز موفق به روزه نمود،

ص: 260

پس راحتى فردا را با سختى امروز، و سيراب شدن فردا را با تشنگى امروز به دست آوردند، مرگ را نزديك دانستند پس به انجام عمل شتافتند، و آرزو را تكذيب كردند پس مرگ را در نظر آوردند.

دنيا سراى فنا و رنج و تغيير و جاى عبرت است. از اسباب فنايش اين كه كمانش را كشيده، نه تيرش به خطا مى رود، و نه زخمهايش علاج مى گردد. زنده را هدف تير مرگ مى سازد، سالم را به بيمارى مبتلا مى كند، و نجات يافته را به هلاكت مى اندازد. خورنده اى است كه سير نمى شود، و نوشنده اى است كه سيراب نمى گردد. و از رنجهاى دنيا اين كه: شخص جمع مى نمايد چيزى را كه نمى خورد، و خانه اى مى سازد كه در آن ساكن نمى شود، آن گاه به سوى خدا مى رود بدون آنكه مالى بردارد، و ساختمانى همراه ببرد. و از جمله نمونه هاى تغيير وضع دنيا اين كه: آن كس كه روزى مورد ترحم مردم بود روز ديگر مورد غبطه واقع مى شود، و آن كه مورد غبطه بود مورد ترحم قرار مى گيرد، اين نيست مگر به خاطر نعمتى كه از بين رفته و به جاى آن رنج و محنت جاى گرفته. و از جمله اسباب عبرتهاى دنيا اين كه: همين كه نزديك است انسان به آرزويش برسد ناگهان حضور مرگ اميدش را قطع مى كند، بر اين حساب نه آرزو درك مى شود،

ص: 261

نه آرزومند را آزاد مى گذارند تا ادامه حيات دهد. سبحان اللّه، چه فريبنده است خوشى دنيا، و چه مايه تشنگى است سيرابى آن، و چه موجب گرمى است سايه اش! نه آينده اش قابل ردّ است، نه گذشته اش قابل بازگشت. سبحان اللّه، چه نزديك است آدم زنده به مرده براى ملحق شدن به مرده، و چه دور است مرده از زنده به خاطر جداييش از زنده! از شرّ چيزى بدتر نيست مگر جريمه اى كه براى آن است، و از خير چيزى بهتر نيست مگر ثوابى كه براى آن مقرّر است. شنيدن هر چيزى از دنيا بزرگتر است از ديدنش، و ديدن هر چيزى از آخرت عظيم تر است از شنيدنش. پس بايد شنيدن و خبر گرفتن از غيب (به وسيله انبياء) شما را از ديدن كفايت كند. بدانيد آنچه از دنياى شما كم شود و به آخرت اضافه گردد بهتر است از اينكه از آخرت شما كم شود و به دنياتان اضافه گردد. چه بسا كم شده اى كه سود بر است، و اضافه شده اى كه زيانكار است. آنچه به آن امر شده ايد آسانتر است از آنچه از آن نهى شده ايد، و آنچه براى شما حلال شده بيشتر است از آنچه بر شما حرام گشته. بنا بر اين كم را براى بسيار

ص: 262

رها كنيد، و دشوار را براى آسان وانهيد. روزى شما را متكفّل شده اند، و به عمل امر شده اند، و به عمل امر شده ايد، پس مبادا كوشش شما براى طلب روزى كه تضمين شده بيش از به جا آوردن عملى كه بر شما واجب گشته باشد، با اينكه سوگند به خدا شك بر شما عارض شده و يقين شما عيب دار گشته، چنانكه گويى به دست آوردن روزى ضمانت شده بر شما واجب گشته، و به جاى آوردن اعمال واجبه از شما ساقط شده است! پس به سوى عمل بشتابيد، و از مرگ ناگهانى بترسيد، زيرا اميدى به بازگشت عمر نيست به نحوى كه به بازگشت روزى هست. آنچه از رزق امروز شما از دست رفته اميد افزون شدن آن در فردا هست، و آنچه از عمر شما در ديروز گذشته امروز اميد به بازگشت آن نيست. به آينده روزى اميد هست، و به گذشته عمر غير از نوميدى نيست. «پس خدا را آنچنان كه سزاوار اوست بپرهيزيد، و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد»

.

ص: 263

(1115)

114 (1114) از خطبه هاى آن حضرت است در طلب باران

اشاره

بار خدايا، كوههاى ما از بى آبى شكافته، زمين ما را غبار گرفته، چهارپايان ما به شدّت تشنه اند، و در آغلهاى خود سرگشته، و چون مادران فرزند مرده ناله مى كنند، و از رفت و آمد به چراگاه ها و ميل به آب گاههاى خود ملول و خسته اند. خداوندا، به ناله گوسپندان، و به فرياد شتران رحم كن. الها، به سرگردانى چهارپايان در گذرگاه ها، و فرياد آنان در خوابگاهشان ترحّم فرما.

خداوندا، وقتى به سوى تو بيرون آمديم كه سالهاى قحطى و خشكسالى به ما رو آورده، و ابرهاى باران دار به ما پشت كرده، و تو اميد هر غم زده اى، و بر آورنده حاجت هر حاجتمند. در اين زمان كه مردم ما نا اميدند، و ابرها باران نداده اند، و چرندگان از بين رفته اند،

ص: 264

از تو مى خواهيم كه ما را به اعمال زشتمان مؤاخذه نكنى، و به گناهانمان نگيرى. الهى، با ابر پرباران، و بهار پر آب، و گياه شاداب سفره رحمتت را بر ما بگستران، از باران دانه درشت خود كه زمين مرده را به آن زنده كنى، و آنچه را از بين رفته به ما برگردانى بر ما بباران.

الهى، بارانى زنده كننده و سيراب كننده، كامل و همگانى، پاكيزه و مبارك، خوش نوش و روياننده بر ما فرو فرست. بارانى كه گياهش نمو كند، شاخه درختش ميوه دهد، برگش شاداب باشد، كه بندگان ناتوانت را بدان توان دهى، و شهرهاى مرده قحطى زده ات را زنده گردانى.

خداوندا، از تو آبى مى خواهم كه به وسيله آن زمين هاى بلند ما پرگياه شود، و در زمين هاى پست ما جارى گردد، و اطراف و نواحى ما به فراخ سالى رسند، ميوه هاى ما فراوان گردند، و چهار پايان ما زندگى خوشى يابند، و خيرش به مردم دور از دسترس ما رسد، و جاهايى كه هميشه گرم و سوزان است از آن استفاده كنند، از بركات گسترده و عطاى بى شمارت كه بر جنبندگان نيازمند، و وحشى هاى رها شده در بيابان مى فرستى. و بر ما بارانى درشت و بى وقفه فرست،

ص: 265

بارانى كه دانه هايش يكديگر را برانند، و به شدّت به هم برخورد كنند، نه رعد و برقى بى باران، و نه ابرى بى نتيجه، و نه ابرهاى سپيد پراكنده، و نه قطره هاى ريز همراه با باد سرد، بلكه بارانى كه قحطى زدگان از آن به نعمت بسيار رسند، و از بركت آن باران گرفتاران به خشكسالى زنده شوند، كه تويى آن خداوندى كه پس از نوميدى مردم باران فرستى، و رحمتت را بر همه گسترش دهى، و تويى سرپرست ستوده خصال.

تفسير لغات نامأنوس اين خطبه

«انصاحت جبالنا»: كوهها بر اثر خشكسالى از هم شكافته شد، عرب گويد: «انصاح الثّوب» وقتى جامه شكافته شود. و نيز گفته مى شود: «انصاح النّبت، و صاح و صوّح» زمانى كه گياه پژمرده و خشكيده. و گفتار آن حضرت: «و هامت دوابّنا» يعنى چهار پايان تشنه شدند، و «هيام» به معنى تشنگى است.

«حدابير السّنين» حدابير جمع «حدبار» به معناى شترى است كه طى سفر آن را لاغر كرده،

ص: 266

حضرت خشكسالى را به آن شتر مثل زده است. ذو الرّمّة يكى از شعراى عرب گفته:

«شترهايى كه از شدت راه نوردى لاغر شده و پيوسته در خوابگاه گرسنگى خفته اند، يا اينكه آنها را در مناطق بى آب ببريم».

«و لا قزع ربابها»: قزع قطعه هاى ابر پراكنده است.

«و لا شفان ذهابها» تقدير آن «و لا ذات شفان ذهابها» مى باشد، و «شفان» باد سرد است و «ذهاب» بارانهاى كم است. آن حضرت لفظ «ذات» را از جمله انداخته به خاطر آگاهى شنونده نسبت به آن

. (1116)

115 (1115) از خطبه هاى آن حضرت است در اندرز به ياران

اشاره

خداوند پيامبر را دعوت كننده به سوى حق، و گواه بر خلق فرستاد. آن حضرت بدون سستى و تقصير تمام احكام پروردگارش را به مردم رساند، و بدون ضعف و عذر تراشى با دشمنان خدا جنگيد.

وى پيشواى اهل تقوا، و ديده اهل هدايت بود.

ص: 267

از اين خطبه است

از امورى كه بر شما پنهان است آنچه را كه من مى دانم اگر شما مى دانستيد سر به بيابان گذاشته، بر كرده هايتان مى گريستيد، و همچون زنان داغديده بر سر و سينه مى كوبيديد، و اموال خود را بدون نگهبان و سر پرست رها مى كرديد، و هر كس در بند خود مى شد و به ديگران توجه نمى كرد. ولى تذكّراتى كه به شما داده اند فراموش كرده ايد، و نسبت به آنچه شما را ترسانده اند خود را ايمن مى دانيد، پس رأى شما سرگشته، و كارتان بى سر و سامان شده.

هر آينه دوست دارم خداوند بين من و شما جدايى افكند، و مرا به كسى كه نسبت به من از شما سزاوارتر است ملحق كند، همان مردمى كه به خدا قسم داراى رأى ميمون و پسنديده، و بردبارى زياد، و گويندگان حق، و تارك ستم و تجاوز، و پيشروان راه حق، و شتابنده به مسير هدايت بودند، كه به نعمت جاويد دنياى ديگر رستگار شدند، و به كرامت گواراى آن شتاب ورزيدند.

به خدا قسم پسرى از قبيله ثقيف بر شما مسلّط شود، متكبّر و رويگردان از حق، اموالتان را

ص: 268

مى خورد، و پيه شما را از شدت ظلم آب مى كند، فشارت را بيشتر كن اى ابا وذحه! مى گويم: مراد از «وذحه» خنفساء (جعل) است. و اين گفته اشاره به حجّاج است، و او را با اين حيوان كثيف داستانى است كه جاى نقل آن نيست

. (1117)

116 (1116) از سخنان آن حضرت است در نكوهش كسانى كه به مال و جان بخل مى ورزند

نه اموال خود را براى كسى كه آن را روزى شما نمود بخشيديد، و نه جانها را براى خداوندى كه آنها را آفريد به مخاطره انداختيد. به سبب خدا بر بندگانش كرامت يافته ايد، در حالى كه خدا را (با نافرمانى از اوامرش) در ميان بندگانش اكرام نمى كنيد. از قرار گرفتن در منازل آنان كه پيش از شما بودند و از دنيا رفتند، و از جدا شدن از نزديكترين برادرانتان (به سبب مرگ) عبرت بگيريد

.

ص: 269

(1118)

117 (1117) از سخنان آن حضرت است در باره ياران شايسته خود

شما ياران حق، و برادران در دين، و سپرهاى روز سختى، و محرمان اسرار من جدا از ساير مردم هستيد. با يارى شما منحرفان را شمشير مى زنم، و به فرمانبرى روآوران به حق اميدوارم. پس مرا به خيرخواهى خالى از خيانت و شك و ترديد يارى كنيد، كه به خدا قسم من در رهبرى براى مردم سزاوارترين مردم هستم

. (1119)

118 (1118) از سخنان آن حضرت است

زمانى كه مردم را جمع نمود و آنان را به جهاد ترغيب فرمود و آنان ساعتى خاموش ماندند، حضرت فرمود:

شما را چه شده؟ مگر لال هستيد؟ عده اى گفتند: يا امير المؤمنين اگر شما حركت كنيد ما هم حركت مى كنيم،

ص: 270

فرمود:

شما را چه شده؟ موفق به قرار گرفتن در مسير رشد نگرديد، و به صراط مستقيم راه نيابيد! آيا در چنين موقعيّتى سزاوار است من به جبهه جنگ روم؟ در اين وقت بايد مردى از شما كه من از شجاعتش راضى بوده و جنگاور باشد به ميدان جهاد رود، و سزاوار نيست كه من ارتش و شهر و بيت المال و جمع كردن ماليات زمين و داورى بين مسلمانان و رسيدگى به حقوق طالبان حق را رها كرده، با لشگرى به دنبال لشگرى ديگر (كه قبلا فرستاده ام) بيرون روم، آن گاه مانند تيرى كه در جعبه خالى حركت و صدا مى كند در حركت و اضطراب باشم. من چون محور آسيا هستم كه آسيا دور من مى گردد و من به جاى خود ثابتم، و چون از جاى خود جدا شوم آسيا از مدار خود خارج مى شود و همه امور به هم مى ريزد. به خدا قسم اين بيرون آمدن من (كه رأى شماست) رأى بد و ناپسندى است.

به خدا سوگند اگر به وقت برخورد با دشمن- اگر بر خوردش مقدر باشد- اميد شهادت نداشتم بر مركب خود قرار مى گرفتم، و از شما جدا مى شدم، و تا زمانى كه باد جنوب و شمال مى وزد بودن با شما را

ص: 271

طلب نمى كردم. شما مردمى طعنه زن، عيب جو، روگردان از حق و مكّار و حيله گريد. در كثرت عددتان با كمى اتفاق دلهايتان سودى نيست. من شما را به راه روشن راهنمايى كردم، آن راهى كه در آن جز هلاك شده گمراه هلاك نمى شود. آن كه بر آن راه استقامت ورزد به جانب بهشت مى رود، و هر كه بلغزد راهش به سوى آتش است

. (1120)

119 (1119) از سخنان آن حضرت است در فضيلت خود و موعظه ياران

به خدا سوگند كه تبليغ احكام الهى، و تحقق بخشيدن وعده ها (ى حق)، و همه كلمات به من تعليم داده شده. ابواب حكمت و روشنى امر نزد ما اهل بيت است.

بدانيد كه قوانين دين يكى است، و راههاى آن راست و روشن است، كسى كه آن را پيش گيرد به حق رسد و غنيمت برد، و هر كه از آن باز ايستد گمراه گردد و پشيمان شود. عمل كنيد براى روزى كه ذخيره ها براى

ص: 272

آن اندوخته شود، و پنهانها در آن آشكار گردد. كسى كه عقل موجودش او را سود ندهد عقل ناموجود و از دست رفته اش از سود رساندن به او عاجزتر خواهد بود. بپرهيزيد از آتشى كه حرارتش شديد و عمقش زياد، و زيورش غل و زنجير آهنين، و آشاميدنيش آب گنديده و جوشان است. بدانيد نام نيكى كه خداوند براى انسان در بين مردم قرار دهد بهتر است از ثروتى كه براى وارثى به ارث بگذارد كه آن وارث سپاسگزار آن نباشد

. (1121)

120 (1120) از خطبه هاى آن حضرت است بعد از ليلة الهرير

مردى از يارانش به پا خاست و گفت: ما را از قبول حكميت نهى كردى سپس به آن امر نمودى، ما نفهميديم كدام دستور شما صحيح است؟ امير المؤمنين عليه السّلام يكى از دو دست مبارك را بر ديگرى زد و فرمود:

ص: 273

اين است جزاى كسى كه پيمان محكم را واگذارد. بدانيد به خدا قسم اگر وقتى كه شما را امر به ادامه جنگ كردم وادار به كارى مى نمودم كه به آن بى ميل بوديد ولى خداوند در آن خير قرار داده بود، پس اگر به امر من استقامت مى ورزيديد شما را راهنمايى مى كردم، و اگر به كژى مى رفتيد راستتان مى كردم، و اگر امتناع مى نموديد به راه حق بازتان مى آوردم هر آينه اين روش مطمئن تر بود، اما با كمك كه و با چه كس؟

مى خواهم بيماريها را به وسيله شما مداوا كنم ولى خود درد من هستيد، وضع من مانند كسى است كه مى خواهد خارى را كه در عضوى فرو رفته با خارى ديگر در آورد و حال اينكه مى داند آن خار در جاى خار اول بشكند.

بار خدايا، طبيبان اين درد بى درمان ملول شدند، و بالا آورندگان آب از چاهها با اين طنابها به خستگى رسيدند.

كجايند آنان كه به اسلام دعوت شدند و آن را پذيرفتند، قرآن خواندند و با استقامت به آن عمل كردند، به جهاد ترغيب شدند و مانند شوق شتران شيرده به فرزندانشان به هيجان آمدند، شمشيرها از نيام كشيدند، و دور زمين (جنگ) را گروه گروه و صف به صف (براى اعتلاى اسلام)

ص: 274

احاطه كردند، بعضى شهيد شدند، و عده اى نجات يافتند، از زنده ماندن زنده ها خوشحال نمى شدند، و بر شهادت شهيدان توقع تسليت نداشتند، چشمشان از گريه بى نور، شكمشان از روزه لاغر، لبانشان از كثرت دعا خشكيده، رنگشان از بيدارى شب زرد، و بر صورتشان غبار خشوع كنندگان نشسته بود. آنان برادرانم بودند كه از دنيا رفتند، سزاوار است كه تشنه ديدارشان باشيم، و بر فراقشان دست به دندان گزيم.

بدون شك شيطان راههاى خود را براى شما هموار مى كند، و مى خواهد گره هاى محكم دينتان را از پى هم باز كند، و به جاى اتفاق پراكندگى ايجاد نمايد، و از پراكندگى فتنه به پا كند، از وساوس و افساد او روى بگردانيد، و از آنان كه پند و خير خواهى به شما هديه مى دهند پذيرش داشته باشيد، و آن را محكم بر خود ببنديد

.

ص: 275

(1122)

121 (1121) از سخنان آن حضرت است در خطاب به خوارج، وقتى به لشگرگاه آنان رفت در حالى كه بر انكار داورى حكمين اصرار داشتند، فرمود:

آيا همه شما در صفين حاضر بوديد؟ گفتند: گروهى حاضر بوديم و عده اى حضور نداشتيم. فرمود: پس دو گروه شويد، آنان كه در صفّين بودند گروهى، و آنان كه نبودند گروه ديگر، تا با هر گروه سخن مناسب با آن را بگويم. سپس مردم را صدا زد و فرمود: ساكت باشيد و به سخنان من توجه كنيد، روى دلتان با من باشد، هر كه را براى شهادت دادن خواستم برابر آگاهى خود سخن گويد. سپس خطبه اى طولانى ايراد كرد كه قسمتى از آن اين قطعه است:

آيا زمانى كه از باب حيله و فريب كارى و مكر و خدعه قرآنها را بر نيزه كردند فرياد

ص: 276

نزديد: اينان برادران ما و اهل دعوت اسلامى ما هستند، و اينان رو به قرآن كرده خواهان آرامشند، رأى ما اين است كه خواسته آنان را قبول كنيم و از اين مضيقه نجاتشان دهيم؟ من به شما گفتم: ظاهر اين برنامه ايمان، و باطنش دشمنى با خداست، ابتدايش رحمت و نهايتش ندامت است. پس بر موقعيت خويش پا برجا باشيد، و راهتان را ادامه دهيد، و براى جنگ دندان به هم بفشاريد، و توجهى به فرياد فرياد كننده نكنيد، كه اگر جوابش دهند گمراه كند، و اگر رهايش سازند خوار و بى اعتبار شود. ولى وضع چنان شد كه شد، و ديدم كه به حكميت تن داديد.

قسم به خدا اگر حكميت را نمى پذيرفتم قانونى از آن بر من واجب نمى شد، و خداوند گناهى از آن بر دوشم نمى گذاشت.

و به خدا قسم اگر مى پذيرفتم باز حق با من بود و بايد از من اطاعت مى شد، و كتاب خدا با من است، از وقتى با آن مأنوس شدم هرگز از آن جدا نشده ام.

ما با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم و كشتار حول پدران و فرزندان و برادران و اقوام دور مى زد، و هر مصيبت و بلايى چيزى

ص: 277

جز افزايش ايمان، و حركت در راه حق، و تسليم به امر رب، و صبر بر سوزش جراحتها براى ما نداشت، اما امروز با برادران اسلامى خود به خاطر لغزش و كژى و شبهه و تأويلى كه در دين راه يافته مى جنگيم. هرگاه راهى بيابيم كه خداوند به وسيله آن پراكندگى ما را جمع كند، و به سبب آن روابط ما برقرار شده به هم نزديك شويم به آن رغبت مى كنيم، و از غير آن خوددارى مى نماييم

. (1123)

122 (1122) از سخنان آن حضرت است كه هنگام نبرد صفين به يارانش فرمود

هر مردى از شما به وقت رويارويى با دشمن در خود قوّت قلب حس مى كند، و در يكى از برادرانش سستى و ترس مى بيند، به خاطر اين فضيلت شجاعتى كه به او عنايت شده آنچنان كه از خود دفاع مى كند از برادرش دفاع كند، چه اينكه اگر خدا مى خواست او را هم مانند وى قرار مى داد.

ص: 278

مرگ خواهنده اى شتابان است، كه ثابت قدم و فرارى از دستش نروند.

گرامى ترين مرگها شهادت است. قسم به آن كه جان فرزند ابو طالب در اختيار اوست هزار ضربه شمشير بر من آسانتر است تا مرگ در بستر در غير طاعت خدا

123 (1123) از سخنان آن حضرت است در فرار ياران

گويا مى بينم به وقت فرار مانند صدايى كه از پوست بدن سوسماران به وقت ازدحامشان ظاهر مى شود همهمه مى نماييد نه حقّى را مى گيريد، و نه ستمى را منع مى كنيد. اين شما و اين راه حق، نجات از براى كسى است كه خود را در راه آن اندازد، و هلاكت براى شخصى است كه درنگ نمايد

.

ص: 279

(1124)

124 (1124) از سخنان آن حضرت است در ترغيب يارانش به جهاد

زره پوش را پيش اندازيد، و بى زره را پشت سر قرار دهيد، دندانها را به هم بفشاريد كه در برابر فرود آمدن شمشيرها بر فرق سر پايدارتر است، در برابر نوك نيزه ها خود را به پيچيد كه در رد نيزه دشمن اثرش بيشتر است، به دشمن خيره نشويد كه موجب افزايش قوّت قلب و آرامش دلهاست، فريادها را خاموش كنيد زيرا سستى و ترس را بهتر بر طرف مى سازد، پرچم را به اين طرف و آن طرف متمايل و دور آن را خالى ننماييد، و آن را جز به دست دلاوران و آنان كه از مال و جان شما دفاع مى كنند ندهيد، قطعا آنان كه در برابر حوادث ايستادگى مى كنند همانانند كه گرد پرچم خود دور زده، آن را از هر طرف و از پس و پيش مواظب هستند، نه از آن عقب مى افتند تا تسليم دشمن كنند، نه از آن پيشى مى گيرند تا تنهايش گذارند. هركس در برابر هماوردش بايستد،

ص: 280

و برادرش را با جان خود يارى دهد، و حريفش را به او وامگذارد كه او برابر دو حريف قرار بگيرد، يكى حريف خودش و ديگر حريف برادرش. به خدا قسم اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت سالم نخواهيد ماند، شما اشراف عرب هستيد و از بزرگترين برجستگان، در فرار از جهاد خشم خدا نهفته است. و ذلّت قطعى و ننگ ابدى. فرارى بر عمر خود نيفزايد، و بين فرارى و روز مرگش مانعى ايجاد نشود. آن كه با جهاد به جانب خدا روى كند چون تشنه اى است كه به چشمه آب وارد مى شود. بهشت در سايه نيزه هاست. امروز خبرهاى پنهان (از باطن بد دلان و روحيه شجاعان) آشكار مى شود. به خدا قسم من به رويارويى با دشمن از اشتياق آنان به وطنهايشان مشتاق ترم.

خداوندا، اگر دشمنان ما حق را ردّ كردند جمعيّتشان را پريشان ساز، و اتّحادشان را قرين تفرقه گردان، و آنان را به خاطر خطاهايشان به هلاكت انداز. بدانيد دشمن جاى خود را از دست ندهد جز با نيزه هاى پى در پى شما كه زخم كارى به آنان بزند، و ضربه اى كه فرقشان را بشكافد، و استخوانها را بشكند، و بازوها و قدمها را جدا سازد، و تا وقتى كه گروهها پى در پى به آنان حمله برند،

ص: 281

و سواران بر آنان هجوم كنند و صفهايشان را درهم شكنند، و لشكريان از پس لشكريان به شهرهايشان در آيند، و سم اسبانتان سرزمين هاى متصل و رو بروى هم آنها را درهم بكوبد، و اطراف كشتزارها و مراتعشان را زير لگد قرار دهد.

مى گويم: «دعق» به معناى كوبيدن است، يعنى اسبان زمين هاى ايشان را به سم خود بكوبد. «نواحر الأرض» زمين هاى رو بروى هم است گفته مى شود: «منازل بنى فلان تتناحر»: يعنى منزلهاى فلان طايفه برابر يكديگر است

. (1125)

125 (1125) از سخنان آن حضرت است در رابطه با خوارج وقتى كه حكميت را انكار كردند، در اين كلام اصحاب خود را نسبت به حكميت سرزنش مى نمايد. فرمود

: ما مردمان را حكم قرار نداديم، قرآن را حكم كرديم، و اين قرآن خطى است نوشته شده ميان دو جلد كه با زبان حرف نمى زند، او را مترجمى لازم است،

ص: 282

و از جانب او مردان سخن مى گويند. زمانى كه اين مردم ما را به حكميت قرآن دعوت كردند ما قومى نبوديم كه از قرآن رو بگردانيم، در حالى كه خداوند سبحان فرموده: «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و رسولش برگردانيد».

برگرداندن اختلاف به خداوند اين است كه كتابش را حاكم قرار دهيم، و ارجاع دادن اختلاف به پيامبرش اين است كه سنّتش را اخذ كنيم. پس اگر از روى صدق در كتاب خدا حكم شود ما به آن حكم از همه مردم سزاوارتريم، و اگر به سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حكم شود ما از همه مردم به آن اولى تريم.

امّا گفتار شما كه چرا ميان خود و آنان در حكميت مدت قرار دادى؟ براى اين بود كه جاهل حق را نزد خودش روشن كند، و دانا در عقيده اش تحقيق بيشتر كند، و شايد خداوند در اين مدت آرامش كار اين امت را اصلاح كند، و در مضيقه نباشند تا پيش از شناخت حق شتاب كرده و به نخستين گمراهى گردن نهند. قطعا برترين مردم نزد خداوند كسى است كه عمل

ص: 283

به حق پيش او اگر چه از نتيجه آن نقصان و سختى بيند محبوبتر از باطل باشد اگر چه باطل به او نفع رساند و مقام او را بالاتر گرداند. سرگردانى شما از كدام ناحيه است؟ اين فتنه از كجا به شما رسيد؟ مهيّا براى رفتن به سوى مردمى شويد كه در شناخت حق سرگردان و از ديدن آن كورند، و به ستم تشويق شده آن را به عدل و انصاف بدل نمى كنند، از فهم قرآن دور، و از راه راست منحرفند. شما طرف اعتماد نيستيد كه بتوان به شما اعتماد كرد، و نه ياران توانمندى كه بتوان به شما متّكى شد. براى افروختن آتش جنگ بد آتش افروزانى هستيد! اف بر شما كه از شما بس اذيّت و بلا ديدم! روزى شما را براى يارى ندا مى كنم، و روزى ديگر با شما (بر سر تقصيرتان) نجوا مى كنم، نه در وقت ندا آزاد مردان صادقى هستيد، و نه در موقع نجوا راز داران مورد اطمينانى مى باشيد

. (1126)

126 (1126) از سخنان آن حضرت است وقتى با تندى به او گفتند كه چرا در تقسيم بيت المال ميان همه مساوات مى كند و سابقه و شرافت افراد را در نظر نمى گيرد

ص: 284

آيا به من امر مى كنيد تا با ستم كردن در حق كسانى كه بر آنان حكومت دارم پيروزى بجويم؟! به خدا سوگند تا شب و روز مى آيد و مى رود، و ستاره به دنبال ستاره حركت مى كند دست به چنين كارى نمى زنم.

اگر مال از خود من بود همه را در پرداخت كردن برابر مى داشتم تا چه رسد به اينكه مال، مال خداست! بدانيد كه پرداخت مال در غير موردش تبذير و اسراف است، و اين كار شخص را در دنيا سر بلندى مى دهد ولى در آخرت موجب سر شكستگى است، او را در ديده مردم با ارزش اما نزد خداوند خوار مى كند. كسى مالش را در برنامه غير حق و نزد غير مستحق صرف نكرد مگر اينكه خداوند او را از سپاسگزارى همان مردم محروم كرد، و محبّتشان متوجه غير او گشت، و اگر روزى قدمش بلغزد و به يارى آنان نيازمند شود همان مردم بدترين دوست و پست ترين رفيق خواهند بود

.

ص: 285

(1127)

127 (1127) از سخنان آن حضرت است باز هم به خوارج

اگر به گمان خود جز اين را قبول نكنيد كه من اشتباه كردم و گمراه شدم، چرا همه امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به گمراهى من گمراه مى دانيد، و آنان را به خطاى من مؤاخذه مى كنيد، و به گناه من تكفير مى نماييد؟! شمشيرهايتان بر دوشتان قرار دارد، بر سالم و نا سالم فرود مى آوريد، و گناهكار و بى گناه را با هم مخلوط مى كنيد، و حال اينكه مى دانيد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله زناكار همسردار را سنگسار مى كرد سپس بر جنازه اش نماز مى خواند و ارثش را به اهلش مى سپرد، قاتل را مى كشت و ارثش را به زن و فرزندش مى داد، دست سارق را قطع مى كرد، و زناكار بى همسر را تازيانه مى زد، آن گاه قسمت هر دو را از غنيمت مى پرداخت و حق داشتند زنان مسلمان را به همسرى بگيرند، پيامبر صلّى اللّه عليه

ص: 286

و آله گناهكاران را به خاطر گناهشان مؤاخذه مى كرد، و حق خدا را نسبت به آنان اجرا مى نمود، ولى سهم اسلامى آنان را از آنان منع نمى كرد، و نامشان را از دفتر مسلمانان حذف نمى نمود.

اما شما بدترين مردم هستيد، و شيطان شما را به موارد كفر و طغيان انداخته، و به سرگردانى دچار كرده. به زودى دو دسته در باره من به هلاكت مى افتند: يكى محبّى كه در محبت افراط كند و افراطش او را به راه ناحق برد، و ديگرى دشمنى كه تجاوز از حد كند و دشمنى بى حدّش او را به غير راه حق برد.

بهترين مردم در باره من مردم معتدل هستند، پس ملازم راه وسط باشيد و با اكثريت همراه شويد، كه دست خدا بر سر جماعت است، و از تفرقه و جدايى بپرهيزيد، كه يكسو شده از مردم بهره شيطان است، چنان كه گوسپند دور مانده از گله نصيب گرگ است.

آگاه باشيد كسى كه به اين شعار (تفرقه) دعوت كند او را بكشيد گرچه زير عمامه من باشد. به آن دو نفر حكميت داده شد كه آنچه را قرآن زنده كرده زنده كنند، و آنچه را قرآن ميرانده بميرانند. احياء قرآن در يك دلى همگان در عمل به آن است، و ميراندن قرآن جدايى از اوست.

ص: 287

بنا بر اين اگر قرآن ما را به سوى آنان بكشاند از آنان پيروى مى كنيم، و اگر آنان را به سوى ما بكشد بايد از ما پيروى كنند. پس اى بى ريشه ها شرّى براى شما نياورده ام، و در كارتان فريبتان نداده ام، و شما را به اشتباه نينداخته ام، رأى خودتان به انتخاب دو نفر قرار گرفت، ما هم از آنان پيمان گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند، ولى هر دو گمراه شدند و حق را ترك كردند در حالى كه به حق بصيرت داشتند، مقتضاى طبعشان جور و ستم بود و به آن راه رفتند، در صورتى كه قبل از آنكه رأى به باطل بدهند و حكم ظالمانه نمايند با آنان شرط كرديم كه به عدالت حكم كنند و حق را منظور دارند

. (1128)

128 (1128) از سخنان آن حضرت است كه در آن از پيشامدها و فتنه هاى بصره خبر مى دهد

اشاره

اى احنف، گويا او را مى بينم با ارتشى به راه افتاده كه نه غبار دارد

ص: 288

نه هياهو، و نه صداى لجام مركبها، و نه شيهه اسبان! و با پاهاى خود كه همچون پاهاى شتر مرغان است از زمين غبار بر مى انگيزند. [اين سخن اشاره به صاحب زنج است.

سپس فرمود:] واى بر كوچه هاى آباد، و عمارتهاى آراسته شما كه تراس هايى چون بال كركسان، و ناودانهايى چون خرطوم پيلان دارند، از آنان كه بر كشته شدگانشان كسى نمى گريد، و از گم شده آنان جستجو نمى شود. من دنيا را به دور انداخته ام، و مقدار آن را اندازه گرفته ام، و به ديده اى كه بايد به آن نظر كنم نظر كرده ام.

از همين كلام است كه در آن به مغول اشاره مى فرمايد

انگار آنان را مى نگرم كه صورتهايشان مانند سپرهاى چند لايه و سخت است، ابريشم و ديبا مى پوشند، اسب هاى ريشه دار يدك مى كشند. آنچنان كشتار به راه مى اندازند كه زخمى از روى كشته عبور مى كند، و فرارى

ص: 289

از اسير كمتر مى باشد.

[يكى از يارانش گفت: يا امير المؤمنين به شما علم غيب عنايت شده! امام خنديد و به آن مرد كه از طايفه كلب بود فرمود:] اى برادر كلبى، اين علم غيب نيست، علمى است كه از پيامبر فراگرفته ام.

علم غيب علم به قيامت است و به امورى كه خداوند سبحان در كتاب خود بر شمرده:

«خداوند است كه علم قيامت نزد اوست، و اوست كه باران نازل مى كند، و آنچه را در ارحام است مى داند، و كسى نمى داند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت، و كسى نمى داند در چه سرزمينى خواهد مرد ...». خداوند سبحان است كه آنچه را در رحم هاست مى داند: پسر يا دختر، زشت يا زيبا، سخى يا بخيل، سعيد يا شقى، كسى كه هيزم جهنّم است، يا در بهشت همنشين انبياست. اين است علم غيب كه كسى آن را جز خدا نمى داند، و غير اينها دانشى است كه خداوند آن را به پيامبرش

ص: 290

(صلّى اللّه عليه و آله) تعليم داده، او هم به من آموخت و از خدا برايم خواست كه در سينه ام جاى گيرد، و قفسه سينه ام آن را در خود جاى دهد

. (1129)

129 (1129) از خطبه هاى آن حضرت است در باره پيمانه ها و ترازوها

بندگان خدا، شما و آنچه از اين دنيا آرزو داريد مهمانانى هستيد با مدتى معين، و بدهكارانى هستيد كه پرداخت آن از شما خواسته شده، مدّتى كوتاه داريد، و اعمالتان محفوظ است.

چه بسا كوشنده اى كه كوشش را ضايع مى كند، و چه بسا رنج برنده اى كه زيان مى برد. در روزگارى هستيد كه پشت كردن نيكى در آن رو به تزايد است، و رو آوردن شرّ در آن رو به افزونى است، و شيطان جز هلاك كردن مردم طمع ندارد. اينك زمانى است كه ساز و برگ شيطان قوى شده، و مكر و حيله اش فرا گير گشته، و به دست آوردن شكار برايش ممكن شده است. به هر طرف كه مى خواهى به مردم نظر كن، آيا جز

ص: 291

نيازمندى كه رنج ندارى بر دوش اوست، يا ثروتمندى كه نعمت خدا را كفران مى كند، يا بخيلى كه كه از بخل ورزيدن در حقوق الهى ثروت به دست آورده، يا سركشى كه انگار گوشش از شنيدن موعظه كر است كسى را مى بينى؟ خوبان و صالحان، و آزاد مردان و سخاوتمندان شما كجايند؟ پرهيزكاران در كسب، و پاكيزگان در راه و روش چه شدند؟ مگر همه آنان از اين دنياى پست و زندگانى زودگذر ناگوار كوچ نكردند؟ و مگر جز اين است كه شما در ميان جمعى مردم بى مقدار و پست بجا مانده ايد كه به خاطر پستى آنان و وجوب اعراض از ذكرشان لبها براى سرزنش آنها به هم نمى خورد؟! ما همه از خداييم و همه به سوى او باز مى گرديم.

فساد آشكار شد، نه انكار كننده اى تغيير دهنده و نه باز دارنده اى كه خود آلوده نباشد ديده مى شود.

آيا با اين وضع نكبت بار مى خواهيد در جوار قدس حق قرار گيريد، و سر افرازترين دوستان خدا باشيد؟! هيهات، خدا را نسبت به بهشتش نمى توان فريفت، و جز به طاعتش امكان رسيدن

ص: 292

به خشنوديش نيست. لعنت خدا بر آمران به معروفى كه خود تارك معروف اند، و ناهيان از منكرى كه خود آلوده به منكرند.

(1130)

130 (1130) از سخنان آن حضرت است به ابو ذر- رحمه اللّه- هنگامى كه او را به ربذه تبعيد كردند

اى ابو ذر، قطعا تو براى خدا غضب كردى، پس به همان خدايى كه براى او غضب كردى اميدوار باش.

اين مردم از تو بر دنياى خود ترسيدند، و تو بر دين خود از آنان ترسيدى، پس آنچه را آنان ترسيدند در دستشان واگذار، و به خاطر دينت كه بر آن مى ترسى از ايشان بگريز. پس چه بسيار نيازمندند به آنچه آنان را از آن منع كردى، و چه بسيار است بى نيازى تو از آنچه آنان تو را منع كردند، به زودى خواهيد فهميد سود كننده در فردا كيست، و چه كسى بيش از ديگران مورد غبطه قرار خواهد گرفت.

اگر آسمانها و زمينها به روى بنده اى بسته شوند ولى او تقوا بورزد،

ص: 293

خداوند راهى براى نجات او باز مى كند. مبادا جز حق تو را مونس شود، و جز باطل تو را به وحشت اندازد. اگر دنياى آنان را قبول مى كردى دوستت مى داشتند، و اگر مقدارى از دنيا را به خود اختصاص مى دادى تو را امان مى دادند

(1131)

131 (1131) از سخنان آن حضرت است در فلسفه قبول حكومت و توصيف امام حق

اى نفوس گوناگون، و دلهاى پراكنده، اى كسانى كه بدنهاتان حاضر، و عقولتان از شما پنهان است، شما را به سوى حق مى كشم و شما همچون رميدن بزغاله از غرّش شير رم مى كنيد! بعيد است بتوانم به وسيله شما تاريكى را از چهره عدالت بر طرف كنم، يا كژى را كه به حق رسيده راست نمايم.

خدايا تو مى دانى كه آنچه انجام داديم نه براى رغبت به قدرت بود،

ص: 294

و نه براى زياده خواهى از مال بى ارزش دنيا، بلكه براى آن بود كه نشانه هاى دينت را به جايش باز گردانيم، و برنامه اصلاح را در شهرهايت آشكار كنيم، تا بندگان ستم كشيده ات ايمنى يابند، و حدود معطّل شده ات اقامه گردد.

بار خدايا، من اولين كسى هستم كه به تو دل داده، و امرت را شنيده و پاسخ گفته ام، احدى در نماز جز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من پيشى نگرفت.

شما مى دانيد كه حاكم بر نواميس و جان و اموال و احكام نبايد بخيل باشد تا در گرد آورى مال مسلمانان به نفع خود حريص باشد، و نبايد جاهل باشد تا با جهلش مردم را گمراه كند، و نبايد ستمكار باشد تا آنان را به ستم خود از حقوقشان محروم نمايد، و نبايد در وحشت از دست به دست شدن دولتها باشد تا قومى را بر قوم ديگر ترجيح دهد، و نبايد رشوه خوار در حكم و داورى باشد تا حقوق مردم را از بين ببرد و در رساندن حق به صاحبش توقف نمايد، و نبايد تعطيل كننده سنّت پيامبر باشد تا به اين سبب امّت را دچار هلاكت كند

.

ص: 295

(1132)

132 (1132) از خطبه هاى آن حضرت است در پند و اندرز و انديشيدن از مرگ

اشاره

خداى را مى ستاييم بر آنچه گرفت و آنچه عنايت فرمود، و بر آنچه لطف كرد و بر آنچه آزمايش نمود، آگاه به هر نهان است، و حاضر در كنار هر راز، آگاه است به آنچه در سينه ها نهفته، و به خيانت ديده ها عالم است. و شهادت مى دهيم كه خدايى جز او نيست، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله برگزيده و فرستاده اوست، شهادتى كه در آن نهان با آشكار، و قلب با زبان موافق است.

و از اين خطبه است در انديشيدن از مرگ

به خدا قسم جدّى است نه شوخى، حق است نه دروغ، و آن نيست مگر

ص: 296

مرگ كه داعى آن فريادش را به گوش رسانده، و راننده اش با سرعت همه را مى راند. پس انبوه مردمان تو را نفريبد، در حالى كه مردم پيش از خود را ديده اى از كسانى كه ثروت جمع كردند، و از كم شدنش ترسيدند، و به خاطر آرزوى طولانى و دور شمردن مرگ خود را از عواقب خطرناك در امان ديدند، چگونه مرگ بر آنان وارد شد، و آنها را از وطن بيرون كرد، و از جايگاه امنشان بر كنار نمود، بر تخته هاى تابوت حملشان كرد، و مردم آنان را دست به دست مى كردند، در حالى كه بر دوش خود گرفته و با انگشتان نگاهشان مى داشتند.

آيا نديده ايد آنان را كه دچار آرزوهاى طولانى بودند، و كاخهاى محكم مى ساختند، و ثروت فراوان جمع مى كردند، چگونه خانه هايشان تبديل به گورها شد، و اندوخته هايشان نابود گشت، و ثروتشان به وارثان رسيد، و زنانشان به ازدواج مردان ديگر در آمدند، نه بر حسنات خود توانند افزود، و نه قدرت عذر خواهى از بديهايشان را دارند؟! آن كه تقوا را با عمق دل دريافت در كار خير سبقت گرفت، و عملش به نتيجه كامل رسيد. پس بهره هاى تقوا را غنيمت دانيد، و كارى كه شما را شايسته ورود به بهشت مى كند

ص: 297

انجام دهيد، زيرا دنيا براى اقامت دائم شما آفريده نشده، بلكه گذرگاهى ساخته شده تا از آن براى خانه ابدى زاد و توشه اى فراهم آوريد. پس براى كوچ از دنيا عجله كنيد، و مركب ها را براى جدايى از آن آماده سازيد

. (1133)

133 (1133) از خطبه هاى آن حضرت است در عظمت خداوند، قرآن، پيامبر و در رابطه با دنيا

اشاره

دنيا و آخرت با مهارهاى خود فرمانبردار اويند، و آسمانها و زمينها كليد خود را تسليم او كنند، درختان سر سبز در صبح و شام براى او سجده آرند، و از شاخه هاى خرّم خود براى او آتش روشن افروزند، و به فرمان او ميوه هاى رسيده و قابل خوردن آورند.

ص: 298

از اين خطبه است

كتاب خدا بين شماست، گوينده اى است كه زبانش خسته نمى شود، و خانه اى است كه پايه هايش خراب نمى گردد، و مايه عزتى است كه يارانش دچار شكست نمى شوند

و از اين خطبه است

او را در زمانى فرستاد كه خالى از انبيا بود، و در ميان عقايد مختلف نزاع بود، آن حضرت را از پى همه پيامبران آورد، و وحى را به او ختم نمود، پس او در راه خدا با آنان كه از حق رويگردان شده و براى او همتا و شريك قرار داده بودند جهاد كرد

و از اين خطبه است

دنيا آخرين مرز ديد كور دل است، كه هيچ چيزى را در وراى آن نمى بيند.

و بينا ديده اش را از دنيا نفوذ مى دهد، و مى داند كه از پى آن خانه آخرت است. پس بينا از دنيا به آخرت

ص: 299

سفر مى كند، و كور دل به سوى دنيا سفر مى نمايد. بينا از دنيا توشه بر مى گيرد، و كور دل براى آن تهيه توشه مى بيند

و از اين خطبه است

بدانيد چيزى در دنيا نيست مگر اينكه دارنده اش از آن سير و خسته مى شود بجز زندگى، زيرا زنده راحتى را در مرگ نمى بيند. اين حقيقت به منزله حكمتى است كه عامل حيات قلب مرده، و بينايى چشم كور، و شنوايى گوش ناشنوا، و آبى گوارا براى تشنه است، و در اين همه بى نيازى و سلامت است. كتاب خداست كه به آن مى بينيد، و به آن مى گوييد، و به آن مى شنويد، بعضى از آيات تفسير بعض ديگر، و برخى گواه برخى ديگر است، آياتش در باره خدا اختلاف ندارد، و همدم خود را از خدا منحرف نكند.

ص: 300

شما بر حقد و كينه بين خود اتفاق كرده ايد، در مزبله وجودتان گياه سبز روييده، در دوستى آرزوها با هم يك دل شده ايد، و در ربودن اموال با هم دشمن شديد. شيطان پليد شما را سرگردان نموده، و آن فريب كار شما را به گمراهى انداخته است، و خداست كه بايد در باره خود و شما از او يارى جويم

. (1134)

134 (1134) از سخنان آن حضرت است وقتى عمر بن خطّاب براى رفتن به جنگ با روميان با حضرت مشورت كرد

خداوند براى اهل دين، عزت و سر بلندى حوزه مسلمانى و حفظ آبرو را عهده دار شده.

خداوندى كه مسلمانان را يارى كرد وقتى كه اندك بودند و يارى خود نمى توانستند كرد، و از آنان دفاع كرد آن وقت كه اندك بودند و از خود دفاع نمى توانستند نمود، خدايى كه زنده است و هرگز نمى ميرد.

اگر خود به جنگ اين دشمن روى و با آنان روبرو شوى و بلايى متوجه تو شود،

ص: 301

براى مسلمانان در شهرهاى دوردست تكيه گاهى نمى ماند، و بعد از تو پناهى نيست كه به آن پناه برند. بنا بر اين مردى شجاع و كار آزموده به سوى دشمن فرست، و كسانى را همراه او كن كه جنگاور و خيرخواه باشند، اگر خداوند پيروزيت داد همان است كه دوست دارى، و اگر مسأله اى ديگر پيش آمد باز پناه مردم و مأمن مسلمين خواهى بود

. (1135)

135 (1135) از سخنان آن حضرت است وقتى بين آن حضرت و عثمان مشاجره اى درگرفت، مغيرة بن اخنس به عثمان گفت: من در برابر او براى دفاع از تو كافى هستم. حضرت به او فرمود

: اى فرزند طرد شده نسل بريده، و فرزند درختى كه ريشه و شاخه ندارد، تو خود را هماورد من مى دانى؟! سوگند به خدا كه خداوند عزيز نكرده آن را كه تو يارش باشى، و بر پا نمى ايستد آن كه تو او را به پا دارى. از اين مجلس بيرون شو، خدا خير را از تو دور كند،

ص: 302

و كوششت را به نهايت برسان، كه خدا تو را مشمول رحمت نگرداند اگر بر من رحم كنى!

(1136)

136 (1136) از سخنان آن حضرت است در باره بيعت خود

بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود، و برنامه من و شما يكى نيست، من شما را براى خدا مى خواهم، و شما مرا براى خود مى خواهيد! اى مردم، مرا در راه سركوبى نفس سركش خود يارى كنيد، به خدا قسم داد ستمديده را از ستمكار مى گيرم، و افسار ستمكار را مى كشم تا به آبشخور حق وارد سازم گر چه به آن ميل نداشته باشد

.

ص: 303

(1137)

137 (1137) از سخنان آن حضرت است در باره طلحه و زبير

اشاره

به خدا قسم نتوانستند گناهى را به من نسبت دهند، و بين من و خودشان انصاف ندادند، اينان حقّى را مى خواهد كه خود ترك كردند، و خونى را مى طلبند كه خود ريختند. اگر در ريختن آن خون همدستشان بودم آنان نيز نصيب داشتند، و اگر من در كار نبودم و كار دست خودشان بود پس بايد از خودشان خونخواهى كنند، و نخستين عدل آنان در حكم اين است كه عليه خود حكم كنند.

قطعا مرا در كار خود بصيرت است، مسأله اى را بر كسى مشتبه نكرده و هيچ امرى هم بر من مشتبه نيست.

اينان همان قوم ستمكارند كه در ميانشان لجن و زهر عقرب و شبهه تاريك است.

و قطعا حق روشن است، و باطل از ريشه برطرف شده، و زبانش از تحريك بريده. به خدا قسم براى آنان حوضى را پر خواهم كرد كه آب آن را خودم خواهم كشيد،

ص: 304

آنان از آن حوض سيراب بيرون نشوند، و جاى ديگر هم آب نخواهند خورد.

از اين سخن است

براى بيعت با من مانند شترهاى ماده اى كه به جانب بچه هاى خود روند روى آوريد، فرياد مى زديد:

بيعت بيعت! دستم را به ستم باز كرديد، دستم را عقب بردم كشيديد.

خدايا، طلحه و زبير با من قطع رحم كردند و بر من ستم روا داشتند، و بيعتم را شكستند، و مردم را بر من شوراندند. پس آنچه را ايشان بسته اند بگشا، و آنچه را تابيده اند محكم مكن، و براى آنان در آنچه آرزو كردند و به اجرا گذاشتند بدى ارائه كن. من پيش از جنگ توبه آنان را خواستم، و پيش از حادثه انتظار باز گشتشان را كشيدم، ولى آنان نعمت را خوار شمردند، و عافيت را رد كردند

.

ص: 305

(1138)

138 (1138) از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن به فتنه ها (و حكومت امام عصر) اشاره مى فرمايد

اشاره

هواى نفس را به هدايت بر مى گرداند آن زمان كه مردم مسير هدايت را به هوا بر گردانده اند، و رأى مردم را تابع قرآن مى كند آن وقتى كه قرآن را پيرو رأى خود كرده اند.

از اين خطبه است

تا جنگ همچون شيرى خشمگين كه دندانهايش را بنماياند بر شما بر پا گردد، پستانهايش پر شير، و مكيدنش شيرين، ولى پايان كارش تلخ است. بدانيد در فردا- و مى آيد فردا به چيزى كه نمى دانيد- حاكمى غير از اين حاكمان، كارگزاران حكومتها را به زشتى اعمالشان كيفر خواهد داد، و زمين پاره هاى جگرش را براى او بيرون خواهد داد، و كليد گنجهايش را تسليم او

ص: 306

خواهد كرد. پس او روش عدالت را به شما بنماياند، و آنچه از كتاب و سنّت متروك شده زنده گرداند

از اين خطبه است در اشاره به خروج سفيانى، يا فتنه عبد الملك مروان

گويا او را مى بينم كه در شام فرياد برداشته، و با پرچمهايش در حول و حوش كوفه مى گردد، و به اهل كوفه همچون شتر سركش رو مى آورد، زمين را از سرهاى بريده فرش مى كند، دهانش گشوده، قدمش در زمين سنگين، جولانش گسترده، و هيبتش عظيم است. به خدا قسم شما را در اين طرف و آن طرف زمين پراكنده مى كند تا از شما جز به مانند باقى مانده سرمه در چشم باقى نماند. اين برنامه ادامه دارد تا عرب بر سر عقل آيد. پس سنّت هاى برقرار را ملتزم شويد، و آثار آشكار و پيمان نزديكى را كه بقاى نبوت بر آن است پاى بند باشيد، و بدانيد كه

ص: 307

شيطان راههاى خود را براى شما هموار مى كند تا به دنبال او برويد

. (1139)

139 (1139) از سخنان آن حضرت است به هنگام شورا

احدى پيش از من به قبول دعوت حق، و صله رحم، و احسان كريمانه نشتافته.

پس سخنم را بشنويد، و گفتارم را حفظ كنيد، ممكن است بعد از امروز ببينيد كه در مسأله خلافت شمشيرها بر آمده، و به پيمانها خيانت عارض شده، تا جايى كه برخى از شما پيشواى گمراهان گشته، و بعضى تابع جاهلان شده ايد

.

ص: 308

(1140)

140 (1140) از سخنان آن حضرت است در نهى از غيبت مردم

آنان كه از عيوب پاكند و از لطف خدا از گناهان سالمند شايسته است به اهل گناه و معصيت ترحم آورند، و سر گرم شكرگزار نعمت پاكى باشند، و اين شكر مانع آنان از عيب جويى ديگران شود، چه رسد به كسى كه (خود گنه كار است آن گاه) از برادر ايمانى غيبت كرده، و وى را به گناه انجام گرفته سرزنش نموده! آيا توجه ندارد كه خداوند گناهى بزرگتر از گناهى را كه برادرش را به آن ملامت كرده بر او پرده پوشى نموده؟! چگونه ديگرى را به گناهى سرزنش مى كند كه خود مانند آن را مرتكب شده؟! اگر هم به گناهى مانند آن آلوده نشده در گناهى بزرگتر از آن (كه عيب جويى است) خدا را عصيان كرده. به خدا سوگند اگر به گناه بزرگى آلوده نگشته و مرتكب گناه كوچك هم نشده باشد هر آينه اين جرأتش بر عيب جويى از مردم بزرگترين گناه است.

ص: 309

اى بنده خدا، در عيب جويى از كسى به خاطر گناهش شتاب مكن، شايد خداوند آن گناه او را بخشيده باشد.

و از گناه كوچكى كه خود گرفتار آن شده اى آسوده مباش، كه ممكن است به آن گناه عذاب شوى.

بنا بر اين هر كدام از شما كه از عيب ديگرى آگاه است، به خاطر عيبى كه از خود خبر دارد دست از عيب جويى او بردارد و لازم است شكر پاك بودن از گناهى كه ديگرى به آن دچار است او را از دنبال كردن عيب ديگران باز دارد

. (1141)

141 (1141) از سخنان آن حضرت است همچنين در باره نهى از غيبت

اى مردم، آن كس كه از برادرش استوارى در دين و درستى راه را مى داند نبايد گفتار بيهوده مردم را در حق او بشنود. بدانيد كه تيرانداز گاهى تير مى اندازد و تيرش به خطا مى رود، سخن هم (هر چه باشد) اثر مى گذارد ولى نادرست آن از بين مى رود، و خداوند شنوا و شاهد است.

آگاه باشيد كه بين حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. [توضيح اين سخن

ص: 310

را از امام خواستند، حضرت انگشتان دست را به هم چسباند و بين گوش و چشم قرار داد، سپس فرمود:] باطل آن است كه بگويى شنيدم، و حق آن است كه بگويى ديدم

. (1142)

142 (1142) از سخنان آن حضرت است در باره نيكى به نا اهل

براى كسى كه احسان را در غير محلّش و در دست غير مستحقّش قرار دهد سودى جز ستايش مردم پست، و تعريف اشرار، و گفتار جاهلان نيست، آن هم تا وقتى كه به آنان احسان مى كند، مى گويند: عجب دست بخشنده اى دارد! در حالى كه اين شخص از احسان در راه خدا بخيل است.

كسى كه خداوند مالى به او عنايت كرد بايد به اقوامش كمك كند، مهمانى شايسته اى برگزار نمايد، اسير و گرفتار را آزاد كند، به فقير و بدهكار ببخشد، و بر اداى حقوق واجبه و حوادث و بلاها جهت درخواست ثواب الهى شكيبايى ورزد، زيرا بدون ترديد دست يابى به اين

ص: 311

خصلتها شرف و كرامت در دنيا، و دست يابى به فضائل آخرت است اگر خدا بخواهد

. (1143)

143 (1143) از خطبه هاى آن حضرت است در طلب باران

بدانيد زمينى كه شما را حمل مى كند، و آسمانى كه بر سرتان سايه مى اندازد فرمانبردار پروردگار شمايند، بركات خود را به شما ارزانى مى دارند، نه به خاطر دلسوزى، و نه براى نزديكى جستن به شما، و نه براى خيرى كه از شما توقع دارند، بلكه از جانب حق براى رساندن منافع به شما مأمورند پس خدا را اطاعت كرده اند، و دستور دارند به مصالح شما قيام كنند پس قيام كردند.

خداوند بندگانش را به وقت اعمال بدشان به كمبود ميوه ها، و باز داشتن بركات، و بستن در خيرات آزمايش مى كند، تا توبه كننده توبه كند، و گناهكار دل از گناه قطع نمايد، و پند گيرنده پند گيرد، و خوددارى كننده از گناه خوددارى كند.

ص: 312

و خداوند سبحان توبه را سبب فراوانى روزى و رحمت بر خلق قرار داد و فرمود: «از خداوند آمرزش بخواهيد، كه او بسيار آمرزنده است. بعد از توبه شما باران آسمان را فراوان بر شما ببارد. و شما را به اموال و فرزندان مدد دهد.» پس رحمت خدا بر كسى كه تو به را استقبال كند، و از گناهانش پوزش خواهد، و پيش از فرا رسيدن مرگ به اعمال شايسته بپردازد.

خداوندا، ما را از زير خيمه ها و سر پناه ها، و پس از شنيدن فرياد حيوانات و ناله فرزندان، با شوق به رحمتت، و اميد به فضل نعمتت، و بيم از عذاب و خشمت بيرون آمديم. خداوندا، ما را از بارانت سيراب كن، و از نا اميدان قرار مده، و به خشكسالى هلاك مكن، و ما را به سبب اعمالى كه نادانان ما مرتكب شده اند مؤاخذه مفرما، اى مهربانترين مهربانان.

خداوندا، به سوى تو آمديم، و از آنچه بر تو مخفى نيست به تو شكايت آوريم، به وقتى كه سختى هاى كمر شكن راه چاره را بر ما بسته، و قحطى درد آور ما را به اين وضع انداخته، و امور سخت

ص: 313

ما را خسته كرده، و فتنه هاى ناهنجار نسبت به ما پى در پى شده. بار خدايا، از تو مى خواهيم كه ما را محروم و نا اميد بر مگردانى، و با غصه و اندوه به خانه نفرستى، و به گناهانمان مگيرى، و با اعمالمان مؤاخذه ننمايى.

خداوندا، سفره باران و بركت و رزق و رحمتت را بر ما بگستران، و ما را سيراب كن به بارانى سودمند و سيراب كننده و روياننده گياهان، كه به سبب آن برويانى آنچه را از دست رفته، و زنده كنى آنچه را مرده، باران با منفعتى كه تشنگى زمين را برطرف كند، و محصولى كه از آن به دست مى آيد فراوان باشد، بارانى كه زمين هاى هموار را بدان سيراب كنى، و وادى ها و رودخانه ها را جارى سازى، و درختان را پر برگ، و قيمت ها را ارزان نمايى، كه تو بر هر چيز توانايى

.

ص: 314

(1144)

144 (1144) از خطبه هاى آن حضرت است در بعثت پيامبر و فضل اهل بيت

اشاره

خداوند پيامبرانش را با مخصوص گرداندن آنان به وحى خود به رسالت برانگيخت، و آنان را حجت خود بر بندگانش قرار داد، تا عذرى براى مردم به خاطر بستن راههاى عذر به روى آنان نباشد، پس آنان را با زبان صدق به راه حق دعوت كرد. بدانيد كه خداوند بندگان را در معرض آزمون قرار داد، نه به خاطر اينكه به آنچه از اسرار باطنى و انديشه هاى درونى پنهان كرده بودند آگاه نبود، بلكه به اين علّت كه آنان را در بوته آزمايش قرار دهد تا كدامشان عامل بهترين عملند، آن گاه ثواب در برابر كار نيك، و عقاب در مقابل كار بد قرار گيرد.

كجايند آنان كه گمان دارند راسخون در دانشند و ما نيستيم؟ اين گمان را با كذب و ستم بر ما بر خود داشتند، از آن رو كه خداوند ما را رفعت داد و آنان را پست كرد، و دانش را به ما بخشيد و از آنان منع كرد،

ص: 315

و ما را در حريم عنايت وارد و آنان را خارج كرد. به وجود ما هدايت خواسته مى شود، و به بركت ما كور دلى بر طرف مى گردد. بى شك امامان از قريش هستند، كه درخت وجودشان در اين تيره از خاندان هاشم غرس شده، اين منزلت شايسته ديگران نيست، و واليان ديگر صلاحيت اين مقام را ندارند.

از اين خطبه است

دنيا را بر همه چيز پيش انداختند و آخرت را پشت سر گذاشتند، آب گوارا را رها كردند و آب گنديده را خوردند. گويا به فاسقى از آنان نظر مى كنم كه همنشين منكر شده و با آن الفت گرفته، و با بدى همدم و موافق گشته، تا جايى كه مويش بر منكر سپيد شده، و اخلاقش با گناه رنگ گرفته، آن گاه بر مردم هجوم نموده همچون درياى پر موج كه از آنچه غرق كند پروا نكند، يا همچون آتشى كه در گياه خشك افتد و به آنچه سوزاند اعتنا ننمايد.

كجايند عقلهاى روشنى جو از چراغهاى هدايت، و ديده هاى نظر كننده

ص: 316

به نشانه هاى تقوا؟! كجايند قلوبى كه به خداوند سپرده شدند، و با آنها بر طاعت حق پيمان بسته شد؟! اين مردم بر متاع دنيا ازدحام كردند، و براى به دست آوردن حرام بر يكديگر بخل و كينه ورزيدند، نشانه هاى بهشت و جهنّم براى اينان بر افراشته شد، اما روى از بهشت بر گرداندند، و با اعمالشان به آتش روى آوردند، پروردگارشان آنان را دعوت نمود ولى اينان فرار كرده و به حق پشت كردند، و شيطان آنان را فراخواند و اينان اجابت كرده به او روى آوردند

. (1145)

145 (1145) از خطبه هاى آن حضرت است در فناى دنيا و نكوهش بدعت

اشاره

اى مردم، شما در اين دنيا نشانه تيرهاى مرگ هستيد كه بر آن مى نشيند، در گلو با هر جرعه آبى جستنى است، و با هر لقمه اى استخوانى گلوگير. به نعمتى نمى رسيد مگر اينكه نعمتى را از دست مى دهيد، و روزى از عمر به شما داده نمى شود مگر اينكه روز ديگرى از عمر

ص: 317

نابود مى گردد، و اضافه در روزى براى او تازه نمى شود مگر به تمام شدن آنچه قبلا روزى او بود، و اثرى برايش به وجود نمى آيد مگر آنكه اثرى ديگر از او بميرد، و چيزى براى او تازه نمى گردد مگر آنكه تازه اى از او كهنه شود، و خوشه و نهالى براى او بر پا نمى گردد مگر آنكه درو شده اى از او ساقط شود. پدرانى كه ما فرزندان آنهاييم از دنيا گذشتند، براى فرع چه بقايى است بعد از رفتن ريشه اش؟!

از اين خطبه است

بدعتى ايجاد نمى شود جز اينكه سنّتى ترك شود. از بدعتها بپرهيزيد، و ملازم راه هدايت شويد. امور ريشه دار برترين امور، و پديده هاى تازه خلاف حق بدترين پديده هاست

.

ص: 318

(1146)

146 (1146) از سخنان آن حضرت است به عمر بن خطاب وقتى كه براى رفتن به جنگ ايرانيان با حضرت مشورت كرد

پيروزى و شكست اسلام به فراوانى لشكر و اندكى آن نبود، آن دين خداست كه خدايش پيروز كرد، و ارتش حق است كه آن را مهيّا نمود و يارى داد، تا رسيد به آنجا كه بايد برسد، و طلوع كرد تا جايى كه بايد طلوع كند. ما را از جانب حق وعده پيروزى است، و خداوند وفا كننده به وعده خويش است، و لشكرش را يارى مى دهد. مرتبه زمامدار در اين محور مرتبه رشته اى است كه مهره ها را جمع مى كند و به هم ارتباط مى دهد، اگر رشته بگسلد مهره ها پراكنده شده و هر يك به جايى مى رود، پس از آن هرگز همه آنها جمع نشود. عرب اگر چه امروز در شمار و عدد اندك است اما با بستگى به رشته اسلام بسيار، و به خاطر اتحاد نيرومند است. پس تو همچون محور آسيا باش، و به وسيله عرب آسيا را بگردان، و آنان را در دل آتش جنگ بيفكن و خود به جبهه جنگ مرو، زيرا اگر بيرون

ص: 319

روى عرب از همه طرف پيمان با تو را بگسلند، تا جايى كه حفظ مرزهايى كه پشت سر گذاشته اى براى تو از رفتن به كارزار مهم تر شود.

بى شك اگر ايرانيها فردا تو را ببينند مى گويند اين ريشه عرب است، اگر آن را قطع كنيد آسوده مى شويد، و اين انديشه باعث مى شود كه آنها را در جنگ با تو و طمع در از بين بردنت حريص تر و سر سخت تر كند. اما آنچه در رابطه با آمدن ايرانيان به جنگ با مسلمانان گفتى، خداوند سبحان بيش از تو از آمدن آنان ناخشنود است، و خود بر تغيير آنچه خوش نمى دارد تواناتر است. و اما آنچه در باره كثرت عددشان گفتى، ما در زمان پيامبر با لشگر انبوه با كفّار نمى جنگيديم، بلكه با نصرت و يارى خداوند وارد كارزار مى شديم

.

ص: 320

(1147)

147 (1147) از خطبه هاى آن حضرت است در فلسفه بعثت، حوادث آينده و پند و اندرز

خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به حق بر انگيخت تا بندگانش را از حلقه پرستش بتها در آورده به مدار عبادت خود وارد كند، و از طاعت شيطان نجات داده به گردونه طاعت خود بياورد، به وسيله قرآنى كه معنايش را روشن و بنيانش را استوار كرد، تا بندگان خداى خود را بعد از جهل به او بشناسند، و پس از انكار (زبانى) او به وجودش اقرار نمايند. و پس از انكار (قلبى) او وجودش را ثابت بدانند.

خداوند سبحان بدون اينكه او را ببينند خود را در قرآن به وسيله آيات قدرتش نشان داد، و آنان را از سطوتش بيم داد، و چگونگى هلاكت اقوام را به كيفرها، و درو شدنشان را به عذابها ارائه فرمود.

پس از من به زودى بر شما روزگارى رسد كه در آن چيزى پنهان تر از

ص: 321

حق، و آشكارتر از باطل، و فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش نباشد! پيش مردم آن زمان اگر قرآن را به درستى تلاوت كنند متاعى كسادتر از آن يافت نشود، و اگر در معانى آن تحريف ايجاد كنند كالايى رواج تر از آن نباشد، و در شهرها چيزى بدتر از معروف، و بهتر از منكر پيدا نشود.

قرآن را حاملانش كنارى اندازند، و حافظانش آن را از ياد ببرند. در آن روز قرآن و تابعان حقيقى اش مطرود و در تبعيدند، و چون دو يار همراه در يك راهند، كه پناه دهنده اى آن دو را پناه ندهد. بنا بر اين كتاب و اهلش در آن زمان ميان مردمند اما بين آنها نيستند، و با مردمند ولى با آنان نمى باشند، چرا كه گمراهى با هدايت توافقى ندارند گرچه يك جا جمع شوند.

آن مردم در تفرقه متّحد، و از جماعت رويگردانند، گويى آنان پيشواى قرآنند نه قرآن پيشواى آنان، از اين رو از قرآن نزد آنان جز اسمى نماند، و از كتاب خدا جز خطّ و نوشته اى نشناسند. پيش از اين نيكوكاران را به هر عقوبتى

ص: 322

دچار كردند، و صدق آنان را بر خدا بهتان ناميدند، و كار نيكشان را كيفر بد دادند.

كسانى كه پيش از شما بودند به طول آرزوهايشان و نهان بودن زمان مرگشان به معرض هلاكت در آمدند، تا مرگشان رسيد، مرگى كه با فرا رسيدن آن عذر خواهى پذيرفته نمى گردد، و فرصت توبه از دست مى رود، و به سبب آن سختى جان كندن و عذاب بر آدمى فرود مى آيد.

اى مردم، بدون شك آن كه خير خود را از خدا خواهد موفق گشته، و هر كه گفتار حق را دليل خود قرار دهد به استوارترين راه هدايت شده، زيرا كه قطعا پناهنده خدا در امان، و دشمن خدا هراسان است. و آن كه عظمت حق را شناخت شايسته نيست خود را بزرگ شمارد، زيرا بزرگى آنان كه به عظمت حق معرفت دارند اين است كه در برابر او فروتنى كنند، و سلامت آنان كه از قدرت حق آگاهند اين است كه تسليم او باشند. پس از حق نگريزيد آن گونه كه سالم از كچل، و تندرست از بيمار مى گريزد، و بدانيد راه حق را نشناسيد مگر كسانى را كه آن را

ص: 323

ترك كردند بشناسيد، و پيمان قرآن را محكم نگيريد مگر به آنان كه عهد كتاب را شكستند شناخت پيدا كنيد، و متمسّك به آن نشويد مگر به وضع آنان كه آن را به جانبى انداختند معرفت پيدا نماييد.

همه اين واقعيات را از اهلش (كه اهل بيت پيامبرند) بخواهيد، زيرا آنان حيات علم و مرگ جهلند، آنان كه سخنان حكيمانه شان شما را از دانششان، و سكوتشان از گفتارشان، و ظاهرشان از باطنشان خبر مى دهد، نه در مخالفت با دين اند و نه در دين اختلاف مى كنند، دين در ميان اهل بيت گواهى است راستگو، و ساكتى است گويا

. (1148)

148 (1148) از سخنان آن حضرت است در باره اهل بصره

طلحه و زبير هر يك حكومت را براى خود اميد داشت، و به سوى خود مى گرداند نه دوست خويش، آن دو نفر به سوى خدا نه به ريسمان محكمى چنگ مى زنند، و نه به وسيله اى به او تقرّب مى جويند،

ص: 324

هر يك نسبت به دوستش كينه اى در دل دارد، و به همين زودى پرده از اين حقيقت برداشته مى شود. به خدا قسم اگر به آنچه بخواهند برسند اين جان آن را نابود مى كند، و آن اين را از ميان بر مى دارد. گروه ستمگر به پا خاسته اند، در اين ميان جمعيتى كه به حساب حق كار مى كنند كجايند؟! در حالى كه راههاى دين بر آنها روشن است، و پيش از اين وقوع اين حادثه را به آنان خبر داده اند.

براى هر ضلالتى سببى است، و هر عهد شكنى را شبهه اى است. سوگند به خدا من مانند كسى نيستم كه صداى بر سر و سينه كوبيدن و فرياد خبر دهنده مرگ را بشنود و ديده گريان را مشاهده نمايد و از آن عبرت نگيرد

. (1149)

149 (1149) از سخنان آن حضرت است پيش از در گذشت از دنيا

اى مردم، هر كس مرگى را كه از آن فرارى است ملاقات خواهد كرد، ايّام زندگى صحنه راندن به سوى مرگ است، و گريز از مرگ آمدن به سوى آن است. چه روزهايى كه در اسرار پنهان مرگ

ص: 325

كنجكاوى كردم، ولى خداوند جز پنهان داشتن آن را نخواست! هيهات، اين دانشى نهفته است. اما سفارشم به شما: خداست پس چيزى را با او شريك قرار ندهيد، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله است پس سنّت او را ضايع نكنيد. اين دو پايه (يعنى توحيد و سنّت) را بر پا نگاه داريد، و اين دو چراغ را بيفروزيد. تا وقتى پراكنده نگرديد سرزنشى بر شما نيست. به هر يك از شما به اندازه قدرتش تكليف شده، و به نادانان تخفيف داده شده است. خدايتان پروردگارى مهربان، و دينتان دينى استوار، و پيشوايتان پيشوايى داناست. من ديروز همراه شما بودم، امروز مايه عبرت شما هستم، و فردا از شما جدايم. خداوند من و شما را بيامرزد.

اگر در لغزشگاه دنيا گامم استوار بماند (و زنده باشم) كه مراد شماست، و اگر گامم بلغزد (و از دنيا بروم) چنان بوده كه مدتى زير سايه شاخه ها، و گذرگاه بادها، و در سايه ابرهاى متراكمى كه در فضاى آسمان نابود شد، و آثارشان روى زمين از بين رفت به سر برده ايم. من همسايه شما بودم كه مدتى جسمم با شما مجاورت داشت، و به زودى از من بدنى بى جان: ساكن پس از

ص: 326

حركت، و ساكت پس از گويايى به جا خواهد ماند. آرميدن من، از گردش افتادن زبانم، و بى حركت شدن دست و پايم بايد شما را پند دهد، چرا كه اين وضع براى آنان كه بخواهند پند گيرند از هر منطق رسا و گفتار با اثر پند آموزتر است. و داع من با شما و داع كسى است كه مهيّاى ديدار خداست.

فردا كه نيستم ارزش حيات مرا خواهيد يافت، و رازهاى درونم برايتان آشكار خواهد شد، و آنچنان كه بايد مرا خواهيد شناخت پس از اينكه جايم را خالى ديديد، و ديگرى به جاى من قرار گرفت

. (1150)

150 (1150) از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن اشاره به فتنه ها دارد

اشاره

راه راست و چپ را گرفتند براى رفتن در جادّه هاى گمراهى، و ترك مسيرهاى هدايت. در آنچه واقع خواهد شد و انتظار پديد آمدنش مى رود شتاب نكنيد، و آنچه را كه فردا پيش مى آورد دير ندانيد. چه بسا شتاب كننده به چيزى كه چون آن را بيابد دوست دارد كه كاش آن را نمى يافت،

ص: 327

و امروز به فرا رسيدن فردا چه نزديك است! اى جامعه، اين وقت زمان آمدن هر موعودى است، و نزديك پديد آمدن آنچه نمى دانيد.

بدانيد از ما آن كسى كه فتنه هاى آينده را درك كند با چراغى روشن در آن حركت كند، و به روش نيكان قدم بردارد، تا در آن فتنه ها بندى را بگشايد، و اسيرى را آزاد كند، و جمع گمراهان را پراكنده، و پراكندگى حق را جمع كند. او به دور از ديده مردم است، جويندگان نشانش را نبينند هر چند پياپى نظر كنند. آن گاه در آن فتنه ها بصيرت قومى چون تيز شدن شمشير به دست آهنگر تيز گردد، ديده هايشان به نور قرآن جلا گيرد، و حقيقت آيات در گوشهاشان طنين افكند، و شبانگاه از جام حكمت نوشند پس از آنكه در صبحگاهان آشاميده باشند.

از اين خطبه است

ايّام مهلت تبهكاران طولانى گشت تا سبب ذلّت را كامل نمايند، و مستوجب حوادث ناگوار گردند،

ص: 328

تا آنكه مدّتشان كهنه شد و زمانشان به سر آمد، و گروهى براى به دست آوردن راحتى به فتنه ها وصل شدند، و مهيّاى جنگ افرزوى گشتند، و مسلمانان حقيقى پايدارى خود را در حوادث بر خداوند منّت ننهادند، و جانبازى در راه حق را بزرگ نشمردند، تا چون قضاى الهى به پايان دادن زمان امتحان و گرفتارى موافق شد، از روى بصيرت دست به اسلحه بردند، و به دستور راهبرشان تن به فرمان خدا دادند. تا چون خداوند پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله را از دنيا برد گروهى به جاهليت باز گشتند، راههاى باطل آنان را هلاك كرد، بر آراء نادرست تكيه كردند، و به بيگانگان پيوستند، و از وسيله اى كه مأمور به مودّت آن بودند جدا شدند، ساختمان (دين و حكومت) را از بنيادش انتقال دادند، و آن را در غير جاى خودش بنا كردند. آنان معادن هر خطايى هستند، و درهاى گام نهادگان در وادى گمراهيند. غوطه ور در درياى حيرت، و افتاده در مستى و جهالت اند، به روش فرعونيان: كه گروهى از آخرت دل بريده و به دنيا دلبسته اند، و عدّه اى پيوند خود را با دين بريده و از آن جدا گشته اند

.

ص: 329

(1151)

151 (1151) از خطبه هاى آن حضرت است در تحذير از فتنه ها

اشاره

خدا را سپاس مى گويم، و از او در موجبات طرد و باز داشتن شيطان، و محفوظ ماندن از دچار شدن در دامها و فريبهايش يارى مى خواهم. و گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست، و گواهى مى دهم كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) بنده و فرستاده و انتخاب شده و برگزيده اوست، در فضيلت همتايى ندارد، و فقدانش را چيزى جبران نمى كندد. شهرها از پس گمراهى تاريك، و جهالت غالب بر مردم، و درشتخويى ستم آميز به وجود او روشن شد، آن هم در زمانى كه مردم حرام خدا را حلال دانسته، و انسان حكيم را خوار مى شمردند، در روزگار خالى از پيامبران مى زيستند، و بر حالت كفر از دنيا مى رفتند.

شما اى مردم عرب، نشانه بلاهايى هستيد كه بسيار نزديك است. پس از مستى هاى نعمت

ص: 330

بپرهيزيد، و از سختى هاى عقوبت حذر كنيد، و در گرد و غبار ظلمت شبهه، و ناهموارى راه فتنه، به وقت پديد آمدن طليعه اش، و آشكار شدن نهانش، و برقرارى محورش، و گردش آسيايش بر جاى خويش ثابت بمانيد. آن فتنه هايى كه از مدارج پنهان شروع، و به سختى و زشتى آشكارى منتهى مى شود. رشد آن فتنه همچون رشد جوانى سريع و نيرومند، و آثارش همچون آثار سنگ محكم و سفت است. ستمكاران بر اساس پيمانها كه با هم دارند آن فتنه را از هم ارث مى برند.

اول آنان پيشواى آخرشان، و آخرشان تابع اوّل آنان است. با هم در به دست آوردن دنياى پست رقابت مى كنند، و چون سگان بر سر مردار بو گرفته به جان هم مى افتند. و زمانى نمى گذرد كه تابع از متبوع، و راهنما از پيرو بيزارى مى جويد. با كينه و دشمنى از هم جدا مى شوند، و زمانى كه يكديگر را مى بينند به هم لعنت مى كنند.

پس از اين فتنه، فتنه اى ديگر پيش آيد لرزاننده و درهم كوبنده و حمله آور، كه دلهايى پس از استوارى دچار لغزش مى شوند، و مردانى از پس سلامتى در دين به گمراهى مى افتند.

ص: 331

زمان هجوم اين فتنه هوسها و اميال گوناگون مى شود، و به هنگام طلوع آن آراء درست به نادرست اشتباه مى گردد.

كسى كه به مقابله با اين فتنه برخيزد پشتش را مى شكند، و آن كه در دفع آن بكوشد او را درهم بكوبد.

فتنه گران در آن فتنه چون گورخران در جمع خود يكديگر را گاز گيرند. رشته محكم دين لرزان شود، و چهره حقيقى حقيقت پوشيده گردد. حكمت فروكش كند، و ستمگران سخنران شوند. آن فتنه باديه نشينان را با آهن لجام خود بكوبد، و با فشار سينه اش آنان را در هم شكند. تكروان در غبارش ضايع شوند، و سواران در راهش هلاك گردند. آن فتنه با سرنوشتى تلخ وارد شود، و خونهاى خالص و تازه را بدوشد. در نشانه هاى دين رخنه مى كند، و پيمان يقين را مى شكند. زيركان از آن مى گريزند، و ناپاكان در تدبيرش مى كوشند. فتنه اى است پر رعد و برق، سخت و با شتاب. خويشان در آن فتنه از هم جدا شوند، و مردم در فضاى آن فتنه از اسلام دل بردارند.

سالم از آن فتنه بيمار، و نجات براى فرارى از آن مشكل خواهد بود.

ص: 332

از اين خطبه است

در آن فتنه كشته اى است خونش به هدر رفته، و ترسويى است طالب امان. با بستن عهد فريبشان دهند، و با اسم ايمان مغرورشان كنند. شما اى اهل ايمان، پرچم هاى فتنه و نشانه هاى بدعت نباشيد، و به آنچه پيوند جماعت با آن گره خورده، و اركان طاعت بر آن بنا شده ملتزم باشيد. مظلوم بر خدا وارد شويد و ظالم وارد نشويد. از راههاى شيطان و موارد كينه و دشمنى پرهيز كنيد. در شكم هاى خود لقمه هاى حرام وارد نكنيد، زيرا در برابر مراقبت خداوندى هستيد كه گناه را بر شما حرام كرده، و راه بندگى را بر شما آسان نموده است

. (1152)

152 (1152) از خطبه هاى آن حضرت است در صفات خداوند و پيشوايان دين

اشاره

سپاس خداى را كه با مخلوقاتش بر وجود خود راهنماست، و به حادث بودن موجودات بر ازلى

ص: 333

بودنش دليل است، و به شبيه بودن آفريده ها با يكديگر نشان دهنده اينكه او را شبيهى نيست. حواسّ او را درك نمى كنند، و حجابها او را نمى پوشانند، چرا كه بين آفريننده و آفريده شده، و تعيين كننده حدود و محدود شده، و پروردگار و پروريده تفاوت است. يكتاست نه بر اساس عدد، و خالق است نه با حركت و رنج، شنواست نه با ابزار، بيناست نه با برهم زدن چشم، حاضر است نه با مماس بودن، جداست نه با دورى مسافت، آشكار است نه به ديدن، پنهان است نه به لطافت و ظرافت. به غلبه و قدرت بر اشياء جداى از آنهاست، و اشياء جداى از اويند به فروتنى و بازگشت به او.

آن كه توصيفش كند محدودش نموده، و آن كه محدودش كند به شمارش آورده، و آن كه او را به شمار آرد ازلى بودنش را ابطال كرده. آن كه بگويد چون است؟ وصفش را خواسته، و هر كه بگويد كجاست؟

برايش مكان قرار داده. دانا بوده وقتى كه معلومى نبوده، پروردگار بوده زمانى كه پروريده وجود نداشت، توانا بوده آن گاه كه مقدورى نبوده است.

ص: 334

از اين خطبه است

طلوع كننده اى طلوع كرد، و درخشنده اى درخشيد، و آشكار شونده اى آشكار شد، و كجى مستقيم شد، و خداوند قومى را به قوم ديگر، و روزى را به روز ديگر مبدل ساخت. به مانند آنان كه در خشكسالى به انتظار بارانند منتظر حوادث و دگرگونيها بوديم. امامان از اهل بيت از جانب خداوند تدبير كننده امور مردم، و مراقبان حق بر بندگانند. به بهشت وارد نمى شود مگر كسى كه آنان را بشناسد و آنان هم او را بشناسند.

و به جهنّم وارد نمى گردد مگر كسى كه آنان را انكار نمايد و آنان هم او را از خود ندانند.

خداوند شما را به اسلام مخصوص داشت، و براى اسلام انتخاب كرد، زيرا اسلام نامى از سلامت و جامع كرامت است. خداوند راه روشن خود را براى شما برگزيد، و دلايلش را از علمى كه ظاهر است، و حكمتى كه پنهان است بيان فرمود. شگفتى هايش پايان نيايد، و عجايبش سپرى نگردد. در آن كشتزار نعمتها، و چراغهاى تاريكى هاست. درهاى خيرات جز با كليدهاى آن گشوده نشود، و تاريكى ها جز با چراغهاى آن زدوده نگردد. ورود به قرقگاه آن را منع فرمود، و ورود به چراگاههاى آن را آزاد كرد. شفاى درمان طلب، و بى نيازى بى نيازى خواه در آن است

از اين خطبه است

و تبهكار در مهلتى كه از جانب خدا دارد به دنبال بى خبران است، و با گنه كاران به سر مى برد، بدون راهى كه او را به مقصد رساند، و به غير امامى كه راهنمايش باشد

. از اين خطبه است

تا آنگاه كه كيفر گناهانشان را آشكار كرد، و از پرده هاى غفلت بيرونشان نمود، رو به آخرت آرند كه به آنان پشت كرده، و پشت به دنيا كنند كه به آنها رو آورده، از آنچه از مرادهاى خود در دنيا يافتند نفع نبردند، و از آرزوهايى كه به آن رسيدند بهره نگرفتند.

من شما و خودم را از مثل اين حالت مى ترسانم. بايد هر انسانى از وجود خود بهره مند گردد، كه بينا كسى است كه شنيد و انديشه كرد، و نظر كرد و بصير شد، و از عبرتها پند گرفت، سپس در راه

ص: 335

و ورود به چراگاههاى آن را آزاد كرد. شفاى درمان طلب، و بى نيازى بى نيازى خواه در آن است.

(1153)

از اين خطبه است

و تبهكار در مهلتى كه از جانب خدا دارد به دنبال بى خبران است، و با گنه كاران به سر مى برد، بدون راهى كه او را به مقصد رساند، و به غير امامى كه راهنمايش باشد

از اين خطبه است

تا آن گاه كه كيفر گناهانش را آشكار كرد، و از پرده هاى غفلت بيرونشان نمود، رو به آخرت آرند كه به آنان پشت كرده، و پشت به دنيا كنند كه به آنها رو آورده، از آنچه از مرادهاى خود در دنيا يافتند نفع نبردند، و از آرزوهايى كه به آن رسيدند بهره نگرفتند.

من شما و خودم را از مثل اين حالت مى ترسانم. بايد هر انسانى از وجود خود بهره مند گردد، كه بينا كسى است كه شنيد و انديشه كرد، و نظر كرد و بصير شد، و از عبرتها پند گرفت، سپس در راه

ص: 336

روشن حركت كرد، او در آن راه از افتادن در مواضع تباهى، و قرار گرفتن در مراحل گمراهى اجتناب مى كند، و گمراهان را به زيان خود با بيراهه رفتن نسبت به حق، و تحريف در گفتار، يا ترس از راستگويى يارى نمى نمايد.

پس اى شنونده، از مستى خود به هوش آى، و از خواب غفلت بيدار شو، و از شتاب خويش بكاه، و در آنچه از زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله به تو رسيده و از آن چاره اى نيست و گريزى ندارد به دقت بينديش، و با كسى كه مخالف با روش رسول خداست و به جانب ديگر روى آورده مخالفت كن، و او را با آنچه كه براى خود پسنديده واگذار، ناز و فخر را رها كن، و از مركب كبر فرود آى، قبرت را كه گذر تو بر آن است ياد كن. همان گونه كه عمل مى كنى جزا داده مى شوى، و همان كه مى كارى درو مى نمايى، و آنچه امروز پيش مى فرستى فردا بر آن وارد مى شوى. پس جاى پايى براى خود مهيّا نما، و براى فردايت توشه اى پيش فرست. اى شنونده، بترس بترس، و اى بى خبر، بكوش بكوش،

ص: 337

كه «احدى بهتر از انسان آگاه تو را آگاه نمى كند».

از جمله احكام حتمى خداوند در كتاب حكيم كه بر آن جزا مى دهد و عذاب مى نمايد، و به خاطر آن خشنود مى شود و خشمگين مى گردد از دنيا رفتن بنده است بدون دريافت بهره آخرتى هر چند خود را در عمل به زحمت انداخته، و كارش را خالص نموده، در حالى كه كه خداوند را به خصلتى از اين خصال ملاقات كند و توبه ننموده باشد: در عبادتى كه خداوند بر او واجب نموده شريك براى خدا قرار دهد، يا به سبب كشتن بى گناهى آتش خشم خود را فرو نشاند، يا كار زشتى را كه خود مرتكب شده به ديگرى نسبت دهد، يا براى درخواست حاجتى از مردم در دين خدا بدعت گذارد، يا مردم را به نفاق و دو رويى ملاقات كند، يا در بين آنان به دو زبان حركت كند. آنچه را شمردم انديشه كن، كه هر مثالى دليلى براى راهنمايى به مانند آن است.

همّت چهارپايان شكمشان، و انديشه درندگان آزار و تجاوز به ديگران، و همّ و غم زنان زينت حيات دنيا و فساد در آن است.

ص: 338

مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان اهل بيم از خدايند

. (1154)

153 (1153) از خطبه هاى آن حضرت است در فضائل اهل بيت

اشاره

قلب مرد خردمند را ديده اى است كه با آن عاقبت كارش را مى بيند، و پستى و بلندى آن را مى شناسد.

دعوت كننده اى دعوت كرد، و نگهبانى نگهبانى نمود، پس دعوت كننده را پاسخ دهيد، و نگهبان را پيروى كنيد.

گروهى به درياى فتنه فرو رفتند، سنّتها را رها كردند و به بدعتها چنگ زدند، اهل ايمان كناره گرفته و خاموش گشتند، و گمراهان تكذيب كننده گويا شدند. ما اهل بيت چون پيراهن تن پيامبر و ياران او، و گنجينه هاى علم و ابواب رسالتيم. به خانه ها جز از طريق درها وارد نگردند، و هر كه از غير درها وارد گردد دزدش نامند.

ص: 339

از اين خطبه است

آياتى كه در قرآن بيانگر ارزشهاست در حق اهل بيت است، و آنان گنجينه هاى خداوند مهربانند، اگر سخن گويند به راستى گويند، و اگر خاموش باشند بر آنان پيشى نگيرند. خبرگزار بايد به اهلش راست گويد و خردش را در تمام امور حاضر كند، و بايد از فرزندان آخرت باشد، زيرا از آنجا آمده و به آنجا باز گشت مى كند. آن كه با ديده قلب بنگرد و با روشن بينى وارد عمل شود آغاز كارش بايد اين باشد كه آيا عملى كه انجام مى دهد به سود يا به زيان اوست؟ اگر به سود اوست انجام دهد، و اگر به زيان اوست ترك كن د. زيرا آن كه بدون بصيرت عمل كند چون كسى است كه به بيراهه مى رود، هر چه از راه روشنش دورتر شود از مقصودش دورتر مى گردد. و عامل آگاه مانند رونده در راه روشن است. پس هر كس بايد بنگرد كه آيا به پيش مى رود يا به عقب بر مى گردد؟

آگاه باش كه هر ظاهرى را باطنى مانند اوست، آنچه ظاهرش پاك باطنش نيز پاك است، و آنچه ظاهرش آلوده باطنش نيز آلوده است. رسول راستگو (صلّى اللّه عليه و آله)

ص: 340

فرمود: «بى شك خداوند گاهى دوست دارد بنده را و دشمن دارد عملش را، و گاهى دوست دارد عمل را و دشمن دارد انجام دهنده اش را».

آگاه باش هر عملى را گياهى است، و هيچ گياهى را بى نيازى از آب نيست، و آبها گوناگون است: آنچه آبياريش پاكيزه باشد نهالش پاكيزه و ميوه اش شيرين است، و آنچه آبياريش آلوده باشد نهالش آلوده و ميوه اش تلخ است

. (1155)

154 (1154) از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن شگفتيهاى آفرينش شب پره را بيان مى كند

حمد خدايى را كه اوصاف از رسيدن به حقيقت معرفتش مانده اند، و عظمتش عقول را باز داشته پس راهى براى رسيدن به نهايت ملكوتش نيافتند. اوست اللّه آن پادشاه حق آشكار، ثابت تر و آشكارتر است از هر چه ديده ها مى بيند. قدرت عقول

ص: 341

به حدّ و اندازه اى براى حضرتش نرسيده تا مانندى برايش بيابد، و اوهام به تقديرى براى او راه نيافتند تا مانندش در و هم در آمده باشد. موجودات را بدون نقشه قبلى، و مشورت با مشاور، و كمك مدد كار آفريد. آفرينش او به دستورش كامل شد، و به طاعتش گردن نهاد، فرمانش را اجابت كرد و ردّ ننمود، و تسليم او شد و به مخالفتش برنخاست.

از لطائف صنعت و شگفتيهاى حكمتش كه به ما نشان داده همانا اسرار پيچيده حكمت آميزى است كه در اين شب پره ها تدبير نموده، شب پره هايى كه روشنى روز كه گشاينده ديده هر چيزى است چشم آنها را مى بندد، و تاريكى شب كه ديده هر زنده اى را مى بندد چشم آنها را باز مى كند، و چگونه چشمشان پوشيده شده كه توان مدد گرفتن از نور آفتاب درخشان را ندارند تا به راههاى خود خود راهنمايى شوند، و در پرتو خورشيد به آنچه بايد بشناسند برسند، و چسان خداوند آنها را با تلألؤ نور خورشيد از راه سپردن در امواج روشنايى آن مانع شده، و در لانه هاى خود از رفتن در قلب روشنايى پنهان نموده! در روز روشن

ص: 342

پلكهاى ديدگانشان را به روى هم مى اندازند، و شب تار را براى خود چراغ روشن قرار داده اند كه بدان واسطه به دنبال رزق خود مى روند. تاريكى شب آنها را از ديدن باز نمى دارد، و آنها نيز در سياهى شب از حركت باز نمى ايستند. اما همين كه خورشيد نقاب از چهره بيندازد، و روشنى روز آشكار شود، و نورش تا درون لانه سوسمارها وارد گردد، شب پره ها پلكهاى ديده را روى هم اندازند، و از معاش به آنچه در تاريكى شب به دست آورده اند تغذيه كنند. پاك است خدايى كه شب را براى آنها روز و سبب جلب معاش قرار داد، و روز را براى آنها زمان آرامش و استراحت مقرر فرمود، و براى آنها بالهايى از گوشتشان قرار داد تا در وقت نياز به پرواز آيند، گويى بالشان لاله هاى گوشند اما بدون پر و چوبه آن، ولى جاى رگها را در آن بالها مى بينى. دو بال دارند كه نه آنقدر ظريف اند كه وقت پرواز پاره شوند، و نه آنچنان سخت كه مانع پرواز گردند.

پرواز مى كنند در حالى كه جوجه هايشان به آنان متّصل و به مادران پناهنده اند، هرگاه بنشينند جوجه ها هم مى نشينند،

ص: 343

و هر وقت پرواز كنند با آنان در حركتند، و از مادران جدا نشوند تا هنگامى كه اعضاى آنها محكم گردد، و بالها براى پرواز آماده باشد، و راه كسب روزى و اقدام به مصالح خود را بدانند. پاك است خدايى كه پديد آورنده هر موجودى است بدون نمونه اى كه پيش از او از غير او آفريده شده باشد

. (1156)

155 (1155) از سخنان آن حضرت است خطاب به اهل بصره در خبر از پيشامدهاى سخت

اشاره

آن كه بتواند خود را بر اطاعت خداوند وادارد بايد اقدام كند. اگر از من پيروى كنيد- چنانچه خدا بخواهد- شما را به بهشت خواهم برد گرچه راهى است دشوار و همراه با تلخى.

فلان زن (عايشه) را رأى ضعيف زنان دامنگير شد، و كينه در سينه اش چون ديگ آهنگران كه به

ص: 344

جوش آيد جوشيد، و اگر از او خواسته مى شد آنچه با من انجام داد با ديگرى انجام دهد انجام نمى داد.

با اين حال حرمت اوليه او باقى است، و حسابش با خداوند است.

از اين كلام است

راه خدا روشن ترين راه، و پر فروغ ترين چراغ است. به ايمان بر اعمال شايسته استدلال مى شود، و به اعمال شايسته بر ايمان دليل مى آورند، ساختمان علم با ايمان آباد مى گردد، و انسان به سبب دانش از مرگ هراسان مى شود، و با مرگ دنياى آدمى پايان مى پذيرد، و با دنيا آخرت به دست مى آيد، با قيامت بهشت براى پرهيزكاران نزديك، و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد، مردمان را چاره اى از قيامت نيست، كه در ميدان مسابقه آن با سرعت به جانب آخرين جايگاه روان مى شوند

.

ص: 345

و از اين كلام است

از قبرها بيرون آمده، و به آخرين منزل روان شدند.

آنجا براى هر خانه اهلى است كه آن را به خانه ديگرى تبديل نكنند، و ساكنانش به جاى ديگر منتقل نشوند.

امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوندند، اين دو مرگ را نزديك نمى كنند، و روزى را كاهش نمى دهند.

بر شما باد به كتاب خدا كه ريسمانى محكم، و نورى آشكار، و دارويى سودمند، و سيراب كننده اى فرونشاننده عطش است، نگاه دار كسى است كه به آن چنگ زند و نجات بخش كسى كه به آن در آويزد. كژ نشود تا راستش كنند، و منحرف نگردد تا از او بخواهند كه باز گردد، و از خواندن بسيار و به گوش خوردن كهنه نگردد. آن كه با قرآن سخن گويد راست گفته، و هر كه به آن عمل كند پيش افتاده است.

[مردى از جاى برخاست و گفت: يا امير المؤمنين، ما را از فتنه خبر ده، و آيا در باره فتنه از

ص: 346

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيده اى؟ فرمود:] وقتى خداى سبحان اين آيه را فرستاد: «الم، آيا مردم گمان كرده اند همين كه بگويند ايمان آورده ايم، رها مى شوند و به آزمايش در نمى آيند؟» دانستم تا زمانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ماست فتنه بر ما فرود نمى آيد، پرسيدم: يا رسول اللّه منظور از اين فتنه كه خداوند تو را به آن خبر داده چيست؟ فرمود: «يا على، به زودى امتم پس از من آزمايش مى شوند.» گفتم: يا رسول اللّه، مگر نه اين است كه در روز احد افرادى از مسلمانان شهيد شدند و من از فيض شهادت ماندم، و از اين بابت غمگين شدم، شما به من فرمودى: «بر تو بشارت باد كه عاقبت به شهادت مى رسى»؟ در پاسخم فرمود: «آنچه گفتى صحيح است، ولى بگو به هنگام شهادت صبرت چگونه است؟» گفتم: اين از موارد صبر نيست، بلكه جاى مژده و شكرگزارى است! و فرمود: «يا على، به زودى مسلمانان پس از من به ثروتشان

ص: 347

آزمايش مى شوند، و با ديندارى خود بر خدا منّت مى نهند، رحمتش را آرزو دارند، و خود را از خشمش در امان دانند، و با شبهات دروغ و هوسهاى غفلت زا حرام او را حلال شمارند، شراب را به اسم آب انگور و خرما، و رشوه را به عنوان هديّه، و ربا را به نام تجارت حلال دانند.» گفتم: يا رسول اللّه، در آن وقت اين چنين مردم را از كدام گروه حساب كنم؟ در موضع ارتداد، يا در مرتبه فتنه؟ فرمود: «در مرتبه فتنه»

. (1157)

156 (1156) از خطبه هاى آن حضرت است در تشويق به پرهيزكارى

سپاس خدايى را كه حمد را كليد يادش، و سبب فزونى فضلش، و دليل بر نعمت ها و بزرگيش قرار داد.

بندگان خدا، روزگار بر باقى ماندگان چنان گذرد كه بر گذشتگان گذشت. آنچه سپرى

ص: 348

شد باز نگردد، و آنچه هست جاويدان نماند. كار آخرش همچون كار اوّل آن است. امورش (در فنا پذيرى) از هم پيشى مى گيرند، و پرچمهايش پشتيبان يكديگر است. گويا حاضر در قيامت هستيد، شما را مى راند چون ساربانى كه شترهاى چابكش را مى راند. پس هر كس خود را به آنچه كه شايسته او نيست سرگرم كند در تاريكى ها سرگردان گردد، و در مهلكه ها گرفتار شود، و شيطانهايش او را به راه سركشى كشند، و كارهاى زشتش را در نظرش جلوه دهند. بهشت نهايت كار پيشى گيرندگان در خير، و آتش عاقبت كار مقصّران در بندگى است.

بندگان خدا، بدانيد تقوا قلعه اى محكم و نفوذ ناپذير است، ولى گناه حصارى پست است كه اهلش را از خطرات نگاه نمى دارد، و كسى را كه به آن پناه برده حفظ نمى كند. آگاه باشيد كه با تقوا زهر خطرناك گناه قطع شود، و با يقين منتها درجه مقصود به دست آيد.

بندگان خدا، خدا را خدا را در پاييدن عزيزترين و محبوبترين نفوس در نزدتان كه خود شما هستيد منظور بداريد، زيرا بدون شك خداوند راه حق را براى شما واضح كرده، و جادّه هاى آن را روشن نموده،

ص: 349

كه پس از اين معنا يا شقاوتى است زايل نشدنى، يا سعادتى است جاويد و ابدى. بنا بر اين از اين دنياى فانى براى آخرت توشه برگيريد، كه بر توشه برداشتن هدايت شده ايد، و شما را به كوچ كردن امر كرده اند، و براى رفتنتان از دنيا به شتابتان داشته اند. شما سوارانى هستيد ايستاده كه نمى دانيد چه زمان مأمور به رفتن خواهيد شد. به هوش باشيد، با دنيا چه مى كند كسى كه براى آخرت آفريده شده؟! و با ثروت چه معامله انجام مى دهد كسى كه به زودى ثروت را از او مى گيرند، و جز وبال و باز پرسى نسبت به ثروت برايش نخواهد ماند؟! بندگان خدا، آنچه را خداوند از خير وعده داده جاى ترك آن نيست، و آنچه را از شر نهى فرموده موردى براى رغبت به آن نمى باشد. بندگان خدا، پروا كنيد از آن روزى كه اعمال بررسى مى شود، و تشويش و اضطراب در آن بسيار است، و اطفال از ترس آن پير مى شوند.

بندگان خدا، بدانيد كه بر شما از خود شما مراقبانى قرار داده شده، و از اندامتان جاسوسانى بر وجودتان گمارده اند، و محافظانى كه از روى راستى اعمال و شماره نفسهايتان را ضبط مى كنند.

ص: 350

تاريكى شب تار شما را از ديد آنان نمى پوشاند، و درب بزرگى كه محكم بسته شده شما را از آنان پنهان نمى كند.

و بى شك فردا كه روز مرگ است به امروز نزديك است، امروز با آنچه در آن است سپرى مى شود.

و فردا از پى امروز مى آيد، گويا هر يك از شما به جايگاه تنهايى، و گودال قبرش رسيده. عجبا از خانه تنهايى، و جايگاه وحشت، و محلّ بى كسى و غربت! انگار شما را نفخه صور آمده، و قيامت بر شما محيط شده، و براى داورى بين حق و باطل ظاهر شده ايد. آن روز امور باطل دنيا از شما دور شده.

و بهانه ها از بين رفته، و حقايق بر شما ثابت شده، و هر نيك و بدى از شما به جايگاههاى خود باز گشته است. بنا بر اين از عبرتها پند گيريد، و از تغيير اوضاع و احوال اندرز پذيريد، و از آنچه شما را ترسانده اند به نفع خود بهره گيريد.

ص: 351

(1158)

157 (1157) از خطبه هاى آن حضرت است در باره پيامبر و قرآن، و دولت بنى اميّه

اشاره

او را در عصرى به رسالت برانگيخت كه خالى از پيامبران بود، و خواب گران ملل عالم طولانى شده بود، و رشته محكم دين گسيخته بود. پس او با كتابى كه تصديق كننده حقايق كتب آسمانى بود، و نورى كه بايد از آن پيروى شود به جانب مردم آمد. آن نور قرآن است، آن را به سخن آريد ولى هرگز سخن نمى گويد، امّا من شما را از آن خبر مى دهم: آگاه باشيد كه دانش آنچه مى آيد، و خبر آنچه كه در عالم گذشت، و درمان دردهاى شما، و مقررات نظم دهنده زندگيتان در اين كتاب است.

از اين خطبه است

در روزگار بنى اميه خانه اى در شهر و چادرى در بيابان باقى نماند مگر اينكه ستمگران غم و اندوه

ص: 352

و رنج و گرفتارى وارد آن كنند. در آن زمان عذر خواهى در آسمان، و ياورى در زمين براى آنان نماند. شما حكومت را به غير اهلش سپرديد، و آن را در غير جايش قرار داديد. و خداوند از آنان كه ستم كردند به زودى انتقام گيرد: خوردنى را به خوردنى، و نوشيدنى را به نوشيدنى، در برابر هر لقمه اى لذيذ لقمه اى تلخ، و در برابر هر شربت شيرين جامى تلخ و زهر آلود، از درون در وحشت، و از بيرون در معرض شمشير تيز. اينان مركبهاى معاصى، و شتران بار كش گناهانند. سوگند به خدا، باز هم سوگند به خدا، كه بنى اميّه پس از من خلافت را همچون خلط سينه بيرون اندازند، و پس از آن تا شب و روز برقرار است از شربت حكومت نچشند و هرگز طعمش را در نيابند

.

ص: 353

(1159)

158 (1158) از خطبه هاى آن حضرت است در باره خوشرفتارى خود با مردم

من براى شما همنشين خوبى بودم، با كوشش همه جانبه ام شما را از هر سو حفظ كردم، و از بند ذلّت و حلقه هاى ستم رهايى دادم، به جهت سپاسگزارى در برابر خوبى اندك شما، و چشم پوشى از زشتى بسيارتان كه ديده آن را مى بيند، و بدن آن را لمس مى كند

. (1160)

159 (1159) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى و شرح حال برخى از پيامبران

اشاره

فرمان حق حكم لازم و حكمت است، و خشنوديش امان و رحمت، به علم حكم مى كند، و به حلم گذشت مى نمايد. خداوندا، تو را سپاس بر آنچه مى گيرى و بر آنچه مى بخشى، و تو را سپاس

ص: 354

بر عافيت و بر بيمارى و بلا، سپاسى كه پسنديده ترين و محبوبترين و برترين حمد به سويت و در پيشگاهت باشد. سپاسى كه تمام فضاى آفرينشت را پر كند، و تا جايى كه اراده كنى برسد. سپاسى كه از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسيدن به محضرت قاصر نباشد.

سپاسى كه عددش به پايان نرسد، و پشتوانه اش فانى نگردد. ما كنه عظمتت را نمى دانيم، جز اينكه مى دانيم تو زنده و قائم به ذاتى، چرت و خواب تو را نمى گيرد. هيچ نظرى به تو نمى رسد، و ديده اى تو را درك نمى كند. تو ديده ها را درك كرده و اعمال را شماره نموده، و مهار حيات همگان را به دست دارى و آنچه از آفريده هاى تو مى بينيم، و از آثار قدرتت به شگفتى مى آييم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف مى كنيم چه قدر و منزلتى دارند؟ حال آنكه آنچه از ما پوشيده است، و ديده ما از ديدنش قاصر است، و عقول ما به درك آن نمى رسد، و پرده هاى غيب بين ما و آنها حايل شده بسى عظيم تر است! از اين رو هر كه دلش را از هر چيز فارغ كند، و انديشه اش را به كار گيرد تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته اى، و چگونه موجودات را آفريده اى، و چسان كرات را

ص: 355

در هوا معلّق نموده اى، و چگونه زمين را بر امواج آب گسترانده اى، ديده اش وامانده، عقلش قرين شكست، و گوشش حيران، و فكرش سرگردان مى شود.

از اين خطبه است

بر اساس گمانش مدعى اميد به خداست. به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، چرا حالت اميدواريش در كردارش پيدا نيست؟! زيرا هر كه را به چيزى اميد است اثر اميدش در عملش ديده مى شود مگر اميدى كه مردم به خدا بسته اند كه داراى عيب است، و هر بيمى در امور مادى محقق و ثابت است مگر بيم از حق كه در اغلب مردم بى پايه است! در كارهاى بزرگ به خداوند اميد دارند، و در كارهاى كوچك به بندگان اميد مى بندند، امّا آنچنان كه حق بندگان را رعايت مى كنند حق خدا را مراعات نمى نمايند. چه شده كه حق خداوند كمتر از حق بندگان رعايت مى شود؟! آيا مى ترسى در اميدى كه به حق دارى درغگو باشى؟

يا او را آنچنان كه بايد سزاوار اميد نمى دانى؟! اگر از يكى از مردم بترسند تا

ص: 356

حدّى از او حساب مى برند كه در آن حد از خدا حساب نمى برند. بنا بر اين ترس از بندگان را نقد، و ترس از خدا را نسيه و وعده غير قابل عمل قرار داده اند. همچنين كسى كه دنيا در نظرش عظيم جلوه كند، و موقعيّت آن در دلش وانمودى بزرگ داشته باشد، دنيا را بر خدا مقدم دارد و از هر چه غير دنياست بريده و نهايتا برده دنيا گردد.

براى تو كافى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سر مشق تو باشد، و راهنمايى براى درك زشتى و عيب دنيا، و كثرت رسواييها و بدى هاى آن، زيرا دنيا از همه جانب از او گرفته شد، و اطراف و جوانبش به آسانى به غير او واگذار گرديد، او را از دنيا چون كودكى از شير مادر بريدند، و از زر و زيورش دور كردند.

و اگر بخواهى شخص دومى را مقتدا قرار دهى اين است موسى كليم اللّه- كه درود خدا بر او- آنجا كه گفت: «پروردگارا، به آنچه به من از خير عطا كنى نيازمندم.» به خدا سوگند چيزى جز نانى كه تناول كند از خدا نخواست، زيرا مدتى بر اثر ندارى گياه زمين مى خورد، تا جايى كه سبزى

ص: 357

گياه به خاطر لاغرى و كمى گوشت در بدنش از پرده نازك شكمش نمايان بود.

و اگر بخواهى نفر سومى را سر مشق خود قرار دهى اين است داود- كه داود- كه درود خدا بر او- صاحب مزامير، و خواننده اهل بهشت، او با دست خود از ليف خرما زنبيل مى بافت، و به همنشينانش مى گفت: كدام يك از شما مرا در فروختن اينها يارى مى دهد؟ و از قيمت آن زنبيل قرصى نان جوين مى خورد.

و اگر مى خواهى در باره عيسى عليه السّلام بگو كه سنگ را بالش سر قرار مى داد، و جامه زبر و خشن مى پوشيد، و غذاى غير لذيذ مى خورد. نان خورشش گرسنگى، و چراغ شب تارش ماه، و سر پناهش در زمستان مشرق و مغرب زمين، و ميوه و سبزى اش گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد. نه زنى داشت كه او را فريفته خود كند، نه فرزندى كه او را به غصّه بنشاند، نه ثروتى كه او را از آخرت باز دارد، و نه طمعى كه او را به خوارى اندازد. مركب او دو پايش، و خدمتكارش دو دستش بود.

ص: 358

به پيامبر پاكتر و پاكيزه ترت- كه درود خدا بر او و آلش باد- اقتدا كن، كه وجودش براى هر كه بخواهد به او اقتدا كند سر مشق است، و براى آن كه تسلّى جويد در زندگى به آن حضرت تسلّى است، و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه به پيامبر اقتدا كند و قدم جاى قدم او بگذارد.

از دنيا به حد اقل قناعت كرد، و ديده براى تماشاى آن باز نكرد. لاغرترين اهل دنيا، و گرسنه ترين آنان از دنيا بود. دنيا به او ارائه شد اما از پذيرفتنش امتناع كرد، چيزى را كه دانست خدا دشمن دارد او هم دشمن داشت، و هر چه را حق خوار و بى مقدار دانسته بود او هم خوار و بى مقدار دانست، و آنچه را پروردگار كوچك شمرده او هم كوچك شمرد. اگر در وجود ما جز محبت آنچه كه خدا و رسول دشمن دارند نبود، و بزرگ شمردن آنچه را كه خدا و رسول كوچك شمرده اند وجود نداشت، همين براى ستيزگى ما با خدا و سرپيچى ما از فرمانش بس بود. رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- روى زمين غذا مى خورد، و مانند نشستن بندگان مى نشست، و با دست خود پارگى كفشش را مى دوخت، و جامه اش را وصله مى كرد، بر مركب بى پالان

ص: 359

سوار مى شد، و در رديف خود سوار مى كرد. پرده اى همراه با نقش و نگار بر در خانه اش آويخته بود، به يكى از همسرانش فرمود: فلانى! اين پرده را از برابر ديد من پنهان كن، زيرا وقتى آن را مى بينم دنيا و زر و زيورش را به ياد مى آورم. با عمق دل از دنيا اعراض كرد، و ياد اين سراى فانى را از خاطرش ميراند، علاقه داشت زر و زينت دنيا از برابر ديده اش مخفى باشد، تا از آن جامه زيبا برنگيرد، و باورش نيايد كه سراى قرار و آرامش است، و اميدى به درنگ در آن نداشته باشد، علاقه به دنيا را از دل بيرون كرد، و از اين محل فانى دل برداشت، و از ديده خود پنهان نمود.

آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن دارد بغض و نفرت دارد كه به آن نظر كند و در محضرش از آن ياد شود.

در روش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حالتى است كه تو را به زشتى ها و عيوب دنيا رهنمون است، زيرا آن حضرت با اهل بيتش در دنيا گرسنه بود، و با منزلت و تقرب عظيمى كه نزد حق داشت زر و زيور دنيا از او دور داشته شده بود.

پس دقت كننده با عقلش دقت كند كه خداوند با وضعى كه براى پيامبرش در برنامه دنيا به وجود آورد

ص: 360

آيا او را اكرام كرد يا به او اهانت روا داشت؟ اگر بگويد: اهانت كرد، به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، و بهتان عظيمى به حق زده، و اگر بگويد: به او اكرام كرد، پس بايد بداند كه خداوند غير حضرتش را با ارزانى داشتن دنيا به او خوار نموده، و دنيا را از مقرب ترين مردم به درگاهش دور كرده است.

اقتدا كننده بايد به پيامبرش اقتدا كند، و قدم جاى قدم آن حضرت بگذارد، و هر جا او در آمد در آيد، ور نه از هلاكت امان ندارد، چرا كه خداوند محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- نشانه قيامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده از عقوبت قرار داد. او با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد. تا لحظه از دنيا رفتن و اجابت دعوت كننده حق سنگى به روى سنگ نگذاشت. خداوند با عنايت كردن چنين رهبرى چه منّت بزرگى بر ما گذاشت تا از او پيروى كنيم، و پيشوايى كه قدم جاى قدمش بگذاريم! به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمينه خود را وصله زده ام كه از وصله كننده اش حيا مى كنم. و كسى به من گفت: اين لباس كهنه را دور نمى اندازى؟ گفتم: از من كناره گير، كه به وقت صبح از رهروان

ص: 361

شب تمجيد و ستايش مى شود

. (1161)

160 (1160) از خطبه هاى آن حضرت است در وصف پيامبر و خاندان آن حضرت

پيامبرش را با نورى درخشان، و دليلى روشن، و راهى آشكار، و كتابى هدايت كننده بر انگيخت. خاندانش بهترين خاندان، و شجره وجودش بهترين شجره است، شجره اى كه شاخه هايش معتدل، و ميوه هايش در دسترس است. جايگاه ولادتش مكّه، و هجرتش مدينه طيّبه بود، در مدينه نامش پر آوازه شد، و صدايش از آنجا به همه جا رسيد. خداوند او را با دليل كافى و پندى شفابخش، و دعوتى كه مردم را از گمراهيها برهاند فرستاد. دستورات ناشناخته دين را به وسيله او آشكار نمود، و بدعتهاى نادرست را درهم كوبيد، و احكامى را كه هم اكنون نزد ما معلوم است بيان داشت. كسى كه غير اسلام را بخواهد شقاوتش قطعى، پيوندش با خداوند بريده، و سقوطش

ص: 362

شديد، و باز گشتش به غصه اى طولانى، و عذابى سخت است. به خداوند تكيه مى كنم تكيه اى كه نتيجه اش بازگشت به اوست، و از او راهى مى جويم كه رساننده به بهشت و به محل رغبت و رضاى اوست.

بندگان خدا، شما را به تقوا و طاعت خدا سفارش مى نمايم، كه باعث نجات فردا، و سبب آزادى ابدى است. خداوند با ابلاغ كامل شما را از عذاب بيم داد، و با تشويق همه جانبه به رضوانش تشويق نمود، و دنيا و قطع شدن و از دست رفتن و انتقالش را براى شما وصف كرد. از اين دنيا و آنچه كه از آن براى شما شگفت انگيز است روى بگردانيد زيرا چيز اندكى از آن با شما خواهد بود. دنيا نزديكترين منزل به خشم خدا، و دورترين محل از خشنودى حق است. پس اى بندگان خدا، از غمها و مشاغل دنيا محض اينكه به جدايى آن از خود و تغيير حالاتش يقين داريد چشم پوشى كنيد.

از دنيا همچون شخص دلسوز خير خواه و سختكوش رنجبر براى خود در ترس و بيم باشيد، و به آنچه از حوادثى كه ديديد بر سر گذشتگان آمد عبرت گيريد، كه پيوندهاى اعضايشان

ص: 363

از هم گسست، چشم ها و گوشهايشان نابود شد، شرف و عزّتشان از دست رفت، شادى و نعمتشان قطع شد. همانان كه به جاى قرب فرزندان به فقدان آنان، و به جاى مصاحبت با زنان به فراق آنان مبتلا شدند. اكنون نه به مفاخرت بر مى خيزند، نه توليد نسل مى كنند، نه به زيارت يكديگر مى روند، و نه به گفتگوى هم مى نشينند. پس اى بندگان خدا، تقوا پيشه كنيد تقواى آن كه بر نفسش غالب آمده و شهواتش را مانع گشته، و با ديده عقل به امور نظر مى كند، زيرا برنامه واضح، و نشانه نجات بر پا، و جادّه هموار، و راه راست و معتدل است

. (1162)

161 (1161) از سخنان آن حضرت است به يكى از يارانش هنگامى كه پرسيد: چگونه قومتان شما را از خلافت باز داشتند در صورتى كه از همه سزاوارتر بوديد؟! فرمود:

اى برادر بنى اسدى، تو را اضطراب و بى قرارى است، سخن در غير صواب مى گويى!

ص: 364

با اين حال تو را حرمت خويشى و حق پرسش است، طلب علم كردى پس بدان:

اما استبداد ديگران در امر خلافت عليه ما- با اينكه ما از نظر نسب والاتر، و از نظر پيوند با رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله محكم تريم- محض اين بود كه انحصار طلبى كردند و از رسيدن آن به ما بخل ورزيدند، و ما اهل بيت پيامبر هم با سخاوت از آن گذشتيم، حاكم خداست، و روز قيامت روز بازگشت به اوست.

«و داستان اين غارتگرى را كه در جاى خود انجام گرفت رها كن.» و از اين مسأله مهم در رابطه با فرزند ابو سفيان ياد كن، كه راستى روزگار مرا پس از گرياندن خنداند. به خدا قسم عجبى نيست، كه ديگر از شدّت عجب جاى تعجّب باقى نگذارد، و كژى فراوان به بار آورد. آنان كوشيدند تا نور خدا را از چراغش خاموش كنند، و فوران چشمه حق را مانع شوند، و ميان من و خودشان آب صاف را گل آلود و با آميز كردند. اگر اين مشكلات از ما و آنان برداشته شد آنها را به سوى حقّ خالص سوق خواهم داد، و اگر چيز ديگرى شد

ص: 365

«خود را از غم و اندوه بر آنان تلف مكن، كه خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست»

. (1163)

162 (1162) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى

اشاره

حمد خداى را كه آفريننده بندگان، و گستراننده زمين، و جارى كننده آب در زمين هاى گود، و روياننده گياه در زمينهاى بلند است. اوّليتش را ابتدايى، و ازليّتش را پايانى نيست.

و اوّل بى آغاز، و باقى بى آخر است. جبين ها به تعظيمش بر زمين، و لبها به توحيدش گوياست. اشياء را به وقت آفريدن حدّى معين نمود تا جدا بودن حقيقتش از شباهت با آنها را روشن سازد.

انديشه ها را توان آن نيست كه او را به داشتن حدود و حركات، و اعضاء و ابزار كار به سنجش آرند.

گفته نمى شود از كى بوده، و تا چه زمان خواهد بود؟ ظاهرى است كه نتوان گفت از چه آشكار شده؟

و باطنى است كه گفته نمى شود در چه چيز پنهان است؟ جسم نيست كه زوال پذيرد، مستور نيست تا چيزى او را

ص: 366

پوشانده باشد. از روى اتصال به اشياء نزديك نشده، و دوريش از موجودات به جدايى نيست.

نگاه خيره بندگان، و تكرار سخن آنان و نزديك شدن و در نظر آمدن تپه ها، و برداشتن قدم در شب سياه، و شب آرام تيره اى كه ماه درخشان بر آن سايه مى اندازد، و خورشيد تابان در غروب و طلوع از پى آن مى آيد، و دگرگونى زمانها و روزگاران از آمد و شد شب و روز هيچ يك از او پنهان نيست. پيش از هر نهايت و مدّتى، و هر ضبط كردن و شمردنى وجود داشته.

از حدود و اندازه هايى كه تحديدكنندگان به او نسبت مى دهند، و از داشتن نهايت اقطار مختلف، و قرار گرفتن در مساكن، و جاى گرفتن در اماكن كه برايش خيال مى كنند منزّه است.

حدود و اندازه براى آفريدگان او قرار داده شده و مخصوص غير اوست. اشياء را از موادّى كه ازلى و داراى پيشينه باشند نيافريد، بلكه آنچه را به وجود آورد خودش حدّش را معين نمود، و آنچه را صورت داد نيكو صورت داد. چيزى از فرمانش امتناع نورزد،

ص: 367

و او را از طاعت چيزى سودى نرسد. آگاهيش به مردگان گذشته همچون آگاهيش به زندگان باقى است، و دانش او به آنچه در آسمانهاست همچون دانش اوست به آنچه در طبقات پايين زمين است.

از اين خطبه است

اى آفريده شده بر اساس اعتدال، اى به وجود آمده مراعات شده در تاريكى هاى ارحام، و پرده هاى بسيار، تو از عصاره گل آغاز شدى، و تا مدتى معلوم و زمانى معين در جايگاهى آرام نهاده شدى. در حالى كه جنين بودى در شكم مادر جنبش داشتى، نه سخنى را مى توانستى بگويى، و نه صدايى را مى شنيدى. آن گاه از قرارگاهت به سرايى آورده شدى كه آن را نديده بودى، و راههاى سودش را نمى شناختى. چه كسى تو را در كشيدن غذا از سينه مادرت هدايت كرد؟ و چه كسى تو را به هنگام نياز به آنچه نيازمند و طالب آن بودى

ص: 368

آشنا نمود؟ هيهات! آن كه از توصيف موجودى كه دارنده شكل و اعضاء و اندام است ناتوان است از توصيف خالقش ناتوان تر، و از درك آفريننده از طريق حدود و اندازه هاى مخلوقات دورتر است

. (1164)

163 (1163) از سخنان آن حضرت است به هنگامى كه نزد آن حضرت آمدند و از اعمال ناپسند عثمان شكايت كردند، و در خواست داشتند از طرف آنان با عثمان وارد گفتگو شود و بخواهد كه رضايت مردم را جلب كند. پس امام نزد عثمان رفت و فرمود

: مردم به دنبال من هستند، و مرا بين خود و تو واسطه قرار داده اند، به خدا قسم نمى دانم با تو چه بگويم؟ چيزى را نمى دانم كه تو از آن بى خبر باشى، و به چيزى كه ندانى تو را دلالت نمى كنم، تو مى دانى آنچه را ما مى دانيم، به چيزى سبقت نگرفته ايم كه تو را به آن آگاهى دهيم، در پنهان به كارى نپرداخته ايم كه آن را به تو برسانيم، آنچه ما ديده ايم تو هم ديده اى، و آنچه ما شنيده ايم تو هم شنيده اى، و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مصاحبت داشتى چنانكه ما مصاحبت داشتيم.

ص: 369

پسر ابو قحافه و پسر خطّاب از تو به عمل به حق سزاوارتر نبودند، تو به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از نظر خويشاوندى از آن دو نزديك ترى، و از دامادى او به جايى رسيدى كه آن دو نفر نرسيدند.

(1). پس خدا را خدا را در حفظ جانت، كه سوگند به خدا كور نيستى تا بينايت كنند، و جاهل نيستى تا دانايت نمايند، راهها آشكار است، و نشانه هاى دين برپاست. آگاه باش كه برترين بندگان خدا نزد خدا پيشواى عادلى است كه هدايت شده و هدايت كند، سنّت معلومى را به پا دارد، و بدعت مجهولى را بميراند. سنّت ها نورانى هستند و داراى نشانه هاى مشخّص، و بدعتها آشكارند و داراى علائم معلوم. و بدترين مردم نزد خداوند حاكم ستمكارى است كه گمراه است و گمراه كننده، سنّت در دست عمل را از بين ببرد، و بدعتهاى متروكه را زنده كند.


1- بر اساس مدارك محكم و متقن، عثمان داماد خواهر حضرت خديجه بوده، زيرا رقيّه و امّ كلثوم دختران خواهر حضرت خديجه بوده اند كه در خانه پيامبر (ص) بزرگ شدند و ربيبه آن حضرت شدند. (براى تفصيل رجوع كنيد به الصحيح من سيرة النبى صلّى اللّه عليه و آله تأليف علامه جعفر مرتضى عاملى، ج 2، ص 126)

ص: 370

من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: «پيشواى ستمكار را به عرصه گاه قيامت مى آورند در حالى كه او را نه ياورى است و نه عذر خواهى، پس او را به آتش دوزخ مى اندازند و چون سنگ آسيا در آتش مى چرخد، سپس در قعر جهنّم به زنجير مى كشند». و تو را به خدا سوگند مى دهم نكند پيشواى مقتول اين امت باشى، زيرا سابقا گفته مى شد:

«در اين امت پيشوايى كشته خواهد شد كه با كشته شدن او راه كشت و كشتار تا قيامت به روى اين امت باز مى گردد، و امور امت را بر امت مشتبه سازد، و فتنه را در ميان آنان مى گستراند، در آن وقت حق را از باطل تشخيص نمى دهند، و در آن فتنه موج مى زنند چه موجى، و آشوب مى نمايند چه آشوبى!» در اين كهولت سن و پايان عمر، آلت دست مروان نباش كه تو را به هر جا بخواهد براند! عثمان در پاسخ حضرت گفت: «از مردم بخواه به من مهلت دهند تا ستمهاى رفته بر آنان را بر طرف كنم.» امام فرمود: آنچه در رابطه با مدينه است مهلت لازم ندارد،

ص: 371

و آنچه در ارتباط با خارج از مدينه است مهلتش تا وقتى است كه فرمان تو براى رفع ظلم برسد

. (1165)

164 (1164) از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن از شگفتى هاى آفرينش طاووس سخن مى گويد

اشاره

موجودات را آفريد آفريدنى عجيب، از جانداران و بى جان، و آرام و متحرك. و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدى آشكار اقامه كرد كه عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالى كه به وجود او اعتراف نموده و تسليم فرمان شدند.

و دلايل او بر توحيدش در گوشهاى ما فرياد مى زند، و نيز آنچه از پرندگان گوناگون به وجود آورده، پرندگانى كه آنها را در رخنه هاى زمين و شكافهاى بين دو كوه، و قله كوههاى بلند جاى داده، همانها كه داراى بالهاى گوناگون، و شكل هاى مختلف، و در مهار تسخير حضرت اويند، و با بالهاى خود در شكافهاى

ص: 372

هواى باز، و فضاى گشاده پرواز مى كنند. آنها را در صورتهاى شگفت آور پس از آنكه وجود نداشتند به وجود آورد، و با استخوانهاى قوى مفصل ها كه از نظر پنهان است تركيب كرد و به هم پيوست، بعضى از پرندگان را به خاطر سنگينى جثّه از اينكه به راحتى در فضاى بالا پرواز كنند باز داشت، و چنان مقرّر فرمود كه بتوانند در نزديكى زمين به پرواز در آيند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش به رنگهاى گوناگون در آورد. برخى از آنها سراسر در يك رنگ كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست در آمده اند، و دسته اى ديگر در رنگ ديگرى فرو رفته اند به جز گردنشان كه طوقى از غير آن رنگ دارند.

عجايب خلقت طاووس

و از عجيب ترين مرغان طاووس است كه آن را در استوارترين شكل ايجاد كرد، و رنگهايش را در نيكوترين مرحله نظام داد، با بالى كه قلمهاى آن را به هم پيوست، و دمى كه آن را دراز و كشيده گردانيد. چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز كند، به طورى كه بر سرش سايه

ص: 373

اندازد، گويى بادبان كشتى اى است از منطقه دارين كه كشتيبان آن را از جاى خود مى گرداند. به رنگش مى نازد، و به نازش مى خرامد. چون خروس با ماده اش مباشرت مى كند، و براى جفت گيرى همچون شتران نر پر از شهوتى كه براى جفت گيرى آمده اند با آلات تناسلى خود به او نزديك مى گردد. تو را در اين زمينه به ديدن وضع طاووس حواله مى دهم، نه مانند كسى كه اثبات مطلبى را به سندى ضعيف احاله مى دهد.

و اگر آنچه ديگران خيال مى كنند كه آميزش طاووس به آن است كه اشكى از چشمهايش سرازير مى شود و در اطراف پلكهايش جمع مى گردد و ماده آن اشك را به منقار بر مى دارد و مى خورد، سپس تخم گذارى مى كند، و نطفه نر بجز اشك بيرون آمده از چشم او نيست، اين خيال بى پايه شگفت آورتر از اين نمى باشد كه مردم بر اين گمانند كه آميزش كلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.

انگار مى كنى قلم هاى بال طاووس ميله هاى چنگكى است ساخته شده از نقره، و آنچه از دايره هاى عجيب (زرد و سبز) بر بالها روييده گردن بندهاى طلاى ناب و پاره هاى زبر جد است. اگر بالش را به آنچه از زمين مى رويد تشبيه كنى مى گويى: دسته گلى است كه از شكوفه هاى بهاران چيده شده.

ص: 374

و اگر آن را به جامه ها مثل بزنى همچون حلّه هايى است پر از نقش و نگار، و يا جامه هاى خوش منظر يمنى. و اگر آن را به زينت و زيور تشبيه كنى مانند نگين هاى رنگارنگى است كه ميان نقره مرصّع به جواهر قرار داده شده.

به مانند متكبّر دلشاد راه مى رود، و هر زمان دم و بال خود را مى نگرد از زيبايى پيراهن پر از نقش و نگارش و حمايل مرصعش به قهقهه مى خندد، و هرگاه به پاهاى خود چشم مى اندازد آنچنان فرياد مى كشد كه معلوم مى شود دادخواهى مى كند، و به دردى واقعى گواهى مى دهد، زيرا پايش مانند پاى خروس دو رگه باريك و تيره است، و از ساق استخوان پايش خارى پنهان بر آمده. در جاى تاج خود كاكلى سبز و مزين به نقش دارد. محل بر آمدن گردنش مانند لوله ابريق كشيده و بلند است. جاى فرورفتگى گردن تا شكمش چون رنگ نيل يمنى سبز سير است، يا چون قطعه ديبايى است كه آينه صاف و درخشنده اى بر روى آن نشانده باشند، گويا چادرى سياه به خود پيچيده، و از برّاقى

ص: 375

گمان مى رود كه رنگ سبز خوش نمايى با آن در آميخته است.

در شكاف گوشش خطّى است مانند سر قلم و سپيد سپيد چون گل بابونه، كه اين سپيدى در ميان رنگ سياه اطرافش مى درخشد، كمتر رنگى است كه نمونه آن در اين حيوان به كار گرفته نشده، و به خاطر صيقلى و برّاقى زياد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر جلوه داده، و به مانند شكوفه هاى پراكنده است كه بارانهاى بهارى و آفتاب با حرارت هنوز آن را نپروريده. گاهى از پر خود بيرون مى آيد، و از پيراهنش برهنه مى گردد، پرها پشت سر هم مى ريزند، دوباره پى در پى مى رويند، مانند برگ درختان كه در پاييز فرو مى ريزند، سپس رشد كرده به هم مى پيوندند تا بار ديگر به صورت اوّل باز گردند.

پر جديد در رنگ آميزى مانند دفعه اول است، و هر رنگى در جاى سابقش قرار مى گيرد. چون به دقّت در مويى از موهاى پر طاووس نظر كنى يك بار سرخ رنگ، و بار ديگر سبز زبر جدى، و مرتبه ديگر زرد طلايى نشان مى دهد. پس چگونه

ص: 376

فكرهاى ژرف بين، و عقول با ذوق خلقت عجيب اين حيوان را درك كند، و چسان توصيف وصف كنندگان وصفش را به نظم آورد، با آنكه كوچكترين اجزايش انديشه هاى ژرف بين را از درك عاجز نموده و زبان وصف كنندگان را ناتوان كرده است؟! پاك است خداوندى كه عقلها را از توصيف مخلوقى چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اينكه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده كه آن را محدود به حد معيّن و پديد آمده و با اندام تركيب يافته و رنگ آميزى شده درك كرده اند، و زبانها را از بيان كيفيت آن در ناتوانى نشانده، و آنها را از شرح وصف اين حيوان به عرصه عجز كشيده. پاك است خداوندى كه پاهاى موران و پشه هاى كوچك را استوار كرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهيان دريا و پيلان عظيم الجثّه، و بر خود لازم نموده كه هيچ جسمى كه جان در آن دميده جنبش ننمايد مگر آنكه مرگ را وعده گاه و فنا را پايان كارش قرار دهد

.

ص: 377

از اين خطبه است در وصف بهشت

آنچه كه از بهشت براى تو وصف مى شود اگر با چشم دل بنگرى، به شگفتى هايى كه در دنيا پديد شده از شهوات و خوشيها و آرايش هايى كه نظر را جلب مى كند بى رغبت گردى، و انديشه ات در ميان درختانى كه شاخه هايشان به هم مى خورد و ريشه هايشان در دل تپه هايى از مشك بر كنار جويهاى بهشت پنهان شده سرگردان مى گردد، و فكرت در خوشه هايى از مرواريد تر در شاخه هاى كوچك و بزرگ آن درختان، و همچنين پديد آمدن ميوه هاى گوناگون كه از غلاف هاى خود سر برون آورده حيران مى شود، كه آن ميوه ها بدون زحمت و رنج چيده مى شوند و بر اساس ميل چيننده به دست مى آيند، و عسل هاى پاك و شراب صافى در قصرهاى ساكنان بهشت به گردش مى آورند تا هر كه بخواهد بهره مند گردد. بهشتيان مردمى هستند كه كه كرامت الهى به دنبال هم به آنان مى رسد تا گاهى كه در خانه جاودانى فرود آمدند، و از رنج نقل و انتقال سفرها ايمن شدند. اى شنونده اگر دل به آنچه كه در بهشت از اين مناظر شگفت انگيز به تو روى مى آورد مشغول كنى

ص: 378

روحت به تماشاى آن از شوق بر آيد، و الان از اين مجلس من براى هر چه زودتر رسيدن به آنها به همسايگى اهل قبور خواهى رفت. خداوند به رحمت خويش ما و شما را از از آن كسانى قرار دهد كه از عمق دل و جان براى رسيدن به منازل نيكوكاران سعى و تلاش مى نمايند

تفسير لغات نامأنوس اين خطبه

گفتار آن حضرت «يؤرّ بملاقحه» كلمه «ارّ» كنايه از نزديكى است، عرب گويد: «ارّ الرجل المرأة يؤرها» آن گاه كه مرد با زن نزديكى كند. و «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه» «قلع» بادبان كشتى است، و «دارىّ» منسوب به دارين شهرى است در ساحل دريا كه از آنجا عطر مى آورند. «عنجه» يعنى آن را بازگرداند، گفته مى شود: «عنجت الناقة- كنصرت- اعنجها عنجا» وقتى كه سر شتر را برگردانى.

و «نوتىّ» به معنى كشتيبان است. و «ضفّتى جفونه» دو طرف پلك ديده طاووس را منظور فرموده.

لغت ضفّتان به معنى هر دو جانب است. و فرمايش حضرت «فلذ الزبرجد» فلّذ جمع فلذة

ص: 379

به معناى قطعه و تكه است. «كبائس» جمع كباسه به معنى خوشه است. «عساليج» به معنى شاخه هاست، و مفردش «عسلوج» است

. (1166)

165 (1165) از خطبه هاى آن حضرت است در امر به الفت، و وصف بنى اميّه و ياران خويش

اشاره

كوچكتران شما بايد به بزرگتران اقتدا كنند، و بزرگترهاى شما بايد به كوچكترها مهربان باشند.

همچون ستمكاران دوره جاهليت نباشيد كه نه دنبال فهم دين بودند، و نه براى شناخت خداوند تعقل مى كردند، مثل مردم جاهليت چون تخمى است كه در محل تخم گذارى شتر مرغان پيدا شود، شكستنش گناه است، و وانهادنش باعث بيرون آمدن جوجه زيان رسان (زيرا ممكن است تخم مار سياه باشد).

ص: 380

از اين خطبه است (در باره بنى اميّه)

مسلمانان پس از اتفاق از هم جدا شدند، و از اصلشان پراكنده گشتند. گروهى از آنان (كه بر حق بودند) به شاخه اى دست آويختند كه شاخه به هر كجا متمايل شد آنها هم تمايل شدند. به زودى خداوند آنان را براى بدترين روز بنى اميه جمع كند چنانكه پاره هاى ابر در فصل پاييز جمع مى شوند، خداوند در ميانشان الفت ايجاد مى كند، و آنان را همچون ابرهاى متراكم متّفق مى نمايد، آن گاه خداوند براى آنان درهايى مى گشايد كه چون سيل از جاى بر انگيختنشان روانه مى شوند مانند سيل دو باغ مردم سبا، كه از آن سيل هيچ زمينى سالم نماند، و هيچ تپه اى در برابرش تاب نياورد، و بر پايى كوه و بلنديهاى زمين جريان آن سيل را باز نگرداند. خداوند آن مردم متفق را در ميان درّه ها و رودخانه ها پراكنده مى كند، آن گاه همچون چشمه سار در قسمتهاى مختلف زمين روان مى سازد، حق از دست رفته گروهى را از گروه ديگر به كمك آنان مى گيرد، و عدّه اى را به جاى عدّه ديگر در شهرها قرار مى دهد. قسم به خدا بنى اميه پس از برترى و حكومتشان آنچه در دست دارند آب مى شود مانند دنبه اى كه به روى آتش آب مى شود.

ص: 381

اى مردم، اگر يكديگر را از يارى كردن حق فرو نمى گذاشتيد، و از سست كردن پايه باطل سستى نمى كرديد، آنان كه همشأن شما نبودند در امور شما طمع نمى كردند، و آن كه بر شما مسلّط شد قوى نمى گشت، ولى شما چون بنى اسرائيل سرگردان شديد. به جانم سوگند پس از آنكه مرا از دست داديد سرگردانى شما چند برابر مى شود به خاطر اينكه حق را پشت سر گذاشتيد، و از نزديك ترين فرد به پيامبر بريديد و به دورترين شخص متّصل شديد. بدانيد اگر از امام بر حق خود پيروى مى كرديد شما را به راه رسول خدا مى برد، آن وقت از رنج بيراهه رفتن راحت مى شديد، و بار سنگين را از دوش خود به كنارى مى انداختيد

. (1167)

166 (1166) از خطبه هاى آن حضرت است در ابتداى حكومتش

خداوند متعال كتابى هدايت كننده نازل كرد كه خير و شرّ را در آن كتاب بيان كرد، پس راه

ص: 382

خير را انتخاب كنيد تا هدايت شويد، و از بدى روى بگردانيد تا در راه مستقيم قرار گيريد. واجبات! واجبات! آنها را به پيشگاه خداوند ادا كنيد تا شما را به بهشت برسانند. خداوند چيزهايى را كه بر شما مجهول نيست حرام كرد، و چيزهايى را كه در آن عيبى نيست حلال كرد، و حرمت مسلمان را بر آنچه داراى حرمت است برترى داد، و حقوق مسلمانان را در جاهاى خود به سبب اخلاص و توحيد محكم ساخت. پس مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دست او سالم باشند مگر براى حق، و آزار مسلمانان جايز نيست مگر امر واجبى در كار باشد.

بر مسأله اى كه همگانى است و نيز مختصّ به هر يك از شماست و آن مرگ است پيشى گيريد، زيرا مردم پيشاپيش شما (به راه آخرت رفته) اند، و قيامت هم از دنبال شما را مى راند. خود را سبك كنيد تا ملحق شويد، كه رفتگان را نگاه داشته و چشم به راه فعلى ها هستند. از خدا نسبت به بندگان و شهرهايش پروا كنيد، زيرا داراى مسئوليت هستيد حتى نسبت به زمينها و حيوانات، و خداوند را اطاعت كنيد و از نافرمانى او بپرهيزيد. چون خير را مشاهده كنيد آن را از دست مدهيد، و چون شرّ را ببينيد

ص: 383

از آن روى گردانيد

. (1168)

167 (1167) از سخنان آن حضرت است پس از بيعت با حضرت، عدّه اى به محضرش عرضه داشتند: چه خوب بود اگر آنان را كه در كشتن عثمان شركت داشتند كيفر مى دادى! امام فرمود:

اى برادرانم، آنچه را شما مى دانيد جاهل به آن نيستم، اما با كدام قدرت؟

در حالى كه آنان همچنان بر تخت شوكت سوارند، و بر ما چيره اند و ما بر آنان چيره نيستيم، اين قوم همانهايى هستند كه غلامان شما با آنها شوريدند، و اعراب باديه نشين نيز به آنها پيوسته، و اكنون در بين شما هستند و به هر شكلى كه بخواهند شما را مى آزارند. آيا شما را بر كمترين چيزى كه مى خواهيد قدرت هست؟ اين كار آنان قطعا كارى از سنخ كارهاى جاهليت بوده، و اينان را مدد كار و پشتيبان است. اگر در اين مسأله حركتى پيش آيد مردم از چند دسته بيرون نيستند: گروهى

ص: 384

رأيشان رأى شماست، و فرقه اى رأيشان غير رأى شماست، و گروهى را نه اين رأى است و نه آن رأى.

پس صبر پيشه كنيد تا مردم آرام گيرند، و دلها از جوش و خروش بيفتد، و حقوق به آسانى گرفته شود.

در كنار من آرام باشيد، و به انتظار دستورم بمانيد، كارى نكنيد كه اركان قدرت را ويران سازد، و توانايى را از دست ببرد، و به جاى آن سستى و ذلّت آورد، به زودى اين مسأله را با مدارا حل مى كنم تا وقتى كه مدارا ممكن باشد، و هرگاه چاره اى نيابم آخرين دوا داغ نهادن است (و آنان را از دم شمشير مى گذرانم)

. (1169)

168 (1168) از خطبه هاى آن حضرت است به هنگام رفتن اصحاب جمل به شهر بصره

خداوند پيامبرى راهنما با كتابى گويا و دينى استوار بر انگيخت، هلاك نمى شود مگر مخالف آن كه اهل هلاكت است. عوامل هلاك كننده بدعتهاى مشتبه به دين است، مگر خداوند انسان را از

ص: 385

آنها حفظ كند. پيروى از حجّت خداوند حافظ زندگى شماست، از حجّت خدا اطاعت كنيد بدون اينكه سرزنش شويد و به آن مجبور گرديد. به خدا قسم بايد پيروى كنيد و گر نه خداوند حكومت اسلام را از شما خواهد گرفت، و آن را تا به ديگرى منتقل نكند به دست شما نخواهد داد.

اينان بر اثر ناخشنودى از حكومت من جمع شده و دست به دست هم داده اند، و من تا وقتى كه بر اجتماع شما نترسم صبر پيشه مى كنم، زيرا اگر اينان بخواهند رأى ناصواب خود را عملى سازند سر رشته نظام مسلمين گسسته مى شود. اينان از باب حسد بر كسى كه خداوند حكومت را در اختيار او گذاشته به طلب دنيا برخاسته اند، و مى خواهند وضع را به گذشته بر گردانند. حق شما بر ما عمل به كتاب خدا و روش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و قيام به حق او و بر پا داشتن سنّت آن حضرت است

.

ص: 386

(1170)

(1169) از سخنان آن حضرت است چون به بصره نزديك شد،

عده اى از مردم بصره عربى را خدمت حضرت فرستادند تا حقيقت برنامه او را با اصحاب جمل معلوم كند و شبهه اى كه در اين واقعه براى آنان بود رفع شود.

امام آنچنان مسأله را براى او روشن كرد كه دانست حق با آن حضرت است، سپس به او فرمود: بيعت كن.

گفت: من فرستاده مردمم، كارى انجام نمى دهم تا به آنان باز گردم، حضرت فرمود:

اگر آنان كه از جانب ايشان نزد من آمده اى تو را براى يافتن زمين باران خورده بفرستند و تو آن زمين را بيابى و پس از بازگشت، از گياه و آبشان خبر دهى ولى به سخن تو اهميت ندهند و به سوى زمين هاى بى آب و گياه بروند، چه خواهى كرد؟ گفت: من آنان را رها مى كنم و به محلّى كه داراى آب و گياه است مى روم. امام فرمود: اكنون دستت را براى بيعت با من دراز كن. آن مرد گفت:

به خدا سوگند با تمام بودن حجت بر من نتوانستم از بيعت امتناع كنم، بنا بر اين با آن حضرت بيعت كردم.

ص: 387

آن مرد معروف به كليب جرمى است

. (1171)

170 (1170) از سخنان آن حضرت است به وقت تصميم رويارويى با لشگر معاويه در صفّين

بار خدايا، اى مالك آسمان افراشته، و فضاى باز داشته، كه آن را جاى فرو شدن شب و روز، و منطقه حركت خورشيد و ماه، و جاى آمد و شد ستارگان قرار داده اى، و ساكنانش را گروهى از فرشتگانت نمودى، كه از عبادتت خسته نمى شوند، و اى پروردگار اين زمين كه آن را قرارگاه انسانها، و محل رفت و آمد خزندگان و چهارپايان، و آنچه كه از عدد بيرون است از موجودات ديدنى و ناديدنى قرار دادى.

و اى خداوند كوههاى استوار كه آنها را ميخهاى زمين، و تكيه گاه مخلوق نمودى، اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى از ستم بر كنار دار، و به راه حق مستقيم ساز،

ص: 388

و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان، و ما را از فتنه نگاه دار.

كجايند مدافعان حريم ناموس؟ كجايند غيرتمندان وفادار ناموس پرست كه به وقت بروز سختى ها به دفاع مى پردازند؟! ننگ پشت سر شما، و بهشت پيش روى شماست

. (1172)

171 (1171) از خطبه هاى آن حضرت است در دفاع از حق خويش، و نكوهش اهل جمل

اشاره

حمد خدايى را كه آسمانى آسمان ديگر را، و زمينى زمين ديگر را از ديد او نمى پوشاند.

از اين خطبه است

كسى به من گفت: اى پسر ابو طالب، تو بر امر خلافت بس حريصى! به او گفتم: به خدا سوگند شما حريص تر و دورتريد، و من سزاوارتر و نزديكترم. من حقّ خودم را كه شما بين من و آن مانع مى شويد

ص: 389

و مرا از دست يافتن به آن باز مى داريد طلب كردم. هنگامى كه در جمع حاضران با دليل او را سركوب كردم دستپاچه شد و گويا سرگردان ماند كه پاسخم را چه بگويد.

الهى! من بر قريش و آنان كه ياريشان مى دهند از تو كمك مى جويم، زيرا آنان با من قطع رحم كردند، و منزلت والايم را كوچك شمردند، و در ستيز با من در برنامه اى كه حق من بود با يكديگر همدست شدند، آن گاه گفتند: هش دار، حق آن است كه آن را بگيرى، و حق آن است كه آن را رها كنى

از اين خطبه است در باره اصحاب جمل

به سوى جنگ بيرون شدند در حالى كه حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را همچون كنيزى كه براى فروش مى برند به دنبال خود كشاندند و او را با خود به سوى بصره روان ساختند، طلحه و زبير زنان خود را در خانه نشاندند و همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در برابر تماشاى خود و ديگران گذاشتند، آن هم در ميان لشگرى كه مردى از آنان نبود

ص: 390

مگر اينكه دست طاعت به من داده بود، و با آزادى و اختيار بيعتم را پذيرفته بود، آنان به فرماندار من و خزانه داران بيت المال مسلمين و مردم بصره هجوم بردند، گروهى را به شكنجه، و عده اى را به مكر و حيله كشتند. به خدا قسم اگر جز به يك نفر از مسلمانان دست نمى يافتند و عمدا و بدون گناه او را مى كشتند، كشتن همه آنان بر من حلال بود، زيرا همه در آن قتل حاضر بودند ولى مانع نشدند و از او به زبان و دست دفاع نكردند، چه رسد به اينكه اينان برابر با عددى كه داخل بصره شدند از مسلمانان به قتل رساندند

. (1173)

172 (1172) از خطبه هاى آن حضرت است در اينكه چه كسى شايسته خلافت است، و سفارش به تقوا و گريز از دنيا

99 رسول خدا امين وحى، و آخرين فرستادگان، و بشارت دهنده به رحمت، و بيم دهنده از عذاب او بود.

ص: 391

اى مردم، آن كه تواناترين مردم به حكومت، و داناترين آنان به امر خدا در كار حكومت است از همه به حكومت شايسته تر است. اگر در مسأله حكومت فتنه جويى به فتنه برخيزد بازگشت به حق از او خواسته مى شود و اگر امتناع ورزيد كشته مى شود. به جانم سوگند، اگر جز با حضور همه مردم امامت منعقد نگردد چنين كارى شدنى نيست، ولى آنان كه حضور دارند ثبوت حكومت را بر غائبان حكم مى كنند، پس فرد حاضر حق رويگردانى، و غائب حق انتخاب غير را ندارد.

بدانيد كه من با دو نفر مى جنگم: مردى كه چيزى را ادعا كند كه حق او نيست، و كسى كه رويگردان شود از چيزى كه بر عهده اوست.

بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى كنم، كه تقوا بهترين چيزى است كه عباد حق يكديگر را به آن سفارش مى كردند، و از بهترين عاقبتها نزد خداست. بين شما و اهل قبله باب جنگ گشوده شده، و اين پرچم را به دوش نمى كشد مگر آن كه اهل بصيرت و استقامت و داناى به موارد حق باشد. پس آنچه را به آن مأمور مى شويد انجام دهيد، و از آنچه

ص: 392

نهى مى گرديد باز ايستيد، و در كارى تا دقيقا بررسى نكنيد شتاب نورزيد، زيرا آنچه را شما (از روى جهل) منكر آن هستيد ما را قدرت تغيير آن هست.

بدانيد دنيايى كه نسبت به آن آرزومنديد و به آن ميل داريد، و آن گاهى شما را به خشم و زمانى به خشنودى مى برد، نه خانه شماست و نه منزلى كه براى آن آفريده شده ايد، و نه جايى كه شما را به آن دعوت كرده اند. بدانيد كه دنيا براى شما باقى نمى ماند و شما هم در آن باقى نخواهيد ماند، اگر دنيا شما را به ظاهرش فريفت از شرّش نيز بيم داد.

پس به خاطر بيم دهيش از آنچه فريبتان مى دهد چشم پوشى كنيد، و به خاطر ترساندنش از طمع به آن خوددارى نماييد، و در دنيا براى آخرتى كه به آن دعوت شده ايد بر يكديگر پيشى گيريد، و با عمق دل از دنيا روى بگردانيد، نبايد احدى از شما به خاطر چيزى از دنيا كه از او گرفته شده چون كنيز ناله بزند.

و با شكيبايى بر طاعت خدا و محافظت بر آنچه از كتابش كه حفظ آن را از شما خواسته است نعمت خدا را بر خود تمام كنيد. بدانيد در صورتى كه پايه دين خود را حفظ نموده باشيد

ص: 393

از دست دادن متاع دنيا به شما زيانى وارد نكند. و بدانيد در صورت تباه كردن دين آنچه از دنيا حفظ كرده ايد به شما سودى ندهد. خداوند دلهاى ما و شما را متوجه حق كند، و شكيبايى را به ما و شما ارزانى دارد

. (1174)

173 (1173) از سخنان آن حضرت است در باره طلحة بن عبيد اللّه

تا بوده ام به جنگ تهديد نشده، و از شمشير ترسانده نمى شده ام، من به آنچه پروردگارم از نصرت به من وعده داده اعتماد دارم. به خدا قسم به خوانخواهى عثمان با سعى و تلاش شتاب نورزيده جز اينكه مى ترسد خون عثمان را از او مطالبه كنند، زيرا به اين مسأله متّهم است، و در ميان مردم كسى به كشتن عثمان حريص تر از او نبود، او با اين لشگر كشى مى خواست مردم را به اشتباه اندازد تا واقعيت به صورت ديگر جلوه كند و در برنامه شك به وجود آيد. به خدا سوگند

ص: 394

در امر عثمان بايد يكى از سه كار را انجام مى داد كه نداد:

اگر پسر عفّان چنانكه او مى پنداشت ستمگر بود مى بايد قاتلان او را يارى مى داد، و يارانش را مى راند. و اگر مظلوم بود مى بايست از كشته شدنش مانع مى شد، و نسبت به كارهايش عذر موجه اقامه مى كرد. و چنانچه در ظالم بودن يا مظلوم بودنش ترديد داشت مى بايست از او كناره گرفته به گوشه اى مى خزيد و مردم را به او وامى گذارد. ولى او هيچ يك از اين سه كار را نكرد، و دست به كارى زد كه راهش شناخته نيست، و عذرهايى كه نسبت به آن اقامه مى كند ناسالم است

. (1175)

174 (1174) از خطبه هاى آن حضرت است در پند و اندرز، و بيان نزديكى خود به پيامبر

اى بى خبرانى كه از شما بى خبر نيستند، و اى تاركان عهد حق كه از شما به طاعت عهد گرفته شده،

ص: 395

چه شده كه شما را رويگردان از خدا، و روى آورده به غير او مى بينم؟! به چهار پايانى مى مانيد كه چوپان آنها را به چراگاه و با خيز، و آبشخور دردانگيز برده. علف چرانى هستيد كه براى بردن به قصاب خانه علفش مى دهند، زمانى كه با او خوبى مى كنند نمى داند از اين خوبى كردن به او چه هدفى دارند، روزش را روزگار، و سير شدنش را زندگى مى پندارد. به خدا قسم اگر بخواهم هر كدام از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و به كجا مى رود و تمام امورش چه خواهد شد خبر مى دهم، ولى مى ترسم در باره ام دچار غلوّ شويد و مرا بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تفضيل داده در نتيجه كافر گرديد.

اما بدانيد من به خاصّان از ياران خود كه از خطر كفر و غلوّ در امانند اين مطالب را خواهم رساند.

به خدايى كه پيامبر را به حق برانگيخت و او را بر خلايق برترى داد، جز به راستى سخن نمى گويم، رسول خدا مرا به همه اين امور خبر داد، از هلاك هلاك شونده، و نجات نجات يافته، و عاقبت امر حكومت. هيچ حادثه اى بر من نمى گذرد جز اينكه پيامبر خبرش را در گوشم خواند، و مرا به آن آگاه ساخت.

ص: 396

اى مردم، به خدا قسم شما را به طاعتى ترغيب نمى نمايم جز اينكه خود به عمل به آن از شما پيشى مى گيرم، و از گناهى باز نمى دارم مگر اينكه قبل از شما از آن باز مى ايستم

. (1176)

175 (1175) از خطبه هاى آن حضرت است در پند و اندرز و فضل قرآن و نهى از بدعت

از بيان خداوند سود گيريد، و از موعظه هاى الهى پند پذيريد، و نصيحت خدا را قبول كنيد، كه خداوند با آيات روشنش راه عذر را بر شما بسته، و حجّتش را بر شما تمام كرده، و از اعمال آنچه را دوست داشته و آنچه را مورد نفرتش بوده براى شما بيان فرموده، تا محبوبش را انجام دهيد، و منفورش را ترك نماييد، رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- مكرّر مى فرمود:

«بهشت پيچيده به سختى ها، و دوزخ آميخته به شهوات است».

بدانيد طاعتى نيست جز اينكه انجامش گران، و گناهى نيست

ص: 397

مگر اينكه انجامش لذّت بخش است. پس رحمت خدا بر كسى كه از شهوت باز ايستد، و هواى نفس را ريشه كن كند، كه اين نفس دورترين چيزى است كه از شهوت قطع شود، و پيوسته ميل به هوسرانى و معصيت دارد.

بندگان خدا، بدانيد كه مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمى برد مگر آنكه به نفس خود بد گمان است، هماره از خود عيب جويى مى كند، و خواهان افزايش كار نيك از نفس است. در امر دين چون گذشتگان كه پيش از شما بودند، و رفتگانى كه در برابر شما از دنيا رفتند باشيد، از دنيا خيمه بر كندند همچون خيمه بركندن كسى كه كوچ مى كند، و آن را طىّ كردند چنانكه منازل را طى كنند.

بدانيد كه قرآن خيرخواهى است كه خيانت نمى كند، و هدايتگرى است كه گمراه نمى نمايد، و سخنگويى است كه دروغ نمى گويد. احدى با قرآن ننشست جز اينكه به فزونى يا كمى از پيش آن برخاست: فزونى در هدايت، و كم شدن در كور دلى. بدانيد كه براى كسى بعد از بودن با قرآن تهيدستى نيست، و براى احدى

ص: 398

منهاى قرآن بى نيازى نمى باشد. از قرآن براى بيماريهاى خود شفا جوييد، و از آن براى پيروزى بر مشكلات يارى خواهيد، كه شفاى از بزرگترين بيماريها كه كفر و نفاق و تباهى و ضلالت مى باشد در قرآن است. پس به وسيله قرآن از خدا بخواهيد، و با عشق به قرآن به خدا توجه كنيد، و به وسيله آن از مردم چيزى مخواهيد، قطعا عباد الهى در اين دنيا با وسيله اى به مانند قرآن به خداوند توجه نكرده اند.

بدانيد كه قرآن شافعى است كه شفاعتش پذيرفته گشته، و گوينده اى است كه گفتارش تصديق شده است، آن كه قرآن در قيامت به شفاعتش برخيزد شفاعتش در مورد او قبول است، و از هر كه شكايت نمايد شكايتش پذيرفته است، زيرا ندادهنده اى در قيامت ندا مى دهد: «امروز هر انسانى دچار بذرى است كه افشانده و گرفتار نتيجه عمل خود است جز آنان كه زارع بذر قرآن در سرزمين حيات خود بودند».

پس از بذر افشانان قرآن و تابعان آن باشيد، آن را رهنماى بر خداى خود قرار دهيد، براى خود از قرآن طلب نصيحت كنيد، آراء خود را كه بر خلاف قرآن است متّهم نماييد، و خواهش خود را كه مخالف قرآن است خائن بدانيد.

ص: 399

عمل! عمل! سپس عاقبت! عاقبت! پايدارى! پايدارى! آن گاه صبر! صبر! پاكدامنى! پاكدامنى! قطعا براى شما پايانى است، خود را به آن برسانيد، و شما را نشانه اى است، به آن هدايت جوييد، و اسلام را هدفى است به آن برسيد، با انجام آنچه خداوند از حق خود بر شما واجب نموده، و تكاليفى كه براى شما بيان داشته به خداوند روى آوريد، من شاهد شمايم، و روز قيامت به نفع شما اقامه حجت مى كنم.

بدانيد كه آنچه در علم الهى مقدر گشته بود واقع شد، و قضايى كه بايد انجام مى شد تدريجا وارد گشت، من از وعده خدا و حجت او سخن مى گويم، خداى تعالى فرموده: «آنان كه گفتند پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند كه نترسيد و محزون نباشيد، و شاد باشيد به بهشتى كه وعده داده مى شديد». شما گفتيد پروردگار ما خداست، پس بر كتاب خدا و بر طريق فرمان او، و بر راه شايسته بندگيش استقامت ورزيد، و از آن طريقه بيرون نرويد، و بدعت در آن مگذاريد،

ص: 400

و با آن مخالفت نورزيد، زيرا آنان كه از راه بيرون شوند در قيامت به خداوند راه نيابند.

از شكستن و دگرگون كردن اخلاق پسنديده برحذر باشيد، و زبان را يكى كنيد، مرد بايد زبان خود را ضبط كند، زيرا زبان نسبت به صاحبش چموش است، به خدا سوگند بنده با تقوايى را نمى بينم كه تقوايش او را سود دهد مگر آنكه زبانش را حفظ كند. قطعا زبان مؤمن پشت قلب او، و دل منافق پشت زبان اوست، زيرا مؤمن چون بخواهد سخنى گويد در باره آن در دل خود انديشه نمايد، اگر خير بود آشكارش كند، و اگر شر بود نهفته اش دارد. و منافق هر چه به زبانش آيد بگويد، نمى فهمد چه سخنى براى او سودمند و كدام گفتار براى او زيان آور است. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ايمان بنده اى استوار نمى شود مگر دلش استوار شود، و دلش استوار نمى گردد مگر زبانش استوار شود». پس هر يك از شما بتواند خدا را ملاقات كند در حالى كه

ص: 401

دستش از خون و مال مسلمين پاك، و زبانش از هتك آبروى آنان سالم باشد بايد چنين كند.

بندگان خدا، بدانيد قطعا مؤمن در امسال حلال مى داند آنچه را سال اول حلال دانسته، و اين سال حرام مى داند آنچه را سال نخست حرام مى دانسته، بدعتى كه مردم پايه گذارى كرده اند چيز حرام را بر شما حلال نمى كند، بلكه حلال همان است كه خدا حلال كرده، و حرام همان است كه خدا حرام نموده. به تحقيق امور را تجربه كرده و خوب آزمايش نموده ايد، و از اوضاع گذشتگان پندتان داده اند، و براى شما مثلها زده اند، و به آيينى واضح دعوت شده ايد، از شنيدن دعوت كر نمى شود مگر بى گوش، و از ديدن آن كور نمى شود مگر بى چشم، آن كه خداوند از آزمايش ها و تجربه ها سودش نرساند به موعظه ديگر سود نبرد، و او را از پيش رو و آشكارا كوته فكرى در آيد تا آنجا كه آنچه را نمى شناخته پندارد كه مى شناسد، و آنچه را كه مى شناخته ناشناخته انگارد.

زيرا مردم دو دسته اند: تابع شريعت، و پديد آورنده بدعت كه او را از جانب خدا

ص: 402

نه برهانى از سنّت و نه نورى از دليل و حجّت است.

خداوند احدى را به مانند اين قرآن پند نداده، كه قرآن رشته متين خدا و وسيله امين اوست، در آن بهار دل و چشمه هاى دانش است، دل را به غير آن مايه جلا نيست، با آنكه پند پذيران از قرآن از دنيا رفتند، و فراموش كاران يا آنان كه خود را به فراموش زده اند ماندند. چون خيرى ديديد آن را كمك كنيد، و چون شرى مشاهده نموديد از آن دورى جوييد، كه رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- هماره مى فرمود:

«اى فرزند آدم، كار خير انجام ده، و كار شرّ را رها كن، كه در اين حال نيكوكار و معتدلى».

بدانيد ستم سه گونه است: ستمى كه بخشيده نشود، و ستمى كه باز خواست شود، و ستمى كه بخشيده شود و باز خواست نشود. اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداوند است، خداوند سبحان فرموده:

«خداوند اين گناه را كه به او شرك آورند نمى آمرزد.» اما ستمى كه آمرزيده شود ستم عبد بر خود است در ارتكاب بعضى از گناهان كوچك. امّا ستمى كه باز خواست شود ستم بعضى از مردم

ص: 403

بر بعض ديگر است. قصاص در قيامت شديد است، و آن زخم زدن با كارد، يا ضربه زدن با تازيانه نيست، بلكه برنامه اى است كه اينها در برابرش اندك است. از تلوّن و رنگ به رنگ شدن در دين خدا بپرهيزيد، زيرا اتّفاق در آنچه كه از حق ميل نداريد از تفرقه در آنچه از باطل دوست داريد بهتر است، و خداوند پاك به هيچ يك از گذشتگان و فعلى ها بر اثر تفرقه خيرى عطا نكرده است.

اى مردم، خوشا به حال كسى كه عيب خودش او را از دنبال كردن عيوب مردم باز دارد، و خوشا آن كه در خانه اش بنشيند، روزى خود را بخورد، به طاعت پروردگارش مشغول باشد، و بر گناهش گريه كند، او سر گرم كار خود بوده، و مردم از او در آسايش باشند

.

ص: 404

(1177)

176 (1176) از سخنان آن حضرت است در باره حكمين

رأى بزرگان شما بر اين شد كه دو مرد را اختيار كردند، از آنان پيمان گرفتيم كه بر اساس قرآن حكم كرده از آن تجاوز نكنند، زبانشان با قرآن باشد و دلشان از آن پيروى نمايد، ولى از قرآن روى گرداندند، و حق را در حالى كه مى ديدند ترك كردند، خواسته آنان ستمكارى، و عادتشان كژى بود. تعهّد ما با آنان در حكم كردن به عدالت و عمل به حق پيش از رأى زشت و حكم جائرانه آنان بود. حجت به سود ما و در اختيار ماست از آن هنگام كه با راه حق مخالفت كردند، و حكمى غير حكم خدا صادر نمودند

.

ص: 405

(1178)

177 (1177) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد و تقواى الهى

اشتغال به كارى او را سر گرم نمى سازد، زمانى باعث دگرگونى او نمى گردد، مكانى او را فرا نمى گيرد، و زبانى قدرت وصفش را ندارد. شماره قطرات باران، و ستارگان آسمان، و ذرات خاكى كه باد در هوا پراكنده ساخته، و نيز حركت مورچه بر سنگ صاف، و خوابگاه موران كوچك در شب تار از او پوشيده نيست. محل افتادن برگها، و نگاه هاى زيرچشمى را مى داند. و شهادت مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، همتايى ندارد، در وجودش ترديدى نيست، نمى توان دينش را كافر شد، و آفريدن او را منكر گشت، شهادت آن كه نيّتش صادقانه، و باطنش پاك، و يقينش خالص، و ميزانش سنگين است.

و شهادت مى دهم كه محمد بنده و فرستاده او، و برگزيده از موجودات است،

ص: 406

كه براى بيان احكام انتخاب شده، و به كرامتهاى گرانبهاى الهى اختصاص يافته، و جهت ابلاغ رسالت هاى با ارزشش برگزيده شده، و به سبب او نشانه هاى هدايت روشن، و سياهى كور دلى و ضلالت زدوده گشته است.

اى مردم، دنيا كسى را كه به او آرزو و دلبستگى دارد مى فريبد، و بر جان كسى كه به او رغبت كند بخل نمى ورزد، و بر هر كه آن را به دست آورد چيره شود. سوگند به خدا ملّتى خرمى نعمت و عيش زندگى را از دست ندادند مگر به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، زيرا خداوند هرگز ستمكار به بندگان نيست. و اگر مردم به وقتى كه بلاها بر آنان فرود آيد، و نعمتها از دستشان برود، با نيت هاى صادقانه و دلهاى مشتاق به پروردگار پناه ببرند آنچه را از دستشان رفته به آنان باز مى گرداند، و هر فسادى را بر ايشان اصلاح مى كند.

من بر شما از اينكه در غرور و جهل قرار بگيريد مى ترسم، كارهايى گذشت كه شما نسبت به آن رغبت كرديد و بدين سبب نزد من پسنديده نبوديد، و اگر روش نيكى كه داشتيد

ص: 407

به شما برگردد از نيك بختان خواهيد شد، من تكليفى ندارم جز اينكه بكوشم، اگر مى خواستم (معايب گذشتگان را) بگويم مى گفتم. خداوند بگذارد از آنچه گذشت

. (1179)

178 (1178) از سخنان آن حضرت است وقتى ذعلب يمانى از حضرت پرسيد: يا امير المؤمنين، آيا پروردگارت را ديده اى؟

فرمود: آيا چيزى را كه نمى بينم مى پرستم؟! ذعلب گفت: چگونه او را ديده اى؟ حضرت فرمود:

ديده ها او را آشكار نبينند، اما دلها به حقيقت هاى ايمان او را درك كنند. به اشياء نزديك است بدون مماس بودن با آنها، و دور است از اشياء بدون جدايى از آنان، گوياست نه با انديشه، اراده كننده است نه با تصميم، سازنده است نه با عضو، لطيف است ولى به پنهانى وصف نشود. بزرگ است و به خشونت و ستمكارى تعريف نگردد، بيناست ولى به داشتن چشم معرفى نگردد، مهربان است ولى به نازكدلى توصيف نمى شود. چهره ها براى عظمتش خاضعند،

ص: 408

و دلها از بيمش لرزانند.

(1180)

179 (1179) از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش اصحابش

خداى را حمد مى كنم بر امرى كه گذشت، و از كارى كه مقدّر نمود، و بر مبتلا شدنم به شما اى مردمى كه چون فرمان دهم اطاعت نكنيد، و هرگاه دعوت نمايم به اجابتم بر نخيزيد، اگر مهلتتان دهند در سخن باطل فرو مى رويد، و اگر با شما بجنگند ناتوانى نشان مى دهيد، اگر مردم دور امام بر حقّى را بگيرند به آنان طعنه مى زنيد، و اگر ناچار به كار دشوارى شويد عقب گرد مى كنيد.

دشمنتان بى پدر باد، براى پيروزى خود و جهاد بر حقّتان انتظار چه چيزى را مى بريد؟

مرگ يا ذلّت؟! به خدا قسم اگر مرگم برسد- كه مى رسد- بين من و شما جدايى مى اندازد در حالى كه از همنشينى با شما نفرت دارم، و با شما بودن به صورتى است كه گويى تنهايم.

ص: 409

شگفتا از شما! آيا دينى نيست كه بر محور خود شما را جمع كند؟ و حميّتى نيست كه شما را آماده كار نمايد؟

آيا عجيب نيست كه معاويه ستمگران فرومايه را دعوت مى كند و آنان بدون دريافت كمك و حقوق از او اطاعت مى نمايند، و من شما را- كه باز مانده اسلام و باقى مانده مسلمانان هستيد- به گرفتن كمك و قسمتى از حقوق بيت المال دعوت مى نمايم ولى از دورم پراكنده مى شويد و با من مخالفت مى ورزيد. دستورى مورد پسند از من به شما نمى رسد كه همگى بپسنديد، و دستورى ناپسند نمى رسد كه همگى بر ناپسندى آن اجتماع كنيد. قطعا محبوبترين چيزى كه دوست دارم با آن روبرو شوم مرگ است. كتاب خدا را به شما آموختم، راه دليل و برهان را به رويتان گشودم، آنچه را نمى شناختيد به شما شناساندم، آنچه را از دهان بيرون مى انداختيد به مذاقتان گوارا كردم، اى كاش كور مى ديد، و خفته بيدار مى شد! چه نزديكند به بى معرفتى نسبت به حضرت حق ملّتى كه رهبرشان معاويه، و آموزگارشان پسر زن زانيه (عمرو عاص) است!

ص: 410

(1181)

180 (1180) از سخنان آن حضرت است امام يكى از ياران خود را فرستاد تا از گروهى از سپاه كوفه كه قصد داشتند از ترس حضرت به خوارج ملحق شوند خبر بياورد، چون برگشت، حضرت پرسيد: آيا ايمن شدند و ايستادند، يا ترسيدند و كوچ كردند؟ عرضه داشت: بلكه كوچ كردند اى امير مؤمنان. حضرت فرمود

: ايشان را هلاكت باد چنانكه قوم ثمود هلاك شدند. آگاه باشيد، هنگامى كه نيزه ها به جانب آنان نشانه رود، و شمشيرها بر سرشان فرود آيد از كارى كه كردند پشيمان شوند.

شيطان امروز شكست و فرار ايشان را خواست، و فردا از آنان بيزارى جويد و رهايشان سازد. بيرون رفتن از مدار هدايت، و افتادن در گمراهى كور دلى، و از راه حق باز ماندن، و طغيان و چموشى در مسير گمراهى آنان را بس است

.

ص: 411

(1182)

181 (1181) از خطبه هاى آن حضرت است از نوف بكالى روايت شده

اشاره

كه امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را در كوفه براى ما بيان فرمود، و به وقت ايراد خطبه به روى سنگى كه آن را جعده فرزند هبيره مخزومى نصب كرد ايستاده بود، و جبّه اى از پشم بر تن داشت، و بند شمشير و كفش پايش از ليف درخت خرما بود، و پيشانى مباركش از سجده مانند پينه زانوى شتر مى نمود، و بدين گونه آغاز سخن فرمود:

حمد خداى را كه بازگشت خلق و عواقب امر به اوست، او را بر احسان عظيم، و برهان روشن و فراوانى فضل و نعمتش حمد مى كنيم، حمدى كه حقّش را بجاى آورد، و شكرش را ادا نمايد، و نزديك كننده به ثوابش، و موجب حسن مزيد نعمتش باشد. و از او طلب يارى مى نماييم يارى كسى كه فضلش را اميدوار، و بهره اش را آرزومند، به دفعش از بلا مطمئن، و عطايش را معترف، و مطيع او به كردار و گفتار است. و ايمان مى آوريم

ص: 412

به او ايمان كسى كه با حالت يقين به او اميد دارد، و با حال ايمان به او روى آورده، مقرّانه در برابر او خاشع شده، و با اعتقاد به يگانگى او برايش اخلاص ورزيده، و با تمجيد او بزرگش شمرده، و با رغبت و كوشش به او پناه آورده است.

آن خداى پاك زاده نشده تا در عزّت شريكش شوند، و نزاده تا چون بميرد ارثى گذارد، وقت و زمان بر او پيشى نجسته، و زيادت و نقصانى به او راه نيافته، بلكه به آنچه از نشانه هاى تدبير استوارش، و قضاى محكمش به ما نموده بر عقول آشكار شده است. از شواهد آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بدون ستون برجا و بدون تكيه گاه بر پاست، آنها را به طاعت خود دعوت فرمود و آنها مطيع و با اقرار، بدون درنگ و تأخير پاسخ دادند، و اگر اقرار آسمانها به ربوبيّت و اعترافشان به طاعت نبود آنها را موضع عرش، و جايگاه فرشتگان، و محل بالا رفتن گفتار نيكو و كردار شايسته بندگانش قرار نمى داد.

ص: 413

ستارگان را نشانه هايى قرار داد تا روندگان سرگشته در نقاط آمد و شد اقطار زمين به آنها راه جويند. سياهى پرده شب مانع نور افشانى اختران نگردد، و چادر سياه شب قدرت بر طرف كردن درخشش ماه را كه در آسمانها پخش است ندارد.

پاك است خدايى كه سياهى شبهاى تار، و تاريكى شب آرام در زمينهاى پست و قلّه كوههاى تيره رنگ نزديك به هم، و غرّشى كه از رعد در افق آسمان بر مى خيزد، و آنچه كه در برق ابرها آشكار مى شود، و برگى كه از درخت مى افتد و آن را بادهاى تند- كه با سقوط ستارگان مى وزد- و باريدن باران از جاى خود دور مى كند از او پوشيده نيست، كجا افتادن و كجا قرار گرفتن هر قطره باران، و اينكه مورچه كوچك دانه را از كجا مى كشد و به كجا مى برد، و رزق پشه را چه چيزى كافى است، و هر ماده در شكمش چه بارى دارد براى او معلوم است.

ص: 414

و حمد خداى را كه پيش از آنكه كرسى يا عرش، يا آسمان يا زمين، يا جن يا انس موجود شود بوده. به انديشه درك نگردد، و به فهم اندازه گيرى نشود، درخواست كننده اى او را مشغول نگرداند، بخشش از او كم ننمايد، با چشم نمى بيند. محدود به مكان نگردد، به داشتن مثل و مانند وصف نشود، به كمك ابزار و اعضا نمى آفريند، به حواس در نمى آيد، و با مردم مقايسه نمى گردد. خداوندى كه با موسى سخن گفت، و از آيات عظيمه اش به او نماياند ولى بدون اعضا و ابزارى كه به كار گيرد، كه با موسى سخن گفت، و از آيات عظيمه اش به او نماياند ولى بدون اعضا و ابزارى به كار گيرد، بى توسط سخنى كه از كام و زبان كوچك درآيد.

اى كه خود را در وصف پروردگارت به زحمت مى اندازى، اگر راست مى گويى جبرئيل و ميكائيل و سپاه ملائكه مقرّب را كه در حجرات قدس سر به زير افكنده، و عقولشان از وصف بهترين آفرينندگان عاجز است وصف كن.

آنانى را مى توان به صفات شناخت كه داراى اشكال و اعضا و مدّت و پايان و مرگ و نهايت اند. پس معبودى جز او نيست كه به نورش هر ظلمتى را روشن ساخت، و به ظلمتش

ص: 415

هر نورى را تاريك كرد.

بندگان خدا، شما را به رعايت تقواى الهى وصيت مى كنم، خداوندى كه شما را لباس پوشانيد، و معاشتان را به فراوانى در اختيارتان گذاشت. اگر كسى براى جاويد ماندن در دنيا نردبانى مى يافت، يا براى دفع مرگ راهى پيدا مى كرد، هر آينه سليمان بن داود عليه السّلام بود، كه سلطنت بر جنّ و انس را همراه با نبوت و منزلت عظيم قرب در اختيارش گذاشته بودند، ولى چون روزى مقدّرش را خورد، و مدّت عمرش را تمام كرد، كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ به كارش پايان داد، و شهرها از وجودش خالى، و خانه ها معطّل ماند، و همه مانده هايش را ديگران به ارث بردند. براى شما در نسلهاى گذشته عبرت است. كجايند عمالقه و فرزندان عمالقه؟! كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه؟! كجايند آنان كه در شهرهاى منطقه رس بودند و انبياء را كشتند، و سنن فرستادگان حق را خاموش نمودند، و روش گردنكشان را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با لشگريان فراوان به راه افتادند، و هزاران

ص: 416

نفر را فرارى دادند، و سپاهيان گرد آوردند، و شهرها بنا كردند؟!

از اين خطبه است

زره حكمت و دانش در پوشيد، و آن را به تمام آدابش از توجه و معرفت به آن، و فارغ نمودن دل براى آن فرا گرفت. حكمت نزد او گمشده اى است كه در طلب آن است، و حاجتى است كه در جستجوى آن است. از ديده پنهان است در آن زمانى كه اسلام چون شترى خسته كه دم بر زمين گذاشته و سينه بر آن نهاده دچار غربت است، او باقى مانده اى از حجج حق، و جانشينى از جانشينان انبياء خداست. سپس فرمود:

اى مردم، من به شما اندرزهايى دادم كه انبياء الهى امّتهاى خود را به آن اندرز دادند، وظيفه خود را نسبت به شما آنچنان كه جانشينان انبيا نسبت به مردمى كه پس از آنان آمدند انجام دادند انجام دادم، شما را به تازيانه پندم ادب كردم مستقيم نشديد، و با انذارهاى حق

ص: 417

راندم به نظم نيامديد! شگفتا از شما، آيا امامى غير از مرا توقع داريد كه شما را به راه آورد، و در مسير ارشاد قرار دهد؟! بدانيد آنچه از دنياى به شما روى آورده بود روى گرداند، و هر آنچه روى گردانده بود روى آورد، بندگان خوب خدا آماده كوچند، كم دنيا را كه ماندنى نيست به كثير آخرت كه از بين رفتنى نيست معامله كردند. برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد از اينكه امروز در دنيا نيستند چه زيانى بردند؟ نيستند تا لقمه گلوگير بخورند، و آب تيره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند حق را ملاقات كردند و خداوند هم اجرشان را كامل و تمام عنايت فرمود، و آنان را از پس بيم در جايگاه امن جاى داد. كجايند آن برادرانم كه راه را به حقيقت طى كردند، و بر اساس حق از دنيا گذشتند؟ عمّار، ابن تيهان و ذو الشهادتين كجا هستند؟ و كجايند نظيران آنان از برادرانشان كه بر جانبازى پيمان بستند، و سرهاى پاكشان براى تبهكاران فرستاده شد؟!

ص: 418

نوف گفت: در اين وقت دست به محاسن شريف و كريم خود برد و زمانى طولانى اشك ريخت، سپس فرمود:

آه بر آن برادرانم كه قرآن را تلاوت كرده آن را استوار داشتند، و واجبات را انديشه نموده بر پا كردند، سنّت را زنده نمودند، و بدعت را ميراندند، به جهاد دعوت شدند اجابت كردند، به پيشوا اعتماد نموده تابعش شدند. آن گاه به آواز بلند فرياد زد:

جهاد! جهاد! اى بندگان خدا، بدانيد امروز لشگر را مى آرايم، و هر كه اراده رفتن به سوى حق را دارد بيرون آيد.

نوف گفت: پس از آن براى حسين عليه السّلام ده هزار نفر، و براى قيس بن سعد (رحمه اللّه) ده هزار نفر، و براى ابو ايّوب انصارى ده هزار نفر، و براى غير اينان شمارى ديگر نيرو قرار داد، و اراده جدّى براى بازگشت به جبهه صفين داشت، ولى هنوز روز جمعه نرسيده كه ابن ملجم ملعون بر آن انسان بى همتا ضربت زد، نيروها برگشتند، و ما چون گوسپندانى بوديم كه شبان

ص: 419

خود را از دست داده و از هر طرف گرگها آنان را بربايند!

(1183)

182 (1182) از خطبه هاى آن حضرت است در بيان قدرت خداوند و فضل قرآن و سفارش به تقوا

اشاره

حمد خداى را كه بدون ديده شدن شناخته شده، خدايى كه آفريننده است به غير رنج و زحمت.

به قدرتش موجودات را آفريد، و با عزّتش گردن فرازان را به بند بندگى كشيد، و با جودش بر بزرگان مهترى جست. اوست خدايى كه مخلوقاتش را در دنيا جاى داد، و رسولانش را به سوى جن و انس فرستاد، تا پرده از رخسار دنيا از برابر ديدگانشان بردارند، و آنان را از زيانهاى دنياى منهاى تقوا بترسانند، و براى بيدار كردنشان در باره آن مثلها بزنند، و بر عيوب دنيا بينايشان گردانند، و آنچه مايه عبرت است از انقلاب حالات دنيا چون تندرستى ها و بيماريها، و حلال و حرام براى مردم غافل باز گو كنند، و آنچه را خداوند براى اهل طاعت و معصيت از بهشت و جهنّم و كرامت و ذلّت آماده نموده

ص: 420

بيان نمايند. او را به درگاهش سپاس و ستايش مى گويم چنانكه از بندگانش سپاس و ستايش خواسته.

براى هر چيزى اندازه اى قرار داده، و براى هر اندازه مدّتى معين نموده، و براى هر مدّتى كتابى نگاشته است.

از اين خطبه است در باره قرآن

قرآن امر كننده و نهى كننده است، خاموش و گوياست، حجت خدا بر مردم است، بر آن از خلق خود پيمان گرفت، و آنان را در گرو قرآن قرار داد، نورش را تمام و دينش را به آن كامل كرد، پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله را قبض روح كرد در حالى كه از رساندن پيام هدايت به مردم به وسيله قرآن فارغ شده بود. پس خدا را بزرگ شماريد آنچنان كه او خود را بزرگ شمرده، زيرا خداوند چيزى از دينش را از شما پنهان نكرد، و امرى را كه مورد رضايت يا كراهتش باشد وانگذاشت جز اينكه براى آن علامتى ظاهر و نشانه اى محكم قرار داد، كه يا از منكر نهى مى كند و يا به معروف دعوت مى نمايد.

پس خشنودى و خشمش در گذشته و حال يكسان است. و بدانيد خداوند هرگز از شما

ص: 421

خشنود نمى شود به چيزى كه به خاطر آن بر گذشتگان خشم گرفته، و هرگز بر شما خشم نمى گيرد به خاطر چيزى كه به آن از پيشينيان خشنود شده، شما در راهى روشن حركت مى كنيد، و آنچه گذشتگان گفته اند در سخن تكرار مى كنيد. خداوند مئونه دنياى شما را كفايت كرده، و بر شكر ترغيب نموده، و ذكرش را بر زبانتان واجب كرده، و شما را به تقوا سفارش نموده، و آن را منتهاى خشنودى خود و خواسته اش از بندگان قرار داده.

پس تقواى الهى را پيشه سازيد، خدايى كه در برابر نظارت او هستيد، و مهار زندگى شما در دست قدرت او و تغييرتان از حالى به حالى در كف قوت اوست، اگر پنهان كنيد مى داند، و اگر آشكار نماييد ثبت مى كند، نگهبانان با كرامتى را بر شما موكّل كرده كه حقّى را از قلم نمى اندازند، و چيزى را بيهوده ثبت نمى كنند.

بدانيد آن كه تقواى الهى را رعايت كند خداوند راه خروج از فتنه ها را برايش باز كند، و به او نورى بنماياند كه از تاريكى برهد، و او را در آنچه كه ميل و آرزوى اوست جاويدان كند، وى را نزد خود در خانه كرامت وارد سازد، خانه اى كه براى خود انتخاب نموده كه سايه اش عرش، روشناييش شادمانى او،

ص: 422

زيارت كنندگانش فرشتگان، و دوستانش انبياء او هستند. پس بر معاد پيشدستى كنيد، و بر مرگ پيشى جوييد، زيرا نزديك است آرزوى مردم قطع شود، و اجل گريبانشان را بگيرد و باب توبه بر آنان بسته شود. شما اكنون در شرايطى هستيد كه كسانى پيش از شما از دنيا رفتند بازگشت به آن را خواستار شدند، با آنكه شما در دنيا همچون رهگذريد از خانه اى كه ملك شما نيست آماده سفريد كه كوچ كردن از آن را به شما اعلام نموده، و توشه گرفتن از آن را امر كرده اند.

بدانيد كه اين پوست نازك را طاقت بر آتش نيست، پس به خود رحم كنيد، كه شما خود را در دنيا به مصائب و رنجها امتحان كرده ايد. آيا مشاهده كرده ايد كه يكى از شما به خاطر خارى كه به بدنش فرو مى رود و از لغزيدنى كه دچار خونريزى مى گردد، و از ريگ داغى كه او را مى سوزاند چگونه ناله سر داده و اظهار درد مى كند؟ پس چه طاقت و حالى خواهد داشت وقتى بين دو طبقه از آتش قرار گيرد، در حالى كه همخوابه سنگ سوزان و همنشين شيطان گردد؟! آيا مى دانيد وقتى مالك دوزخ بر آتش خشم گيرد آتشها به روى هم غلتيده و يكديگر را به سختى مى كوبند،

ص: 423

و هرگاه به آتش بانگ زند آتش دوزخ بى تابانه از نهيب او در ميان درهاى جهنم بر جهد؟! اى پير سالخورده كه پيرى با تو در آميخته، چگونه خواهى بود وقتى گردن بندهاى آتشين به استخوانهاى گردن بپيوندد، و غلها به دستها وصل شود تا گوشتهاى ساعد را بخورد؟! اى مردم، خدا را! خدا را! اكنون كه در تندرستى پيش از بيمارى، و فراخى قبل از تنگدستى هستيد، پس در آزادى خود تا گرفتار نشديد بكوشيد، ديده ها را در شب بيدار داريد، شكمها را با روزه لاغر كنيد، قدمها را به كار گيريد، اموالتان را انفاق نماييد، بدنها را فداى جانها كنيد و در اين راه بخل نورزيد، كه خداوند سبحان فرموده: «اگر خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى مى كند و قدمهاى شما را استوار مى دارد» و نيز فرموده:

«كيست كه به خداوند وام نيكو دهد كه خدا آن را برايش به چند برابر باز گرداند؟ و به خاطر اين وام براى او اجر كريم است». خداوند از روى ذلّت از شما يارى نخواسته، و به خاطر كمى مال قرض نطلبيده،

ص: 424

از شما يارى خواسته در حالى كه جنود آسمانها و زمين از اوست و او غالب و حكيم است، از شما وام طلبيده در صورتى كه مالك خزائن آسمانها و زمين بوده و بى نياز و ستوده است، همه اينها به خاطر آزمايش شماست كه كدامتان داراى بهترين عمل هستيد. پس به سوى اعمال پسنديده بشتابيد تا در بهشت با همجواران خدا باشيد، آنان كه انبيا را با آنان رفاقت داد، و فرشتگان را به ديدارشان فرستاد، و چنان اكرامشان نمود كه گوششان هرگز صداى آهسته آتش جهنم را نشنود، و اندامشان را از برخورد با سختى و رنج مصون داشت، «اين است عطاى خداوند كه به هر كس بخواهد عنايت مى كند و خداوند صاحب بخشش عظيم است». آنچه را مى شنويد مى گويم، و از خدا براى خود و شما يارى مى خواهم، و او ما را بس است و وكيل خوبى است

.

ص: 425

(1184)

183 (1183) از سخنان آن حضرت است به برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود و شعار «لا حكم الّا للّه» را آنچنان فرياد كرد كه حضرت مى شنيد، فرمود

: ساكت باش، خدا رويت را سياه كند اى بى دندان! به خدا قسم حق آشكار شد در حالى كه تو بى مقدار بودى و صدايت آهسته، تا وقتى كه باطل عربده كشيد آن گاه چون شاخ بز نر به سرعت ظاهر شدى

. (1193)

184 (1184) از خطبه هاى آن حضرت است روايت شده: يكى از ياران امير المؤمنين عليه السّلام كه او را همّام مى گفتند و مردى عابد بود به حضرت عرضه داشت:

اهل تقوا را چنانكه گويى آنان را مى بينم براى من وصف كن. امام در پاسخ

ص: 426

او درنگ كرد، سپس فرمود: اى همّام، تقواى الهى پيشه كن و كار نيك انجام ده، زيرا خداوند با اهل تقوا و اهل كار نيك است. همّام به اين مقدار سخن قناعت نكرد و حضرت را قسم داد. حضرت خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پيامبر- كه درود خدا بر او و آلش باد- درود فرستاد و سپس فرمود:

اما بعد، خداوند پاك و برتر مخلوقات را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بى نياز، و از گناهشان ايمن بود، زيرا عصيان عاصيان به او زيان نمى رساند، و طاعت مطيعان او را سود نمى دهد. پس روزى آنان را در ميانشان تقسيم كرد، و هر كس را در دنيا در جايى كه سزاوار بود قرار داد. پرهيزكاران در اين دنيا اهل فضايلند، گفتارشان صواب، پوشاكشان اقتصادى، و رفتارشان افتادگى است. از آنچه خدا بر آنان حرام كرده چشم پوشيده، و گوشهاى خود را وقف دانش با منفعت نموده اند. آنان را در بلا و سختى و آسايش و راحت حالتى يكسان است، و اگر خداوند براى اقامتشان در دنيا زمان معينى را مقرر نكرده بود از شوق به ثواب و بيم از عذاب

ص: 427

به اندازه چشم به هم زدنى روحشان در بدنشان قرار نمى گرفت.

خداوند در باطنشان بزرگ، و غير او در ديدگانشان كوچك است. آنان با بهشت چنانند كه گويى آن را ديده و در فضايش غرق نعمتند، و با عذاب جهنم چنانند كه گويى آن را مشاهده نموده و در آن معذبند. دلهايشان محزون، همگان از آزارشان در امان، بدنهايشان لاغر، نيازهايشان سبك، و نفوسشان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر كردند كه براى آنان راحتى جاويد به دنبال آورد، اين است تجارتى سود آور كه خداوند براى آنان مهيّا نمود.

دنيا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند، به اسارتشان كشيد و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد كردند.

به هنگام شب براى عبادت برپايند، در حالى كه اجزاى قرآن را شمرده و سنجيده تلاوت كنند، خود را به آيات قرآن اندوهگين ساخته، و داروى دردشان را از آن برگيرند. و چون به آيه اى بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع كنند، و روحشان از روى شوق به آن خيره گردد، و گمان برند كه مورد بشارت در برابر آنهاست. و چون به آيه اى بگذرند كه در آن بيم داده شده

ص: 428

گوش دل به آن دهند، و گمان برند شيون و فرياد عذاب بيخ گوش آنان است.

قامت به ركوع خم كرده اند، به وقت سجده پيشانى و دست و زانو و انگشتان پا بر زمين مى گذارند، و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى طلبند. اما به هنگام روز، بردباران و دانشمندان و نيكوكاران و پرهيزكارانند. بيم از حق جسمشان را چون تير تراشيده لاغر كرده، مردم آنان را مى بينند به تصور اينكه بيمارند، ولى بيمار نيستند، و مى گويند ديوانه اند، در حالى كه امرى عظيم آنان را بدين حال در آورده.

به طاعت اندك خشنود نمى شوند، و طاعت زياد را زياد ندانند. بنا بر اين خود را به كوتاهى در بندگى متّهم كنند، و از عبادت خود در وحشتند. هرگاه يكى از آنان را تمجيد كنند از آن تمجيد بيم نموده و گويد: من از ديگران به خود آگاه ترم، و پروردگارم از خودم به من داناتر است، خداوندا، مرا به آنچه در باره ام گويند مگير، و از آنچه مى پندارند بهتر گردان، و زشتى هايى را كه از من خبر ندارند بر من ببخش.

ص: 429

از نشانه هاى ديگرشان آن است كه هر كدام را داراى نيرومندى در دين، دورانديشى با نرمى، ايمان همراه با يقين، حرص در دانش، علم با بردبارى، ميانه روى در توانگرى، فروتنى در عبادت، آراستگى در تهيدستى، بردبارى در سختى، جويايى حلال، نشاط در هدايت، و دورى از طمع بينى. در عين به جا آوردن اعمال شايسته ترسان است. شب مى كند در انديشه شكر، و روز مى كند در انديشه ذكر. شب را به سر مى برد با خوف، و روز مى نمايد دلشاد: خوف از غفلتى كه او را از آن بر حذر داشته اند، و دلشاد از فضل و رحمت حق كه به دست آورده. اگر نفس او را در آنچه بر او سنگين است از او پيروى نكند او نيز آنچه را كه نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد.

روشنى چشمش در آن چيزى است كه جاويد است، و بى رغبتى اش در آن است كه فانى شدنى است.

بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آميخته مى كند. آرزويش كم و كوتاه، لغزشش اندك، دلش فروتن، نفسش قانع، خوراكش اندك، زندگيش آسان، دينش محفوظ،

ص: 430

شهوتش مرده، و خشمش فرو خورده است. خيرش را متوقّع، و از شرش در امانند.

اگر در ميان غافلان باشد از ذاكرانش به حساب آرند، و اگر در ميان ذاكران باشد در شمار غافلانش نيارند. از آن كه بر او ستم كرده بگذرد، به آن كه او را محروم نموده عطا كند، و با كسى كه با او قطع رحم نموده صله رحم نمايد. زبان دشنام ندارد، گفتارش نرم است، زشتيش پنهان، و خوبيش آشكار است، نيكى اش روى آورده، و شرّش روى گردانده، در حوادث آرام، در ناخوشيها شكيبا، و در خوشيها شاكر است. بر دشمن ستم نمى كند، و به خاطر محبوبش مرتكب گناه نمى شود. پيش از حاضر كردن شاهد، خود اقرار به حق مى نمايد. امانت را تباه نمى كند، و آنچه را به يادش آرند به فراموشى نمى سپارد، احدى را با لقب زشت صدا نمى كند، به همسايه زيان نمى زند، به بلاهايى كه به سر مردم مى آيد شادى نمى نمايد، در باطل وارد نمى شود، و از حق خارج نمى گردد. اگر سكوت كند سكوتش غمگينش نكند، و اگر بخندد قهقهه نزند، چون به او ستم روا دارند صبر پيشه سازد تا خدا انتقامش را

ص: 431

بگيرد. از خود در رنج است، و مردم از او در راحتند. در امر آخرت خود را به زحمت اندازد، و مردم را از جانب خود قرين آسايش كند. دوريش از آن كه دورى مى كند محض زهد و پاك ماندن، و نزديكى اش به آن كه نزديك مى شود به خاطر نرمى و رحمت است، دوريش از راه تكبّر و خودخواهى، و نزديكى اش از باب مكر و فريب نيست.

راوى گفت: چون سخن به اينجا رسيد همّام فريادى بركشيد و جان داد. حضرت فرمود:

به خدا قسم از چنين پيشامدى بر او مى ترسيدم. سپس ادامه داد: اندرزهاى رسا با اهلش اين گونه معامله مى كند! يكى از حاضران فضول به حضرت گفت: خودت چه حالى دارى؟ فرمود:

واى بر تو، هر اجلى را وقت معيّنى است كه از آن نمى گذرد، و علّتى است كه از آن تجاوز نمى كند.

باز ايست و ديگر اين چنين مگوى كه اين سخنى بود كه شيطان بر زبانت جارى ساخت

.

ص: 432

(1194)

185 (1185) از خطبه هاى آن حضرت است در باره منافقين

خداوند را بر توفيقى كه در بندگى عنايت كرده، و از معصيت باز داشته سپاس مى گوييم.

و اتمام نعمت و چنگ زدن به ريسمانش را از او درخواست مى نماييم. و شهادت مى دهيم كه محمد بنده و فرستاده اوست، آن وجود مباركى كه در راه خشنودى او در هر بلا و سختى فرو رفت، و از هر شربت بلايى جامى نوشيد، در حالى كه نزديكانش از او روى گرداندند، و بيگانگان بر دشمنيش اتفاق داشتند، عرب براى جنگ با او عنان گسيخته بود، و مركب ها را براى كارزار با او به تازيانه رانده بود، تا دشمنى خود را به ساحت مقدسش وارد كند، از دورترين خانه، و بعيدترين جايگاه.

بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، و از اهل نفاق مى ترسانم، چرا كه آنان

ص: 433

گمراه و گمراه كننده اند، و دچار لغزش و لغزاننده اند. رنگ به رنگ مى شوند، و به حالات گوناگون ظاهر مى گردند، به هر وسيله كوبنده اى براى گمراه كردن شما متوسل مى شوند، و در هر كمينگاهى كمين مى گيرند.

قلوبشان فاسد، و ظاهرشان پاك مى نمايد. براى فريب مردم به دور از ديده حركت مى كنند، و چون روباه در ميان جنگل انبوه از درخت مى جهند. وصفشان به ظاهر دواى درد، و گفتارشان شفاست، امّا عملشان دردى است بى دوا. بر راحت مردمان حسد مى برند، بر گرفتارى ديگران مى افزايند، و اميدواران را نوميد مى كنند. اينان را به هر راهى افتاده اى، و در هر دلى شفيعى، و در هر غم و اندوهى اشكى است. مدح و ثناى يكديگر را به هم وام دهند، و پاداش آن را متوقعند.

در سؤال اصرار ورزند، و به وقت سرزنش پرده درى كنند، و اگر در قضيه اى حكم قرار گيرند اسراف در ستم نمايند. برابر هر حقّى باطلى، و براى هر راستى كژى اى، و براى هر زنده اى قاتلى، و براى هر درى كليدى، و براى هر شبى چراغى آماده كرده اند. با اظهار بى رغبتى زمينه ساز طمع خود هستند تا بازارشان را به پا دارند، و متاع هاى كاسد به ظاهر نفيس خود را رواج دهند.

ص: 434

باطل مى گويند ولى حق جلوه مى دهند، و بد وصف مى كنند و زيبا مى نمايانند. راه سخت و تنگ باطل را آسان جلوه مى دهند، و از راه حق بر اين پايه كه راهى سخت و تنگ است مى ترسانند. اينان ياران شيطان، و زبانه هاى آتشند، «آنان حزب شيطانند، و بدانيد حزب شيطان زيانكارانند»

. (1195)

186 (1186) از خطبه هاى آن حضرت است در ستايش خدا و پيامبر و پند و اندرز

سپاس خدايى را كه از آثار سلطنت، و بزرگى كبرياييش چندان آشكار كرد كه ديده ها را از عجائب قدرتش متحيّر نمود، و انديشه هاى دور پرواز انسانها را از شناخت حقيقت صفاتش مانع شد. و بر اساس ايمان و يقين و اخلاص و اعتقاد شهادت مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست،

ص: 435

او را فرستاد در حالى كه نشانه هاى هدايت كهنه شده، و راه روشن دين به نابودى رسيده بود. حق را آشكار كرد، خلق را خيرخواهى نمود، به طريق صواب رهنمون شد، و به ميانه روى فرمان داد، درود و سلام خدا بر او و آل او باد.

بندگان خدا، بدانيد خداوند شما را بيهوده و باطل نيافريد، و سر خود و آزاد رها نكرد.

اندازه نعمتش را بر شما مى داند، و احسانش را نسبت به شما به شماره آورده است. از او پيروزى و رستگارى بخواهيد، و روا شدن حاجت بطلبيد و عطا و بخشش درخواست كنيد، كه بين شما و او حجابى نيست، و به روى شما از ديدار او درى بسته نشده. او در هر مكانى حاضر، و در هر وقت و زمانى موجود، و با هر انس و جنى همراه است. عطايش بر او رخنه وارد نمى آورد، وجودش از او نمى كاهد، گدايى گدا نعمتش را پايان نمى دهد، و بذل و بخشش خزائنش را به آخر نمى رساند، و كسى او را از توجه به ديگرى باز نمى دارد، و صدايى او را از صداى ديگر غافل نمى كند، و عطايش به كسى مانع سلب عطا از ديگرى نمى گردد، و غضبش او را از رحمتش باز نمى دارد، و رحمتش بر كسى او را از كيفر

ص: 436

ديگرى غافل نمى كند، نهان بودنش او را از آشكاريش نمى پوشاند، و آشكار بودنش وى را از پنهانيش قطع نمى نمايد. در عين نزديكى دور است، و در عين بلندى نزديك، و در عين آشكار بودن نهان، و در عين نهان بودن آشكار. جزا دهد و جزا داده نشود. از روى انديشه و فكر كردن موجودات را نيافريد، و به خاطر رنج و خستگى از آنان يارى نجست.

اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، زيرا تقوا زمام است و قوام حيات، به ريشه هاى محكم آن تمسك جوييد، و به حقايق آن چنگ زنيد، تا شما را به مكانهاى راحت، و محل هاى وسيع، و حصارهاى محفوظ، و منازل عزّت برساند، آن هم در روزى كه چشمها در آن خيره مى شود، و همه جا در برابرش به تاريكى فرو مى رود، و گله هاى شترهاى آبستن (كه اموال پربهايند) بى صاحب مى ماند، و در صور دميده مى شود، آن وقت هر روحى از بدن در آيد، و هر زبانى لال شود، و كوههاى بلند و صخره هاى پا برجا درهم ريزند، و جاى آنها را سراب موّاج و درخشان گيرد، آثار و بناها چون زمينى نرم و هموار شود،

ص: 437

آن روز نه شفيعى است كه شفاعت نمايد، و نه خويشى كه دفع رنج كند، و نه عذر و بهانه اى كه سود بخشد

. (1196)

187 (1187) از خطبه هاى آن حضرت است در باره بعثت پيامبر و گريز از دنيا

پيامبر را فرستاد زمانى كه نشانه اى از دين بر پا نبود، و علامت روشنى وجود نداشت، و راهى آشكار نبود.

بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، و از دنيا مى ترسانم، كه سراى كوچ و محلّ سختى و رنج است. ساكنش مسافر، و مقيمش جدا شونده از آن است. اهلش را به حركت مى آورد چنانكه طوفان سخت كشتى را در ميان امواج درياها به حركت مى اندازد، گروهى غرق شده هلاك مى شوند، و گروهى در دل امواج در مرز نجاتند، دامن بادها آنان را به اين سو و آن سو مى برند، و بر مركب ترس و هول مى رانند. آن كه غرق شد باز يافتنش ناممكن، و آن كه نجات يافت مسافر مرگ است.

ص: 438

بندگان خدا، اكنون عمل كنيد كه زبانها باز، و بدنها سالم، و اندامها فرمانبردار، و عرصه گاه كوشش و آمد و شد وسيع، و جولانگاه عمل پهناور است، پيش از آنكه فوت شتابان در رسد، و موت بر شما وارد شود. آمدن مرگ را حتم بدانيد، و (بى كار) به انتظار آن ننشينيد

. (1197)

188 (1188) از خطبه هاى آن حضرت است در باره اختصاص خود به پيامبر

حافظان دين و سنّت از اصحاب محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- مى دانند كه من هرگز لحظه اى از فرمان خدا و رسول او روى نگرداندم، و با جان خود پيامبر را يارى دادم آن هم در ميدانهايى كه شجاعان فرار مى كردند، و قدمها به عقب بر مى گشت، با شجاعتى كه خداوند مرا به آن گرامى داشت.

ص: 439

رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- در حالى كه سرش روى سينه من بود قبض روح شد، و جان آن حضرت در دستم روان گشت و آن را به چهره خود كشيدم. من عهده دار غسل آن حضرت- صلّى اللّه عليه و آله- بودم و فرشتگان در آن امر مرا يارى مى كردند، در و ديوارهاى خانه فرياد مى كشيدند، گروهى از ملائكه فرود مى آمدند، و گروهى ديگر به آسمان مى رفتند، سر و صداى فرشتگان از گوشم جدا نمى شد، بر او درود مى فرستادند تا او را در ضريحش پوشانيديم. پس چه كسى از من در حيات و مرگ به او سزاوارتر است؟! اينك با ديده بصيرت به راه افتيد، و بايد در جنگ با دشمنانتان نيّت شما صادق باشد. به خداوندى كه جز او خدايى نيست من بر راه حق هستم، و دشمنان بر لغزشگاه باطل. آنچه را مى شنويد مى گويم، و براى خود و شما از خداوند آمرزش مى طلبم

.

ص: 440

(1198)

189 (1189) از خطبه هاى آن حضرت است در سفارش به تقوا و وصف اسلام و پيامبر (ص)

خداوند آواز وحوش را در بيابانها، و گناهان بندگان را در نهانها، و آمد و شد ماهيان را در درياهاى ژرف، و تلاطم امواج آب را با وزش تندبادها خبر دارد.

و شهادت مى دهم كه محمّد برگزيده خدا و سفير وحى و رسول رحمت اوست.

اما بعد، شما را به پرواى از خدايى سفارش مى كنم كه آفرينش شما را آغاز كرد، و بازگشت شما به او، و بر آورده شدن حاجاتتان به قدرت او، و پايان رغبت شما به سوى او، و راه معتدل شما به جانب او، و پناه از همه بيمها حضرت اوست. زيرا تقوا داروى درد دلهايتان، بينايى كورى باطنتان، شفاى بيمارى اجسادتان، صلاح فساد سينه هايتان، پاكى چرك نفوستان، جلاى پرده ديدگانتان،

ص: 441

ايمنى خوف دلهايتان، و روشنى تاريكى جهلتان مى باشد. طاعت خدا را جامه جان كنيد نه پوشش جسم، به باطن فرمانبردار حق باشيد نه به ظاهر، طاعت را چون رگ و پى در اعضاء و جوارحتان قرار دهيد، و آن را بر همه امورتان حاكم گردانيد، و آن را آبشخور به هنگام ورود به قيامت و شفيع رسيدن به آرزوها، و سپر روز وحشت، و چراغهاى دل گورها، و آرامش دهنده ترسهاى طولانى، و زداينده اندوه مواطن پر وحشت خود قرار دهيد. زيرا طاعت خدا نگهدارنده از عوامل فراگير هلاك، و حافظ از امور وحشتناك، و مانع گرماى آتش افروخته شده است. آن كه دست به دامن تقوا بزند سختى ها پس از نزديك شدن از او دور مى گردد، و امور بعد از تلخى براى او شيرين مى شود، و امواج فتنه ها پس از تراكم از اطراف او پراكنده مى گردد، و دشواريها پس از رنجاندنش بر او آسان مى شود، و باران كرامت پس از ناياب شدن بر او مى بارد، و رحمت رميده شده به او روى مى آورد، و چشمه نعمت پس از خشك شدن بر او به جوشش مى آيد، و بركات كاسته شده بر او فراوان

ص: 442

مى گردد.

پرواى از خدايى را پيشه كنيد كه شما را به موعظه خود سود بخشيد، و به پيامش شما را پند داد، و به نعمتش بر شما منّت نهاد. پس وجودتان را براى عبادت او رام كنيد، و حق طاعتش را به جا آوريد.

سپس (بدانيد) اين اسلام همان دين خداست كه آن را براى خود انتخاب كرد، و آن را به ديده عنايت پروريد، و بهترين خلق را براى ارائه آن برگزيد، و ستونهاى آن را بر پايه محبت خود استوار نمود.

اديان را با عزت آن خوار كرد، و به رفعتش ساير آيين ها را به پستى نشاند، و به كرامتش دشمنان را ذلّت داد، به ياريش مخالفان را سركوب كرد، و به ركن قوى آن اركان گمراهى را نابود ساخت، تشنگان معنى را از حوضهايش سيراب نمود، و آبگاهش را با نيروى الهى آبكشان پر كرد. آن گاه اسلام را چنان قرار داد كه رشته اش نگسلد، حلقه هايش نگشايد، اساسش منهدم نگردد، اركانش زوال نپذيرد.

درختش ريشه كن نشود، مدّتش به آخر نرسد، قوانينش كهنه و پوسيده نگردد،

ص: 443

شاخه هايش قطع نگردد، راههايش تنگ نشود، آسانيش به دشوارى نرسد سپيدش سياه نگردد، قامت راستش كج نشود، چوبه اش نپيچد، و راهش صعب العبور نگردد، چراغهايش خاموش، و شيرينيش تلخ نشود. اسلام ستونهايى است كه خداوند پايه هايش را در حق كار گذاشته، و بنيان آن ستونها را محكم كرده، چشمه هايى است كه نهرهايش پر آب، و چراغهايى است كه نورش تابان، و مشعلگاهى است كه مسافران به آن راه جويند، و نشانه هايى است كه راهها به آن قصد مى شود، و آبشخورهايى است كه واردان به آن سيراب مى گردند.

خداوند نهايت خشنودى، و برترين قوانين، و بالاترين مرتبه طاعت را در اسلام قرار داده.

بنابر اين اركانش پا برجا، بنايش رفيع، برهانش نورانى، شعله اش فروزان، سلطنتش شكست ناپذير، و نشانه اش بلند، و ستيز با آن غير ممكن است.

پس اسلام را محترم داريد و از آن پيروى نماييد. و حقّش را ادا كنيد، و آن را در جايگاه خود قرار دهيد.

آن گاه خداوند محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- را به حق برانگيخت

ص: 444

وقتى كه دنيا به سپرى شدن نزديك شده، و آخرت روى آورده، و سر سبزى دنيا پس از روشنى تاريك، و اهلش را در مشقّت قرار داده بود، آن زمان كه بستر دنيا ناهموار، و آماده نابودى و نيستى بود. زمانش رو به پايان، و نشانه هاى زوالش نزديك شده بود، آن زمان كه اهل دنيا رو به نابودى، و حلقه اش رو به شكسته شدن، و ريسمانش رو به پاره شدن، و نشانه هايش رو به كهنه شدن، و عيب هايش رو به مكشوف شدن، و درازى مدّتش رو به كوتاه شدن مى رفت.

خداوند پاك آن حضرت را تبليغ كننده رسالت، و وسيله كرامت امّت، و بهار اهل زمان، و بلندى مرتبت ياران، و شرف هواخواهان خود قرار داد.

سپس قرآن را بر او نازل كرد، نورى كه چراغهايش خاموش نمى شود، و چراغى كه افروختگى اش كاهش بر نمى دارد، و دريايى كه قعرش درك نمى گردد، و راهى كه حركت در آن گمراهى ندارد، و شعاعى كه روشنى آن تاريك نمى شود، و جدا كننده حق و باطلى كه برهانش خاموشى ندارد، و ساختمانى كه پايه هايش ويران نگردد، و دارويى كه بيم بيماريهاى آن نمى رود، و بلند مرتبه اى كه

ص: 445

يارانش را شكست نرسد، و حقّى كه مدد كارانش دچار شكست نشوند. قرآن معدن ايمان و ميان سراى آن، چشمه هاى دانش و درياهاى آن، باغهاى عدل و داد و حوضهاى آن، پايه هاى اسلام و اساس آن، واديهاى حق و دشت هاى سر سبز آن است، دريايى است كه آب برداران آبش را تمام نكنند، و چشمه هايى است كه آبكشان آب آنها را به آخر نرسانند، و آبشخورهايى است كه واردان از آن كم ننمايند، و منازلى است كه مسافران راهش را گم نكنند، و نشانه هايى است كه از چشم راهروان پنهان نماند، و تپّه هايى است كه روندگان از آنها نگذرند.

خداوند آن را سيرابى تشنگى دانايان قرار داد، و نيز بهار قلوب بينايان، و مقصد راههاى صالحان، و دوايى كه پس از آن بيمارى نيست، و نورى كه با آن تاريكى نباشد، و ريسمانى كه جاى چنگ زدن به آن محكم است، و حصار با بنيانى كه آفات را بر اوج آن راه نيست، و براى دوستدارانش عزّت، و براى واردش صلح و ايمنى، و براى اقتدا كننده به آن راهنما، و براى آن كه آن را مذهب خود قرار دهد عذر و دليل، و برهان كسى كه با آن سخن گويد،

ص: 446

و شاهد آن كه به وسيله آن به جدال با دشمن برخيزد، و پيروزى آن كه به آن حجّت آورد، و راهبر كسى كه به آن عمل نمايد، و مركب آن كه آن را به كار اندازد، و نشانه واضح براى كسى كه نشانه جويد، و سپر باز دارنده از بلا براى آن كه آن را در بركند، و دانش براى كسى كه آن را در گوش جاى دهد، و خبرى صحيح براى آن كه روايت كند، و حكمى حقّ براى كسى كه با آن حكم نمايد

. (1199)

190 (1190) از سخنان آن حضرت است در وصيّت به يارانش

پايبند امر نماز شويد، و بر آن محافظت نماييد، و آن را زياد بخوانيد، و به نماز به خداوند تقرّب جوييد، زيرا بر مؤمنين امرى واجب در اوقاتى معين است. آيا پاسخ اهل عذاب را نشنيديد زمانى كه از آنان پرسيده مى شود: «چه چيز شما را به جهنّم آورد؟ مى گويند:

از نمازگزاران نبوديم»؟! نماز همچون ريختن برگ درخت گناهان را مى ريزد،

ص: 447

و همچون بندى كه باز گردد بند گناهان را مى گشايد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نماز را به چشمه آب گرمى كه بر خانه انسان باشد و شبانه روزى پنج نوبت خود را در آن بشويد تشبيه كرده است، كه آيا چرك و آلودگى در بدن چنين كسى باقى خواهد ماند؟

از مردم مؤمن حق نماز را آنانى شناختند كه زيبايى متاع دنيا، و مايه چشم روشنى از فرزندان و اموال آنان را به خود مشغول نكرده، خداوند سبحان مى فرمايد: «مردانى كه آنان را تجارت و داد و ستد از ذكر خدا و به پا كردن نماز و اداى زكات باز نمى دارد».

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اينكه مژده بهشت را از خداوند دريافته بود خود را براى نماز به زحمت مى انداخت، به خاطر اينكه خداوند به او فرموده بود: «اهل خود را به نماز امر كن، و نسبت به آن شكيبا باش». آن حضرت اهلش را به نماز امر مى فرمود، و خود نيز در به پا كردن آن شكيبايى به خرج مى داد.

آن گاه نماز با زكات براى اهل اسلام وسيله قرب به خداوند قرار داده شده، كسى كه زكات را از روى رغبت ادا كند براى او كفّاره از گناه، و مانع و سپر

ص: 448

عذاب خواهد بود. انسانى كه زكات مى پردازد نبايد خاطر به آن مشغول سازد، و به اين علت اندوهى به دل راه دهد.

زيرا كسى كه آن را از روى بى ميلى بپردازد و به اجرى كه از خود زكات برتر است اميد داشته باشد به سنّت پيامبر جاهل است، و در بردن پاداش مغبون، و در عمل گمراه، و حسرتش در پيشگاه حق طولانى خواهد بود.

سپس اداء امانت است، آن كه امين نيست زيانكار است. امانت بر آسمانهاى بر افراشته، و زمين هاى گسترده، و كوههاى بلند و استوار عرضه شد، در حالى كه درازتر و پهن تر و بلندتر و بزرگتر از آنها نبود، و اگر چيزى به خاطر طول و عرض و يا قدرت و عزت از قبول امانت امتناع مى ورزيد هر آينه آسمان و زمين و كوه بود، امّا از عقوبت ترسيدند، و آنچه را كه موجود ضعيف ترى چون انسان به آن نادان بود درك كردند «انسان ستمكار و نادان است».

آنچه بندگان در شب و روز خود انجام مى دهند بر خداوند پاك مخفى نيست، به كار پنهان عباد آگاه و به علمش بر آن محيط است، اعضاى شما

ص: 449

شاهدان خدا بر شما، و اندامتان لشگر حق، و درونتان جاسوسان الهى هستند، و خلوتهاى شما براى او آشكار است

. (1200)

191 (1191) از سخنان آن حضرت است در باره معاويه

به خدا قسم معاويه زيرك تر از من نيست، ولى او خيانت مى ورزد و گناه مى كند، و اگر غدر و مكر نكوهيده نبود من از زيرك ترين مردمان بودم، ولى هر نيرنگى معصيت است، و هر معصيتى نوعى كفر است، و هر نيرنگ بازى را در قيامت نشانه اى است كه به آن شناخته مى شود.

سوگند به خدا كه من با مكر و حيله غافلگير نمى شوم، و با شدّت و سختى ناتوان نمى گردم

.

ص: 450

(1201)

192 (1192) از سخنان آن حضرت است در پايدارى در راه حق

اى مردم، در راه هدايت از كمى اهل آن وحشت نكنيد، كه مردم بر سر سفره اى گرد آمده اند كه زمان سيرى آن اندك، و مدّت گرسنگى آن طولانى است.

اى مردم، جز اين نيست كه خشنودى و خشم است كه مردم را بر محورى جمع مى كند. غير اين نبود كه ناقه ثمود را يك نفر پى كرد، امّا عذاب خداوند همه را گرفت چون همگان به آن برنامه رضايت دادند، خداوند سبحان فرمود: «همه آن را پى كردند، پس همه پشيمان شدند». آن گاه سرزمين آنان بر اثر فرو رفتن صدا كرد مانند صداى فرورفتن آهن داغ در زمين نرم و هموار.

اى مردم، هر كه راه راست و روشن را به پيمايد به آب رسد، و هر كه بيراهه رود در بيابان به سرگردانى افتد

.

ص: 451

(1202)

193 (1193) از سخنان آن حضرت است اين سخن را به هنگام دفن سرور زنان جهان حضرت فاطمه عليها سلام گفت

گويى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر سر قبرش درد دل مى كرد اى رسول خدا، از من و دخترت بر تو سلام باد كه در جوار تو آمد، و به سرعت به تو ملحق شد. اى رسول حق، از دورى دختر برگزيده ات شكيبايى ام كم شد، و طاقتم از دست رفت، جز آنكه مرا در فراق عظيم تو، و سنگينى مصيبتت جاى تسليت (در مصيبت فاطمه) است. زيرا من بودم كه با دست خود تو را در آغوش خاك جاى دادم، و سرت بر سينه من بود كه روح پاكت از قفس تن پريد. ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم. راستى كه امانت باز گردانده شد، و گروگان دريافت گرديد. اما غصه من ابدى است، و شبم قرين بيدارى است تا زمانى كه خداوند براى من جايگاهى را كه تو در آن اقامت دارى

ص: 452

اختيار كند. به زودى دخترت از همدستى امت براى ستم بر او به تو خبر خواهد داد، در پرسيدن از او اصرار كن، و خبر اوضاع را از او بخواه، در حالى كه بين ما و تو فاصله زيادى نشده و زمانه از يادت خالى نگشته اين همه ستم به ما شد. به هر دو نفر شما سلام باد سلام وداع كننده نه سلام رنجيده خاطر دلتنگ.

اگر از كنار مرقدت بروم نه از باب ملالت است، و اگر بمانم نه از جهت بدگمانى به آنچه خداوند به صابران وعده داده است

. (1203)

194 (1194) از سخنان آن حضرت است در گريز از دنيا

اى مردم، دنيا سراى گذر، و آخرت خانه هميشگى است، از سراى گذر براى خانه دائمى توشه برگيريد، و نزد آن كه اسرار شما را مى داند پرده حرمت خود را ندريد، دلهايتان را از دنيا خارج كنيد قبل از آنكه بدنهايتان را خارج كنند.

ص: 453

در دنيا آزموده شده ايد، و براى غير آن به وجود آمده ايد. انسان وقتى از دنيا مى رود مردم مى گويند:

(از ثروت) چه گذاشت؟ و فرشتگان مى گويند: (از عبادت) چه فرستاد؟ خدا پدرانتان را خير دهد، مقدارى پيش فرستيد كه در آخرت به سود شماست، و تمام آنچه را داريد پس از خود به جا نگذاريد كه به زيان شماست

. (1204)

195 (1195) از سخنان آن حضرت است كه ياران خود را در بسيارى از اوقات به آن پند مى داد

خدا شما را رحمت كند، مجهّز شويد كه شما را براى كوچ كردن دعوت كرده اند، ميل ماندن در دنيا را كم كنيد، و با توشه شايسته اى كه داريد به سوى خدا باز گرديد، كه پيش روى شما گردنه اى سخت، و منازلى ترسناك و هول آور است، كه چاره اى از ورود به آن و وقوف در آن نداريد. بدانيد مرگ به طور جدّى ديده خود را به سوى شما دوخته،

ص: 454

گويا به چنگالهايش كه در شما فرو رفته دچار هستيد، و امور شديد و عظيم و سنگين و طاقت فرسا بر شما حمله آورده. پس پيوندهاى دنيا را از خود قطع كنيد، و به توشه تقوا پشت خود را قوى گردانيد.

[در گذشته نيز (خ 84) قسمتى از اين سخن با اختلاف در روايت گذشت

.] (1205)

196 (1196) از سخنان آن حضرت است كه بعد از بيعت طلحه و زبير به آنها فرمود، و آنان از اينكه حضرت آنها را طرف مشورت قرار نداده و در امور حكومت از آنها يارى نجسته شكايت داشتند

. براى چيزى اندك خشم گرفتيد، و فراوان را واگذاشتيد. به من نمى گوييد كه در چه چيزى حق داشته ايد كه شما را از آن منع كردم؟ يا در كدام سهم خود را بر شما پيش انداختم؟ يا كدام دعوا را مسلمانى به من رجوع كرده كه نسبت به حلّش عاجز بوده يا حكمش را نمى دانستم يا راه قضاوتش

ص: 455

را اشتباه كردم؟

به خدا قسم نسبت به حكومت رغبتى نداشتم، و مرا در حكومت نيازى نبود، شما مرا به آن خوانديد، و شما بار آن را بر دوشم نهاديد. پس زمانى كه حكومت به من رسيد به كتاب خدا و دستورى كه براى ما وضع كرده بود و ما را به آن فرمان داده بود، و به آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سنّت قرار داده بود نظر انداختم و از آن پيروى كردم، و در اين زمينه به رأى شما و غير شما نيازمند نبودم، و حكمى واقع نشد كه به آن جاهل بوده تا از شما و ديگر مسلمانان خواهان مشورت باشم، كه اگر حكمى را آگاه نبودم از شما و ديگران رويگردان نمى شدم. و اما آنچه ياد كرديد كه چرا در مسأله بيت المال به طور مساوى عمل كرده ام، اين مطلبى است كه در آن به رأى خود حكم نكردم، و بر اساس خواسته خويش عمل ننمودم، بلكه من و شما دريافته ايم كه اين رويّه همان است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار داده و حكمى قطعى است، و من در آنچه كه خداوند از تقسيم بيت المال به آن فرمان داده،

ص: 456

و حكمش را امضاء نموده نيازمند به رأى شما نبودم. سوگند به حق كه براى شما و غير شما نزد من حقّى نيست تا از آن پوزش بخواهم. خداوند دلهاى ما و شما را متوجه حق كند، و به ما و شما صبر عنايت فرمايد.

آن گاه فرمود: خداوند رحمت كند كسى را كه چون حقّى ديد آن را كمك كند، يا ستمى را مشاهده نمود از آن باز دارد، و يار ستمديده باشد تا جايى كه او را به حقّش برساند

. (1206)

197 (1197) از سخنان آن حضرت است هنگامى كه شنيد عده اى از يارانش به وقت نبرد صفين به اهل شام دشنام مى دهند

پسند من نيست كه شما دشنام دهنده باشيد، ولى اگر در گفتارتان كردار آنان را وصف كنيد و حالشان را بيان نماييد به گفتار صواب نزديك تر و در مرتبه عذر رساتر است. بهتر است به جاى دشنام بگوييد: خداوندا، ما و اينان را از ريخته شدن خونمان حفظ فرما، و بين

ص: 457

ما و آنان اصلاح كن، اين قوم را از گمراهى نجات بخش تا آن كه جاهل به حق است آن را بشناسد، و آن كه شيفته گمراهى است از آن باز ايستد

. (1207)

198 (1198) از سخنان آن حضرت است

در يكى از روزهاى نبرد صفّين وقتى فرزند خود حسن را به سوى جنگ شتابان ديد اين جوان را به فرمان من از جنگ مانع شويد مبادا پشتم را بشكند، زيرا دريغم مى آيد كه با شهيد شدن اين دو جوان [يعنى حسن و حسين عليهما السلام] نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قطع شود.

[فرمايش حضرت: «املكوا عنّى هذا الغلام» در اوج فصاحت است

.]

ص: 458

(1208)

199 (1199) از سخنان آن حضرت است زمانى كه يارانش در باره حكميت با او دچار اختلاف شدند

اى مردم، هميشه با شما برنامه ام به طور دلخواهم بود تا جنگ شما را ناتوان كرد، سوگند به خدا جنگ عده اى از شما را گرفت و گروهى را باقى گذاشت، و حال اينكه دشمنانتان را بيشتر ناتوان نمود.

ديروز امير بودم و امروز مأمور گشته ام، ديروز نهى مى كردم و امروز نهى مى شوم! شما عاشق زنده ماندن هستيد، و مرا نمى رسد كه شما را به كارى كه ميل نداريد وادار كنم

.

ص: 459

(1209)

200 (1200) 200 از سخنان آن حضرت است زمانى كه در بصره جهت عيادت علاء بن زياد حارثى كه يكى از يارانش بود وارد شد، چون خانه او را وسيع ديد فرمود

: با اين خانه وسيع در دنيا چه مى كنى و حال آنكه در آخرت به خانه گسترده محتاج ترى؟! آرى اگر بخواهى به وسيله اين خانه به منزل وسيع آخرت برسى در اين خانه ميهمانى كن، صله رحم به جاى آور، و حقوقى را كه خداوند بر عهده ات گذاشته در جاى خود پرداخت كن، در اين صورت به سبب اين خانه به آخرت دست يافته اى.

علاء عرضه داشت: يا امير المؤمنين، از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت دارم. فرمود: چه شكايتى؟

عرضه داشت: لباسى كهنه پوشيده و دل از دنيا بريده. حضرت فرمود: او را نزد من حاضر كنيد. وقتى آمد، فرمود:

اى دشمنك جان خويش، شيطان پليد تو را به بيراهه كشيده، آيا به زن و فرزند خود

ص: 460

رحم نكردى؟! گمان مى كنى خداوند چيزهاى پاكيزه را بر تو حلال كرده آن گاه از اينكه از آنها بهره مند شوى ناراضى است؟ تو نزد خداوند بى مقدارتر از آنى كه با تو اين گونه رفتار نمايد.

عاصم گفت: يا امير المؤمنين، تو خود با لباس خشن و غذاى ناگوار زندگى مى كنى! حضرت فرمود:

واى بر تو، من همانند تو نيستم، زيرا خداوند بر پيشوايان عادل واجب فرموده كه خود را با مردم تهيدست برابر قرار دهند تا تهيدستى بر فقير سنگينى نكند و او را از پاى در نياورد

. (1210)]

201 (1201) از سخنان آن حضرت است وقتى از او در باره احاديث دروغ و اخبار ضد و نقيض كه در ميان مردم پخش است پرسيدند، در پاسخ فرمود:

همانا در دست مردم حق و باطل، و راست و دروغ، و ناسخ منسوخ، و عام و خاص، و محكم و متشابه، و قطعى و ظنّى وجود دارد.

ص: 461

و آنقدر در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به آن حضرت دروغ بسته شد تا جايى كه در ميان مردم به سخن برخاست و فرمود: «هر كس عمدا بر من دروغ ببندد جايگاه خود را در آتش تهيه ببيند». حديث را يكى از چهار نفر نزد تو آورند كه پنجمى ندارند:

اول مردى كه منافق است و تظاهر به ايمان دارد، و خود را در پوشش اسلام نشان مى دهد، گناه را گناه نداند و از معصيت پروا ننمايد، عمدا به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى بندد. اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگوست حديث را از او نمى پذيرند، و گفتارش را باور نمى كنند، ولى مى گويند: صحابى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه رسول خدا را ديده و از او حديث شنيده و از او فرا گرفته، بنا بر اين گفتارش را فرا مى گيرند.

و خداوند تو را در قرآن از منافقين خبر داده، و آنان را چنانكه بايد معرفى نموده. اينان پس از پيامبر ماندند، و با دروغ و بهتان به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش تقرب جستند، آنان هم به منافقان رياست دادند، و اين نابكاران را مالك رقاب

ص: 462

مردم ساختند، و با كمك اين تبهكاران دنيا را خوردند، و بدون شك مردم براى دنياى خود همراه حاكمانند مگر كسى كه خداوند او را حفظ كند. اين منافق يكى از آن چهار نفر است.

دوم كسى است كه از رسول خدا مطلبى شنيده اما آن را چنان كه بايد حفظ نكرده، و در آن دچار اشتباه شده و عمدا دروغ نبسته، پس آن حديث در اختيار اوست و آن را روايت مى كند و به آن عمل مى نمايد و مى گويد: آن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم. اگر مسلمانان اشتباه او را بدانند از او قبول نمى كنند، و اگر خود او به اشتباهش آگاه مى شد آن گفته را وامى گذاشت.

سومين نفر مردى است كه مطلبى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده كه ابتداء حضرت به آن امر فرموده سپس از آن نهى كرده و او از نهى حضرت بى خبر است، يا چيزى را شنيده كه حضرت نهى فرموده، ولى بعد از آن به آن امر كرده و او آگاه نيست، پس امرى كه با نهى نسخ شده، يا نهيى را كه با امر نسخ شده حفظ كرده و نسخ كننده را نيافته، و اگر مى دانست آن مطلب نسخ شده نقل نمى كرد،

ص: 463

و اگر مسلمانان مى دانستند كه آنچه را از او شنيده اند نسخ شده مورد عمل قرار نمى دادند.

چهارمين نفر كسى است كه بر خدا و پيامبرش دروغ نبسته، او به خاطر ترس از حق و بزرگداشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دشمن دروغ است، و گرفتار اشتباه هم نشده، بلكه آنچه را شنيده به همان صورت حفظ كرده، و آن را طبق شنيده خود روايت مى كند، چيزى به آن نمى افزايد و از آن چيزى نمى كاهد، ناسخ را حفظ كرده به آن عمل مى كند، منسوخ را حفظ نموده از آن اجتناب مى ورزد، خاص و عام و محكم و متشابه را شناخته، و هر مطلبى را در جاى معين خود قرار داده.

گاهى سخنى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله صادر مى شد كه داراى دو جنبه بود: سخنى خاص، و سخنى عام، شنونده اى كه قصد خداى سبحان و و رسول صلّى اللّه عليه و آله را از آن نمى دانست آن را مى شنيد و بدون فهم معناى آن و اينكه از آن چه قصدى شده و براى چه

ص: 464

صادر شده آن را توجيه مى كرد. همه ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين طور نبودند كه از حضرت بپرسند و معنايش را بخواهند، تا جايى كه عده اى دوست داشتند عربى بيابانى يا تازه واردى از راه برسد و از حضرت سؤال كند و آنان پاسخ آن را بشنوند.

اما بر خاطر من چيزى از اين امور نگذشت جز اينكه از حضرت پرسيدم و آن را حفظ كردم.

به هر صورت اين است علل اختلاف مردم در احاديث، و وجوه پراكندگى آنان در روايات.

(1211)]

202 (1202) از خطبه هاى آن حضرت است در قدرت خداوند و خلقت زمين

از آثار اقتدار عظمتش، و شگفتى لطائف آفرينشش، اينكه زمين خشك را از آب درياى عميق و متراكم كه امواج درهم شكننده است به وجود آورد، سپس از آن آب طبقاتى آفريد، آن گاه هفت آسمان را بعد از آنكه به هم پيوسته بود از آن باز كرد، آسمانها به فرمان او خود را

ص: 465

نگاه داشتند و بر اندازه اى كه براى آنها مقرر فرموده بود بر پا شدند، و زمينى را كه آب روان سبز رنگ آن را حمل مى كند و درياى مسخّر شده آن را بر مى دارد استوار و پا بر جا نمود، دريايى كه در برابر امرش خاكسار و در مقابل هيبتش تسليم، و جريانش از خشيت او متوقف است. تخته سنگهاى عظيم، و تپه هاى بلند و كوههاى زمين را آفريد، و آنها را در جاى خود ثابت نمود، و در قرارگاهشان مستقر كرد. قلّه كوهها در فضا بالا رفت، و ريشه آنها در آب قرار گرفت.

كوهها را از زمينهاى هموار بر افراشت، و پايه هاى آن را در پشت اطراف زمين و مراكزى كه برقرارند فرو برد، قله ها را بالا برد، و بلنديهاى آن را طولانى نمود، و كوهها را ستون زمين ساخت، و چون ميخ هايى بر آن كوبيد، پس زمين متحرك ساكن شد از اينكه ساكنانش را به اضطراب اندازد، يا بار گرانش را در خود فرو برد، يا از جاى خود منحرف شود. منزه است خداوندى كه زمين را پس از موج زدن آبهايش نگاه داشت، و آن را پس از رطوبت اطرافش خشك نمود، و آن را براى خلق خود بستر آرام، و فرش گسترده قرار داد، آن هم روى درياى عميق ساكنى كه

ص: 466

بى جريان است، و ايستاده و بى حركت مى باشد، كه بادهاى سخت آن را زير و رو و اين سو و آن سو مى كند، و ابرهاى پر باران آن را به جنبش مى آورد، «همانا در اين آثار براى اهل خشيت عبرت و پند است»

. (1212)

203 (1203) از خطبه هاى آن حضرت است در تحريك ياران خود به جهاد با شاميان

الهى هر يك از بندگانت كه گفتار ما را شنيد، گفتارى كه بر پايه عدل است نه ستم، و بر اساس اصلاح است نه فساد در دين و دنيا، اما پس از شنيدنش سر بر تافت، و اين سر بر تافتن جز روى گرداندن از يارى تو، و سستى در پشتيبانى از دين تو نيست، پس ما اى بزرگترين شاهدان در شهادت، تو را و جميع آنان را كه در آسمانها و زمينت ساكن كرده اى بر عليه او به شهادت مى طلبيم، و تو پس از او از يارى او بى نياز كننده، و او را به گناهانش كيفر دهنده اى

.

ص: 467

(1213)

204 (1204) از خطبه هاى آن حضرت است در تمجيد خداوند

اشاره

حمد خداى را كه از شباهت به آفريده ها برتر، و از توصيف واصفان فراتر است، به شگفتى هاى تدبيرش براى بينندگان آشكار، و به بزرگى عزّتش از انديشه انديشمندان پنهان است. بدون اينكه علمش كسبى باشد، يا بر آن اضافه شود، يا از كسى فرا بگيرد عالم است، و منهاى انديشه و خاطر تقدير كننده تمام امور است. خدايى كه تاريكى ها او را نمى پوشاند، و از روشناييها نور نمى گيرد، شب او را در نمى يابد، و روز بر حضرتش جريان ندارد، اداركش به چشم، و علمش به خبرگيرى نيست.

ص: 468

از اين خطبه است در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

او را با نور فرستاد، در برگزيدگى بر همگان پيشى داد، رخنه ها را به وسيله او به هم بست، و به وجود او بر گردن كشان غالب شد، به او مشكل را آسان، و ناهموارى را هموار ساخت، تا جبهه گمراهى را از راست و چپ دور گردانيد

. (1214)

205 (1205) از خطبه هاى آن حضرت است در وصف پيامبر و عالمان، و اندرز مردم

شهادت مى دهم كه خداوند عدل محض است كه به عدالت رفتار نموده، و حاكمى كه حق و باطل را از هم جدا مى كند.

و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و رسول او و آقاى عباد اوست، خداوند هرگاه بندگان را دو گروه كرد پيامبرش را در بهترين گروه قرار داد، آلوده دامن و بد كاره را در تبارش سهمى نبود.

ص: 469

بدانيد خداوند سبحان براى خير اهلى، و براى حق اركانى، و براى طاعت محافظانى قرار داده، و براى شما نزد هر طاعت مدد كارى از جانب خداست، كه بر زبانها القاء نموده، و دلها را ثابت و برقرار مى كند، در آن مدد كارى كفايت است براى كفايت خواه، و شفاست براى جوينده درمان.

بدانيد آن بندگان خدا كه حفظ علم حق به آنان سپرده شده آنچه را كه بايد حفظ كنند حفظ مى كنند، و چشمه هاى آن علم را مى گشايند، با هم پيوند ولايت دارند، و يكديگر را عاشقانه ملاقات مى نمايند، از جام سيراب كننده حكمت به هم مى نوشانند، و سيراب شده باز مى گردند، در آنها تهمت و بدگمانى راه نمى يابد، و غيبت و بدگويى نزد اينان نمى شتابد. خداوند خلقتشان و اخلاقشان را بر اين اوصاف بسته است، بر اين حال با يكديگر دوستى نموده و به هم پيوند دارند. اينان نسبت به ساير مردم همچون دانه هاى برگزيده بذراند كه آن را تميز كنند. و خالص و پاكش را گرفته در زمين مى پاشند، پاكسازى خداوند آنان را متمايز.

و آزمايش و امتحان آنان را پاك نموده است. مرد بايد كرامت و شرافت را با پذيرش اين اوصاف بپذيرد،

ص: 470

و از كوبندگى و سختى مرگ و قيامت پيش از رسيدنش در بيم و هراس باشد، و بايد انسان در كوتاهى مدت عمر و درنگ اندكش در دنيا انديشه كند تا آن را به منزل ديگر تغيير دهد، و براى قيامت و جايى كه مى داند به آنجا منتقل خواهد شد فعاليت كند. خوشا به حال دارنده قلب سليم كه از هدايت كننده پيروى نمود، و از گمراه كننده كناره گرفت، و به بينايى كسى كه او را بينايى داد، و پيروى هدايتگرى، كه او را فرمان داد به راه سلامت رسيد، و به راه هدايت شتافت پيش از آنكه درهاى آن بسته، و وسيله هاى آن قطع گردد، و باب توبه را گشود، و گناه را از خود راند، چنين كسى به راه خدا ايستاده، و به راه راست هدايت شده است

. (1215)

206 (1206) از دعاهاى آن حضرت است كه زياد مى خواند

سپاس خداى را كه مرده و بيمار به عرصه روزم در نياورده، و بدى و بيمارى بر رگهايم زده نشده، و به بدترين كردارم گرفتار نگشته ام، نه نسلم بريده شده،

ص: 471

نه از دين برگشته ام، نه منكر پروردگارم هستم، نه از ايمانم دل نگرانم، نه عقلم دچار سرگردانى است، و نه به عذاب امم گذشته گرفتار گشته ام. صبح كردم در حالى كه بنده اى در اختيار مولايم و بر نفس خويش ستمكارم، تو را بر من حجّت است و مرا بر تو حجّت نيست، جز آنچه عطا كنى قدرت گرفتن ندارم، و توان حفظ خود را ندارم مگر تو مرا حفظ كنى.

الهى، به تو پناه مى برم از اينكه در بى نيازى تو فقير شوم، يا در هدايتت گمراه گردم، يا در سلطنتت مورد ستم واقع شوم، يا به خوارى نشينم و حال اينكه امر به دست توست.

بار خدايا، جانم را اوّل عضو با ارزشى از اعضاى با ارزشم قرار ده كه از من مى ستانى، و نخستين وديعه از ودايع نعمتت بر من كه باز مى گردانى.

خداوندا، به تو پناه مى بريم از اينكه از گفته تو بيرون رويم، يا از دينت روگردانده به گمراهى افتيم، يا پيش از هدايت كه از جانب تو آمده هواها و هوسها به ما دست يابد

.

ص: 472

(1216)

207 (1207) از خطبه هاى آن حضرت است كه در صفين بيان فرمود

اما بعد، خداوند به خاطر حكمرانى من بر شما براى من بر عهده شما حقّى قرار داده، و شما را نيز بر من حقّى است مانند حقّى كه مرا بر شماست. حقّ در عرصه وصف وسيع ترين اشياء، و در مرحله انصاف تنگ ترين چيزهاست. كسى را بر ديگرى حقّى نيست جز اينكه آن ديگرى را نيز بر او حقّى است. و حقى از ديگرى بر عهده كسى نيست جز اينكه براى او نيز بر گردن وى حقّى است.

و اگر كسى را بر ديگرى حقّى ثابت است و آن كس را بر وى حقّى نباشد اين حق فقط براى خداى سبحان است نه غير او، به خاطر احاطه قدرتش بر بندگان، و عدالتش در تمام آنچه كه فرمانش در آنها جارى است. ولى حقّش را بر بندگان چنين مقرّر فرمود كه او را بندگى كنند، و مزد عبادت را بر عهده خود براى بندگان چند برابر قرار داد به علّت فضل و كرمى كه دارد،

ص: 473

و افزون دهى كه شايسته و اهل آن است.

آن گاه خداوند از حقوق خود حقوقى را بر بعض مردم نسبت به بعض ديگر واجب گرداند، و آن حقوق را در جهات و حالات با هم برابر قرار داد و بعضى را در برابر بعضى ديگر واجب نمود، و بعضى واجب نگردد مگر به انجام حقّى كه در برابر آن است. و بزرگترين چيزى كه از اين حقوق واجب فرمود حقّ حاكم بر رعيت، و حقّ رعيت بر حاكم است، اين فريضه اى است كه خداوند براى هر يك نسبت به ديگرى واجب نموده، و اين حقوق را موجب برقرارى الفت، و ارجمندى دينشان قرار داد. رعيت اصلاح نشود مگر به صلاح حاكمان، و حاكمان اصلاح نگردند مگر به استقامت رعيت. پس زمانى كه رعيت حقّ والى را ادا كرد، و والى هم حقّ رعيت را رعايت نمود، حق ميان ايشان ارجمند گردد، و راههاى دين بر پا شود، و نشانه هاى عدالت اعتدال گيرد، و سنّت ها در مجراى خود روان شود، و زمان آراسته و شايسته گردد، و به دوام دولت اميد رود، و مطامع دشمنان به يأس مبدّل گردد.

ص: 474

ولى اگر رعيت بر والى غالب شود، يا والى بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پيدا شود، و نشانه هاى ستم آشكار گردد، و افساد و اختلال در دين زياد شود، و راههاى روشن سنّت ها رها گردد، و از روى هواى نفس عمل شود، و اجراى احكام رو به تعطيلى رود، و بيمارى روانها زياد شود، در آن وقت مردم از تعطيل حقّ عظيم نترسند، و بر انجام گرفتن باطل بزرگ وحشت نكنند. به آن هنگام است كه نيكوكاران خوار، و بدكاران عزيز شوند، و كيفر خداوند نزد بندگان بزرگ گردد. پس بر شما باد به خيرخواهى در حقّ يكديگر و كمك نيكوى يكديگر بر اين كار، زيرا كسى را- هر چند براى به دست آوردن رضاى حق حرصش شديد، و كوشش او در بندگى طولانى گردد- قدرت آن نيست كه حق طاعت خدا را چنانكه هست ادا كند، لكن از جمله حقوق واجب خدا بر بندگان اين است كه به اندازه طاقت خود به خيرخواهى يكديگر برخيزند، و در كمك به هم براى اقامه حق در بين خود اقدام كنند. و هيچ كس- گرچه منزلتش در حق عظيم باشد، و فضيلتش در دين بر ديگران پيشى داشته باشد،- چنان نيست كه در اداى حقّى كه

ص: 475

خدا بر او واجب كرده محتاج به كمك نباشد، و هيچ كس- گر چه او را كوچك شمارند، و در ديده حقير بينند- كمتر از آن نيست كه در اداى حق به ديگران كمك كند و يا از سوى ديگران كمك شود.

در آن وقت مردى از ياران آن حضرت به جواب برخاست و سخن را طولانى نمود، و در ضمن آن امام را بسيار ستود، و شنوايى و طاعت خود را نسبت به آن حضرت اظهار كرد، حضرت فرمود:

آن كس كه جلال خدا در جانش بزرگ، و موضع حق در دلش با عظمت است، مى سزد كه به خاطر اين بزرگى، ما سواى خدا در نظرش كوچك باشد. و سزاوارترين كس به اين معنا كسى است كه نعمت و لطف و احسان خدا بر او بسيار است، زيرا خداوند نعمت بسيار به كسى عنايت نكرده مگر اينكه عظمت حقّ خدا بر او افزون گشته. و از پست ترين حالات حاكمان نزد مرد شايسته اين است كه به آنان گمان عشق به خود ستايى برده شود، و كارشان قيافه برترى جويى به خود گرفته باشد، و من ميل ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من به خودستايى علاقه مندم و عاشق شنيدن مدح و ثنايم، به حمد خدا اين گونه نيستم،

ص: 476

و اگر دوستدار اين مسأله بودم باز هم به خاطر خاكسارى در برابر عظمت و كبريايى حق كه از همه كس به آن سزاوارتر است آن را رها مى كردم. چه بسا مردمى كه ستايش خود را به وسيله جامعه پس از رنج و زحمت شيرين شمارند، ولى مرا به خاطر آنكه نفس خود را براى خدا و خدمت به شما به كار گرفته ام و هنوز از اداى كامل آن حقوق فارغ نشده ام و واجباتى كه چاره اى جز انجام آنها ندارم ثنا نگوييد. پس با من چنانكه با سركشان سخن مى گويند سخن مگوييد، و آنچه را در برابر مردم خشمگين پنهان مى كنند از من پنهان مداريد، و با مدارا و چاپلوسى با من معاشرت ننماييد، و گمان نكنيد كه شنيدن سخن حق بر من سنگين است، و مپنداريد كه تعظيم نابجاى خود را از شما درخواست دارم، زيرا آن كه اگر سخن حق به او گفته شود، يا عدالت به او پيشنهاد گردد بر او سنگين آيد، عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است. بنا بر اين از حق گويى يا مشورت به عدل خوددارى نكنيد، كه من در نظر خود نه بالاتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كارم از اشتباه ايمنم مگر اينكه خداوند مرا از نفسم كفايت كند نفسى كه خداوند از من به آن مالك تر است،

ص: 477

زيرا من و شما بندگانى در اختيار پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست، مالك و صاحب آن چيزى از ماست كه ما مالك آن نيستيم، و ما را از آنچه در آن بوديم بيرون آورد و به آنچه صلاح ما بود در آورد هدايت را عوض گمراهى، و بينايى را بعد از كور دلى به ما عنايت فرمود

. (1217)

208 (1208) از سخنان آن حضرت است در شكايت از قريش

اشاره

خداوندا، از تو بر قريش و كمك دهندگانشان يارى مى خواهم، زيرا قريش با من قطع رحم كردند، و پيمانه حكومتم را واژگون نمودند، و براى نزاع با من در حقّى كه از ديگران به آن سزاوارتر بودم اجتماع كردند، و گفتند: آگاه باش، حق آن است كه آن را بگيرى، و حق آن است كه از آن ممنوع شوى، پس بر غصه و اندوه صبر كن، يا با تأسّف بمير! در آن هنگام ديدم مرا جز اهل بيتم يار و مدافع و هم يارى نيست، كه روا نداشتم آنان را به ورطه مرگ اندازم،

ص: 478

پس چشم خاشاك رفته را برهم گذاشتم، و با استخوان مانده در گلو آب دهن فرو دادم، و براى فرو بردن خشم بر چيزى صبر كردم كه از حنظل تلخ تر، و دردش براى قلب از بريدن كاردهاى بزرگ سخت تر بود.

اين سخن بين خطبه اى كه پيشتر گذشت (خطبه 171) آمده بود، ولى من براى اختلافى كه در دو روايت بود دوباره آوردم.

(1218)

و از اين خطبه است در باره آنان كه به قصد جنگ با حضرت به بصره رفتند

بر عاملان من و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در دست من بود و بر اهل شهرى كه تمامشان در طاعت و بيعت من بودند هجوم بردند، آنها را از هم پراكنده كردند، و اتفاق ايشان را عليه من به فساد كشيدند، بر شيعيانم تاختند، گروهى از آنان را با مكر و حيله كشتند، و گروهى با شمشير براى جنگ با آنان به پاخاستند، و به زد و خورد پرداختند تا صادقانه خدا را ملاقات نمودند

.

ص: 479

(1219)

209 (1209) از سخنان آن حضرت است وقتى كه در جمل از كنار كشته طلحه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن اسيد عبور كرد ابو محمّد در اينجا غريب افتاده

. به خدا قسم ميل نداشتم ببينم افراد قريش كشته شده در زير ستارگان افتاده باشند. انتقامم را از فرزندان عبد مناف گرفتم، و سران قبيله جمح از چنگ من گريختند، آنان براى چيزى كه لياقت نداشتند گردن كشيدند، و به آن نرسيده گردنهايشان شكست

. (1220)]

210 (1210) از سخنان آن حضرت است در وصف سالكان

همانا عقل خود را زنده كرد، و نفسش را ميراند، به طورى كه جسمش باريك، و دلش نرم شد،

ص: 480

و نورى در نهايت فروزندگى برايش درخشيد، كه راه را براى او روشن كرد، و به آن نور راه را پيمود، ابواب سلوك او را به در سلامت و خانه اقامت راندند، و قدمهايش همراه آرامش تن در جايگاه امن و راحت استوار شد، چرا كه قلبش را به كار گرفت و پروردگارش را خشنود ساخت

211 (1211) از سخنان آن حضرت است كه در آن يارانش را ترغيب به جهاد مى كند

خداوند اداى شكرش را از شما خواسته، و امرش را براى شما باقى گذارده، و در ميدان گسترده مسابقه به شما مهلت داده تا براى رسيدن به هدف از يكديگر پيشى گيريد. پس در اين جبهه نبرد كمر جامه ها را محكم كنيد، و دامن جامه را درهم پيچيد. آهنگ جدّى با شكمبارگى جمع نمى شود.

چه بسيار تصميم هاى روز را كه خواب نابود مى كند! و چه بسيار ذكر انديشه ها را كه تاريكى ها از بين مى برد

!

ص: 481

(1221)

212 (1212) از سخنان آن حضرت است كه بعد از تلاوت آيه «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود

عجبا! چه هدف بسيار دورى، و چه زائران ناآگاهى، و چه كار بزرگ سهمگينى! جاى رفتگان را كه نقطه پند و عبرت است- و چه پند و عبرتى!- خالى ديدند، و به مردگان پوسيده در خاك كه با آنان فاصله دورى دارند به تفاخر برخاستند! آيا به قبور پدرانشان افتخار مى كنند، يا به اضافه كردن عدد مردگانشان به خويش خود را بسيار مى شمارند؟ گوييا برگشت اجساد افتاده، و حركات اجسام متوقف شده را مى خواهند. مردگان براى اينان مايه پند باشند سزاوارتر است تا وسيله افتخار به حساب آيند، و با مشاهده اين اجساد پوسيده به حريم تواضع در آيند عاقلانه تر است تا آنان را عامل سربلندى خود دانند! به مردگان با ديده اى رمد آلود نگريستند، و از اين بابت در درياى نادانى افتادند. اگر احوال مردگان را از عرصه هاى آن ديار خراب و خانه هاى

ص: 482

خالى از ساكنان بپرسند، در پاسخ گويند: در لابلاى خاك رفتند و گم شدند، و شما هم پس از آنان به ميدان جهالت رفتيد، به فرق اين مردگان قدم مى گذاريد، و روى اجسادشان مى ايستيد، و در آنچه دور انداخته اند مى چرخيد، در خانه هايى كه ويران كردند ساكن مى شويد، و روزگارى كه بين شما و آنان است بر شما گريه و نوحه سر مى دهد.

آنان پيش از شما به مرگ كه پايان زندگى شما هم هست شتافتند، و زودتر از شما به قبر و برزخ رسيدند، آنان كه مقامهاى ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده اى پادشاه و گروهى رعيت بودند، راهى را در درون برزخ پيمودند كه در آن راه زمين بر آنان مسلّط شد، خاك گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشيد. در شكاف قبورشان چنان بى جان شدند كه براى آنها رشدى نيست، و غايبى گشتند كه اميد يافتنشان نيست، حوادث هول انگيز دنيا آنان را نمى ترساند، و بدى حالات غصه دارشان نمى كند، از زلزله ها دچار اضطراب نمى گردند، و به نعره رعدهاى سخت گوش نمى دهند. غايبانى هستند كه انتظارشان را نمى كشند، و شاهدانى

ص: 483

هستند كه حاضر نمى گردند. جمع بودند و پراكنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند، از درازى مدّت و دورى جايشان نيست كه اخبارشان از ما پوشيده، و ديارشان خاموش است، بلكه جامى به آنان نوشانده اند كه گويايشان را به لالى، و شنواييشان را به كرى، و حركتشان را به سكون تبديل كرده است، اگر بى درنگ وصفشان كنيم بايد گفت: خوابى عميق به خاكشان افكنده است. مردگان همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند، و دوستانى كه به زيارت هم نمى روند، در ميانشان دستاويزهاى آشنايى كهنه شده، و اسباب برادرى قطع گشته.

همگى با اينكه جمعند تنهايند، و با اينكه دوستند از هم دورند.

براى شب روزى را، و براى روز شبى را نمى شناسند.

هر كدام از شب و روز كه در آن به گور رفته اند براى ايشان دائمى است. خطرهاى آن خانه را سخت تر از آنچه مى ترسيدند ديدند، و آثار آن سراى را عظيم تر از آنچه تصور مى كردند مشاهده نمودند.

پس اين دو مسافت (راه سعيد و شقى) براى آنان تا جايى كه بايد فرود آيند به درازا كشيد،

ص: 484

و در اين فاصله به نهايت بيم و اميد رسيد. اگر پس از مرگ به زبان مى آمدند از وصف آنچه مشاهده كردند و با آن روبرو شدند عاجز مى ماندند، و اگر آثارشان از بين رفته، و اخبارشان قطع شده، هر آينه ديده هاى عبرت پذير آنان را مى بيند، و گوش عقول اخبار آنها را مى شنود، و بدون وسائل نطق بلكه با زبان حال مى گويند: چهره هاى خرم و زيباى ما زشت شد، بدنهاى نرم و نازكمان از هم گسيخت، لباسهاى كهنگى و پوسيدگى در بر كرديم، تنگى قبر ما را به سختى انداخت، وحشت را از يكديگر ارث برديم، خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخت.

پس زيباييهاى انداممان را نابود نمود، و صورتهاى خوش آب و رنگمان زشت گرديد، و اقامتمان در اين منازل وحشت زا طولانى شد، نه از اندوه رهايى داريم، و نه از تنگى فراخى يافتيم.

اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم كنى، يا پرده از وضع آنان براى تماشاى تو برداشته شود، و ببينى كه گوششان از هجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتيجه كر شده، و ديدگانشان سرمه خاك

ص: 485

كشيده شده و بر اين حساب فرو رفته، و زبانهايشان پس از تندى و تيزى در دهانشان پاره پاره شده، و دلهايشان پس از بيدارى در سينه هايشان از حركت افتاده، و در هر عضو آنان پوسيدگى تازه اى فساد به بار آورده كه آن را زشت نموده، و راههاى آفت را به سوى آن اعضا هموار كرده، اعضايى كه در برابر آفتها تسليم شده اند، نه دستهايى هست كه به دفع آفات برخيزد، و نه دلهايى كه جزع و بى تابى كند، (آرى اگر آنان را مجسم كنى) قلب هاى پر غصه، و ديدگانى پر خاشاك را ملاحظه مى كنى، كه در هر شدت و سختى وصف حالى است كه از بين نرود، و بلايى فرا گيرنده است كه بر طرف نگردد.

چه بسيار است بدنهاى ارزنده و خوش آب و رنگ كه تغذيه شده ناز و نعمت و پرورده شرف بوده ولى زمين آن بدنها را خورد، بدنهايى كه در وقت اندوه و حزن خود را به اسباب شادى و سرور مشغول مى كرد، و به هنگام رسيدن بلا و مصيبت براى نگاه دارى خوشى و لذت و از دست ندادن لهو و لعب خود را تسلّى مى داد، و در اين ميان كه زير سايه عيش و نوش پر از غفلت بود و او به دنيا و دنيا به او مى خنديد روزگار پايش را به خار گذاشت،

ص: 486

و زمانه قوايش را درهم شكست، و اسباب مرگ و هلاكت از جايى نزديك به او نظر افكند، غمى كه نمى شناخت با او در آميخت، و با اندوهى پنهان همراز شد كه پيش از آن او را نيافته بود، و بيماريها وى را به ضعف و سستى نشاند در حالى كه به بهبودى خويش اطمينان داشت، پس به آنچه طبيبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد كه عبارت بود از تسكين گرمى به سردى، و تحريك سردى به گرمى، عامل سردى نه اينكه گرمى را بر طرف نكرد بلكه به آن افزود، و داروى گرم نه اينكه سردى را علاج ننمود بلكه باعث هيجان آن شد، و دواى مناسب مزاج نه اينكه بيمار را به اعتدال نياورد بلكه موجب شدت مرض شد، تا طبيبش در كار خود سست و از درمان وى نا اميد گشت، و پرستارش او را فراموش نمود، و زن و فرزندش از بيان درد او ملول شده، و در جواب پرسش كنندگان حالش درمانده گشتند، و بالاى سر او از خبر اندوهبارى كه كتمان مى نمودند به گفتگو نشستند: يكى مى گفت وضعش همين است كه هست، ديگرى به بازگشت صحّت او اميدشان مى داد، و شخصى ديگر بر مردن او تسليتشان مى گفت، در حالى كه دنباله روى بيمار را نسبت به گذشتگان به يادشان مى انداخت. در اين اثنا كه او بر بال

ص: 487

جدايى از دنيا و ترك دوستان سوار بود، ناگاه غصه اى از غصه هايش به او هجوم كرد، و انديشه و ادراك نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشك شد. چه بسيار پاسخ هايى كه مى دانست ولى قدرت جواب آن را نداشت، و چه بسيار سخن دردآورى را از شخص بزرگى كه او را در زمان سلامتش احترام مى كرد يا كودكى كه به او ترحم مى نمود مى شنيد ولى خود را به كرى مى زد! آرى براى مرگ دشواريهايى است سخت تر از آنكه قابل وصف باشد، و سختى هايى است كه عقول از درك آن ناتوان است

. (1222)

213 (1213) از سخنان آن حضرت است كه آن را به وقت تلاوت آيه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» فرمود

خداوند پاك ياد خود را صيقل دلها قرار داد، كه گوش در پرتو آن پس از سنگينى مى شنود، و چشم دلها بعد از نابينايى مى بيند، و دلها از پى عناد با حق رام مى شود.

ص: 488

و خداى را- كه نعمت هايش ارجمند است- پيوسته در هر قطعه اى از زمان پس از قطعه ديگر و در روزگارهاى خالى از پيامبران بندگانى است كه در عرصه گاه فكرشان با آنان راز مى گويد، و در ذات عقولشان با آنان گفتگو دارد، اينان به نور بيدارى در ديده ها و گوشها و دلها چراغ هدايت بر افروختند، مردم را به ياد ايام اللّه مى اندازند، و از مقام حق بيم مى دهند، اين بزرگواران همچون راهنمايان در بيابانها هستند كه هر كه جانب راه راست گيرد راهش را بر او مدح و ثنا گويند، و به نجات مژده اش دهند، و هر كه در راست و چپ افتد طريقش را در نظرش نكوهش نمايند، و او را از هلاكت بترسانند، اينان با اين ويژگيها چراغهاى آن تاريكى ها، و راهنمايان نجات بخش از آن اشتباهاتند.

براى ياد خدا اهلى است كه آن ياد را به جاى دنيا انتخاب كرده اند، هيچ تجارت و داد و ستدى آنان را از ذكر حق غافل نمى كند، روزگار خود را با ياد خدا به سر مى برند، و با بيانهاى باز دارنده از محرمات الهى به گوش غافلان بانگ مى زنند، به عدالت فرمان مى دهند و خود عامل به آنند، از زشتى نهى مى كنند و خود از آن باز مى ايستند، گويى رابطه خود را با دنيا بريده

ص: 489

و در آخرتند و آنچه را بعد از دنياست مشاهده مى كنند، انگار بر احوال پنهان برزخيان كه چه مدتى است در برزخ به سر مى برند آگاهند، و قيامت وعده هاى خود را بر آنان محقق كرده، و اينان براى اهل دنيا پرده از آن برداشته اند، گويى چنان است كه مى بينند آنچه را مردم نمى بينند، و مى شنوند آنچه را مردم نمى شنوند.

اگر آنان را كه در مقامات پسنديده و مجالس شايسته هستند در عقل خود مجسم كنى، در حالى كه دفاتر اعمال خود را باز كرده، و از هر انديشه اى فارغ شده اند براى محاسبه نفوس خود بر هر عمل كوچك و بزرگى كه به آن مأمور بودند، و نسبت به آن كوتاهى كرده اند، يا از آن نهى شده ولى تقصير نموده اند، و بار سنگين گناهان خود را بر پشت خود بار كرده، و از برداشتنش عاجز و ناتوان شده، گريه گلو گيرشان گشته، و با خويشتن همراه با ناله و زارى پرسش و پاسخ نموده اند، در جايگاه ندامت و اعتراف به گناه در پيشگاه حق آواز حزين دارند، هر آينه نشانه هاى هدايت، و چراغهاى زدودنده تاريكى را خواهى ديد، كه فرشتگان آنان را محاصره نموده، آرامش بر

ص: 490

آنان نازل، و درهاى آسمان به روى آنان باز شده، و مقامات با ارزش براى آنان آماده گشته، در محلّى كه خداوند بر آنان نظر افكنده و از سعيشان راضى شده، و مقامشان را پسنديده است، اينان با دعا و مناجات نسيم عفو حق را استشمام مى كنند، و گروگان نياز به فضل حق، و اسيران خاكسار در برابر عظمت خداوندند. طول زمان اندوه دلهاشان را خسته، و گريه هاى بسيار ديدگانشان را مجروح كرده. براى هر درى كه از آن اميدى به خداوند هست دست كوبنده اى دارند، از خداوندى درخواست مى كنند كه فراخيها نزد او تنگ نمى شود، و در خواست كنندگان از او نا اميد نمى گردند.

بيا به نفع خود به محاسبه نفس خويش برخيز، زيرا حساب ديگران را حسابگرى غير تو مى رسد

. (1223)

214 (1214) از سخنان آن حضرت است به هنگام تلاوت: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»

دليل مغرور شده به كرم حق در حين باز خواست باطل ترين دلايل، و عذر آن فريب خورده بى پايه ترين عذرهاست،

ص: 491

او در اين زمينه بر جهالت خود اصرار ورزيده.

اى انسان، چه چيز تو را بر انجام گناه جرأت داد؟ و چه چيز تو را به پروردگارت مغرور كرد؟

و چه چيز تو را به هلاكت خود واداشت؟ آيا دردت را درمان، و خوابت را بيدارى نيست؟ چرا به همان صورتى كه به ديگرى رحم مى كنى به خود رحم نمى نمايى؟ چه بسا كسى را در حرارت آفتاب مى بينى پس بر او سايه مى اندازى، يا شخصى را دچار دردى مى نگرى كه بدنش را مى سوزاند و تو از روى رحمت بر او گريه مى كنى، پس چه چيز تو را بر اين دردت صبر داده، و بر بلاهايت توانمند نموده، و چه شادى و سرورى تو را از گريه بر جان خود كه نزد تو عزيزترين جانهاست باز داشته و دل تسلّايت داده؟! چگونه بيم شبيخون خشم حق تو را از خواب غفلت بيدار نمى كند در صورتى كه به علّت گناهانت در راه هاى قهر و سلطه او افتاده اى؟! درد سستى دل را به قوّت اراده معالجه كن، و به هوشيارى خواب غفلت را درمان نما. خدا را بنده باش، و به ياد او انس بگير، و در حال روى گرداندن از خدا روى آوردن او را به سوى خود مجسم كن كه تو را به

ص: 492

عفوش دعوت مى كند، و به فضلش مى پوشاند، و تو از او روى مى گردانى و به غير او روى مى آورى! بلند مرتبه است خدايى كه با اين قدرتش چه كريم است! و تو با اين ناتوانى و پستى چه جرأتى بر معصيت او دارى! در حالى كه در پناه پوشش او مقيمى، و در فراخناى احسانش مى گردى، فضلش را از تو باز نداشته، و پرده حرمتت را ندريده است، بلكه در نعمتى كه براى تو ايجاد مى كند، و گناهى كه بر تو مى پوشاند، و بلايى كه از تو دور مى نمايد چشم به هم زدنى از لطفش محروم نيستى، پس به او چه گمان مى برى اگر او را بندگى كنى؟! به خدا قسم اگر اين برنامه بين دو نفر بود كه در قوّت و قدرت برابر بودند، تو اولين كسى بودى كه بر زشتى اخلاق و بدى اعمالت به زيان خود حكم مى كردى. به حق مى گويم: دنيا تو را فريب نداده بلكه تو فريفته آن شده اى، دنيا پندها را برايت آشكار نمود، و بر عدل و انصاف دعوتت كرد، دنيا با وعده اى كه از رسيدن بلا و درد بر جسمت، و كم شدن نيرويت به تو مى دهد راستگوتر و وفادارتر از اين است كه به تو دروغ بگويد يا تو را بفريبد.

ص: 493

چه بسا پند دهنده اى از امور دنيا كه پيش تو متّهم است، و چه بسا راستگويى از اخبار آن كه نزد تو دروغگو به شمار آيد! اگر دنيا را از روى مناطق خراب شده، و خانه هاى خالى مانده بشناسى آن را با پند نيكويى كه به تو مى دهد و موعظه رسايى كه به گوش تو مى رساند همچون دوست مهربانى خواهى يافت كه در رسيدن زيان و ضرر به شخص تو به شدّت خوددارى مى كند. دنيا سراى خوبى است براى آن كه آن را خانه خود نداند، و محل نيكويى است براى كسى كه آن را به عنوان وطن انتخاب ننمايد. نيك بختان دنيا در قيامت آنانى هستند كه امروز از دنيا فراريند.

به وقتى كه زمين بلرزد، و رستاخيز با سختى ها و شدائدش محقق شود، و به هر آيينى اهلش، و به هر معبودى بندگانش، و به هر امامى پيروانش ملحق شوند، در آن روز هيچ نگاه خلافى، و قدم نابجايى كيفر داده نشود مگر به عدل و درستى. چه دليل ها كه در آن روز باطل شود، و چه عذرها كه شخص به آن دلگرم بود مردود گردد! پس به برنامه اى روى آور كه عذرت به آن پذيرفته شود، و برهانت به آن

ص: 494

استوار گردد، و از دنيايى كه براى آن باقى نمى مانى براى آخرتت انتخاب كن آنچه را برايت ماندنى است و براى سفر آخرت آماده باش، به برق نجات ديده بگشا، و بار و توشه آخرت را بر پشت مركبهاى همّت محكم ببن

د.

(1224)

215 (1215) از سخنان آن حضرت است در بيزارى از ظلم

به خدا قسم اگر شب را به بيدارى به روى خار سعدان به روز آرم، و با قرار داشتن غلها و بندها به بدنم روى زمين كشيده شوم، پيش من محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را در قيامت ملاقات كنم در حالى كه به بعضى از مردم ستم نموده، و چيزى از مال بى ارزش دنيا غصب كرده باشم! چگونه به كسى ستم كنم براى وجودى كه به سرعت به سوى كهنگى و پوسيدگى پيش مى رود، و اقامتش در زير توده خاك طولانى مى شود؟! به خدا قسم عقيل را در اوج فقر ديدم كه يك من گندم از بيت المال شما را از من درخواست داشت، و كودكانش را از پريشانى فقر با موهاى غبار آلود و رنگهاى تيره ديده

ص: 495

كه گويى صورتشان را با نيل سياه كرده بودند، عقيل به درخواستش اصرار، و سخنش را تكرار مى كرد، من به گفتارش توجه مى كردم، و او خيال مى كرد كه دينم را به او فروخته، و از راه و روشم دست برداشته و به خواسته اش تن مى دهم، در اين اثنا آهن پاره اى را گداخته و به بدن او نزديك كردم تا مايه عبرتش شود، ناگهان چون ناله بيمار از حرارت آن آهن پاره ناله زد، و نزديك بود از آن آهن گداخته بسوزد، به او گفتم: مادران داغدار بر تو بگريند اى عقيل، آيا تو در برابر آهن پاره اى كه انسانى آن را به شوخى و بازى بر افروخته ناله مى زنى، ولى مرا به جانب آتشى كه خداوند قهّار به جهت خشم خود افروخته مى كشانى؟! آيا تو از اين درد اندك ناله بزنى، و من از آتش سوزنده جهنم ناله نزنم؟! از سرگذشت عقيل عجيب تر برنامه شخصى است كه به تاريكى شب با ارمغانى در ظرف بسته، و حلوايى كه آن را خوش نداشتم و به آن بد بين بودم به طورى كه انگار مى كردى آن را با آب دهان يا استفراغ مار ساخته اند نزد من آمد، به او گفتم: اين صله است يا زكات يا صدقه؟ اينها كه بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه اين است و نه آن، بلكه هديه است. گفتم: مادرت به

ص: 496

به عزايت بنشيند، آمده اى از راه دين خدا فريبم دهى؟! يا دستگاه فكر و انديشه ات به هم خورده، يا ديوانه اى و يا بيهوده گويى؟! به خدا قسم اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانهاى آنهاست به من بدهند تا خداوند را با ربودن پوست جوى از دهان مورچه اى معصيت كنم به چنين كارى دست نمى زنم! و بى شك دنياى شما نزد من از برگى كه در دهان ملخى است و آن را مى جود خوارتر است! على را با نعمتى كه از دست مى رود و لذّتى كه باقى نمى ماند چكار؟! از خواب عقل، و زشتى لغزش به خدا پناه مى بريم، و از او يارى مى طلبيم

. (1225)

216 (1216) از دعاهاى آن حضرت است در فراوانى روزى

بار خدايا، آبرويم را به بى نيازى حفظ فرما، و حرمتم را به تنگدستى نشكن، تا از آنان كه روزى تو را خواهند روزى خواهم، و از شرار مردم خواستار عطوفت باشم، و به ثناى كسى كه به من ببخشايد

ص: 497

دچار آيم، و به بدگويى آن كه از بخشيدن به من دريغ ورزد مبتلا گردم، و تو ما وراى اين همه، اختياردار بخشش و منعى، چه اينكه بر هر چيز توانايى

. (1226)]

217 (1217) از خطبه هاى آن حضرت است در گريز از دنيا

دنيا خانه اى است پيچيده به بلا، و معروف به خيانت. احوالش پايدار نمى ماند، و اهلش جان سالم به در نبرند. حالاتى است گوناگون، و نوبت هايى است متغيّر. زندگى در آن ناپسند است، و امنيت در آن ناياب. مردمش آماج تير بلايند، كه تيرهايش به سوى آنان نشانه مى رود، و با مرگ نابودشان مى كند.

بندگان خدا، بدانيد شما و آنچه در آن هستيد از اين دنيا در مسير آنانى مى باشيد كه پيش از شما از جهان گذشتند، عمرشان از شما طولانى تر، ديارشان آبادتر،

ص: 498

و آثارشان از شما بهتر و ماهرانه تر بود، اما صدايشان فرو مرد، باد غرورشان نشست، بدنهايشان پوسيد، شهرشان خالى شد، و آثارشان نابود گشت. كاخهاى سخت بنيان، و فرشها و بسترهاى گسترده آنها به سنگهاى به هم پيوسته، و گورهاى زير زمين و لحد چيده شده تبديل شد، آن گورهايى كه در جاى ويرانى بنا شده، و با خاك زمين آن را محكم كرده اند. آن قبور به هم نزديك است، اما ساكنانش در تنهايى و غربت اند! در ميان اهل محلّه اى مقيمند كه در وحشت و ترسند، و بين قومى كه به ظاهر فارغ البال ولى در باطل دچار مشغله اى فراوانند، به وطن ها انس نمى گيرند، و همچون پيوستن همسايگان به هم نمى پيوندند با اينكه با هم مجاورند و خانه هايشان به هم نزديك است. چگونه ديد و باز ديد كنند در صورتى كه پوسيدگى با انداختن سنگينى خود بر آنها آنان را متلاشى كرده، و سنگ و خاك اعضايشان را خورده؟! تصور كنيد شما الآن جاى آنها هستيد، و قبرها شما را به گروگان گرفته، و در آغوش آن وديعه گاه رفته ايد. حال شما چگونه خواهد بود آن گاه كه برنامه ها

ص: 499

به پايان برسد، و مرده ها را از گورها در آورند؟ آن هنگام هر كسى از آنچه پيش فرستاده آگاه مى شود، و به سوى خداوند كه سرپرست بر حقّ آنان است باز گردانده مى شوند، و آنچه افترا مى بستند به كارشان نيايد

. (1227)

218 (1218) از دعاهاى آن حضرت است در وصف عاشقان خدا

بار خدايا، تو براى عاشقانت بهترين مونسى، و براى كفايت مهمّ آنان كه بر تو اعتماد نمايند از همه حاضرترى، آنان را در باطنشان مشاهده مى كنى، و به نهانهايشان آگاهى، و اندازه بيناييشان را مى دانى. بنا بر اين رازهايشان نزد تو معلوم است، و دلهايشان به جانب تو در غم و اندوه. اگر تنهايى آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونسشان شود، و اگر مصائب به آنان هجوم آرد به تو پناه جويند، زيرا مى دانند زمام همه امور به دست تو، و سر چشمه تمام كارها در كف با كفايت فرمان توست.

ص: 500

الهى، اگر از بيان مسألتم عاجزم، يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم، پس به آنچه مصلحت من است راهنماييم باش، و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان، كه اين برنامه ها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست. بار خدايا، با عفوت با من معامله كن نه با عدالتت

. (1228)

219 (1219) از سخنان آن حضرت است

(1)

خداوند شهرهاى فلان را خير دهد، چه اينكه كژى ها را راست كرد و درد را درمان نمود. سنّت را به پا داشت، و فتنه را پشت سر انداخت. با جامه پاك و كم عيب از دنيا گذشت. به خير حكومت رسيد و از بدى آن پيشى جست. بندگى حق را به جا آورد، و حقّ تقواى او را مراعات نمود. از ميان رفت و مردم را


1- در اينكه اين سخنان در باره كيست، رك: سيرى در نهج البلاغه، استاد شهيد مطهرى، آخر فصل مربوط به عمر. (ويراستار)

ص: 501

در راههاى گوناگون رها كرد، كه گمراه در آن هدايت نيابد، و راه يافته پا بر جاى بر يقين نماند

. (1229)

220 (1220) از سخنان آن حضرت است در توصيف بيعت مردم با آن جناب بر خلافت

. و قبلا سخنى شبيه اين با الفاظى ديگر گذشت (كلام 53) دستم را باز كرديد و من به ستم، آن را كشيديد ولى من جمع كردم، آن گاه همچون شتران تشنه به وقتى كه به آبشخورهايشان وارد مى شوند بر من هجوم آورديد، تا جايى كه بند كفش پاره شد، و عبا از دوش افتاد، و ضعيف زير پا ماند، و مردم به خاطر بيعتشان با من آنچنان خوشحال شدند كه كودكان هم از اين معنى به وجد آمدند، و پيران ناتوان با گامهاى لرزان، و بيماران با مشقّت فراوان، و دختران نو رسيده بى نقاب براى تماشاى اين منظره روى آوردند

.

ص: 502

(1230)

221 (1221) از خطبه هاى آن حضرت است در باره تقوا و كوشش در عمل

اشاره

قطعا تقواى الهى كليد درستى، و اندوخته قيامت، و رهايى از سلطه هر سلطه گر، و نجات از هر هلاكتى است، خواهنده به كمك تقوا به مرادش مى رسد، و گريزان (از جهنّم) به وسيله تقوا نجات پيدا مى كند، و طالب مشتاق به آنچه كه رغبت دارد مى رسد. پس عمل كنيد حالى كه عمل به جانب حق بالا مى رود، و توبه سود مى دهد، و دعا مستجاب مى شود، و زمان زمان آرامش، و قلم كاتبان عمل در كار است، و به بندگى و طاعت بشتابيد پيش از آنكه جوانى به پيرى رسد، و بيمارى شما را از كار بيندازد، يا مرگ شما را بربايد، كه مرگ نابود كننده لذّتها، و تيره كننده خوشيها، و دور كننده اهداف است، ديدار كننده اى است نامحبوب، مبارزى است مغلوب ناشدنى، جنايتكارى است غير قابل انتقام، دامهايش به شما در آويخته، بلاهايش به شما

ص: 503

احاطه كرده، پيكانهايش شما را هدف قرار داده، قهرش در باره شما بزرگ، جور و زحمتش بر شما پى در پى است، و كم است كه ضربتش بر شما وارد نشود. نزديك است ابرهاى تاريكش بر شما سايه اندازد، و آتش بلاهايش زبانه كشد، و تاريكى هاى شدائدش از راه برسد، و بيهوشى هاى ناشى از حالت احتضار، و درد خروج روح، و تاريكى هاى تو در تو، و تلخى چشيدن شربتش شما را فراگيرد.

جنان است كه سرزده بر شما وارد گشته و شما را از گفتن سخن آهسته خاموش نموده، و مشاورينتان را پراكنده كرده، و آثارتان را به نابودى كشيده، و شهرهايتان را معطل و خالى گذاشته، و وارثان شما را تحريك نموده تا ارث به جا گذاشته را تقسيم كنند، گروهى از اين وارثان خويشان خاص هستند كه در وقت مردن شما سودى به حالتان ندارند، و برخى نزديكان غمگينند كه نمى توانند مانع مردن شما شوند، و ديگرى شماتت كننده اى است كه از مرگ شما غصه به خود راه نمى دهد.

پس بر شما باد به سعى و كوشش، و توشه بر گرفتن و آماده شدن، و فراهم كردن زاد و توشه در منزلى كه زاد و توشه فراهم است. دنيا شما را نفريبد چنانكه پيشينيان شما از امتهاى گذشته و

ص: 504

مردمان در گذشته را فريفت، آنان كه از دنيا شير فراوان دوشيدند، و دچار غفلت و فريب آن شدند، زمان را بيهوده سپرى كردند، تازه آن را كهنه نمودند، اما مساكن آنان گورستان، و اموالشان ارث ديگران شد، كسى را كه نزد آنان رود نمى شناسند، و به گريه آنان كه بر آنان بگريند اهميتى نمى دهند، و كسى را كه آنان را صدا بزند جواب نمى دهند.

از دنيا بر حذر باشيد كه به شدّت غدّار و فريبنده و مكّار است، اندك مى بخشد و سخت منع مى كند، جامه سلامت مى پوشاند و به زور و جبر برهنه مى كند، راحتش دائم نيست، رنجش را پايان نمى باشد، و بلا و سختى اش آرام نگيرد.

از اين خطبه است در توصيف زاهدان

مردمى از اهل دنيا بودند ولى دلبسته آن نبودند، در دنيا بودند مانند كسى كه اهل آن نيست، به آنچه كه بصيرت داشتند عمل كردند، و به دفع آنچه از آن حذر داشتند شتافتند.

ص: 505

در ميان اهل آخرت مى گشتند، اهل دنيا را چنان مى ديدند كه مرگ بدنهايشان را بزرگ مى شمارند، اما آنان مرگ قلب هاى زندگان را بزرگتر مى دانستند

. (1231)

222 (1222) از خطبه هاى آن حضرت است كه آن را در ذى قار به وقت حركت به بصره ايراد فرمود

. اين خطبه را واقدى در كتاب جمل ذكر نموده آنچه را پيامبر به آن مأمور شده بود بيان كرد، و رسالات پروردگارش را ابلاغ نمود، خداوند هم به وسيله او از هم گسيختگى هاى اجتماعى را نظام داد، و پراكندگى را به هم پيوست، و بين خويشاوندان پس از دشمنى كينه افكن در سينه ها، و كينه هاى آتش زننده در دلها، الفت ايجاد نمود

. (1232)

223 (1223) از سخنان آن حضرت است به عبد اللّه بن زمعه كه از شيعيان بود و در ايام حكومت آن جناب به محضرش آمد و درخواست مالى كرد

ص: 506

، فرمود:

قطعا اين مال نه از من است نه از تو، بلكه غنيمت ملّت اسلام و اندوخته ايشان و نتيجه شمشير آنان در جبهه هاست. اگر با آنان در جهادشان شريك بودى تو را هم نصيبى همچون آنان است، و گر نه محصول زحمت آنان براى دهان ديگران نيست

. (1233)

224 (1224) از سخنان آن حضرت است در فضل اهل بيت و نكوهش زمانه خود

بدانيد زبان قطعه اى از انسان است، هرگاه آدمى عاجز از گفتار باشد زبان او را يارى ندهد، و اگر تواناى بر سخن باشد گفتارش مهلت ندهد. ما اميران كلاميم، و درخت سخن در ما ريشه دوانده، و شاخه هايش بر ما فروهشته است.

خداوند شما را رحمت كند، آگاه باشيد در زمانى هستيد كه گوياى به حق اندك،

ص: 507

و زبان از راستى باز مانده، و ملازم حق خوار گشته است. اهل زمان بر گناه مقيم اند، و بر سهل انگارى و مماشات متفق اند. جوانشان پر آزار، سالخورده شان گناهكار، دانشمندشان منافق، و گوينده شان چاپلوس است. كوچكشان بزرگشان را احترام نمى كند، و توانگرشان به بى نوايشان كمك نمى دهد

. (1234)

225 (1225) از سخنان آن حضرت است

ذعلب يمانى از احمد بن قتيبه از عبد اللّه بن يزيد از مالك بن دحيه روايت كرده كه نزد امير المؤمنين عليه السّلام بوديم و سخن از اختلاف ظاهر و باطن مردم پيش آمد، حضرت فرمود:

مبادى سرشتشان بين آنان تفاوت به وجود آورده، و اين به خاطر آن است كه قطعه اى بودند از زمين شور و شيرين، و درشت و نرم. پس اينان بر اساس نزديك بودن زمينشان به هم نزديكند، و به اندازه اختلاف خاكشان با هم متفاوتند. يكى را صورتى زيبا

ص: 508

ولى عقل كم، يكى را قامتى بلند و همّتى كوتاه، يكى را عملى پاك و صورتى زشت، يكى را قامتى كوتاه و عقلى دورانديش، يكى را طبيعتى نيكو ولى خصلتى ناباب، يكى را دلى سرگشته و عقلى پريشان، و يكى را زبانى گويا و دلى تيز و دانا عنايت فرمود

. (1235)

226 (1226) از سخنان آن حضرت است كه به وقت غسل و تجهيز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيان فرمود

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، هر آينه با مرگ تو قطع شد چيزى كه با مرگ ديگران قطع نمى شود و آن نبوت و احاديث دين و خبرهاى آسمانى است. خصوصيت مصيبت تو چنان است كه تمام مصيبت زدگان عالم را به مصيبتشان به تسليت و آرامش نشاند، و عموميت مصيبتت در اين است كه دل احدى از مردم در مصيبت تو فارغ از غم نيست، و اگر نه اين است كه ما را به صبر امر، و از جزع نهى فرموده اى، هر آينه تا خشك شدن اشك چشم بر تو مى گريستيم، و اين درد براى ما بى درمان مى ماند،

ص: 509

و حزن و اندوهمان هميشگى بود، ولى اين همه در مصيبت تو كم است، اما بر گرداندن مرگ و دفع آن از كسى مقدور نيست، پدر و مادرم فدايت، ما را نزد پروردگارت به ياد آر، و در خاطر خود نگاه دار

. (1185)

227 (1227) از خطبه هاى آن حضرت است در حمد الهى و ستايش پيامبر و عجايب آفرينش

اشاره

خدايى را حمد كه حواس او را در نيابد، مكانها فرايش نگيرند، چشمها او را نبينند، و پرده هاى پوشنده او را نپوشانند، همان كه حادث بودن مخلوقاتش دليل بر ازلى بودن او، و به وجود آمدن موجودات برهان وجود اوست، و شبيه بودن مخلوقات به يكديگر گواه بر اين كه او را شبيهى نيست. خداوندى كه در وعده اش صادق، و از اينكه به بندگان خود ستم كند به دور است، در ميان عبادش به قسط، و در حكم كردن بر آنان به عدالت رفتار كند. به حادث بودن اشياء بر ازليتش، و به داغ ناتوانى كه بر موجودات نهاده بر

ص: 510

قدرتش، و به مرگ و فناى مخلوقات كه گريزى از آن قرار نداده بر دائمى بودنش گواه آورد.

يكى است نه به عدد، هميشگى است نه به زمان، بر پاست نه با كمك پشتيبان. ذهن ها او را دريابند نه به وسيله حواس، و ديده ها وجودش را گواهى دهند نه بر وجه حضور حسّى. انديشه ها به او احاطه نكرد بلكه به انديشه ها نزد انديشه ها تجلّى نمود، و به انديشه ها وانمود كه انديشه ها به او احاطه ندارند، و انديشه ها را در اين زمينه قاضى قرار داد. بزرگى او همچون اجسام و اجساد بر اساس طول و عرض و حجم و عمق و بدايت و نهايت نيست تا در جسم و حجم بزرگ آيد، بلكه شأنش بزرگ، و سلطنتش عظيم است.

و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و رسول برگزيده، و امين پسنديده اوست، درود خدا بر او و آلش باد. او را با دلايل الزام كننده، و پيروزى آشكار، و راه روشن فرستاد، او هم رسالت حق را آشكارا به مردم رساند، و انسانها را به راه راست واداشت و راه را به آنان نماياند، و نشانه هاى هدايت و مشعل روشن دين را به پا كرد، و رشته هاى

ص: 511

اسلام را محكم، و دستگيره هاى ايمان را استوار نمود.

از اين خطبه است در توصيف عجايب آفرينش اصنافى از حيوانات

اگر مردم در عظمت قدرت و بزرگى نعمت حق انديشه مى نمودند، به راه مستقيم باز گشته، و از عذاب سوزان مى ترسيدند، اما دلها بيمار، و ديده ها عيبناك است. آيا به كوچك ترين چيزى كه آفريده دقت نمى كنند كه چگونه خلقتش را محكم، و تركيبش را استوار كرد، و براى آن گوش و چشم قرار داد، و به استخوان و پوست آراست؟! مورچه را با جثّه كوچك، و ظرافت اندامش بنگريد، به گونه اى است كه نمى توان او را با گوشه چشم ديد، و به انديشه درك كرد، چگونه به نرمى روى زمين راه مى رود، و بر رزقش مى جهد، دانه را به لانه مى برد، و در قرارگاهش قرار مى دهد، به تابستان براى زمستان جمع مى كند، و به وقت آمدن براى زمان بازگشتن مهيّا مى نمايد،

ص: 512

خدايش ضامن روزى او شده، و او را موافق حالش رزق داده، خداوند منّان از او غفلت ندارد، و پروردگار ديّان محرومش نمى گذارد، گرچه در ميان سنگى خشك و سخت باشد! و اگر در مواضع جريان غذاى او، در بالا و پايين، و آنچه در درون اوست از جوانب اضلاع شكمش، و آنچه در سر اوست از چشم و گوش بينديشى، هر آينه از آفرينشش به تعجّب آيى، و از وصفش به رنج و تعب افتى. بلند مرتبه است خدايى كه مورچه را به روى دست و پايش واداشت، و او را بر پايه اين اعضا بنا كرد، كسى با او در اين برنامه شريك نبود، و قدرتمندى در آفرينش آن او را كمك نداد. و اگر راههاى انديشه ات را تا رسيدن به انتهايش طى كنى، جز به اين حقيقت نمى رسى كه آفريننده مورچه همان آفريننده نخله خرماست، به خاطر دقت گونه گونى كه در هر چيز، و پيچيدگى اختلافى كه در هر زنده اى به كار گرفته شده است.

بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، قوى و ضعيف در عرصه گاه خلقتش نيست مگر اينكه نسبت به قدرت او مساويند، و چنين است آسمان و هوا، و باد و آب.

ص: 513

به خورشيد و ماه، گياه و درخت، آب و سنگ، آمد و شد اين شب و روز، روان شدن اين درياها، وجود اين كوههاى بسيار، درازى اين قلّه ها، و اختلاف اين لغات و زبانهاى گوناگون دقّت كن. واى به حال كسى كه آفريننده را انكار، و تدبير كننده را باور نداشته باشد.

بى خبران گمان مى كنند كه آنان همچون گياه بيابانى بدون زارع اند، و صورتهاى متنوّع آنان را آفريننده اى نيست، اينان براى مدّعاى باطل خود دليلى ندارند، و براى آنچه در باطن خود باور كرده اند تحقيقى ننموده اند. آيا ساختمانى بدون بنا كننده، يا جنايتى منهاى جنايتكار ممكن است؟! و اگر مى خواهى در رابطه با ملخ بگو، كه خداوند براى او دو چشم قرمز، و دو حدقه تابان، و گوش پنهان آفريده، و براى او دهانى مناسب گشوده، و به او حسّى توانا عنايت كرده، و دو دندانى داده كه با آنها مى چيند و جدا مى كند، و دو داس كه با آنها چيزى را مى گيرد، كشاورزان براى زراعتشان از او بيم دارند، و براى دفع او

ص: 514

گر چه با هم همدست شوند عاجزند، تا با جست و خيزهايش به كشتزار آيد، و خواسته هاى خود را بر آورده نمايد، در صورتى كه جسم او به اندازه يك انگشت باريك بيش نيست! پس بزرگ و خجسته است خداوندى كه هر كس در آسمانها و زمين است به اختيار و اضطرار به پيشگاهش سجده مى برد، و براى او گونه و چهره بر خاك مى سايد، و او را به حالت تسليم و درماندگى اطاعت مى كند، و از بيم و خوف عنان زندگى به دست او مى نهد. پرندگان مسخّر فرمان اويند، شماره پر و بال و نفس زدن آنان را مى داند، و پاى آنان را در جاى ترى و خشكى استوار نموده است، روزى آنان را مقدر فرموده، و بر اصناف آنان آگاهى دارد. اين كلاغ، اين عقاب، اين كبوتر، و اين شتر مرغ است، هر پرنده اى را به نامش خوانده، و رزقش را ضامن گشته. ابر سنگين را به وجود آورد، و باران پى در پى از آن بريخت، و سهم هر سرزمين را معين فرمود، پس زمين را پس از خشكى سيراب كرد، و بعد از خشكسالى گياهش را روياند

.

ص: 515

(1186)

228 (1228) از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد حق

. و اين خطبه از اصول علمى چيزها دارد كه ديگر خطبه ها ندارد آن كه براى او چگونگى معين كرد يگانه اش ندانسته، و كسى كه او را به چيزى مثل زد به حقيقتش دست نيافته، و هر كس او را به دايره تشبيه كشيد حضرتش را در نظر نگرفته، و هر كه به او اشاره نموده و به انديشه اش تصور كند قصد او ننموده است. هر آنچه به ذاتش شناخته شود مخلوق است، و آنچه به ديگرى باشد معلول است.

انجام دهنده است بدون به كار بردن ابزار، تقدير كننده است بدون جولان انديشه، بى نياز است نه به تحصيل اسباب.

اوقات با او همراه نيست، و ابزار و وسائل او را يارى ندهند. هستيش بر زمانها، وجودش بر نيستى، و ازليتش بر ابتدا پيشى گرفته. با به وجود آوردن حواسّ معلوم است كه منزّه از حواس است، و از آفريدن اشياء متضاد پيداست كه ضدّى ندارد، و با ايجاد مقارنت بين اشياء واضح است كه او را قرينى نيست. نور را با ظلمت، سپيدى را

ص: 516

با سياهى، خشكى را با رطوبت، گرمى را با سردى مخالف و ضدّ هم قرار داد. بين پراكنده ها الفت بر قرار كرد، اضداد را با يكديگر قرين نمود، دورها را با هم نزديك ساخت، و نزديك ها را از هم دور كرد. حدّى شامل او نيست، و به شماره محسوب نشود. ابزار و آلات جز مانند خود را به حدود نياورند، و اين وسائل جز به نظاير خود اشارت ننمايند. اينكه بى خبران گويند از چه زمانى به وجود آمد (منذ)، و به تحقيق به وجود آمد (قد)، و اگر چنين بود نقصى نداشت (لو لا) با قديم بودن و ازلى بودن و كامل بودنش ناسازگار است (كه قديم و ازلى و كامل بودن از صفات خداوند است نه مخلوقات).

آفريننده با خود آفريده ها بر آنان در عرصه عقول تجلّى كرد، و با ديدنى بودن مخلوقات قطعى است كه آفريننده را نتوان ديد (زيرا كه شبيه هيچ آفريده اى نيست). نظام حركت و سكون بر او جارى نمى باشد، و چگونه بر او جارى باشد آنچه كه او جارى كرده؟ و چسان صفتى را كه در مخلوقى آفريده به آفريننده باز گردد؟

يا آنچه را حادث كرده در خود او حادث شود؟! در اين صورت در ذات او دگرگونى پديد آيد، و كنه ذاتش تجزيه شود، و ازلى بودنش ممتنع گردد، و چون پيش رويى برايش فرض شود پشت سرى هم

ص: 517

خواهد داشت، و بر اين اساس خواهان تمام شدن شود زيرا وجودش ملازم با نقصان شده، و در اين وقت نشانه مخلوق در او پيدا گردد، و دليل بر هستى صانعى خواهد شد بعد از آنكه همه موجودات دليل بر هستى اويند، و به سلطنت مسلّطش بر تمام موجودات محال است آنچه در غيرش اثر مى گذارد در او اثر بگذارد (پس از دايره اثر پذيرى خارج و از نقص و عيب پاك است).

خدايى است كه تغيير حال نمى دهد و از ميان نمى رود، و پنهان گشتن بر او روا نيست. چيزى را نزاده تا خود مولود باشد، و زاييده نشده تا محدود گردد. برتر است از داشتن فرزندان، و پاك است از آميزش با زنان. انديشه ها او را در نيابند تا اندازه اش گيرند، و زيركى ها او را به وهم در نياورند تا تصوّرش نمايند، و حواس او را درك نكنند تا احساسش نمايند، و دستها لمسش نكنند تا به او دسترسى يابند. به حالى تغيير نكند، و در احوال دگرگون نگردد، و او را شبها و روزها كهنه نكنند، و روشنى و تاريكى تغييرش ندهند. به چيزى از اجزاء و اندام و اعضاء و عرضى از

ص: 518

اعراض، و بودن چيزى غير ذاتش با او، و داشتن ابعاض توصيف نشود. براى او حدّ و نهايت، و انقطاع و انتها گفته نمى شود، اشياء را بر او احاطه نيست تا پايين و بالايش برند، و چيزى قدرت حملش را ندارد تا بتواند متمايل يا راستش بدارد. در اشياء داخل نيست، و از آنها خارج نمى باشد. خبر مى دهد ولى نه به زبان بزرگ و زبان كوچك، و مى شنود نه با شكافهاى گوش و ابزار شنوايى، مى گويد نه با تلفّظ، حفظ مى كند نه با قدرت حافظه، اراده مى نمايد نه با خطور در خاطره، دوست دارد و خشنود مى گردد نه از رقت دل، دشمن دارد و خشم مى كند ولى بى مشقت و اندوه.

چون بخواهد كسى را به وجود آورد مى گويد باش پس بى درنگ به وجود مى آيد، نه به آوازى كه گوشها را بكوبد، و نه به صدايى كه شنيده شود، بلكه كلامش همان فعلى است كه آن را ايجاد كرده، و مانند آن فعل پيش از آن نبوده، و اگر آن فعل قديم بود هر آينه خداى دوم بود.

گفته نمى شود: بود شد پس از آنكه نبود، تا صفاتى كه پديده اند بر او جريان يابد.

و در اين حال ميان به وجود آمده ها و حضرت او فرقى نخواهد ماند، و براى او بر موجودات برترى نخواهد بود.

ص: 519

در نتيجه خالق و مخلوق مساوى گردند، و پديد آورنده و پديد شده يكى شوند. موجودات را بدون نمونه اى كه از غير او به جاى مانده باشد پديد آورد، و از احدى از مخلوق خود در آفرينش آنها يارى نجست. زمين را پديد آورد و بدون اينكه از كار ديگر باز ماند آن را نگاه داشت، و استوارش نمود نه بر جاى آرام (بلكه بر امواج آب)، بدون پايه ها بر پايش داشت، و منهاى ستونهايش بر افراشت، و آن را از تمايل و كژى نگه داشت، و از افتادن و شكافته شدن حفظ كرد.

ميخهايش را (كه كوههايند) استوار نمود، و سدهايش را برقرار كرد، چشمه هايش را روان ساخت، و رودهايش را شكافت. آنچه را بنا كرد سست نشد، و آنچه را قوى نمود ضعيف نگشت. به سلطنت و بزرگيش بر زمين غالب است، و به علم و معرفتش به كيفيت آن آگاه است، و به جلال و عزّتش بر هر چيز آن برتر است. چيزى از آن را كه بخواهد عاجزش ننمايد، و از او سر نپيچد تا بر حضرتش غالب آيد، شتاب كننده اى از دستش نرود تا بر جنابش پيشى جويد، به دولتمندى نيازش نيفتد تا او را روزى دهد. تمام موجودات براى او فروتنند، و در برابر

ص: 520

عظمتش ذليل و خاكسارند، قدرت گريز از سلطنتش را به سوى ديگر ندارند تا از سود و زيانش در امان مانند. او را مانند نيست تا با حضرتش برابرى كند، و شبيهى نيست تا با او مساوى باشد.

اوست كه موجودات را پس از بودن نابود مى كند، آنچنان كه موجودش چون معدومش گردد.

و فناى دنيا بعد از وجود آن شگفت تر از ايجاد و اختراعش نيست، چگونه شگفت تر باشد در صورتى كه اگر تمام جانداران هستى از پرندگان و چهارپايان، و آنچه را كه در شب به آغل خود باز مى گردانند و آنچه كه در مراتع و دشت ها مى چرند، و از هر صنف و جنس صاحب حياتى، از هوشمند و بيهوش، براى آفريدن پشه اى جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند، و راه ايجاد آن را نشناسند، و در دانش اين مسأله عقولشان حيران و سرگردان ماند، و نيروهايشان ته كشد و به عجز و ناتوانى نشينند، و زبون و خسته باز گردد و معلومشان شود كه مغلوب و مقهورند، و طاقت و توان ايجاد يك پشه، و از بين بردن آن را ندارند.

ص: 521

و همانا خداى سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و يگانه ماند و چيز ديگرى با او نخواهد بود، همان طور كه پيش از آفرينش آنها چنين بود پس از فناى آنها نيز چنين خواهد بود، در آن موقعيت خيمه وقت و مكان، و هنگام و زمان برچيده مى شود. مدت ها و وقت ها، و سالها و ساعتها معدوم مى گردد، و جزى خداى واحد قهّار كه بازگشت همه امور به اوست چيزى باقى نمى ماند. موجودات را به وقت آفرينش آنها قدرتى نبود، و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمى دهند، چرا كه اگر قدرت امتناع از فنا شدن داشتند هستى آنها تداوم داشت. ايجاد هيچ يك از موجودات به وقت آفريدن براى او دشوار نبود، و آفريدن آنچه را به وجود آورد حضرتش را خسته نكرد. موجودات را براى قدرت بخشيدن به سلطنتش نيافريد، و از ترس زوال و نقصان به وجود نياورد، و براى يارى جستن از آنها در برابر همتاى معارض خلق نكرد، و براى دورى گزيدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حكومت، و به علّت چيره شدن بر شريك در شركتش، و براى وحشت از تنهايى و انس گرفتن با آنها

ص: 522

به عرصه هستى نياورد. باز هم خداست كه كائنات را پس از ساختن نابود مى كند، نه به خاطر ملالت و خستگى از كار گردانى و تدبير امور آنها، و نه براى اينكه به استراحت بپردازد، و نه به علت اينكه چيزى از آن بر او سنگينى داشته. طول بقاء موجودات او را خسته نمى كند تا در نابود كردنشان عجله داشته باشد، بلكه خداى سبحان با لطفش همه را اداره كرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده، سپس همه آنها را بعد از فانى شدن باز مى گرداند بدون اينكه او را به آنان نيازى باشد، يا از آنان كمك بخواهد، يا از ترس تنهايى با آنان انس بگيرد، يا از حالت جهل و كورى به علم و درخواست بينش باز آيد، يا از فقر و نياز به ثروت و دارايى برسد، و يا از خوارى و ناتوانى به عزّت و توانايى دست يابد

.

ص: 523

(1187)

29 (1229) از خطبه هاى آن حضرت است در بيان پيشامدهاى ناگوار

پدر و مادرم فداى آنان (ياران با وفايم) باد، گروهى كه نامشان در آسمان معروف، و در زمين مجهول است. هان به انتظار عقب گرد امورتان، و گسستن پيوندتان، و روى كار آمدن خردسالانتان باشيد. اين پيشامدها زمانى است كه ضربت شمشير بر مؤمن آسانتر از پيدا كردن درهمى از حلال است. زمانى كه اجر گيرنده مال از دهنده آن بيشتر است. آن زمان است كه مست مى شويد اما نه از شراب، بلكه از زيادى نعمت و عيش و نوش، و سوگند مى خوريد ولى نه از روى ناچارى، و دروغ مى گوييد اما نه بر اثر مضيقه. در آن وقت كه بلا شما را بگزد چنانكه جهاز نامناسب كوهان شتر را بگزد. اين رنج و سختى چقدر طولانى، و اميد آزادى از آن چه اندازه دور از انتظار است!

ص: 524

اى مردم، مهار اين شتران فتنه را كه پشت آنها حمل كننده و زر و بال است از دست بيندازيد، و از گرداگرد امام خود پراكنده نشويد كه عاقبت خود را سرزنش خواهيد كرد، و بى باكانه در آتش فتنه اى كه پيشاپيش آن قرار گرفته ايد نرويد، از راه آن به يك سو شويد، و جاده را براى آن باز بگذاريد، كه به جان خودم قسم مؤمن در شعله آتش آن فتنه هلاك مى شود، و غير مسلمان سالم مى ماند! مثل من در ميان شما مثل چراغ فروزان در تاريكى است، تا آن كه در آن تاريكى در آيد از آن چراغ روشنى جويد. اى مردم سخنم را بشنويد و حفظ كنيد، و گوش دلتان را آماده كنيد تا بفهميد

.

ص: 525

(1188)

30 (1230) از خطبه هاى آن حضرت است در سفارش به تقوا و ياد مرگ

اى مردم، شما را سفارش مى كنم به تقواى الهى، و حمد بسيار بر احسانش، و نعمت هايى كه به شما ارزانى داشته، و بر هر برنامه اى كه از او به شما رسيده. چه بسا شما را به نعمتى مخصوص داشت، و به رحمتى دريافت. عيوبتان را آشكار كرديد و او بر شما پوشاند، خود را در معرض مؤاخذه او قرار داديد مهلتتان داد. و سفارشتان مى كنم به ياد مرگ باشيد، و از آن كمتر غفلت نماييد. چگونه غافل مى مانيد از چيزى كه از شما غافل نيست، و چگونه طمع مى بنديد به كسى كه شما را مهلت نمى دهد؟! براى پند و اندرز شما بس است مرده هايى كه ديده ايد، آنها را به گورستان بردند بدون اينكه بر مركبى سوار شوند، و آنان را در ميان قبر گذاشتند بدون اينكه خودشان فرود آيند، گويا اينان از آباد كنندگان دنيا نبودند، و آخرت هميشه جايگاه آنان بود.

ص: 526

از دنيايى كه در آن سكونت داشتند رميدند، و در محلّى كه از آن وحشت داشتند آرميدند، به آنچه از آن جدا شدند سرگرم بودند، و جايى را كه عاقبت بايد به آن برسند ضايع كردند.

پس از مرگ قدرت برگشت از كارهاى زشت را ندارند، و توان اضافه كردن نيكى براى آنان محال است.

به دنيا انس گرفتند مغرورشان كرد، به آن اعتماد نمودند به خاكشان انداخت. خداوند شما را رحمت كند، به منازلى كه به آباد كردن آنها مأمور شده ايد، و شما را به آنها ترغيب نموده اند، و از شما به سوى آنها دعوت به عمل آمده پيشى گيريد، و با استقامت در بندگى، و دورى از گناه نعمت هاى خدا را بر خود كامل كنيد، كه فردا به امروز نزديك است. ساعتها در روز، و روزها در ماه، و ماهها در سال، و سالها در عمر چه با سرعت مى گذرد!

ص: 527

(1189)

231 از خطبه هاى آن حضرت است در باره ايمان و هجرت

از ايمانها ايمانى در دلها ثابت و برقرار، و ايمانى بين دلها و سينه ها تا مدتى معين عاريتى و ناپايدار است. پس اگر از كسى به علّتى شرعى براى شما بيزارى حاصل شد او را واگذاريد تا مرگش برسد، آن هنگام (اگر بر حال گذشته باقى بود) مرز بيزارى است. وجوب هجرت بر همان اساس اوليّه اش باقى است. البته خدا را به مردم روى زمين از آنان كه ايمانشان را پنهان دارند يا آشكار نمايند نيازى نيست. نام هجرت بر احدى واقع نمى شود مگر حجت خدا را در زمين بشناسد، كسى كه حجت الهى را شناخت و به او اقرار كرد مهاجر است. و نام مستضعف بر آن كه حجت به او رسيد و گوشش آن را شنيد و دلش آن را حفظ كرد صدق نمى كند.

ص: 528

معرفت به ما كارى است سخت و دشوار، آن را جز عبدى كه خداوند قلبش را براى ايمان امتحان كرده تحمل نمى كند، و حديث ما را فرا نگيرد جز سينه هاى امين، و عقل هاى متين.

اى مردم، پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد، كه من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمينم، بپرسيد پيش از آنكه فتنه اى به شما روى آورد كه چون شتر بى صاحب گام بردارد و مهار خود را لگد كوب كند، و عقول صاحب عقول را زايل نمايد

. (1190)

32 (1232) از خطبه هاى آن حضرت است در ستايش الهى و سفارش به تقوا

او را سپاس مى گويم تا شكر بر نعمتش باشد، و براى اداى حقوقش از او كمك مى طلبم، خداوندى كه ارتشش غالب، و بزرگواريش عظيم است. و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، مردم را به طاعت خدا دعوت كرد، و با جهاد در راه دين بر دشمنانش پيروز شد، همدستى دشمنان

ص: 529

بر تكذيب او، و فعاليّتشان براى خاموش كردن نور آن حضرت او را از فعاليت در راه خدا متوقف نكرد.

پس به تقواى الهى چنگ زنيد، كه رشته اى است با دستگيره اى محكم، و حصارى است كه بلندى آن دست نيافتنى است. بر مرگ و دشواريهايش پيشدستى كنيد، و براى پذيراييش قبل از آنكه از درآيد آماده شويد، و پيش از فرود آمدنش مهيّا گرديد، زيرا قيامت نهايت كار است. مرگ براى عاقلان پندى كافى، و براى جاهلان زمينه عبرت است. پيش از در آمدن قيامت چنانكه خبر داريد اين امور است:

تنگى گورها، شدّت اندوه و يأس، وحشت از جايى كه از آنجا بر احوال برزخ آگاه مى شويد، ترس هاى پى در پى، جا به جا شدن استخوانها، كر شدن گوشها، تاريكى لحد، ترس از وعده عذاب، پوشيده شدن شكاف گور، و استوار شدن تخته سنگها بر سر قبر.

خدا را خدا را اى بندگان خدا، كه دنيا شما را به يك راه مى گذراند، و شما و قيامت به يك رشته بسته ايد، گويا قيامت با نشانه هايش فرا رسيده، و با علامتهايش نزديك گرديده، و شما را بر صراط خود متوقف نموده، انگار با سختى هايش بر شما مشرف شده، و سينه

ص: 530

بر زمين نهاده، و دنيا از اهلش جدا گشته، و آنان را از دامان خود بيرون افكنده، و تمام روزگار چون روزى بود كه گذشت، و يا ماهى كه مدّتش به پايان رسيد، تازه اش كهنه، و فربهش لاغر شد، مردمان در توقفگاهى تنگ قرار مى گيرند، و امورى درهم و عظيم، و آتشى سخت شرربار، همراه صدايى وحشتناك، و زبانه اى كشيده، با غرّشى از روى خشم، همراه اخگرهايى سوزنده، كه دير خاموش است، هميمه اش فروزان، تهديدش ترسناك، قعرش ناپيدا، اطرافش تاريك، ديگهايش بر افروخته، و كارهايش هولناك است.

اهل تقوا را دسته دسته به جانب بهشت مى رانند، در حالى كه از عذاب ايمن شده، و از ملامت رهايى يافته، و از آتش دورند، بهشت در كمال آرامش پذيراى آنهاست، و آنان هم از جاى و قرارگاه خود شادند. اينان گروهى بودند كه اعمالشان در دنيا پاك، و چشمشان از خوف عذاب گريان بود، شب تارشان به خاطر خشوع و استغفارشان روز بود، و روزشان محض بيم از گناه و انقطاع از دنيا شب. خداوند بهشت را جاى بازگشت،

ص: 531

و خير و خوشى را پاداش آنان قرار داد، كه اينان به بهشت شايسته تر و اهل آن بودند، در يك پادشاهى ابدى، و نعمت پايدار خواهند بود.

بندگان خدا، آن را رعايت كنيد كه به رعايت آن رستگار شمار رستگار مى گردد، و تبهكار شما به ضايع كردن آن خسارت مى بيند. بر مرگهاى خود به اعمال صالحتان پيشى جوييد، كه شما گروگان اعمال گذشته خود هستيد، و به آنچه انجام داده ايد جزا داده مى شويد. گويى مرگ وحشتناك بر شما فرود آمده، كه نه از آن باز گشتى داريد، و نه لغزشى را از شما مى پذيرند. خداوند ما و شما را در مدار طاعت خود و رسولش به كار گيرد، و از ما و شما به فضل و رحمتش در گذرد.

بر جاى خود قرار گيريد، بر بلا و سختى صبر كنيد، دستها و اسلحه هاى خود را در مسير هوا و هوس زبانهاى خود به كار مگيريد، و در آنچه خداوند شتاب در آن را براى شما نخواسته شتاب نكنيد، زيرا هر كدام از شما كه بر اساس شناخت خدا و رسولش و اهل بيت پيامبرش در بستر بميرد شهيد از دنيا رفته، و اجرش بر خداست،

ص: 532

و به ثواب عمل صالحى كه در نيّت داشته مى رسد، و اين نيّت جاى شمشير كشيدن او را پر مى كند، زيرا هر چيزى را زمان مشخّص و مدّت معيّنى است

. (1191)

33 (1233) از خطبه هاى آن حضرت است باز هم در ستايش الهى و سفارش به تقوا

حمد خداى را كه حمدش در ميان آفريدگان آشكار است، و لشگرش غالب، و بزرگيش والاست. او را بر نعمتهاى پيوسته و بخششهاى بزرگش سپاس مى گزارم.

خداوندى كه بردبارى حضرتش عظيم است پس عفو فرمود، و در آنچه حكم كرد عدالت نمود، و آنچه را مى گذرد و گذشته است داند. خدايى كه آفريننده مخلوقات به علم خود، و پديد آرنده آنان به حكمت خويش است، بدون تقليد و تعليم گرفتن، و بدون پيروى كردن از نمونه ساخته شده صانعى حكيم، و منهاى هر گونه اشتباهى، و بى حضور هيچ جمعيتى. و شهادت مى دهم كه محمّد بنده

ص: 533

و فرستاده اوست، وقتى او را مبعوث به رسالت نمود كه مردم در درياى گمراهى غوطه ور بودند، و در گرداب حيرت موج مى زدند، مهار هلاكت آنان را مى كشيد، و بر قلوبشان قفلهاى ظلمت بسته شده بود.

بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، تقوايى كه حقّ خداوند بر شماست، و باعث حق شما بر خدا هم هست، براى دريافت تقوا از خدا كمك بخواهيد، و از تقوا براى گريز از عذاب خداوند مدد گيريد، كه قطعا امروز تقوا سپر از بلا، و فردا راه بهشت الهى است، جادّه اش روشن، و پوينده اش سود بر، و امانت دارش (كه خداوند مى باشد) حافظ آن است. تقوا به طور دائم خود را بر گذشتگان عرضه كرده و به آيندگان هم عرضه مى كند، چرا كه فرداى قيامت به آن محتاجند، آن روزى كه خداوند آنچه را پديد آورده باز گرداند، و آنچه را عنايت فرموده باز ستاند، و از آنچه مرحمت نموده باز خواست كند.

تقوا پذيران كه آن را چنانكه بايد رعايت كنند چه اندكند! راستى كه آنان بسيار اندك شمارند،

ص: 534

اينان سزاوار وصف حقّند كه در قرآن فرموده: «اندكى از بندگان من شاكرند».

پس گوش خود را به جانب تقوا بداريد، و به كوشش خود بر آن مواظبت نماييد، و آن را به جاى آنچه از دست داده ايد قرار دهيد، و در عوض هر مخالفى كه داريد به عنوان موافق قبول كنيد. خواب غفلت را به تقوا بيدار كنيد، روز خود را با آن سپرى نماييد، آن را ملازم دل خويش كنيد، گناهانتان را با آن بشوييد، امراض را به وسيله آن درمان نماييد، و با آن بر مرگ سبقت گيريد، و از كسى كه آن را تباه نموده عبرت گيريد، مبادا كه آراستگان به تقوا از شما عبرت گيرند! هان، تقوا را نگاه داريد و خود را نيز به تقوا حفظ نماييد. خود را از دنيا پاك كنيد، و نسبت به آخرت شيفته باشيد، آن را كه تقوا بلند مقام نموده پست نكنيد، و آن را كه دنيا رفعت داده بلند مقامش ننماييد، چشم به بارش ابر آن ندوزيد، و گفتار ترغيب كننده به آن را نشنويد، و خواننده به آن را اجابت ننماييد، و به فروغ بى پايه آن روشنى مجوييد، و به اشياء نفيسش فريب مخوريد، زيرا كه برقش از ابر بى باران، و گفتارش دروغ، و اموالش غارت شده، و اشياء نفيسش غنيمت دزدان گشته است.

ص: 535

بدانيد كه آن چارپايى است سركش و گريزپاى، اسبى است چموش و نافرمان، دروغگويى است خائن، حق ناشناسى است ناسپاس، ستمگرى است بيراهه رو، دورى كننده اى است بى قرار.

وضعش حالى به حالى شده، قدمهايش لرزان، ارجمنديش خوارى، جدّى اش شوخى، و بلنديش پست است. دنيا خانه ربودن مال و سلب ثروت، و جايگاه غارت و هلاكت است. مردمش در سختى و رانده شدن به سوى مرگ، و عرصه ديدار و فراق اند. راههايش موجب سرگردانى، گريزگاههايش علت ناتوانى، و مقاصدش باعث نا اميدى است. حصارهاى استوارش اهل خود را به دست مرگ مى سپارد، و منازل آن صاحبانش را دور مى اندازد، و چاره انديشى نسبت به امور آنان را ملول و خسته مى نمايد.

بعضى از دام هلاكت رسته ولى از دنيا زخم كارى خورده اند، گروهى با بدن پاره و پوست كنده شده، عده اى سر بريده، دسته اى خونشان به زمين ريخته، عده اى انگشت به دهن مى گزند، برخى از شدت حسرت دست به هم مى مالند، جمعى سر در گريبان فكرت فرو برده اند، جمعيتى بر اشتباه خود ندامت دارند، و پاره اى از نيّت خود برگشته، ولى راه چاره بر آنان بسته و مرگ ناگهانى در رسيده،

ص: 536

و زمان خلاصى و رهايى تمام شده. هيهات هيهات، از چنگ شد آنچه شد، و رفت آنچه رفت، دنيا آن گونه كه خود مى خواست سپرى شد، و آسمان و زمين بر اهلش گريه نكرد، و به آنان مهلتى داده نشد

. (1192)

34 (1234) از خطبه هاى آن حضرت است كه گروهى از مردم آن را «قاصعه» (كوبنده متكبران) مى نامند

اشاره

اين خطبه حاوى مذمّت ابليس ملعون به خاطر استكبار و ترك سجودش نسبت به آدم عليه السّلام است، و اينكه او اولين كسى است كه بر عدم پذيرش حق اصرار ورزيد، و پيرو خود خواهى شد، و اين خطبه مردم را از پيروى راه او برحذر مى دارد.

حمد خداى را كه لباس عزت و بزرگوارى شايسته اوست، و اين دو صفت را نه براى آفريده هايش بلكه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حريم خود نمود، و بر ديگران ممنوع كرد،

ص: 537

و هر دو را محض جلالت و عظمت خويش برگزيد.

تكبر رأس گناهان

و بر هر كس از بندگانش كه در اين دو صفت با او به ستيز برخاست لعنت مقرر كرد. آن گاه با اين دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمايش نمود، تا خاكساران آنان را از گردنكشان جدا كند، پس با اينكه به آنچه در دلها مستور است و از غيوب هستى كه از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود: «من بشرى را از گل به وجود مى آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد. جز ابليس تمام فرشتگان سجده كردند» كه كبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرينش خويش به آدم فخر كرد، و به خاطر ريشه اش كه از آتش بود بر او تعصّب ورزيد. اين دشمن خداوند پيشواى اهل تعصّب، و پيشرو گردنكشان است، كه بنياد عصبيت را بنا كرد، و با خداوند در لباس عزّت و كبريايى به ستيز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشيد، و جامه فروتنى و خاكسارى را در آورد. نمى بينيد خداوند چگونه او را محض تكبرش

ص: 538

به شدت تحقير كرد، و به سبب گردنكشى به چاه سر افكندگى در انداخت؟! پس او را در دنيا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهيّا ساخت

فلسفه آزمايش الهى

اگر خداوند مى خواست آدم را از نورى كه روشنى اش ديده ها را بربايد، و زيبايى آن خردها را مات و مبهوت كند، و از مادّه خوشبويى كه بوى خوشش نفسها را بگيرد بيافريند مى آفريد، و اگر بدين صورت مى آفريد گردنها در برابرش خاضع، و آزمايش فرشتگان سهل و آسان مى شد، ولى خداوند پاك بندگانش را به برخى از امورى كه به حقيقت و ريشه آن آگاه نيستند آزمايش مى كند، تا خالص از ناخالص جدا شود، و كبر و نخوت از آنان بر طرف، و خود خواهى و خود پسندى از آنان دور گردد

طلب عبرت آموزى

از برنامه حضرت حق در رابطه با شيطان عبرت بگيريد، كه اعمال طولانى، و سختكوشى او را

ص: 539

به خاطر يك ساعت تكبر تباه كرد، در صورتى كه خداوند را شش هزار سال بندگى كرد كه معلوم نيست از سالهاى دنيايى است يا سالهاى آخرتى (كه هر روزش هزار سال دنيايى است). چه كسى پس از ابليس با آلوده شدن به گناهى چون گناه او از عذاب حق سالم مى ماند؟ حاشا؟ خداوند هرگز انسانى را به عملى وارد بهشت نمى كند كه به خاطر همان عمل فرشته اى را از آنجا بيرون كرد، امر و فرمانش در حق آسمانيان و زمينيان مساوى است، و بين خداوند و احدى از بندگانش صلح خاصى وجود ندارد تا به خاطر آن آنچه را بر جهانيان حرام كرده بر او مباح كند

گريز از شيطان

بندگان خدا، از دشمن خدا حذر كنيد، مباد آنكه شما را به درد خود مبتلا كند، و با ندايش شما را به حركت آورد، و با ارتش سواره و پياده اش بر شما بتازد. به جان خودم سوگند كه تيرى سهمناك عليه شما به كمان گذاشته و كمان را با شدت هر چه تمامتر كشيده، و از مكانى نزديك به شما تير انداخته. و گفته: «پروردگارا، براى آنكه مرا اغوا كردى، زر و زينت دنيا را در زمين در برابر ديده

ص: 540

آنان جلوه مى دهم و همه را به ضلالت دچار مى نمايم»، به تاريكى تيرى به هدفى دور انداخت، و گمانى ناصواب و خطا بر زبان راند، ولى زادگان كبر و نخوت با عمل خود ادّعايش را تصديق كردند، و برادران عصبيّت، و سواران كبر و جاهليت آن گفتار كج و باطل را راست آوردند، تا چون گردنكشان شما مطيع او شدند، و طمع او در گمراهى شما پا بر جا شد، و در نتيجه صورت حال او از پرده نهان به ظهور در آمد، سلطه اش بر شما قدرت گرفت، و لشكرش را به جانب شما نزديك كرد، سپاه او شما را به بيشه خوارى انداختند، و در ورطه كشتار در آوردند، و شما را زخمى كارى زدند: با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان، و بريدن گلويتان با كارد معصيت، و كوبيدن مغزتان با انديشه هاى باطل، و فرود آوردن ضربه بر اعضاى حساس و كشنده تان، و كشاندنتان با مهار قهر و غلبه به سوى آتشى كه از پيش براى شما مهيا شده.

شيطان در زخم زدن به دينتان قوى تر، و براى فساد در دنيايتان آتش افروزتر است از كسانى كه آشكارا با آنان دشمنى مى ورزيد، و براى جنگ با آنها جمع مى شويد. پس آنچه خشم و نيرو

ص: 541

داريد بر دفع او به كار گيريد، و در اين برنامه از كوشش همه جانبه دريغ نورزيد.

به بقاى حق قسم كه او نسبت به ريشه وجود شما فخر و ناز كرد، و از حسب شما عيب جويى نمود، و نسب شما را پست شمرد، و با لشگر سواره اش به جانب شما تاخت، و با ارتش پياده اش راه را بر شما بست، به هر مكانى شما را به دام مى اندازند، و دستتان را از راه هدايت قطع مى كنند، با هيچ نقشه اى نمى توانيد از خواسته آنان امتناع ورزيد، و با هيچ تصميمى قدرت نداريد آنان را دفع كنيد، كه دام آنان درياى خوارى، و حلقه اى تنگ، و عرصه گاه مرگ، و جولانگاه بلاست.

پس آتش عصبيت و كينه هاى جاهليت را كه در دلهايتان پنهان است خاموش كنيد، چرا كه اين كبر و خودخواهى در فرد مسلمان از خاطره انگيزى هاى شيطان و ايجاد نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست. گوهر تواضع بر سر نهيد، خرمهره كبر زير پا اندازيد، حلقه تكبّر از گردن باز كنيد، و فروتنى را سنگر بين خود و دشمنتان يعنى شيطان و لشگرش

ص: 542

قرار دهيد، زيرا اين موجود خطرناك را از هر ملّتى لشگرى و يارانى، و پياده و سوارانى است.

شما مانند آن متكبرى (قابيل) كه بر فرزند مادرش (هابيل) كبر ورزيد نباشيد كه خداوند او را بر برادرش برترى نداده بود جز آنكه خودپسندى دلش را دچار حسادت كرده، و عصبيت و كبر آتش خشم را در قلبش شعله ور ساخت، شيطان هم با كبر در دماغش دميد، كبرى كه خداوند او را پس از آلوده شدن به آن دچار ندامت كرد، و گناه هر قاتلى را تا قيامت به گردن او انداخت

پرهيز از كبر و حميّت جاهلى

شما در تجاوز و ستمگرى به شدت پيش را نديد، و در روى زمين فساد ايجاد كرديد، به گونه اى كه آشكارا با حضرت حق دشمنى نموده و علنا با مردم مؤمن به جنگ برخاستيد. خدا را خدا را از كبر برگرفته از عصبيت، و خودخواهى جاهلى، كه زاينده كينه و دشمنى، و مجراى دميدن و افسون شيطان است، كبرى كه با آن امت هاى پيشين، و ملتهاى گذشته را فريب داده است، تا كارشان به جايى رسيد

ص: 543

كه در تاريكى هاى جهالت، و دامهاى ضلالت او در افتادند، و در برابر ساربانى اش نرم، و در مقابل راهبريش آرام شدند. دلها در صفت كبر و نخوت با هم مشابهند، و مردم روزگاران گذشته به دنبال هم بر اين منوال ره سپردند، و كبرى را پيش گرفتند كه تمام سينه ها به آن تنگ است.

هان، از پيروى رؤسا و بزرگانتان حذر، حذر! آنان كه از حسب خود فراتر رفتند، و خود را برتر از نسب خود شمردند، امور زشت و ناپسند را (بر اساس اعتقاد باطلشان) به خدا نسبت دادند، و احسان خدا را بر خود منكر شدند، تا با قضاى حق بستيزند، و بر نعمتهاى او چيره آيند، زيرا اين نابكاران پايه هاى ساختمان عصبيت، و ستونهاى اركان فتنه، و شمشيرهاى تفاخر جاهليت اند.

بنا بر اين از خدا پروا كنيد، و با نعمت هايش به ستيزه برنخيزيد، و به احسان او بر خودتان حسادت نورزيد، و از بى پدرانى كه آب تيره طبعشان را با آب صافى قلبتان نوشيديد، و بيمارى روانشان را با سلامت روح خود آميختيد، و باطلشان را در حق خود داخل كرديد پيروى نكنيد،

ص: 544

آنان پايه گناهانند، و ملازم نافرمانيها، شيطان اينان را حيوان بار كش گمراهى نموده، و سپاه خود قرار داده كه به سبب آنان بر مردم حمله مى برد، با زبان آنان سخن مى گويد، تا عقلتان را بدزدد، و در ديدگانتان در آيد، و در گوشتان بدمد، او شما را هدف تيرش، و مايه پايمال شدن گامهايش، و ابزار دست خويش قرار داده

عبرت از گذشتگان

از آنچه به گردنكشان پيش از شما از عذاب خدا و دشواريها و حوادث و كيفرهاى او رسيد عبرت گيريد، و از خاك تيره اى كه صورتشان بر آن نهاده شده و زمينى كه پهلويشان بر آن افتاده پند پذيريد، و از امورى كه زاينده كبر است به خدا پناه جوييد، چنانكه از آفات ناگهانى روزگار به او پناه مى بريد.

اگر خداوند اجازه كبر ورزيدن را به فردى از بندگانش مى داد هر آينه رخصت آن را به پيامبران و اوليائش كه از خاصان اويند عنايت مى فرمود، ولى خداوند پاك كبر ورزى را بر آنان روا نداشت،

ص: 545

و فروتنى را براى آن بزرگواران پسنديد، آنان گونه هاى خود را به عبادت بر زمين گذاشتند، و صورتهاى خويش را بر خاك ساييدند، و در برابر اهل ايمان تواضع كردند، و در نظر بى خبران بى قدرت و ناتوان به حساب مى آمدند، خداوند آنها را به گرسنگى امتحان كرد، و به رنج و سختى مبتلا نمود، با برنامه هاى خوفناك آزمايششان فرمود، و به جفاها و ناخوشيها خالصشان كرد.

از باب نادانى به موارد آزمايش و امتحان در مواضع غنا و فقر، ثروت و اولاد را معيار رضايت و خشم خدا نگيريد، خداوند پاك فرمود: «آيا گمان مى كنند از اين كه آنان را به ثروت و فرزندان مدد مى كنيم در نيكى هاى ايشان شتاب مى ورزيم؟ نه اين طور نيست، اينان حقيقت را نمى فهمند»، زيرا خداوند متكبران از بندگانش را كه در نظر خود بزرگ مى نمايند با اوليائش كه در ديده آنان ضعيف به شمار مى آيند آزمايش مى كند (و شاهد اين واقعيت وضع موسى و فرعون است)

.

ص: 546

فلسفه فروتنى پيامبران

موسى بن عمران همراه برادرش هارون- درود خدا بر آنان- وارد بر فرعون شدند در حالى كه تن پوشى از پشم به تن داشتند، و هر يك را عصايى در دست بود، و در صورت اسلام آوردن او بقاء حكومت و دوام عزتش را با او شرط كردند، فرعون رو به مردم كرد و گفت: «از اين دو نفر تعجب نمى كنيد كه دوام عزت و بقاء سلطنتم را با من شرط مى كنند، در حالى كه خود آنان را در تهيدستى و خوارى مى بينيد؟! چرا دستبندهايى از طلا به آنان داده نشده؟!» اين را گفت محض اينكه طلا و جمع كردن آن را بزرگ، و پوشش پشمينه آنان را پست شمرد.

اگر خداوند پاك به وقت بعثت انبياء خود مى خواست درب گنج هاى طلا، و معادن زر ناب، و باغهاى سرسبز را به روى آنان باز كند، و پرندگان آسمان، و جانوران زمين را همراه آنان نمايد انجام مى داد، ولى در اين صورت جايى براى امتحان باقى نمى ماند، و اجر و پاداش بى مورد مى شد، و اخبار آسمانى از بين مى رفت، و براى قبول كنندگان دعوت انبيا ثواب مبتلايان

ص: 547

به رنج و سختى واجب نمى گشت، و نه اهل ايمان استحقاق مزدى همپايه نيكوكاران را داشتند، و براى اسماء و لغات مفهومى باقى نمى ماند (زيرا بر اساس تمكّن مادّى انبيا، ايمان مردم بر اساس طمع بود و محلّى براى انجام عمل نيك وجود نداشت).

ولى خداوند پاك پيامبرانش را در تصميم هايشان نيرومند و قوى، و از نظر برنامه هاى ظاهرى ضعيف قرار داد، با قناعتى كه از بى نيازى چشمها را پر مى كرد، و تهيدستى و فقرى كه ديده ها و گوشها را از آن مملو مى ساخت. اگر انبيا داراى قدرتى بودند كه كسى را توان معارضه با آنان نبود، و داراى عزّتى كه مغلوب كسى نمى شدند، و شوكتشان به گونه اى بود كه گردنهاى مردان به سوى آن كشيده مى شد، و مردم براى تماشاى بزرگى و سطوتشان بار سفر مى بستند، اين وضع در پندگيرى مردم از آنان آسانتر، و از گردنكشى در برابر آنان دورتر بود، و به خاطر ترسى كه از عظمت ظاهر انبيا بر مى داشتند، يا به خاطر رغبتى كه به ثروت آنان پيدا مى كردند ايمان مى آوردند، آن هنگام قصدها خالص نبود، و خوبيها به طمع دنيا و آخرت انجام مى گرفت. ولى خداوند پاك اراده فرمود پيروى از انبيائش، و تصديق كتابهايش، و خشوع

ص: 548

در پيشگاهش، و تسليم در برابر فرمانش، و گردن نهادن به طاعتش امورى باشد خاصّ او، و نيّت ديگرى با آن حقايق نياميزد، كه هرچه آزمايش و امتحان بزرگتر، پاداش و جزايش فراوان تر است

جايگاه خانه خدا

آيا نمى بينيد خداوند پاك گذشتگان را از زمان آدم- درود خدا بر او باد- تا آخرين انسان اين جهان به سنگهايى آزمايش نموده كه نه زيان مى رساند و نه سود مى دهد، نه مى بيند، و نه مى شنود؟! آنجا را خانه حرمت خود و جايگاه قيام مردم به عبادت قرارداد. و آن را در سنگلاخ ترين محل ها، و كم كلوخ ترين مكانهاى مرتفع دنيا، و درّه اى از ديگر درّه ها تنگ تر، در ميان كوههاى سخت، و رملهاى نرم و روان، و چشمه هاى كم آب، و دهات دور از هم، كه شتر و گاو و گوسپند در آنجا از بى آب و علفى رشد نمى كنند بنا كرد. سپس به آدم- عليه السلام- و فرزندانش دستور داد به آن ناحيه

ص: 549

توجه كنند، در نتيجه آن منطقه مركزى براى سود بخشى سفرها، و مقصدى براى بار اندازى قاصدان گرديد، اعماق دلها آهنگ آن خانه مى كند، از بيابانهاى بى آب و علف و دور از آبادى، و ارتفاعات درّه هاى عميق و شيب دار، و جزاير جدا از هم درياها روى به آن مى آورند، تا از روى ذلّت شانه ها را حركت دهند، و گرداگرد آن خانه تهليل گويند، و ژوليده موى و غبار آلود هروله نمايند، لباسهاى خود را كنار انداخته، و با اصلاح نكردن سر و صورت زيبايى خلقت خود را زشت نمايند، به جهت ابتلايى بزرگ و امتحانى سخت، و آزمايشى روشن، و تطهيرى به نهايت، كه آن را موجب رحمت، و رسيدن به بهشت قرار داد.

و اگر خداوند پاك مى خواست خانه با حرمت خود و مراكز مناسك حج را در ميان باغها و نهرها، و زمين هاى نرم و هموار و پر درخت، و ميوه هاى در دسترس، و ساختمانهاى به هم پيوسته، و آباديهاى متّصل به هم، ميان گندمزارى نيكو، و باغهاى سر سبز و خرّم، و كشتزارهاى وسيع، و نواحى پر آب، و زراعتهاى تازه و شاداب، و جادّه هاى آباد قرار دهد قرار مى داد، آن وقت

ص: 550

مقدار اجر و ثواب را به تناسب آزمايش سهل و آسان اندك ساخته بود. و اگر بنيانى كه خانه بر آن استوار است، و سنگهايى كه بيت حق از آن ساخته شده، از زمرّد سبز، و ياقوت قرمز، و روشنى و درخشش خيره كننده بود، بار دو دلى را از سينه ها سبك مى كرد، و كوشش ابليس را براى وسوسه در قلوب فرو مى گذاشت، و تلاطم شك و ترديد را از مردم برطرف مى نمود. ولى خداوند بندگانش را به انواع سختى ها امتحان مى كند، و با كوشش هاى گوناگون به عبادت وامى دارد، و به امور ناخوشايند مى آزمايد، تا كبر را از دلهايشان بيرون كند، و خوارى و تواضع را در جانشان بنشاند، تا با اين گونه آزمايشها ابواب فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد، و اسباب عفو خود را به راحتى به آنان عنايت فرمايد

فلسفه عبادات

خدا را خدا را، از عقوبت تجاوز در اين جهان، و نتيجه وخامت ستم در آن جهان، و بدى عاقبت كبر، كه بزرگترين دام شيطان، و عظيم ترين مكر اوست، چنان

ص: 551

كيدى كه با دلها چونان زهرهاى كشنده مى رزمد، شيطان هرگز از كارش عاجز نمى گردد، و راه هلاك كسى را خطا نمى كند، نه دانشمند را به خاطر دانشش، و نه تهيدست را به علت لباس كهنه اش.

خداوند بندگانش را از اين همه شرور با نماز و زكات، و زحمت در روزه گرفتن در ماه رمضان حراست فرموده، تا اندامشان را از گناه آرام سازد، و ديدگانشان را خاشع نمايد، و جانشان را خوار و فروتن گرداند، و دلهايشان را از برترى جويى فرود آورد، و كبر و خودپسندى را از آنان بزدايد، زيرا ساييدن جبهه به خاك علت تواضع، و وانهادن اعضاى پرارزش به روى زمين شكستن خود، و لاغر شدن بدن از پى روزه باعث خاكسارى است، و نيز در اداى زكات پرداخت ميوه هاى زمين و غير آن به مسكينان و تهيدستان نهفته است.

آثار اين عبادات را بنگريد كه چگونه جوانه هاى فخر را بر مى كند، و از نهالهاى سر بر آورده كبر جلوگيرى مى كند

.

ص: 552

تعصب هاى ناروا

حقّا دقت كردم احدى از جهانيان را نيافتم كه نسبت به چيزى تعصّب ورزد، مگر آنكه ظهور آن تعصّب را علّتى بود كه حقيقت را بر جاهلان مشتبه كند، يا امرى كه به غلط به عنوان حجت به انديشه نفهمان چسبد، جز شما كه تعصبتان را سبب و علّتى نيست.

ابليس به خاطر ريشه خود كه از آتش بود بر آدم تعصّب ورزيد، و او را نسبت به خلقتش سرزنش كرد، و گفت: من از آتشم و تو از خاكى. اما ثروتمندان ناز پرورده امتها، به نعمتهاى فراوان خود تعصب به خرج دادند، و گفتند: «اموال و اولادمان از همه افزون تر است، و ما را عذابى نخواهد بود

تعصب هاى روا

اگر بنا به تعصب باشد بايد تعصب شما براى صفات پسنديده، و كردارهاى شايسته، و امور نيكى باشد كه بزرگان و دليران از خاندان هاى

ص: 553

ريشه دار عرب و رؤساى قبايل به آنها برترى مى طلبند: به اخلاق خوب، و انديشه هاى بزرگ، و مقامات بلند، و آثار ستوده تعصب بورزيد. به خصلت هاى با ارزش كه عبارت است از حفظ حقوق همسايه ها، وفاى به عهد، پيروى نيكى، روى گرداندن از كبر، توسل به احسان و بخشش، خوددارى از تجاوز، مهم شمردن قتل نفس، انصاف دادن به خلق خدا، فرو خوردن خشم، و اجتناب از فساد در روى زمين. و از عذابهايى كه بر اثر زشتى افعال و بدى اعمال بر امم گذشته رسيد حذر نماييد، نيك و بد احوالشان را بينديشيد، و از اينكه همانند آنان شويد بركنار بمانيد.

چون در تفاوت وضع امم گذشته در نيكى و بدى اعمالشان انديشه كرديد، آن كارى را اختيار نماييد كه عزت آنان بدان سبب تأمين شد، و دشمنانشان از عرصه حياتشان دور شدند، و زمان سلامتيشان طولانى گشت، و نعمت در اختيارشان قرار گرفت، و پيوند كرامت آنان استوار شد، به اين معنى كه از

ص: 554

تفرقه اجتناب كردند، و بر الفت پايدارى نمودند، و يكديگر را به آن تشويق و ترغيب كردند و سفارش نمودند. و از امورى كه ستون فقراتشان را درهم شكست، و قدرتشان را قرين سستى كرد دورى نماييد:

از كينه ورزى قلوب، و عداوت سينه ها، و ناموافق بودن نفوس، و دست از يارى يكديگر كشيدن

عبرت از مؤمنان پيشين

در احوالات مؤمنين گذشته انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش و امتحان بودند! آيا از همه خلايق مشكلاتشان بيشتر نبود؟

آيا بيش از همه مردم در زحمت و رنج نبودند؟ آيا از همه مردم دنيا در تنگناى بيشترى قرار نداشتند؟ فراعنه آنان را برده خود ساختند، و به عذاب سخت كشيدند، جرعه جرعه تلخى به آنان نوشاندند، پيوسته در ذلّت هلاكت، و مورد سلطه و استيلا بودند، چاره اى براى سر باز زدن، و راهى براى دفاع نمى يافتند. تا چون خداوند جديّت آنان را در صبر

ص: 555

بر آزار در راه محبّتش، و تحمّل ناراحتى ها را در مسير بيم و خوفش از آنان ديد، گشايشى از تنگناهاى بلا براى آنان قرار داد، ذلّتشان را به عزّت و بيمشان را به امنيت تبديل كرد، پس سلاطين حكمران، و پيشوايان راهنما شدند، و كرامت خداوند در باره آنان به جايى رسيد كه خيالش هم در باره آنان نمى رفت.

بنگريد چگونه بودند زمانى كه اجتماعشان متّحد، خواسته هايش متّفق، دلها معتدل و مناسب، دستها پشتيبان هم، و شمشيرها مدد كار يكديگر، چشم دلشان نافذ، و تصميم هايشان يكى بود! آيا با اين خصال آقاى سراسر زمين نبودند، و بر جهانيان حكومت نمى كردند؟ از طرفى به پايان كارشان نظر كنيد كه به كجا رسيد زمانى كه بينشان جدايى افتاد، الفتشان به پراكندگى رسيد، وحدت كلمه و دلهايشان به اختلاف مبدل شد، دسته دسته شده، به جنگ با هم برخاستند، خداوند لباس كرامت را از وجودشان به در آورد، و نعمت فراوانش را از آنان

ص: 556

گرفت، و داستان زندگى آنان در بين شما به عنوان درس عبرتى براى عبرت گيرندگان شما باقى ماند.

از حال اولاد اسماعيل و اسحاق و يعقوب- درود خدا بر آنان- پند گيريد، چه اندازه احوالات با هم متناسب، و چقدر داستانها به هم نزديك است! در امورشان به هنگام پراكندگى و جداييشان از يكديگر دقت كنيد، روزگارى كه كسرى ها و قيصرها حاكم آنان بودند، آنها را از مرغزارها، و درياى عراق، و سرزمين هاى سبز و خرّم ربودند، و به زمين هايى كه گياه درمنه رويد، و بادهاى سخت وزد، و زندگى در آن مشكل باشد روانه نمودند. آنان را فقير و تهيدست، و در شغل شتر چرانى رها كردند، خوارترين امم از نظر خانه و مكان، و در بى حاصل ترين سرزمين ها از نظر مسكن و مأوا ساختند، نه دعوت حقّى كه به آن چنگ زنند، نه سايه الفتى كه به عزّتش تكيه نمايند. احوالشان مضطرب، و قدرتشان پراكنده، و جمعيّتشان قرين تفرقه، گرفتار بلايى سخت، و جهالتى متراكم! كه نتيجه كارشان زنده به گور كردن دختران، پرستش بتها،

ص: 557

قطع رحم، و غارت پى در پى يكديگر بود

نعمت وجود پيامبر (ص)

به نعمت هاى خداوند زمانى كه پيامبر اسلام را در بين آنان برانگيخت دقت كنيد، كه اطاعتشان را به آيين پيامبر پيوند داد، و در سايه دعوتش ايشان را جمعيت واحد نمود، چگونه نعمت الهى پر و بال كرامتش را بر عرصه حيات آنان گسترد، و نهرهاى آسايش و راحتى را به سوى آنان جارى نمود، و دين خدا در ميان انواع منافع و بركات خود آنان را گرد هم آورد؟ در نعمت آن غرق شدند، و از خرّمى عيش آن دلشاد گشتند، زندگى آنان در سايه حكومتى قوى استوار شد، و نيكويى احوالشان آنان را به عزتى پيروز رساند، و در بلنديهاى دولتى ثابت كارشان سهل و آسان شد، بر جهانيان حاكم شدند، و پادشهان روى زمين گشتند، مالك امور كسانى شدند كه آنان قبلا مالك امور اينان بودند، و بر آنانى فرمان راندند كه در گذشته بر اينان فرمان مى راندند. كسى قدرت درهم شكستن آنان را نداشت، و در مبارزه عليه

ص: 558

ايشان به خود جرأت نمى داد

سرزنش ياران نافرمان

بدانيد كه شما دست از رشته طاعت برداشتيد، و با زنده كردن احكام جاهلى در حصن محكم حق كه به اطراف شما كشيده شده بود رخنه ايجاد نموديد، و خداوند پاك بر اين امت با پيوند الفتى كه ميان آنان برقرار كرد تا در سايه اش زندگى كنند و در حمايتش مأوى گيرند، به نعمتى منت نهاد كه ارزش آن را احدى از آفريدگان نمى داند، زيرا بهاى الفت با يكديگر از هر بهايى بالاتر، و از هر عظمتى عظيم تر است.

و بدانيد كه شما پس از ديندارى بى دين شديد، و بعد از الفت و برادرى حزب حزب گشتيد، تعلّقى به اسلام جز به نام آن نداريد، و از ايمان جز نشان آن را نمى دانيد. مى گوييد به دوزخ مى رويم ولى ننگ را نمى پذيريم! گويى قصد داريد

ص: 559

اسلام را وارونه كنيد، با هتك حرمت حريم حق، و شكستن پيمانى كه خداوند آن را در زمين خود پناهگاه شما، و منطقه امن براى آفريدگانش قرار داده است! اگر به غير اسلام پناهى بگيريد اهل كفر به جنگ شما بر مى خيزند، آن وقت جبرئيل و ميكائيل و مهاجر و انصار در ميان نيستند كه شما را يارى كنند، جز شمشير زدن بر يكديگر چيزى به جاى نماند تا خداوند بين شما حكم كند.

امثال و داستانهايى از عذاب خدا و كيفرهاى كوبنده و روزگار بلا و حوادث سخت كه كيفر گناهان گذشتگان بود در اختيار شماست. فرا رسيدن عذابش را به بهانه جهل به مؤاخذه او و يا سهل انگارى نسبت به خشمش، يا ايمنى از كيفرش دير مپنداريد، زيرا خداوند پاك، گذشتگان را از رحمتش دور نكرد مگر به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر. آرى پروردگار جاهلان را به خاطر ارتكاب گناه، و عاقلان را به علّت ترك نهى از منكر از رحمت خود دور نمود.

بدانيد كه شما رشته اسلام را از گردن جان برداشتيد، حدود آن را واگذاشتيد، و احكامش را ميرانديد.

ص: 560

معلومتان باد كه خداوند مرا به جنگ با ستم پيشگان و پيمان شكنان و آنان كه در زمين اهل فسادند امر فرموده.

بر اين اساس با پيمان شكنان جنگيدم، و با متجاوزان به نبرد بر خاستم، و بيرون شدگان از مدار دين را خوار و زبون ساختم، و اما شيطان ردهه (رئيس خوارج) با فرياد وحشتى كه از پى آن بانگ تپش دل و لرزه سينه او را شنيدم كارش تمام شد، و تعدادى اندك از ستمكاران باقى مانده اند، اگر خداوند مرا اجازت دهد كه دوباره براى جنگ به جانب ايشان حركت نمايم نابودشان مى كنم جز گروهى اندك كه اين طرف و آن طرف پراكنده مى شوند و از دسترس خارج مى گردند

در بيان فضايل خود

من در خردسالى سركشان عرب را به زمين رساندم، و شاخ قدرت دو قبيله ربيعه و مضر را شكستم. شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله به خاطر خويشى نزديك و منزلت مخصوص مى دانيد، وقتى كودك بودم مرا در دامن مى نشاند، در آغوشش مى فشرد، در فراشش جاى مى داد، تنش را به تنم

ص: 561

مى ساييد، و بوى خوشش را به من مى بويانيد، غذا را جويده در دهانم قرار مى داد.

هرگز دروغى در گفتار، و اشتباهى در عمل از من نديد. از وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از شير گرفتند خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را مأمور وى نمود، تا شبانه روز او را در مسير كرامت و محاسن اخلاق جهان سوق دهد. من همانند طفلى كه به دنبال مادرش مى رود دنبال او مى رفتم، هر روز براى من از اخلاق پاك خود نشانه اى بر پا مى كرد، و مرا به پيروى از آن فرمان مى داد. هر سال در حراء مجاورت مى نمود، تنها من او را مى ديدم و غير من كسى وى را مشاهده نمى كرد. آن زمان در خانه اى جز خانه اى كه رسول حق- صلّى اللّه عليه و آله- و خديجه در آن بودند اسلام وارد نشده بود و من سومى آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوت را استشمام مى كردم.

به هنگام نزول وحى بر ايشان- صلّى اللّه عليه و آله- صداى ناله شيطان را شنيدم،

ص: 562

عرضه داشتم: يا رسول اللّه، اين صداى ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است كه وى را از پرستش شدن يأس و نا اميدى دست داده، تو آنچه را مى شنوم مى شنوى، و آنچه را مى بينم مى بينى، جز اينكه پيامبر نيستى، ولى وزير من و بر طريق خير هستى.

من همراه رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- بودم كه دسته اى از بزرگان قريش نزد او آمدند، و گفتند: اى محمّد، تو مسأله عظيمى را ادعا مى كنى كه پدرانت و احدى از خاندانت آن را ادعا نكردند، ما كارى از تو مى خواهيم كه اگر آن را بپذيرى و به ما بنمايانى، مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى، و گر نه به اين نتيجه مى رسيم كه جادوگر و دروغگويى! آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه مى خواهيد؟ گفتند: اين درخت را به خاطر ما صدا كن كه از ريشه درآيد و جلو آمده در برابرت بايستد. پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- فرمود:

خداوند بر هر كارى تواناست، اگر خداوند اين برنامه را برايتان انجام دهد ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد؟ گفتند: آرى. فرمود: آنچه را مى خواهيد به شما نشان مى دهم،

ص: 563

ولى مى دانم كه به خير و نيكويى باز نمى گرديد، در ميان شما كسى است كه به چاه افكنده مى شود (در جنگ بدر)، و نيز كسى است كه احزاب را فراهم خواهد آورد. سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

اى درخت، اگر به خدا و قيامت ايمان دارى، و آگاهى كه من فرستاده خداوندم، با ريشه از جاى بيرون آى تا به اذن خدا در برابر من بايستى.

قسم به خدايى كه او را به راستى بر انگيخت درخت همراه ريشه هايش از زمين بر آمد، و در حالى كه آوازى شديد و صدايى چون صداى بال پرندگان داشت آمد تا آنكه چون مرغى بال گشاده در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله- ايستاد، و شاخه هاى بلند خود را بر پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- و بعضى از شاخه هايش را به روى دوش من گستراند و من در جانب راست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودم. چون قريش اين واقعه را ديدند، از باب برترى جويى و گردنكشى فرياد زدند: بگو نصف درخت نزد تو آيد و نصف ديگر بر جايش بماند.

رسول خدا فرمان داد نيمى از آن با حالتى شگفت آور و صداى سخت ترى به حضرت روى آورد

ص: 564

كه نزديك بود به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپيچد. پس از آن از روى كفر و سركشى گفتند: بگو اين نصفه درخت پيش نصفه ديگرش باز گردد. حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود پس درخت بازگشت. من فرياد زدم: لا اله الّا اللّه، اى رسول خدا، من اولين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم، و نخستين كسى كه اعتراف كرد كه درخت آنچه را دستور دادى به فرمان خدا انجام داد تا به پيامبريت شهادت دهد و سخنت را بزرگ شمارد. ولى همه آنان گفتند:

بلكه ساحرى است دروغگو، و جادوگرى است عجيب جادو و تردست! آيا رسالتت را جز امثال اين تصديق مى كند؟- منظورشان من بودم-.

من از كسانى هستم كه در راه خدا از ملامت ملامت كنندگان باك ندارند، از كسانى هستم كه چهره آنان چهره صدّيقان، و سخنشان سخن نيكان است، شب زنده دارانند و نشانه هاى روز روشن، تمسك به ريسمان قرآن دارند، سنّت خدا و رسولش را زنده مى كنند، استكبار و برترى جويى ندارند، و خيانت و فساد در كارشان نيست، دلهايشان در

ص: 565

بهشت، و بدنهايشان در عبادت خداوند است

. (1240)

235 (1235) از سخنان آن حضرت است عبد اللّه بن عباس در زمانى كه عثمان در محاصره بود نامه اى از جانب او به محضر امام آورد كه امام از مدينه خارج شود و به زمين خود در ينبع برود تا هياهوى مردم براى پيشنهاد خلافت به حضرت آرام گردد، اين دومين بار بود كه از آن جناب چنين درخواستى داشت، امام در جواب وى فرمود:

عثمان خواسته اى جز اين ندارد كه مرا به مانند شتر آبكش با دلو قرار دهد، بيايم و بروم، پيش از اين فرستاد كه از مدينه بيرون روم، دوباره فرستاد كه باز گردم، الان هم فرستاده كه خارج شوم! به خدا قسم به اندازه اى از او دفاع كردم كه ترسيدم آلوده به گناه شده باشم

.

ص: 566

(1236)

236 (1236) از سخنان آن حضرت است در اين سخن وضع خود را پس از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ملحق شدن به آن حضرت بيان مى كند

خود را در مسيرى قرار دادم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رفته بود، همه جا گام به ياد او مى نهادم تا به منطقه عرج رسيدم. [اين سخن از يك كلام طولانى گرفته شده.] كلم آن حضرت: «فأطَا ذِكرَه» سخنى است در نهايت اختصار و فصاحت. منظور حضرت اين است كه من از ابتداى بيرون شدنم از مكه تا رسيدن به منطقه عرج از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله خبر مى گرفتم. و از آن معنى با اين كنايه شگفت ياد كرده است

.]

ص: 567

(1237)

237 (1237) از خطبه هاى آن حضرت است در تشويق به عمل

اكنون كه در عرصه گاه حيات هستيد عمل كنيد، تا پرونده ها گشوده، و راه توبه باز، و رويگردان از حق به حق دعوت مى شود، و عاصى را اميد مى دهند، پيش از آنكه چراغ عمل خاموش گردد، و مهلت از دست برود، و مدّت عمر سر آيد، و راه توبه بسته شود، و فرشتگان (نامه ها را بسته) به آسمان روند. انسان بايد از همه قدرت خود براى خود، و از حيات براى مرگ، و از امور فانى براى حيات باقى، و از آنچه از دست مى رود براى جاى ابدى توشه برگيرد.

چنين كس شخصى است كه از خدا ترسيد در صورتى كه تا رسيدن اجل فرصتش داده اند، و تا انجام عمل مهلت در اختيارش گذاشته اند. او مردى است كه نفس را دهنه بند زده، و مهارش را در اختيار خود دارد، نفس را با آن دهنه بند از آنچه خدا نهى فرموده باز داشته، و به مهار آن خود را به سوى بندگى حق مى برد

.

ص: 568

(1238)

238 (1238)- از خطبه هاى آن حضرت است در باره حكمين و سرزنش اهل شام

شاميان سنگدل و اوباش اند، و بردگانى فرومايه، كه از هر طرف جمع شده، و از دسته هاى گوناگون اختيار شده اند، از آنانى هستند كه شايسته است دين و ادب را آموزششان دهند، و يادشان داده و تربيتشان كنند، و بر آنان قيّم گذاشته و دستشان را بگيرند. نه از مهاجرينند نه از انصار، و نه از آنان كه خانه و زندگى براى اهل هجرت آماده كردند و به اختيار خود ايمان پذيرفتند.

بدانيد كه شاميان براى خود در حكميت، نزديك ترين فرد را به آنچه دوست داشتند انتخاب كردند، و شما نزديك ترين كس را به آنچه راضى نبوديد برگزيديد. سر و كار شما با عبد اللّه بن قيس (ابو موسى اشعرى) است كه ديروز مى گفت: كارزار فتنه است، چلّه هاى كمان را قطع كنيد، و شمشيرها را در نيام بريد.» اگر در اين گفتار راستگوست پس خطا كرد كه به اختيار خود

ص: 569

در ميدان جنگ شركت كرد، و اگر دروغگوست متهم به كور دلى است. عمرو عاص را با مشت محكم ابن عباس فرو كوبيد، و از مهلت ايام بهره ببريد، و بلاد دور دست اسلام را در دست خود بگيريد. آيا نمى بينيد كه جنگ را به شهرهاى شما كشيده اند، و حيات شما هدف تير دشمن شده است؟!

(1239)

239 (1239) از خطبه هاى آن حضرت است در رابطه با فضائل آل محمّد عليهم السّلام

اينان حيات دانش، و مرگ جهلند. بردبارى آنان از دانششان، و آشكارشان از نهانشان، و سكوتشان از حكمت گفتارشان شما را خبر مى دهد. با حق مخالفت نمى ورزند و در آن اختلاف نمى نمايند. ستونهاى اسلام، و پناهگاه مردمند.

حق به آنان به جاى اصليش بازگشت، و باطل از جايگاهش دور شد، و زبانش از ريشه

ص: 570

قطع گرديد. دين را همراه با فراگيرى و عمل درك كردند، نه فقط از راه شنيدن و روايت كردن زيرا راويان دانش فراوانند، و عمل كنندگان به حق اندك

.

ص: 571

(2000)

باب دوم باب گزيده نامه هاى سرور ما امير مؤمنان عليه السّلام به دشمنان و فرمانداران شهرها، و در اين باب گزيده اى از سفارشات آن حضرت به كارگزاران و اهل بيت و يارانش آمده است. نامه ها

اشاره

ص: 572

ص: 573

(2001)

1 (2001) از نامه هاى آن حضرت است به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت

از بنده خدا على امير المؤمنين به اهل كوفه، ياران بلند مقام و سروران عرب.

اما بعد، شما را از وضع عثمان آگاه مى كنم چنانكه شنيدنش چون ديدنش باشد:

مردم از او عيب جويى كردند، و من فردى از مهاجران بودم كه اكثرا از او مى خواستم رضاى مردم را جلب كند و كمتر در پى سرزنشش بودم. سبك ترين برنامه طلحه و زبير در باره او تندروى،

ص: 574

و نرم ترين كارشان فشار آوردن به او بود، عايشه هم به ناگهان در حق او خشم گرفت، آن گاه عده اى بر كشتن وى مهيّا شدند و او را كشتند، و مردم بدون اكراه و اجبار، بلكه از روى ميل و اختيار با من بيعت كردند.

بدانيد دار هجرت (مدينه) اهلش را بركند و اهلش هم از آن كنده شدند، مدينه چون جوشش ديگ به جوش آمد، و فتنه بر پا گشت. به سوى امير خود بشتابيد، و به جانب جهاد با دشمنان پيشدستى كنيد، اگر خدا خواهد

. (2002)

2 (2002) از نامه هاى آن حضرت است به مردم كوفه پس از فتح بصره

خداوند به شما مردم كوفه از جانب اهل بيت پيامبرتان جزا دهد بهترين جزايى كه به مطيعان و شكرگزاران نعمتش عنايت مى كند، دستورم را شنيديد و اطاعت كرديد،

ص: 575

و دعوت شديد و اجابت نموديد

. (2003)

3 (2003) از نامه هاى آن حضرت است به شريح قاضى

گفته شده شريح بن حارث قاضى امير المؤمنين عليه السّلام بود. در زمان حكومت آن حضرت خانه اى به مبلغ هشتاد دينار خريد، خبر اين برنامه به آن جناب رسيد، وى را خواست و به او فرمود:

به من خبر رسيده خانه اى به هشتاد دينار خريده، و برايش سند نوشته، و بر آن گواهانى گرفته اى! [گفت: آرى چنين است اى امير مؤمنان. حضرت خشم آلود به او نگريست، سپس فرمود]: به زودى كسى به نزدت مى آيد (ملك الموت) كه به سند خانه نظر نمى كند، و از گواه آن نمى پرسد، تا آنكه تو را از آن خانه بيرون مى كند، و تنها تسليم خانه قبر مى نمايد. اى شريح، مواظب باش كه

ص: 576

اين خانه را از غير مال خود نخريده، يا قيمت آن را از غير مال حلال نداده باشى، كه در اين صورت دچار خسارت دنيا و آخرت شده اى.

آگاه باش، اگر زمان خريد خانه نزد من آمده بودى، براى تو سندى مانند اين سند مى نوشتم، كه در خريد اين خانه به يك درهم چه رسد بالاتر از آن رغبت نمى كردى. و آن سند اين است:

اين خانه اى است كه آن را بنده اى خوار، از مرده اى كه براى كوچ كردن به سراى ديگر از اين خانه بيرونش كرده اند خريده است، از او خانه اى از خانه هاى فريب از جانب فانى شوندگان، و سرزمين اهل هلاكت خريده. اين خانه را چهار حدّ است: حدّ اوّل به آفات و بلاها، حدّ دوم به مصائب، حد سوم به هوسهاى تباهى آور، و حد چهارم به شيطان گمراه كننده، و در اين خانه به همين حد چهارم باز مى شود.

ص: 577

اين خريدار فريفته به آرزو، اين خانه را از شخصى كه اجل او را به كوچ از دنيا بر انگيخته خريدارى كرده، به قيمت بيرون شدن از عزّت قناعت، و ورود در پستى و ذلّت، و هر خسارتى كه بر اين خريدار در آنچه كه خريده وارد شود بر عهده ملك الموت است، همان خراب كننده بدنهاى پادشاهان، و گيرنده جان گردنكشان، و نابود كننده سلطنت فرعونيان، همچون شاهان ايران و روم، و يمن و حمير، و آنهايى كه ثروت بر ثروت افزودند، و آنان كه ساختند و محكم كردند، و زينت دادند و بياراستند، و ذخيره نمودند و به اعتقاد و گمان خود نسبت به برنامه اولاد توجه كردند، ملك الموت همگى را به جايگاه باز پرسى و حساب، و محل مزد و جريمه روانه كند، زمانى كه فرمان حق براى جدايى بين حق و باطل فرود آيد «كه در آنجا تبهكاران خسارت كنند». بر اين سند گواهى دهد عقلى كه از اسارت هوا خارج شده، و از وابستگى هاى دنيا سالم مانده باشد

.

ص: 578

(2004)

4 (2004) از نامه هاى آن حضرت است به بعضى از فرماندهان ارتش خود

اگر به سايه اطاعت ما باز گشتند اين همان است كه ما دوست داريم، و اگر اوضاع و احوال آنان را به اختلاف و سرپيچى كشاند، تو با يارى كسى كه تو را اطاعت مى كند با اهل عصيان به جنگ برخيز، و با كسى كه فرمانت را مى برد از كسى كه به ياريت اقدام نمى كند بى نياز باش، مسلّما آنان كه از جنگ با دشمن كراهت دارند نبودشان از بودنشان بهتر، و نشستنشان از قيامشان بى نياز كننده تر است

. (2005)

5 (2005) از نامه هاى آن حضرت است به اشعث به قيس عامل آذربايجان

حكمرانى براى تو طعمه نيست، بلكه امانتى است بر عهده ات، و از تو خواسته اند

ص: 579

دستور ما فوق خود را رعايت نمايى. تو را حقّى نيست كه در امور رعيت به دلخواهت رفتار كنى، و جز به اعتماد به فرمانى كه تو را مى رسد به كار بزرگى دست بزنى. مالى از مال خداى بزرگ در اختيار توست، و تو از جمله خزانه داران او هستى تا آن را به من تحويل دهى. اميد است من از بدترين واليان براى تو نباشم، و السلام

. (2006)

6 (2006) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

آن مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط و مقررات با من بيعت كردند، حاضر را حقّى نيست كه غير را اختيار كند، و غايب را نمى رسد كه آن را قبول نكند. شورا براى مهاجرين و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع كردند و او را پيشوا ناميدند خداوند به آن راضى است، بنا بر اين اگر كسى از فرمان اهل شورا

ص: 580

با انكار و بدعت بيرون رود او را به آن بر مى گردانند، و اگر فرمان آنان را نپذيرد با او به خاطر پيروى از غير راه اهل ايمان مى جنگند، و خداوند بر گردن او نهد آن را كه خود بر عهده گرفته (يعنى عذاب دوزخ را).

به جان خودم سوگند اى معاويه، اگر با ديده عقل نظر كنى نه از روى هوا و هوس، خواهى يافت كه كه من از همه مردم از خون عثمان مبرّاترم، و خواهى دانست كه از آن گوشه گرفتم، مگر آنكه مرا متّهم كنى، پس هر اتهامى كه به نظرت مى رسد وارد آر. و السلام

. (2007)

7 (2007) از نامه هاى آن حضرت است باز به معاويه

اشاره

اما بعد، از جانب تو موعظه نامه اى از جملات بى ربط به هم پيوسته، و نامه اى آراسته براى من آمد، آن را به گمراهيت مزيّن ساخته، و از زشتى رأيت به سوى من فرستاده اى، نامه شخصى است كه او را بصيرتى نمى باشد تا راهنماييش كند، و وى را رهبرى نيست تا ارشادش نمايد، هواى نفس از او دعوت نموده،

ص: 581

و او هم اجابت كرده، گمراهى وى را به جانب خود كشيده و او هم پيروى نموده، پس هذيان بافت و بانگ بيهوده زد، و گمراه شد و به خطا رفت.

از اين نامه است

زيرا آن يك بيعت است، و تجديد نظر در آن راه ندارد، و در آن اختيار از سر گرفته نشود.

آن كه از آن سر بر تابد به انكار حق برخاسته، و آن كه در پذيرشش تأمّل نمايد سازشكار و منافق است

. (2008)

8 (2008) از نامه هاى آن حضرت است به جرير بن عبد اللّه بجلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد

اما بعد، چون نامه من به تو رسيد معاويه را به برنامه قطعى و امر جزمى وادار كن، و او را به پذيرش يكى از دو راه ملزم نما يا جنگى آواره ساز، يا صلحى ذلّت بار.

اگر جنگ را قبول كرد به او اعلام جنگ كن، و اگر تسليم شد از او بيعت بگير. و السّلام

.

ص: 582

(2009)

9 (2009) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

قوم ما خواستند پيامبرمان را از ميان بردارند، و ريشه ما را بر اندازند، عليه ما نقشه ها كشيدند، و كارها كردند، در آسايش را به روى ما بستند، و ما را بر پلاس ترس نشاندند، مجبور به اقامت در كوههاى صعب العبور نمودند، و بر عليه ما آتش جنگ افروختند. به خواست حق شرّ دشمن را از پيامبر و حريم حرمتش رانديم. اهل ايمان به اميد پاداش الهى از رسول خدا پشتيبانى مى كرد، و اهل كفر از ريشه خويشاوندى حمايت مى نمود. آنان كه غير ما از قريش مسلمان شده بودند در آن سختى و رنجى كه ما بوديم نبودند محض پيمانى كه با كفار داشتند كه شكنجه را از آنها باز مى داشت، يا خويشاوندى كه به يارى آنان بر مى خاست، روى اين حساب جايشان از كشته شدن امن بود.

رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله تنور جنگ گرم مى شد،

ص: 583

و مردم قدم پس مى گذاشتند اهل بيت خود را جلو مى انداخت، و اصحاب خود را از حرارت شمشير و نيزه حفظ مى كرد. عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در جنگ احد، و جعفر در جبهه موته كشته شدند، و كسى كه اگر مى خواستم نامش را مى گفتم شهادت را خواست همان گونه كه آنان خواستند، اما مدت آنان زودتر به سر رسيد، و مرگ او به تأخير افتاد.

عجبا از روزگار كه انسانى نظير مرا برابر قرارداد با كسى كه مانند من براى اسلام قدم برنداشته، و براى او چون من سابقه اى در اسلام نيست، سابقه اى كه كسى را به مثل آن دسترسى نيست، مگر آنكه ادّعا كند ادّعا كننده اى آنچه را من خبر ندارم، و گمان نمى برم كه خداوند هم موضوع آن ادّعا را بشناسد.

در همه حال خداى را سپاس.

امّا آنچه را از من خواسته اى كه كشندگان عثمان را به تو تحويل دهم، در اين مسأله فكر كردم ديدم مرا ميسّر نيست آنان را به سوى تو يا غير تو فرستم. به جان خودم سوگند اگر از گمراهى و اختلاف دست برندارى، به همين زودى آنان را خواهى شناخت كه به دنبال تو بر آيند،

ص: 584

و از اين دنبال كردنشان در بيابان و دريا و كوه و دشت تو را به زحمت بيندازند، و اين دنبال كردنى است كه تو را ناراحت و آزرده كند، و زيارتى كه ديدارش تو را تو را شاد ننمايد. سلام بر آن كه اهل اسلام است

. (2010)

10 (2010) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

اگر از دنيايى كه در آن هستى پرده ها برداشته شود چه خواهى كرد؟

دنيايى كه با زينت هايش خود را برابر تو آراسته، و به خوشى هايش فريبت داده، دعوتت نموده اجابت كردى، به سوى خودش كشانده به دنبالش شدى، فرمانت داده اطاعتش كردى. مسلّما نزديك است كه نگهدارنده اى بر موقفى نگاهت دارد كه نجات دهنده اى از آن نجاتت ندهد. پس از حكومت دست بردار، و براى حساب آماده شو، و براى بلاهايى كه به تو مى رسد مهيّا باش، سخن گمراهان را مشنو، و اگر بدين صورت عمل نكنى تو را به آنچه نسبت به خود غفلت دارى آگاه سازم، زيرا ناز و نعمت

ص: 585

به طغيانت انداخته و شيطان راه خود را در تو پيش گرفته، و با اوضاع تو به آرزويش رسيده، و در وجودت همچون روح و خون روان گشته.

معاويه! از چه زمانى شما زمامدار رعيت، و والى امر امّت بوده ايد، بدون پيشى داشتن در دين، و منهاى شرفى بلند مرتبه؟! پناه به خدا از دچار بودن به شقاوت ديرينه، تو را از اينكه روزگارت را در فريب آرزوهايت ادامه دهى، و ظاهر و باطنت دو تا باشد بر حذر مى دارم.

مرا به جنگ دعوت كردى، مردم را واگذار و خود به جانب من بيا، و هر دو لشگر را از جنگ معاف كن، تا معلوم شود زنگ گناه قلب كدام يك از ما دو نفر را سياه كرده، و بر ديده كدام يك پرده افتاده! منم ابو الحسن، قاتل جدّ و دايى و برادرت كه آنان را در جنگ بدر درهم كوبيدم، هم اكنون آن شمشير با من است، و با همان قلب دشمنم را ديدار مى كنم، دينم را تبديل ننموده، و پيامبر تازه اى انتخاب نكرده ام، و در همان راه حقّى هستم كه شما آن را

ص: 586

به اختيار خود واگذاشتيد، و ورودتان در آن به اجبار و اكراه بود.

به خيال خود به خونخواهى عثمان آمده اى در حالى كه خبر دارى عثمان كجا كشته شد، اگر خونخواه او هستى از همان جا خونخواهى كن. گويى تو را مى بينم همچون شترانى كه زير بار گران ناله مى زنند از گزش جنگ ناله و فرياد مى زنى، و انگار لشگرت را مى نگرم كه از ضربت هاى پى در پى، و قضاى بدى كه بر سرشان فرود مى آيد، و نيز از افتادن بر خاك آن هم به دنبال هم، با جزع و زارى مرا به كتاب خدا مى خوانند، لشگرى كه يا از نظر عقيده كافر و منكر حقّند، يا بيعت نموده و عهد بيعت را شكسته اند

. (2011)

11 (2011) از وصيت هاى آن حضرت است به هنگامى كه لشگرى را به سوى دشمن فرستاد اين وصيت فرمود

چون بر دشمن وارد شديد يا دشمن بر شما وارد شد، بايد لشگرگاه شما در

ص: 587

محلّى بلند، يا دامنه كوهها، يا بين رودها قرار گيرد، تا شما را مدد باشد، و مانعى پيش رويتان براى برگرداندن شرّ دشمن. جنگ شما بايد از يك طرف يا دو طرف باشد.

و بر قله كوهها و فراز تپّه ها نگهبانانى بگماريد، تا دشمن از نقطه خطر يا محلى كه مورد اطمينان شماست به شما حمله نكند. بدانيد مقدمه لشگر ديده بانان دشمن اند، و ديده بانان جاسوسان ارتش اند. از پراكندگى و تفرقه بپرهيزيد، هرگاه فرود آييد همگان فرود آييد، و زمانى كه كوچ كنيد همه كوچ نماييد، و چون شب فرا رسد نيزه ها را گرداگرد خود نگاه داريد، خوابتان اندك باشد يا همانند مضمضه آب در دهان

.

ص: 588

(2012)

12 (2012) از وصيت هاى آن حضرت است به معقل بن قيس رياحى، زمانى كه او را با سه هزار نفر به عنوان مقدمه لشگر خود به شام فرستاد

از خداوندى كه ناگزير از ملاقات با او هستى، و غير او تو را نهايتى نيست پروا كن، جز با كسى كه با تو بجنگد نجنگ، و در صبح و عصر كه هوا ملايم است حركت كن، لشگر را در وسط روز استراحت ده، راه را به آرامى طى كن، ابتداى شب حركت مكن، كه خداوند آن وقت را براى آرامش قرار داده، و براى استراحت نهاده نه براى كوچ كردن. بدن و مركب خود را به شب آسوده دار.

چون شب را آسودى تا وقت سحر رسيد يا بامداد در آمد بر اساس بركت حق حركت كن. چون با دشمن روبرو شدى وسط لشگر بايست، و به دشمن مانند كسى كه مى خواهد جنگ كند نزديك مشو، و از آنان همانند كسى كه از جنگ مى ترسد خود را دور مكن، تا فرمانم به تو برسد. و بغض و كينه شما را به جنگ با آنان

ص: 589

وادار نكند پيش از آنكه آنان را به حق دعوت كنى و راه عذر را به رويشان ببندى

. (2013)

13 (2013) از نامه هاى آن حضرت است به دو نفر از اميران لشگرش

مالك بن حارث اشتر را بر شما دو نفر و كسانى كه تحت فرمان شما هستند فرمانروا كردم، دستورش را بشنويد و از او اطاعت كنيد، و او را زره و سپر خويش قرار دهيد، چرا كه او از افرادى نيست كه سستى نمايد و به خطا و لغزش افتد و كندى كند جايى كه شتاب دورانديشانه تر است، و شتاب نمايد جايى كه كندى لازم تر است

.

ص: 590

(2014)

14 (2014) از وصيت هاى آن حضرت است به لشگرش، پيش از ديدار با دشمن در صفّين

دست به جنگ نزنيد تا آنان شروع كنند، زيرا به حمد خدا حجّت با شماست، و جنگ نكردن از سوى شما تا شروع جنگ از جانب آنان حجّت ديگرى از شما بر آنهاست. دشمن چون به اذن حق پاى به هزيمت نهاد فرارى را به قتل نرسانيد، و ناتوان را آسيب نزنيد، و زخمى را نكشيد، و زنان را با آزردن به هيجان نياوريد گرچه متعرض آبروى شما شوند، يا به بزرگانتان ناسزا گويند، زيرا توان و جان و عقلشان ضعيف است. زمانى كه در شرك بودند مأموريت داشتيم از آنان دست بداريم. و اگر در روزگار جاهليّت مردى زنى را با سنگ يا چماق مى زد، او و فرزندانش را به اين عمل سرزنش مى كردند

.

ص: 591

(2015)

15 (2015) هنگام برخورد با دشمن در وقت جنگ مى فرمود:

خداوندا، دلهايمان به سوى تو كشيده، گردنمان به جانب تو دراز شده، چشمهامان به تو خيره شده، قدمها به سوى تو به راه افتاده، و بدنها در راه تو به لاغرى رسيده است. خداوندا، دشمنى نهان ظاهر شده، و ديگهاى كينه به جوش افتاده است. خداوندا، از نبود پيامبرمان، و زيادى دشمنان، و خواسته هاى پراكنده مان به تو شكايت مى آوريم. «پروردگارا، بين ما و دشمنانمان به حق حكم فرما، كه تو بهترين حكم كنندگانى»

. (2016)

16 (2016) با يارانش وقت جنگ مى فرمود:

گريزى كه از پى آن برگشتن، و گردشى كه به دنبال آن حمله است شما را سخت نيايد، حقّ شمشيرها را ادا كنيد، پهلوى دشمن را به خاك رسانيد، نفوس

ص: 592

خود را براى زدن نيزه كارى، و ضربت شديد شمشير تشويق كنيد، صداها را در سينه خاموش نماييد، كه براى دور كردن ترس و بد دلى مؤثر است. به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را به وجود آورد، اينان از روى حقيقت اسلام نياوردند، اسلامشان از روى ترس بود و كفر را در درون خود پنهان داشتند، و چون يار و ياور يافتند آن را ظاهر نمودند!

(2017)

17 (2017) از نامه هاى آن حضرت است در جواب نامه معاويه

اينكه حكومت شام را از من خواستى، من آنچه را ديروز در اختيارت قرار ندادم امروز هم به دستت نمى دهم. اما گفته ات: كه «جنگ عرب را به كام خود فرو برده، و از او جز نيمه جانى باقى نمانده»، آگاه باش آن كه در راه حق بميرد مسيرش به جانب بهشت، و هر كه در طريق باطل فنا شود راهش به سوى آتش است. اما اينكه گفته بودى: «ما و تو در وضع جنگ و نفرات برابريم»

ص: 593

تو در شك و ترديد تيزروتر از من در عرصه يقين نيستى، و نه اهل شام به دنيا حريص تر از اهل عراق به آخرتند. و اين كه گفتى: «ما از فرزندان عبد منافيم» آرى ما هم چنين هستيم، ولى با اين فرق كه نه اميّه مثل هاشم است، نه حرب همچون عبد المطّلب، و نه ابو سفيان مانند ابو طالب، و نه مهاجر الى اللّه چون اسير آزاد شده، و نه فرزند اصل و نسب دار چون فرزند منسوب به پدر، و نه اهل حق مانند اهل باطل، و نه مؤمن چون مفسد. و چه بازماندگان بدى هستند آنان كه تابع گذشتگان جهنّمى خود مى باشند! از اين گذشته فضيلت نبوت به دست ماست كه با آن عزيز را خوار، و ذليل را بلند مقام ساختيم. خداوند چون عرب را دسته دسته وارد دين خود كرد، و اين امت خواه و ناخواه تسليم حق شدند، شما به دو علت اسلام آورديد: محض دنيا، يا ترس از جان، آنهم در زمانى كه پيشى گرفتگان به اسلام پيروزى يافته بودند، و اولين مهاجران را فضل و برترى بود.

پس براى شيطان در وجودت بهره قرار مده، و راهش را به روى خود باز مگذار. و السلام

.

ص: 594

(2018)

18 (2018) از نامه هاى آن حضرت است به عبد اللّه بن عباس فرماندارش در بصره

بدان كه بصره جاى ورود شيطان، و كشتزار فتنه است، مردمش را به احسان اميد ده، و گره ترس را از قلوبشان باز كن.

به من خبر رسيده كه با بنى تميم درشتى كرده اى و از در خشونت در آمده اى، بنى تميم جمعيتى هستند كه ستاره اى از ايشان غروب نكرد مگر اينكه ستاره اى ديگر به جايش طلوع نمود، كسى در زمان جاهليت و اسلام به كينه جويى بر ايشان پيشى نگرفته، اينان را با ما خويشاوندى متّصل و نزديكى خاص است، ما را در صله رحم با آنان اجر است، و در قطع رحم مؤاخذه.

ابو العباس! خدايت رحمت كند، در آنچه بر زبان و دستت از خير و شرّ جارى شود مدارا كن، كه هر دو در اين زمينه شريكيم، و در حسن ظنّم به وجود خودت پايدار باش،

ص: 595

و كارى مكن كه نظرم از تو برگردد. و السلام

. (2019)

19 (2019) از نامه هاى آن حضرت است به بعضى از كار گزارانش

اما بعد، دهقانان محدوده ات شكايت كرده اند كه با آنان به خشونت و قساوت رفتار مى كنى، و خوارشان شمرده و بر آنها ستم روا مى دارى. در كارشان انديشه كردم آنان را سزاوار نزديك كردن نديدم چون مشركند، و شايسته دور شدن و جفا نيافتم چون با ما پيمان بسته اند. پس براى آنان جامه اى از مدارا همراه با اندكى سختى بپوش، و رفتارى مخلوط از نرمى و شدت با آنان داشته باش، نه آنان را بسيار قريب و نزديك آر، و نه بسيار بعيد و دور گردان، اگر خدا بخواهد

.

ص: 596

(2020)

20 (2020) از نامه هاى آن حضرت است به زياد بن ابيه زمانى كه در حكومت بصره جانشين عبد اللّه بن عباس بود، و عبد اللّه در آن وقت از جانب حضرت بر بصره و نواحى اهواز و فارس و كرمان حكمران بود

. به خدا قسم مى خورم قسم صادقانه، اگر به من خبر رسد كه در بيت المال مسلمانان در مالى اندك يا زياد خيانت ورزيده اى، چنان بر تو سخت گيرى كنم كه تو را تهيدست و سنگين بار و ذليل و پست كند! و السّلام

. (2021)

21 (2021) از نامه هاى آن حضرت است باز به زياد بن ابيه

اسراف را بگذار و ميانه رو باش، و امروز در انديشه فرا به سر بر، از مال به اندازه

ص: 597

لازم براى خود نگاه دار، و زيادى را براى روز نيازمندى خود پيش فرست.

آيا اميد دارى خداوند اجر فروتنان را به تو بدهد در صورتى كه نزد او از متكبران باشى؟ و طمع دارى ثواب انفاق كنندگان را در اختيارت قرار دهد در حالى كه غرق در ناز و نعمتى، و افتادگان و بيوه زنان را از زيادى ثروتت بهره نمى دهى؟! انسان را محض آنچه پيش فرستاده اجر مى دهند، و به آنچه از قبل فرستاده وارد مى شود. و السّلام

. (2022)

22 (2022) از نامه هاى آن حضرت است به عبد اللّه بن عبّاس، و ابن عباس مى گفته: بعد از كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از هيچ سخنى به اندازه اين سخن بهره مند نشدم

. اما بعد، انسان را گاهى دست يافتن به چيزى كه از دست رفتنى نبود شاد مى نمايد، و از دست رفتن آنچه كه به دست آمدنى نبود ناراحت مى سازد. پس به آنچه از آخرتت به آن رسيده اى شاد باش،

ص: 598

و به آنچه از آخرتت از دست رفته به غم بنشين. به آنچه از دنيا به آن مى رسى زياد خوشحال مباش، و به آنچه از دنيا از دستت مى رود بيش از اندازه غمگين مشو. و بايد همه سعيت براى بعد از مرگ باشد

. (2023)

23 (2023) از سخنان آن حضرت است آن را پيش از مرگش به عنوان وصيت فرمود، زمانى كه ابن ملجم- لعنت خدا بر او باد- وى را ضربت زد

سفارشم به شما اين است كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و سنّت محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- را ضايع نكنيد، اين دو ستون دين را بر پا داريد و اين دو چراغ را روشن نگاه بداريد، كه ديگر بر شما نكوهشى نخواهد بود.

من ديروز همنشين شما بودم، امروز براى شما عبرتم، و فردا از شما جدا مى شوم. اگر زنده بمانم صاحب خون خويشم، و اگر بميرم مگر وعده گاه من است، و اگر ببخشم بخشيدن براى من موجب

ص: 599

قرب، و براى شما حسنه است، پس ببخشيد «آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد»؟! به خدا قسم چيزى از مرگ به طور ناگهانى به من روى نياورد كه پسند من نباشد، و مسأله اى آشكار نشود كه آن را نشناسم. نسبت به مرگ چون جوياى آب بودم كه ناگهان به آب رسيده، يا جوياى متاعى كه به آن دست يافته «و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است».

مى گويم: قسمتى از اين سخن پيش از اين (در سخن 149) گذشت، ولى چون در اين سخن اضافه اى بود لازم به تكرار ديدم

. (2024)

24 (2024) از وصيت هاى آن حضرت است در باره مصرف اموالش پس از مرگ، كه بعد از برگشت از صفّين نوشت

اشاره

اين برنامه اى است كه بنده خدا على بن ابى طالب أمير المؤمنين در باره مال خود دستور مى دهد، و به آن خشنودى حق را مى طلبد تا او را به بهشت در آورد، و آسايش و امنيت عطا نمايد.

ص: 600

قسمتى از آن وصيت است

به اين وصيت حسن بن على اقدام مى كند، براى خودش از اين اموال به طور شايسته مصرف مى نمايد، و به نحوى كه سزاوار است به مستحقّان مى پردازد. اگر مرگ حسن برسد و حسين زنده باشد، وصى من بعد از او حسين است، و به وصيتم به مانند حسن عمل مى كند.

سهم دو فرزند فاطمه از به جا مانده اموال على به مانند نصيب ساير پسران على است، و اينكه اجراى وصيت را به عهده دو پسر فاطمه گذاشتم محض جلب خشنودى حق، و تقرّب به پيامبر، و بزرگداشت احترام او، و شرافت خويشاوندى با آن حضرت است.

و با كسى كه اين وصيت را به عهده او گذاشته شرط مى كند كه اصل مال را باقى گذارد، و به آن صورت كه مأمور و راهنمايى شده از در آمد آن انفاق كند، و از نهالهاى تازه روييده اين دهات نفروشد تا تبديل به انبوهى از درختان گردد به طورى كه تماشا گرانش آن منطقه را به غير از وضعى كه قبلا ديده اند ببينند.

و هر يك از كنيزانم را كه با آنان بوده ام و از من فرزندى آورده يا حامله مى باشد

ص: 601

به فرزندش واگذارند و بابت بهره ارث او به شمار آرند، و اگر در زمان حيات كنيز فرزندش بميرد آن كنيز از قيد كنيزى آزاد است، زيرا كنيزى از او برداشته شده و حرّيت (فرزند) او را آزاد نموده است.

مؤلف گويد: در وصيت امام «ان لا يبيع من نخلها وديّة» «وديّه» يعنى فسيله و نهال خرما، و جمع آن «ودىّ» است. و گفتار حضرت: «حتّى تشكل ارضها غراسا» اين گفتار از فصيح ترين و نيكوترين كلام است، منظور آن است كه در آن دهات آن قدر درخت خرما زياد شود تا اينكه تماشاگر با ديدن آنها ببيند غير آنچه را ديده بود، و امر بر او مشتبه شود و گمان كند اين زمين غير آن زمين است كه قبلا ديده است

. (2025)

25 (2025) از وصيت هاى آن حضرت است به كسى كه مأمور جمع آورى زكات از طرف حضرت مى شد

، ما قسمتى از اين وصيت را اينجا آورديم تا معلوم شود امام هماره ستون حق را بر پا مى داشت، و در امور كوچك و بزرگ، و ظاهر و باطن نمونه هاى عدالت را مى افراشت.

ص: 602

بر مبناى تقواى خداوندى كه يكتا و بى شريك است حركت كن، مسلمانى را به وحشت نينداز، و بدون رضاى او بر وى گذر مكن، و اضافه تر از حقّى كه خداوند در مالش قرار داده از او نگير.

چون به قبيله اى رسيدى در منطقه آب آنان در آى و به خانه هايشان مرو، با آرامش و وقار به جانب آنان برو تا در ميانشان قرار گيرى، و به آنان سلام كن، و در تحيّت به ايشان كوتاهى مكن، بگو: بندگان خدا! ولىّ و خليفه خدا مرا به سوى شما فرستاده تا حق خدا را كه در اموال شما نهفته از شما بگيرم، آيا در اموال شما خداوند را حقّى هست تا آن را به ولىّ او ادا كنيد؟

اگر كسى گفت: حقّى نيست، به او مراجعه مكن. و اگر كسى گفت: هست، همراهش برو بدون اينكه او را به وحشت اندازى يا تهديد كنى يا قرين سختى و فشار نمايى، و آنچه از طلا و نقره به عنوان زكات مى دهد بگير. اگر براى او گاو و گوسپند و شتر باشد بدون اجازه اش كنار حيوانات مرو، چرا كه بيشتر آنها مال اوست. وقتى نزد چهارپايان رسيدى نه مانند مالكى كه بر آنها سلطه دارد به آنها نظر كن،

ص: 603

و نه مثل كسى كه بر او سختگيرى نمايد، چهار پايان را رم مده و به وحشت مينداز، و مالكش را به خاطر آنها ناراحت مكن. حيوانات را دو دسته قرار داده، سپس صاحبش را آزاد بگذار، هر قسمت را پذيرفت تو هم بپذير و بر او ايراد مگير، سپس باقى مانده را دو قسمت كن، و باز مالكش را آزاد بگذار، او هر دسته را اختيار كرد متعرضش مشو. پيوسته اين تقسيم كردن را ادامه بده تا به اندازه حقى كه از خداوند در مال اوست بماند، سپس حق خدا را از او دريافت دار.

و اگر به هم خوردن آن تقسيم را درخواست كرد بپذير، و دو قسمت را يكى كن، دو باره برنامه تقسيم را از سر بگير، تا حق خدا را از مال او دريافت دارى. شتر پير و از پا افتاده و دست و پا شكسته و بيمار و مسلول و عيب دار را به عنوان زكات قبول مكن.

غير از كسى را كه به او اعتماد دارى بر آنها امين قرار مده، امينى كه نسبت به اموال مسلمانان درستكار باشد، تا جايى كه آن اموال را به حاكم مسلمانان برساند و حاكم هم بين مردم پخش كند. جز خيرخواه و مهربان و امين و حافظ چوپانى بر حيوانات مگمار، كه با حيوانات درشتى نكند و آنها را به جبر و مشقّت نراند،

ص: 604

و نرنجانده و خسته ننمايد. هر آنچه نزد تو جمع شد به سرعت به سوى ما فرست تا آن را در محلى كه خدا دستور داده مصرف كنيم. وقتى آن اموال را به امين سپردى به او سفارش كن بين شتر و بچه شير خواره اش فاصله نيندازد، و آن قدر شيرش را ندوشد كه به بچّه او زيان رسد، شتر را با سوارى گرفتن خسته و درمانده نكند، و در دوشيدن شير و سوارى گرفتن بين آن شتر و شترهاى ديگر مساوات را رعايت نمايد، بايد زمينه استراحت حيوان خسته را فراهم كند، و آن شترى را كه به پايش آسيب رسيده و از حركت ناتوان شده آرام و آهسته براند، و آنها را به آبگاههايى كه شتران بر آن عبور مى كنند وارد سازد، و از كناره راههاى علف دار به به جاده هاى بى گياه نبرد، و ساعاتى به آنان استراحت دهد، و بايد آنها را كنار آبهاى كم و گياهان بيابان واگذارد، تا به اذن حق چاق و استخوان دار و پر مغز نزد ما آيند، نه رنجيده و خسته، تا آنها را به فرمان قرآن و روش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقسيم كنيم، كه اين عمل باعث بزرگى اجر توست، و به رشد و هدايتت نزديك تر است، اگر خدا بخواهد

.

ص: 605

(2026)

26 (2026) از پيمانهاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش زمانى كه او را براى جمع آورى زكات فرستاد

او را به تقواى الهى در امور پنهانى و كارهاى مخفى دستور مى دهم، آنجا كه احدى جز خدا شاهد و كسى غير او وكيل نيست. و او را فرمان مى دهم كه در آشكار چيزى از طاعت حق را بجاى نياورد كه در پنهان خلاف آن را انجام دهد. كسى كه پنهان و آشكارش و گفتار و كردارش دو گونه نيست، امانت را ادا كرده، و عبادت خالصانه به جا آورده.

و به اوامر مى كنم كه مردم را نرنجاند، و آنان را دروغگو نشمارد، و محض اينكه امير و حاكم است از آنان روى نگرداند، چه اينكه آنان برادران دينى، و در استخراج حقوق يار و مدد كارند.

تو را در اين زكات سهمى ثابت و حقّى معلوم

ص: 606

و شريكانى از مستمندان و ناتوانانى بينوا هست، ما حق تو را به طور كامل مى پردازيم، تو هم بايد حق آنان را تمام و كمال به آنان برسانى، كه اگر اين كار را انجام ندهى در قيامت بيشترين دشمن را خواهى داشت، و بدا به حال كسى كه فقرا و مساكين و سائلان و محرومان از حق و ورشكستگان و از راه ماندگان در پيشگاه خداوند شاكى و دشمن او باشند! و كسى كه امانت را سبك شمارد، و به آن خيانت ورزد، جان و دينش را از آن پاك نكند خود را در دنيا به ذلّت و خوارى انداخته، و در آخرت خوارتر و رسواتر خواهد بود.

و قطعا بزرگترين خيانت، خيانت به ملّت، و رسواترين تقلّب تقلّب با پيشوايان اهل اسلام است.

و السلام

.

ص: 607

(2027)

27 (2027) از پيمانهاى آن حضرت است به محمّد بن ابو بكر رضى اللّه عنه وقتى او را به حكومت مصر گماشت

اشاره

با مردم فروتن، و نرمخو، و گشاده رو باش، همه را به يك چشم و نظر ببين، تا بزرگان بر تو طمع حيف و ميل نبندند، و ضعيفان از عدالتت مأيوس نشوند. زيرا اى بندگان حق، خداوند بزرگ از كوچك و بزرگ اعمالتان، و ظاهر و نهانتان باز پرسى مى كند، پس اگر عذابتان كند به عذاب مستحق تريد، و اگر عفو كند او كريم تر است.

اى بندگان خدا، بدانيد اهل تقوا هم از دنياى گذرا و هم از آخرتى كه مى آيد سود بردند، با اهل دنيا در دنيايشان شريك شدند، و اهل دنيا در آخرت آنان شريك

ص: 608

نگشتند. در دنيا از راه حلال در بهترين مسكن ساكن شدند، و بهترين خوراكى را نوش جان نمودند، از دنيا بهره بردند آنچنان كه خوشگذرانان بهره بردند، و از آن كام گرفتند بدان گونه كه سركشان گرد نفر از كام گرفتند، سپس با توشه اى رساننده به سر منزل نجات از دنيا گذشتند، و با تجارتى پر سود به آخرت سفر كردند. در دنيايشان به لذت بى رغبتى به دنيا رسيدند، و يقين كردند كه در آخرت همسايگان حقّند. دعايشان بى جواب نماند، و نصيبشان از لذت دنيا كاستى نيابد.

بندگان خدا! از مرگ و نزديك بودنش حذر نماييد، و براى آن ساز و برگ آماده كنيد، مرگ با امرى عظيم، و حادثه اى بزرگ مى آيد. به خيرى كه با آن شرّى نيست، يا شرّى كه با آن خيرى نمى باشد. چه كسى به بهشت از كسى كه كار بهشتى كند نزديك تر است؟ و چه كسى به جهنّم از آن كه عمل جهنّمى كند نزديكتر است؟ شما رانده شده هاى مرگ هستيد، اگر بايستيد به دستش مى افتيد، و اگر فرار كنيد شما را خواهد يافت، مرگ از سايه شما با شما همراه تر است، و با زلفتان

ص: 609

گره خورده، و دنيا به دنبال شما در نورديده مى شود.

بر حذر باشيد از آتشى كه عمقش ناپيدا، و حرارتش شديد، و عذابش تازه است: جايى كه رحمت در آن نيست، ناله و فرياد كسى را نمى شنوند، و اندوهى را برطرف نمى كنند. اگر بتوانيد كه خوفتان از خدا شديد، و گمانتان به او نيكو باشد بين اين دو واقعيت جمع كنيد، زيرا حسن ظنّ عبد به پروردگارش به ميزان ترس او از خداست، و بهترين مردم در گمان نيكو به خداوند كسى است كه ترسش از خداوند شديدتر باشد.

اى محمّد بن ابو بكر، آگاه باش كه من تو را به بزرگترين لشكرم كه لشكر مصر است سرپرستى دادم، شايسته توست كه با نفس خود مخالفت ورزى، و از دينت دفاع كنى گرچه از زندگيت بيش از يك ساعت نمانده باشد. خدا را به خاطر خشنودى احدى از مردم خشمگين مساز، كه خشنودى حق جايگزين ديگر چيزهاست، و چيزى جانشين رضاى خدا نيست.

ص: 610

نماز را در وقت معيّنش بخوان، و به خاطر بيكارى پيش از وقت اقامه نكن، و به علّت كار داشتن از وقت مقرّرش تأخير مينداز، و معلومت باد كه هر چيزى از عملت تابع نماز است.

از اين پيمان است

مسلّما امام هدايت و امام گمراهى، و دوست پيامبر و دشمن او يكسان نيستند. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود: «بر امّتم از مؤمن و مشرك وحشتى ندارم. خداوند مؤمن را به خاطر ايمانش از فساد باز مى دارد، و مشرك را محض شركش قلع و قمع مى نمايد. ولى بر شما از كسى كه در دل منافق و در زبان داناست مى ترسم، كه مى گويد آنچه را خوب مى دانيد، و انجام مى دهد آنچه را زشت به شمار مى آوريد»

.

ص: 611

(2028)

28 (2028) از نامه هاى آن حضرت است در جواب معاويه، كه از بهترين نامه هاست

اما بعد، نامه ات به من رسيد كه در آن نامه مبعوث شدن محمّد صلّى اللّه عليه و آله را از جانب حق براى دينش، و يارى شدن آن حضرت را از سوى خداوند به وسيله يارانش ياد آور شده اى! روزگار بر ما از جانب تو مسأله اى شگفت را پنهان داشت، چون مى خواهى ما را از آنچه خداوند به ما مرحمت فرموده با خبر كنى، و از نعمت وجود پيامبرش كه به ما داده آگاه سازى! در اين مسأله همچون كسى هستى كه خرما را به سوى هجر (منطقه پر خرماى بحرين) ببرد، يا شاگردى كه بخواهد به استاد تيراندازش تعليم تيراندازى دهد. تصور كردى برترين مردم در اسلام فلان و فلان هستند، چيزى را متذكر شده اى كه اگر صحيح باشد به تو ربطى ندارد، و اگر نادرست باشد صدمه اى براى تو در آن نيست. تو را با بالاترين و پست تر، و رئيس و مرئوس چكار؟

ص: 612

بردگان آزاد شده و فرزندان آزاد شده را با تميز بين مهاجران نخستين، و ترتيب درجات آنان، و شناساندن طبقاتشان چه رابطه؟! هيهات! تيرى كه از تيرهاى مسابقه نبود صدا داد، محكومى را تماشا كن كه حاكم بر حاكم شده! اى آدمى زاد، چرا با اين بار گران و پاى لنگ سر جايت نمى نشينى، و كوتاهى و ناتوانيت را تشخيص نمى دهى، و به جايگاه معيّنى كه قضا و قدر الهى برايت حكم كرده باز نمى گردى؟! تو را زيانى نرسد اگر كسى مغلوب شود، و سودى نرسد اگر كسى غالب گردد! راهرو بيابان گمراهى هستى، و به شدّت از راه مستقيم منحرفى. مگر نمى بينى- گرچه منظورم آگاه كردن تو نيست بلكه براى ياد آورى نعمت هاى حق مى گويم- كه گروهى از مهاجران و انصار در راه خدا شهيد شدند و براى هر يك مرتبه اى است، تا اينكه شهيد ما حمزه به شهادت رسيد به او سيّد الشهداء لقب داده شد، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به وقت نماز بر جنازه اش به هفتاد تكبير اختصاص داد؟! آيا ملاحظه نمى كنى كه قومى در راه خدا دستشان از بدن جدا شد و براى هر يك مقامى است، ولى زمانى كه دست يكى از ما جدا شد

ص: 613

او را طيران كننده در بهشت و داراى دو بال نامگذارى كردند؟! اگر ستايش از خويش را خداوند نهى نكرده بود، اين گوينده فضايل بسيارى را ياد آورى مى كرد كه قلوب بيدار اهل ايمان به آن معرفت دارد، و گوشهاى شنوندگان شنيدن آنها را كنار نيندازد. كسى را كه به طمع صيد دنيا از راه حق منحرف شده واگذار، كه مسلّما ما دست پرورده پروردگارمان هستيم، و مردم پس از آن تربيت شده ما هستند. عزت ديرين و بزرگى پيشين ما بر شما مانع از اختلاط و آميختگى ما با شما نشد، همانند اقوام همسان از شما همسر گرفته و به شما همسر داديم، در صورتى كه شما به اين مقام و و منزلت نبوديد. چگونه مقامى همچون مقام ما را داشته باشيد در حالى كه پيامبر از ما و ابو جهل دروغ زن از شما، اسد اللّه از ما و اسد سوگندهاى جاهلى (يكى از مشركان بد نام) از شما، دو سيّد جوانان اهل بهشت از ما و كودكان آتش از شما، بهترين زنان جهان از ما و حمّالة الحطب از شماست، و بسيارى ديگر از اين مقوله كه بهترينش از ما و بدترينش از شماست.

اسلام ما به گوش همه رسيده، و وضع پاك ما در دوران جاهليت قابل ايراد نيست، و كتاب خدا

ص: 614

آنچه از (حقوق و برترى) ما پراكنده گشته جمع نموده، و آن گفتار خداى پاك است: «به حكم كتاب خدا بعضى از خويشان به بعضى ديگر سزاوارترند» و سخن خداى بزرگ است:

«شايسته ترين مردم به ابراهيم آنهايى هستند كه از او پيروى نمودند و اين شايسته ترين پيامبر و كسانى هستند كه ايمان آوردند، و خداوند سر پرست مؤمنين است». پس ما از طرفى به سبب خويشى، و از جهت ديگر به علّت پيروى نمودن به خلافت سزاوارتريم. زمانى كه مهاجران در سقيفه به قرابت و خويشى خود با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر انصار استدلال كردند پيروز شدند. اگر اين قرابت دليل برترى است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دليلى ديگر دارد انصار بر ادعاى خويش باقى اند.

گمان كردى كه من بر تمام خلفا رشك برده ام، و بر آنان طغيان نموده ام.

اگر اين است جنايتى بر تو نشده تا از تو پوزش بطلبم.

«اگر هم بوده گناه اين ننگ دامن تو را نمى گيرد» گفته اى: مرا مى كشيدند به همان گونه كه شتر مهار در بينى را مى كشند تا بيعت كنم!

ص: 615

به خدا قسم خواسته اى مرا سرزنش كنى ستايش كرده اى، و رسوا نمايى ولى خود رسوا شده اى.

براى مسلمان از اينكه مظلوم باشد نقصى نيست تا وقتى كه دچار شك در دين، و ترديد در يقين نباشد. قصدم بيان اين حجت براى غير توست (زيرا تو شايسته آن نيستى) ولى از حجّت به اندازه آنچه بيانش پيش آمد برايت اظهار كردم.

سپس آنچه ميان من و عثمان روى داد يادآورى كرده اى، محض نسبتى كه با او دارى پاسخ داده مى شوى: از من و تو كدام يك دشمنيش با او بيشتر بود، و راه را براى قتل او هموارتر كرد؟

آيا آن كه ياريش را از او دريغ ننموده و از او خواست به جايش بنشيند و دست از اعمالش بردارد، يا كسى كه عثمان از او يارى خواست و او يارى دادنش را به تأخير انداخت، و سپاه مرگ را بر سرش ريخت تا قضاى حق بر او جارى شد؟! قسم به خدا چنين نيست، «خداوند از شما مانعان از يارى را مى شناسد و نيز به آنان كه به برادران خود گفتند به سوى ما آييد، و به هنگام جنگ جز تعداد كمى حاضر نمى شوند آگاهى دارد».

در مقام آن نيستم كه از عيب گرفتنم بر بدعتهاى او عذر خواهى كنم، اگر ارشاد و راهنمايى

ص: 616

كردنم گناه است، چه بسا كسى كه سرزنش شود و او را گناهى نيست.

«گاهى انسانى در اثر اصرار در خير خواهى مورد تهمت قرار مى گيرد» من تا توانستم جز اصلاح را نخواستم، توفيقى ندارم جز از جانب خدا، به او توكل كردم و به او باز مى گردم.

و گفتى مرا و يارانم را نزد تو جز شمشير نيست! راستى كه پس از اشك ريختن خنداندى! پسران عبد المطلّب را چه زمانى ديدى به دشمنان پشت كنند، و از شمشيرها بترسانند؟! «اندكى درنگ كن تا حمل به صحنه جنگ برسد» به زودى كسى كه دنبال اويى به دنبال تو آيد، و آنچه دور مى پندارى به تو نزديك شود، من با سپاهى از مهاجران و انصار و تابعين كه راه آنان را به نيكويى پيمودند به شتاب به سوى تو مى آيم، لشگرى سخت انبوه، كه گرد و غبارشان فضا را گرفته، و جامه مرگ

ص: 617

به تن دارند، و بهترين ملاقات براى آنان لقاء خداوند است، آنان را فرزندان بدر و شمشيرهاى بنى هاشم همراه است، كه خود خبردارى لبه تيز آن شمشيرها چگونه بر بدن برادر و دايى و جدّ و خاندانت فرود آمد، «و اين عذاب از ستمگران دور نيست»

. (2029)

29 (2029) از نامه هاى آن حضرت است به اهل بصره

رشته طاعتى كه گسستيد و اختلافى كه ايجاد كرديد بر شما پوشيده نيست، از گناه كارتان گذشتم، و از رويگردانتان شمشير را برداشتم، و روى آورنده شما را پذيرفتم. از اين پس اگر كارهاى تباه كننده، و آراء احمقانه و امور انحراف دهنده شما را به دشمنى و مخالفت با من وادارد، هان اين منم كه اسبان سوارى را آماده نموده، و شتران را مجهز كرده، آماده جنگم، و اگر مرا به آمدن نزد خود ناچار كنيد با شما چنان جنگى كنم كه جنگ

ص: 618

جمل در برابرش مانند ليسيدن ظرف غذا آسان نمايد، با اينكه به فضيلت مطيعان شما عارفم، و حقّ خيرخواهان شما را واقفم، پاكدامن را به جاى متّهم، و پيمان شكن را كنار وفا كننده قرار نمى دهم

. (2030)

30 (2030) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

خدا را در آنچه نزد توست بپرهيز، و در حق پروردگار بر خود دقّت كن، و به شناخت آنچه كه از جهل به آن معذور نيستى باز گرد، كه حقّا براى طاعت نشانه هاى آشكار، و راههاى روشن، و جادّه آشكار و هدفى مطلوب است، كه زيركان بر آن وارد مى شوند، و مردم پست با آن مخالفت مى ورزند. كسى كه از طاعت روى بگرداند از حق روى گردانده، و قدم در وادى گمراهى گذاشته، و خداوند نعمتش را بر او دگرگون مى كند، و عذابش را بر او جارى مى سازد. خود را بپاى خود را بپاى،

ص: 619

كه خداوند راهت را براى تو روشن كرده، و به تو وانموده است كه عاقبت كارهايت به كجا مى رسد، كه مركب زندگى را به منتهاى خسارت و محلّ كفر رانده اى، نفس تو وجودت را به عرصه ضرر افكنده، و در پرتگاه گمراهى انداخته، و در مهالك وارد نموده، و راهها را بر تو دشوار كرده است

. (2031)

31 (2031) از وصيت هاى آن حضرت است به حضرت مجتبى عليه السّلام (يا محمّد حنفيّه) كه در سرزمين حاضرين به هنگام بازگشت از صفّين نوشته

اشاره

از پدرى فانى، پذيرنده سختى هاى زمان، عمر پشت سر گذاشته، تسليم به روزگار، نكوهش كننده دنيا، ساكن سراى اموات، سفر كننده از آن در فردا، به فرزند آرزومند به آنچه به دست نمى آيد، سالك راه تباه شدگان، هدف امراض، گروگان ايّام، نشانه تيرهاى مصائب، بنده دنيا، تاجر غرور، مديون مرگ، اسير مردن، همراه غصه ها،

ص: 620

همنشين اندوهها، هدف آسيبها، زمين خورده شهوات، و جانشين مردگان.

اما بعد، آنچه بر من معلوم شد از روى گرداندن دنيا از من، و سركشى روزگار بر من، و روى آوردن آخرت به من، مرا از توجه به غير خود و كوشش براى آنچه از من باقى مى ماند و مرا سودى ندارد باز مى دارد، جز آنكه چون از تمام انديشه جز انديشه نسبت به خود به يك سو شدم، و رأيم مرا تصديق كرد، و از هواى نفسم بازگرداند، و حقيقت كار برايم روشن شد، اين كار مرا به كوششى جدّى واداشت كه در آن بازيگرى نيست، و به صدقى كه دروغ را به آن راهى نمى باشد.

من تو را پاره اى از خود، بلكه تمام وجود خود يافتم، چنانكه اگر رنجى به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگت رسد مرگ من رسيده، روى اين حساب كار تو مرا مانند كار خودم به فكر و چاره انديشى واداشته، به همين خاطر اين نامه را براى تو نوشتم تا براى تو پشتوانه اى باشد خواه من زنده باشم يا مرده.

ص: 621

پسرم! تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى، و ملازمت امرش، و آباد كردن دل به يادش، و چنگ زدن به ريسمانش، و كدام رشته محكم تر از رشته بين تو و خداوند است اگر به آن چنگ زنى؟! دلت را با موعظه زنده كن، و با بى رغبتى به دنيا بميران، آن را با يقين قوى كن و با حكمت نورانى نما، و با ياد مرگ فروتن و خوار كن، و به اقرار به فانى شدن همه چيز وادار، و به فجايع دنيا بينا گردان، و از صولت روزگار، و قبح دگرگونى شبها و روزها بر حذر دار، اخبار گذشتگان را به او ارائه كن، آنچه را بر سر پيشينيان آمد به يادش آور، در شهرهاى آنان و در ميان آثارشان سياحت كن، در آنچه انجام دادند و اينكه از كجا منتقل شدند و در كجا فرود آمدند و منزل كردند دقّت كن، مى يابى كه از كنار دوستان رفتند، و به ديار غربت وارد شدند، و گويى تو هم به اندك زمانى چون يكى از آنان خواهى شد.

پس منزلگاه نهايى ات را اصلاح كن، و آخرتت را با دنيا معامله مكن، در باره آنچه علم ندارى سخن

ص: 622

مگو، و در باره وظيفه اى كه بر عهده ات نيست حرفى نزن. در راهى كه از گمراهى در آن بترسى قدم منه، زيرا حفظ خويش به هنگام سرگردانى بهتر از اين است كه آدمى خود را در امور خطرناك اندازد.

امر به معروف كن تا اهل آن باشى، با دست و زبان نهى از منكر نما، و با كوششت از اهل منكر جدا شو. در راه خدا جهاد كن جهدى كامل، و ملامت ملامت كنندگان تو را از جهاد در راه خدا باز ندارد. به راه حق هر جا كه باشد در مشكلات و سختى ها فرو شو، در پى فهم دين باش، خود را در امور ناخوشايند به صبر و مقاومت عادت ده، كه صبر در راه حق اخلاق نيكويى است. وجودت را در همه امور به خداى خود واگذار، كه در اين صورت خود را به پناهگاهى محكم، و نگاهبانى قوى وامى گذارى. در مسألت از خداوند اخلاص پيشه كن، كه بخشيدن و نبخشيدن به دست اوست. از خدايت بسيار طلب خير كن، و وصيّتم را بفهم، و از آن روى مگردان، مسلّما بهترين سخن سخنى است كه سود بخشد. معلومت باد در دانشى كه سود نيست خير نيست، و در علمى كه فرا گرفتنش سزاوار نيست بهره اى نمى باشد.

ص: 623

پسرم! چون خود را سالخورده ديدم، و قوايم را رو به سستى مشاهده كردم، پيش از مرگ به وصيّتم به تو پيشدستى نمودم، و در آن برنامه هاى خوبى ثبت كردم از خوف اينكه نتوانم آنچه در خاطر دارم به تو برسانم، يا نقصى در انديشه ام يابم چنانكه در بدنم يافته ام، يا پيش از وصيت من پاره اى از خواهشهاى نفسانى بر تو چيره شود يا آفتهاى دنيا به تو هجوم آورد، در نتيجه رميده شوى و فرمان نبرى. قطعا دل جوان همانند زمين خالى است، هر بذرى در آن ريخته شود مى پذيرد. بنا بر اين پيش از آنكه دلت سخت شود، و مغزت گرفتار گردد اقدام به ادب آموزى تو كردم، تا با عزمى جدّى به امورت روى آورى، امورى كه اهل تجربه مشقّت تجربه كردن آن را كشيده اند، و تو از زحمت طلب كفايت شده، و از تجربه دوباره آسوده گشته اى، و آنچه ما در صدد تجربه آن بوديم به دست تو رسيده، و قسمتى از آنچه بر ما پوشيده مانده براى تو روشن گرديده است.

پسرم! اگر چه من به اندازه مردمى كه پيش از من بوده اند عمر نكرده ام، ولى در

ص: 624

كردارشان دقّت، و در اخبارشان فكر نموده، و در آثارشان سياحت كرده ام، تا جايى كه همانند يكى از آنان شده ام، بلكه گويى از پى آنچه كه از وضع آنان به من رسيده عمرم را با اولين و آخرينشان گذرانيده ام، زلال اعمالشان را از تيرگى، و سود و زيان كردارشان را شناختم، از اين رو از هر چيزى پاكيزه و خالصش را برايت انتخاب كردم، و از ميان آن همه برنامه زيبايش را برايت برگزيدم، و نامعلوم آن را از تو دور داشتم، چون به امورت همانند پدرى مهربان عنايت داشتم، و قصد ادب آموزى تو را در خاطر مى گذراندم، مصلحت ديدم تو را با اين روش تربيت كنم، چرا كه در عنفوان جوانى، و در ابتداى زندگى هستى، و تو را نيّتى سالم، و باطنى پاك است، رأيم بر اين شد كه ابتدا كتاب خدا و تأويلش را به تو بياموزم، و قوانين و احكام اسلام و حلال و حرامش را به تو تعليم دهم، و به غير آن توجه ننمايم. آن گاه ترسيدم كه آنچه از خواهشهاى نادرست و آراء ناحق و باطل مردم را دچار اختلاف نمود تا كار بر آنان اشتباه شد بر تو نيز اشتباه شود، به همين خاطر واضح نمودن اين جهت هر چند

ص: 625

مورد پسندم نبود پيش من بهتر است از اينكه تو را به برنامه اى واگذارم كه بر آن از هلاكتت ايمن نيستم. اميدوارم خداوند تو را در اين برنامه به راه رشد موفق بدارد، و به راه راست راهنمايى كند، پس اين وصيت را به تو نمودم.

پسرم! آگاه باش محبوبترين برنامه اى كه از وصيتم به آن چنگ مى زنى تقواى الهى، و اكتفا كردن به وظايفى است كه خداوند بر تو واجب نموده، و رفتن به راهى كه پدرانت و شايستگان از خاندانت آن را طى كرده اند، زيرا آنان توجه به صلاح خود را وانگذاشتند چنانكه تو توجه مى كنى، و انديشه در كار خود كردند همان گونه كه تو انديشه مى نمايى، سرانجام چنان شد كه آنچه را دانستند عمل كردند، و از آنچه تكليفشان نبود روى گرداندند. پس اگر نفس تو از قبول راه آنان بدون آنكه بداند چنانكه آنان دانستند باز ايستاد پس بايد خواسته تو نسبت به آن راه از روى طلب فهم و كسب دانش باشد، نه افتادن در شبهه ها و بالا بردن بحثها و جدلها. و پيش از قدم نهادن در راه فهم و دانش براى شناخت آن راه از خداوند يارى بخواه،

ص: 626

و براى به دست آوردن توفيق روى رغبت به جانب او كن، و هر چه كه تو را به اشتباه اندازد، يا به گمراهى كشاند رها ساز. و چون يقين كردى كه دلت روشنى يافته و در پيشگاه حق خاضع شده، و نظرت جمع و كامل گشته، و انديشه ات در اين زمينه از پريشانى در آمده و يك انديشه شده، آن گاه در آنچه براى تو تفسير مى كنم دقت كن. و اگر آنچه را دوست دارى برايت فراهم نشد، و به آسودگى خاطر و فكر دست نيافتى، معلومت باد جادّه را همچون شتر شب كور طى مى كنى، و به تاريكى ها گام بر مى دارى، و كسى كه قدم به اشتباه برمى دارد يا حق را از باطل تميز نمى دهد خواستار دين نيست، و در چنين موقعيتى حفظ خويشتن از پيمودن اين گونه جاده ها عاقلانه تر و بهتر است.

پسرم! وصيتم را بفهم، و بدان كه مالك مرگ همان مالك حيات، و هستى بخش همان ميراننده، و فنا كننده همان باز گرداننده، و گرفتار كننده، همان عافيت بخشنده است، و مسلّما دنيا برقرار نمى ماند مگر به همان نظامى كه خداوند آن را قرار داده از وضع نعمتها و بلاها، و پاداش روز جزا، و آنچه او بخواهد و ما نمى دانيم.

ص: 627

اگر در رابطه با جهان و نظاماتش از درك حكمت حادثه اى درماندى آن را به حساب جهالت خود بگذار، زيرا در ابتداى كار نادان به امور آفريده شدى سپس دانا گشتى، چه بسيار است امورى كه نمى دانى و انديشه ات نسبت به آن سرگردان، و ديده ات از راه يافتن به آن ناتوان است، اما پس از مدتى به آن بينا مى شوى. پس به خداوندى كه تو را آفريده، و روزيت را عنايت كرده و اندامت را تعديل نموده پناه ببر، بايد بندگيت براى او باشد، و رغبتت متوجه او گردد، و از او بيم داشته باشى.

پسرم! آگاه باش احدى از وجود خداوند چنانكه پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- خبر داده خبر نداده است، پس به پيشوايى آن حضرت راضى باش، و براى رسيدن به منزل نجات رهبريش را بپذير، كه من از نصيحت به تو كوتاهى نكردم، و تو در انديشه ات نسبت به صلاح خود هر چند بكوشى به ميزان انديشه اى كه من در باره تو دارم نخواهى رسيد.

پسرم! معلومت باد اگر براى پروردگارت شريكى بود پيامبران آن شريك به سويت مى آمدند، و آثار ملك و سلطنت او را ديده، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى، اما او خدايى

ص: 628

يگانه است همان گونه كه خود را وصف نموده، كسى در حكمرانيش با او ضديّت نمى كند، هرگز از بين نمى رود، و هميشه وجود داشته، اوّل است پيش از همه اشياء و او را اوليّتى نيست، و آخر است بعد از همه اشياء و او را نهايتى نمى باشد، بزرگتر از آن است كه ربوبيّتش به احاطه دل و ديده ثابت گردد، چون به اين حقيقت آگاه شدى در بندگى بكوش چنانكه شايسته مانند توست كه كوچك منزلت و فقير و كم قدرت و بسيار ضعيف است، و در طلب طاعت، و در ترس از عقوبت، و بيمناكى از خشم شديدا به پروردگار خود نيازمند است، زيرا چنين پروردگارى جز به خوبى تو را فرمان نداده، و جز از زشتى باز نداشته است.

پسرم! تو را از دنيا و وضع آن و از بين رفتن و دست به دست شدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى اهلش در آنجا آماده شده خبر دادم، و براى تو در رابطه با هر دو جهان مثلها زدم تا به آنها پندگيرى و بر اصول آن گام بردارى. داستان آنان كه دنيا را آزموده اند داستان مسافرانى است كه در جايى خراب و همراه با قحطى و تنگى منزل گرفته اند و عزم رفتن به منطقه اى پر نعمت و لذت

ص: 629

و محلّى سر سبز و خرم نموده اند، رنج راه، و فراق يار، و سختى سفر، و ناگوارى طعام را تحمل كرده، تا به خانه فراخ، و منزلگاه امنشان در آيند، بنا بر اين از آن همه سختى ها دردى نمى چشند، و خرج اين سفر را خسارت نمى بينند، و چيزى نزد آنان از آنچه وجودشان را به منزل هميشگى و جاويدشان نزديك كند محبوبتر نيست. و مثل مردمى كه مغرور به دنيا شدند مثل مسافرانى است كه در منزلى آباد و پر نعمت بودند و از آنجا به سوى محلى خشك و خراب و بى آب و گياه بار سفر بندند، پس چيزى نزد آنان ناخوشايندتر و سخت تر از جدايى از آنچه در آن بودند و رسيدن به جايى كه به جانب آن روى مى آورند و بدان جا مى رسند نيست.

پسرم! خود را ميزان بين خود و ديگران قرار بده، بنا بر اين آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست بدار، و هر چه براى خود نمى خواهى براى ديگران هم مخواه، به كسى ستم مكن چنانكه دوست دارى به تو ستم نشود، و نيكى كن چنانكه علاقه دارى به تو نيكى شود، آنچه را از غير خود زشت مى دانى از خود نيز زشت بدان، از مردم براى خود آن را راضى باش

ص: 630

كه از خود براى آنان راضى هستى، هر آنچه را نمى دانى مگو اگر چه دانسته هايت اندك است، و آنچه را دوست ندارى در باره تو بگويند تو هم درباره ديگران مگوى.

آگاه باش كه خودپسندى ضدّ صواب و آفت خردهاست. پس كوششت را به نهايت برسان، و در امور مادى خزانه دار وارث مشو. هرگاه به راه راست هدايت شدى در برابر پروردگارت به شدت فروتن باش.

معلومت باد كه در پيش رويت راهى دراز همراه با مشقتى سخت است، در اين راه از طلب درست، و توشه به اندازه برداشتن و سبكبارى از گناه بى نياز نيستى، پس بيش از قدرتت بر خود بار مكن، كه سنگينى اش و زر و وبالت شود. اگر محتاجى را يافتى كه قدرت بر دوش نهادن زاد و توشه ات را تا قيامت دارد و در فرداى محشر كه به آن توشه نيازمند شدى در اختيارت بگذارد، وجودش را غنيمت بدان و زاد و توشه ات را بر دوشش بگذار، و در حالى كه قدرت اضافه كردن زاد و توشه را بر دوشش دارى تا بتوانى اضافه كن،

ص: 631

چه بسا با از دست رفتن فرصت، چنين شخصى را بجويى و نيابى. به روز داشتن دارايى اگر كسى از تو وام خواست وامش ده تا در روز تنگدستى ات ادا كند.

آگاه باش كه در پيش رويت گذرگاه سختى است، آن كه سبكبار است در آن گذرگاه حالى بهتر از سنگين بار دارد، و آن كه دچار كندى است بد حال تر از شتابنده در آن است. در آنجا محل فرود آمدنت به ناچار يا در بهشت است يا در جهنّم، پس پيش از در آمدنت به آن جهان توشه آماده كن، و قبل از ورودت منزلى فراهم ساز، كه بعد از مرگ تدارك كردن از دست رفته ممكن نيست، و راه بازگشت به دنيا براى هميشه بسته است.

آگاه باش آن كه خزائن آسمانها و زمين در اختيار اوست به تو اجازه دعا داده، و اجابت آن را ضمانت نموده، و دستور داده از او بخواهى تا ببخشد، و رحمتش را بطلبى تا رحمت آرد، و بين خودش و تو كسى را حاجب قرار نداده و تو را مجبور به توسل به واسطه ننموده، و اگر گناه كردى از توبه مانعت

ص: 632

نشده، و در عقوبتت عجله نكرده، و به باز گشتت سرزنشت ننموده، و آنجا كه سزاوار رسوا شدنى رسوايت نكرده، در پذيرش توبه بر تو سخت گيرى روا نداشته، و به حسابرسى گناهانت اقدام نكرده، و از رحمتش نااميدت ننموده، بلكه خوددارى از معصيت را برايت حسنه قرار داده، و يك گناهت را يك گناه، و يك خوبيت را ده برابر به شمار آورده، باب توبه و باب خشنوديش را به رويت گشوده، هرگاه او را بخوانى صدايت را بشنود، چون با او به راز و نياز برخيزى رازت را بداند، پس نياز به سوى او مى برى، و راز دل با او در ميان مى گذارى، از ناراحتى هايت به او شكايت مى برى، و چاره گرفتاريهايت را از او مى خواهى، بر امورت از حضرتش يارى مى طلبى، از خزائن رحمتش چيزهايى را مى خواهى كه غير او را بر عطا كردنش قدرت نيست، از قبيل زياد شدن عمرها، سلامت بدنها، و گشايش روزيها.

خداوند كليدهاى خزائن خود را در اختيار تو گذاشته به دليل آنكه به تو اجازه درخواست از خودش را داده، پس هرگاه بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را با دعا باز كنى، و باران رحمتش

ص: 633

را بخواهى. پس تأخير در اجابت دعا نا اميدت نكند، زيرا عطا و بخشش به اندازه نيّت است، چه بسا كه اجابت دعايت به تأخير افتد تا پاداش دعا كننده بيشتر، و عطاى اميدوار فراوان تر گردد. و چه بسا چيزى را بخواهى و به تو داده نشود ولى بهتر از آن در دنيا يا آخرت به تو عنايت گردد، يا به خاطر برنامه نيكوترى اين دعايت مستجاب نشود. و چه بسا چيزى را مى خواهى كه اگر اجابت گردد دينت را تباه كند. روى اين حساب بايد چيزى را بطلبى كه زيباييش براى تو برقرار، و وبالش از تو بركنار باشد، كه ثروت براى تو باقى نيست و تو هم براى آن باقى نخواهى بود.

پسرم! معلومت باد براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، و براى فنا نه براى بقا، و براى مرگ نه براى حيات، در منزلى هستى كه بايد از آن كوچ كنى، و جايى كه از آن به جاى ديگر برسى، و خلاصه در راه آخرتى، و صيد مرگى كه گريزنده از آن را نجات نيست، و از دست خواهنده اش بيرون نرود، و ناگزير او را بيابد. از اينكه مرگ تو را به هنگام

ص: 634

گناه دريابد- گناهى كه با خود مى گفتى از آن توبه مى كنم- بر حذر باش، مرگى كه بين تو و توبه ات مانع گردد، و بدين صورت خود را به هلاكت انداخته باشى.

ياد مرگ

پسرم! مرگ را و موقعيتى كه ناگهان در آن مى افتى، و بعد از مرگ به آن مى رسى زياد به ياد آر، تا وقتى مرگ برسد خود را مهيّا، و دامن همت به كمر زده باشى، مباد كه مرگ از راه برسد و تو را مغلوب نمايد. از اينكه رغبت دنياپرستان به دنيا، و حرصشان بر متاع اندك آن تو را فريفته كند بر حذر باش، كه خداوندت از اوضاع دنيا خبر داده، و دنيا هم با احوالاتش تو را از زوال خود آگاه نموده، و زشتيهايش را به تو نشان داده، زيرا دنيا پرستان سگانى فرياد زننده، و درندگانى شكار كننده هستند، يكديگر را مى گزند، زورمندش ضعيفش را مى خورد، و بزرگش به كوچكش به قهر و غلبه حمله مى كند. گروهى از دنياداران چهار پايانى مهار شده، و دسته اى حيوان رها شده اند، عقول خود را از دست داده، و به راه نامعلوم قدم نهاده اند،

ص: 635

حيوانى چند كه در چراگاه آفت كه قدم در آنجا قرارى ندارد سر داده شده اند، نه چوپانى كه از آنان نگهدارى نمايد، و نه چراننده اى كه آنها را بچراند، دنيا آنان را به راه كورى و ضلالت برده، و ديدگانشان را از ديدن علائم هدايت فرو بسته، در وادى حيرت دنيا سرگردان، و در نعمت هايش غرق، و آن را به عنوان ربّ انتخاب كرده اند، از اين رو دنيا با آنان و آنان با دنيا به بازى پرداخته اند، و آنچه را به دنبال آن است فراموش كرده اند

. اندازه در طلب

مهلت ده، تاريكى بر طرف مى شود، گويى كاروان به منزل رسيده، اميد است آن كه بشتابد به كاروان برسد. پسرم! آگاه باش كسى كه مركبش شب و روز است او را با مركب مى برند گر چه ايستاده به نظر آيد، و طى مسافت مى كند هر چند مقيم و آسوده ديده شود.

به يقين آگاه باش كه هرگز به آرزويت نرسى، و از اجل معيّن شده نگذرى، و در راه كسى هستى كه پيش از تو بوده. پس در طريق به دست آوردن مال آرام باش، و در برنامه كسب و كار مدارا كن،

ص: 636

چه بسا تلاشى كه موجب تلف شدن ثروت شود. معلومت باد كه هر كوشنده اى يابنده، و هر مدارا كننده اى محروم نيست. نفس خود را از هر پستى به گرامى داشتنش حفظ كن هر چند تو را به نعمت هاى فراوان رساند، زيرا در برابر مقدارى كه از كرامت نفس به خرج مى گذارى عوضى به دست نياورى، بنده ديگرى مباش كه خداوند آزادت قرار داده. چه خيرى است در خيرى كه جز با شرّ به دست نيايد، و در آسايشى كه جز با سختى حاصل نگردد؟! از اينكه مركبهاى طمع تو را برانند و به آبشخورهاى مهلكه وارد سازند بر حذر باش، اگر بتوانى بين تو و خداوند صاحب نعمتى نباشد چنان كن، زيرا بالاخره نصيبت را بيابى، و سهم خود را دريابى. نعمت اندك از جانب خداى پاك بزرگتر و با ارزش تر از نعمت فراوانى است كه از غير خدا برسد اگر چه همه از اوست

سفارشهاى گوناگون ديگر

تدارك آنچه به خاطر سكوت از دستت رفته آسان تر است از آنچه محض گفتارت از

ص: 637

كف داده اى، و نگهدارى آنچه در ظرف است به محكم كردن سربند آن است، و حفظ آنچه در اختيار توست نزد من محبوبتر است از طلب آنچه در دست غير توست. تلخى نااميدى بهتر از خواستن از مردم است. مال اندك همراه با عفت نفس از ثروت با گناه بهتر است. آدمى راز زندگيش را بهتر از ديگران حفظ مى كند. چه بسا كوشنده اى كه تلاش و سعيش به او زيان مى زند. زياده گو هرزه گو مى گردد، و آن كه نسبت به امورش انديشه كند بينا مى شود. به اهل خير نزديك شو تا از آنان گردى، و از اهل شر جدا شو تا از آنان به حساب نيايى. بد خوراكى است خوراك حرام، و ستم بر ضعيف زشت ترين ستم است. آنجا كه نرمى درشتى است درشتى نرمى است، چه بسا دارو درد، و درد درمان است. چه بسا خير خواهى كند آن كه خير خواه نيست، و خيانت ورزد كسى كه از او نصيحت خواسته شده.

از اعتماد به آرزوها بپرهيز كه سرمايه احمقان است. عقل حفظ تجربه هاست، و بهترين چيزى كه تجربه كرده اى آن است كه تو را پند دهد. به جانب فرصت بشتاب پيش از

ص: 638

آنكه غصه و حسرت گردد. اين طور نيست كه هر خواهنده اى به مقصد رسد، و هر غائب شونده اى باز گردد.

از زمينه هاى فساد ضايع كردن زاد و توشه و تباه كردن معاد است. براى هر كارى عاقبتى است، آنچه برايت رقم خورده زود است به تو برسد. تاجر در خطر است. و چه بسيار مال اندكى كه از مال بسيار با بركت تر است. خيرى در يارى دهنده پست، و رفيق متّهم نيست. تا وقتى شتر زمانه رام توست آن را آسان گير. نعمتى را به اميد بيشتر به دست آوردن در خطر مينداز. از اينكه مركب لجاجت تو را چموشى كند بپرهيز.

زمان جدايى برادرت از تو خود را به پيوند با او، و وقت روى گردانيش به لطف و قرابت، و برابر بخلش به عطا و بخشش، و هنگام دوريش به نزديكى، و زمان درشتخويى اش به نرمخويى، و وقت گناهش به پذيرفتن عذر او وادار، تا جايى كه گويى تو بنده اويى، و او تو را صاحب نعمت است. اين برنامه ها را در جايى كه اقتضا ندارد انجام مده، و در باره كسى كه شايسته نيست به ميدان نياور. دشمن دوستت را به دوستى انتخاب مكن

ص: 639

تا دوستت را دشمن نباشى. خيرخواهى خود را نسبت به برادرت خالص كن چه خير خواهيت به نظر او خوب آيد يا زشت. جرعه خشم را فرو خور، كه من جرعه اى شيرين تر و داراى عاقبتى لذيذتر از آن نديدم. با كسى كه با تو خشونت كند نرم باش، كه به زودى نسبت به تو نرم شود.

با دشمنت نيكى كن كه نيكى شيرين ترين دو پيروزى (انتقام و گذشت) است. اگر خواستى از برادرت جدا شوى جايى براى او باقى گذار كه اگر روزى خواست برگردد دستاويز برگشت داشته باشد.

آن كه به تو گمان نيك برد گمانش را عملا تحقق بخش.

حق برادرت را با تكيه بر رفاقتى كه بين تو و اوست ضايع مكن، زيرا كسى كه حقش را ضايع كنى برادر تو نيست. مبادا خانواده ات بد بخت ترين مردم به خاطر تو باشند.

به كسى كه به تو علاقه ندارد علاقه نشان مده. نبايد برادرت در قطع رابطه با تو از پيوستن تو به او، و بد عمل كردنش از احسان تو به او از تو تواناتر باشد. ستم اهل ستم بر تو گران نيايد، زيرا او به زيان خود

ص: 640

و سود تو مى كوشد، و جزاى آن كه تو را شاد نموده اندوهگين كردن او نيست.

پسرم! آگاه باش رزق دو نوع است: رزقى كه تو آن را مى جويى، و رزقى كه آن تو را مى جويد، و اگر تو به او نرسى او به تو مى رسد. چه زشت است تواضع به وقت احتياج، و ستم در زمان توانگرى! از دنيايت به سود تو همان است كه آخرتت را به آن اصلاح نمايى. اگر براى آنچه از دستت رفته ناله مى كنى پس براى هر چه به دستت نرسيده نيز ناله بزن. بر آنچه نبوده به آنچه بوده استدلال كن، زيرا امور دنيا شبيه يكديگرند. از كسانى مباش كه موعظه به آنان سود ندهد مگر وقتى كه در توبيخ و آزردنشان جدّيت كنى، كه عاقل به ادب پند گيرد، و چهارپايان جز با ضرب تازيانه اصلاح نگردند. غمهايى را كه بر تو وارد مى گردد با تصميم هاى قوى بر صبر و استقامت و با حسن يقين از خود دور كن. هر كه راه مستقيم را بگذاشت منحرف شد. همنشين به منزله خويشاوند است.

دوست آن است كه در غيبت انسان نيز دوست باشد. هواى نفس شريك كور دلى است. چه بسا دورى كه از نزديك نزديك تر است، و چه بسا نزديكى كه از دور دورتر است. غريب كسى است كه براى او

ص: 641

دوست نيست. آن كه از حق تجاوز كند راه اصلاح بر او تنگ مى شود. كسى كه به ارزش خود قناعت ورزد ارزشش براى او پاينده تر است. مطمئن ترين رشته اى كه به آن چنگ زنى رشته اى است كه بين تو و خداوند است.

بى پرواى نسبت به تو دشمن توست. گاهى نوميدى دست يافتن است آن گاه كه طمع موجب هلاكت است. هر عيبى آشكار نمى گردد و هر فرصتى به چنگ نمى آيد. چه بسا بينا كه راهش را اشتباه كند، و كور دل به رشد و صواب برسد. بدى را به تأخير انداز زيرا كه هر گاه بخواهى مى توان به سوى آن شتافت. بريدن از نادان مساوى پيوستن به داناست. آن كه خود را از زمانه ايمن بيند زمانه به او خيانت ورزد، و آن كه زمانه را بزرگ شمارد زمانه او را پست كند. اين نيست كه هر تيراندازى به هدف زند.

هر گاه وضع سلطان دگرگون گردد اوضاع زمانه تغيير كند. پيش از سفر از رفيق سفر، و قبل از خانه از همسايه خانه بپرس. از اينكه سخن خنده آور گويى بپرهيز گرچه آن را از ديگرى حكايت كنى

.

ص: 642

در باره زنان

از مشورت با زنان اجتناب كن، زيرا رأيشان ضعيف، و عزمشان سست است.

با پوششى كه بر آنان قرار مى دهى ديده آنان را از ديدن مردمان باز دار، زيرا سختى حجاب آنان را پاك تر نگاه مى دارد، و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را بر آنان در آورى، و اگر بتوانى چنان كن كه غير تو را نشناسند. امورى كه در خور توان زنان نيست به دستشان مسپار، زيرا زن گلى است ظريف نه خادم و كار پرداز.

احترامش را در حدّ خودش مراعات كن، و او را به طمع ميانجى گرى در حق غير مينداز. آنجا كه جاى غيرت نيست از غيرت بپرهيز، چرا كه اين روش افراطى سالم را به بيمارى، و پاكدامن را به آلودگى دچار مى كند. براى هر يك از خدمتگزارانت كارى مربوط به او قرار ده و او را نسبت به همان كار باز خواست نما، كه اين كار آنها را بهتر وامى دارد تا در خدمتت كار را به يكديگر وانگذارند.

اقوامت را احترام كن، زيرا آنان بال تواند كه با آن پرواز مى كنى، و ريشه تواند كه به آن

ص: 643

باز مى گردى، و نيروى تواند كه به وسيله آنان به دشمن حمله مى برى. دين و دنيايت را به خدا مى سپارم، و از او بهترين سرنوشت را براى تو در امروز و فردا و دنيا و آخرت درخواست مى كنم.

و السّلام

. (2032)

32 (2032) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

جمعيت زيادى از مردم را هلاك نمودى، آنان را به گمراهيت فريفتى، و در موج دو رويى خود انداختى، تاريكى ها آنان را پوشانده، و شبهه ها آنان را به تلاطم افكنده، پس از راه حق منحرف شدند، به گذشته جاهلى برگشتند، به حقيقت پشت كردند و تكيه بر حسب و نسب نمودند، جز گروهى از بينايان كه از مسير باز گشتند، كه پس از شناخت تو از تو جدا شدند، و از يارى تو به سوى حق گريختند، زيرا آنان را به كارى دشوار

ص: 644

واداشتى، و از راه راست منحرف نمودى. اى معاويه، در باره خود از خدا پروا كن، و عنانت را از دست شيطان به در آر، كه دنيا از تو جدا گشته، و آخرت به تو نزديك شده. و السلام

. (2033)

33 (2033) از نامه هاى آن حضرت است به قثم بن عباس فرماندارش در مكّه

اما بعد، جاسوس من در مغرب به من نوشته كه مردمى از اهل شام به حج گسيل شده اند كه دلهايشان بسته، و گوشهايشان كر، و ديدگانشان كور است، كسانى كه حق را به باطل مى آميزند، و در نافرمانى خالق از مخلوق اطاعت مى كنند، و به بهانه دين از سينه دنيا شير مى دوشند، و دنياى حاضر را به جاى آخرتى كه نيكان پرهيزكار انتخاب نموده اند سودا مى نمايند. هرگز رستگار به خير

ص: 645

نگردد مگر عامل خير، و به جزاى بد نرسد مگر عامل شر، پس بر آنچه در اختيار توست استقامت ورز استقامت هوشيار با احتياط و سر سخت، و خير خواه خردمند، كه فرمانبردار حاكم، و مطيع امام خويش است. كارى انجام ندهى كه مجبور به عذر خواهى شوى، و به وقت نعمت و خوشى سر به طغيان برندار، و به هنگام سختى و بلا هراسان و دلباخته مباش. و السلام

. (2034)

34 (2034) از نامه هاى آن حضرت است به محمد بن ابو بكر كه به علّت عزلش از حكومت مصر، و قرار گرفتن مالك اشتر به جاى او دلتنگ شده بود، و مالك پيش از رسيدن به مصر از دنيا رفت

اما بعد، خبر دل تنگيت از اينكه اشتر را به منطقه حكمرانيت فرستادم به من رسيد، اين كار من نه به خاطر اين بود كه تو را كاهل و سست مى دانستم، و نه به علت اينكه مى خواستم كوشش زيادترى از خود نشان دهى. اگر از حكومت مصر آنچه در اختيار توست از تو گرفتم تو را حاكم منطقه اى

ص: 646

قرار مى دهم كه زحمتش برايت آسانتر، و حكومتش براى تو خوشايندتر باشد.

مردى كه او را به امارت مصر گماشتم براى ما مردى خير خواه، و نسبت به دشمنانمان سختگير بود. خداوند رحمتش كند، كه عمرش را به سر برد، و مرگش را ديدار كرد، در حالى كه از او خشنوديم، خداوند رضوانش را به او عنايت نمايد، و ثوابش را دو چندان كند. براى جنگ با دشمنت بيرون رو، و بر اساس بصيرتت حركت كن، با كسى كه با تو مى جنگد بجنگ، و او را به راه پروردگارت بخوان، بسيار از خداوند يارى طلب كه تو را از امور مهم كفايت كند، و در حوادث ياريت دهد، اگر خدا بخواهد

. (2035)

35 (2035) از نامه هاى آن حضرت است به عبد اللّه بن عباس پس از شهادت محمّد بن ابو بكر در مصر

اما بعد، مصر به دست دشمن افتاد، محمّد بن ابو بكر كه خدايش رحمت كند

ص: 647

شهيد شد، اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم كه او برايم فرزندى خيرخواه، كار گزارى سختكوش، شمشيرى برنده، و ركنى مدافع بود. من مردم را به پيوستن به او بر انگيختم، و آنان را قبل از وقوع حادثه به ياريش دستور دادم، و از آنان در آشكار و نهان و به طور مكرّر براى حركت به جانب او دعوت نمودم، گروهى با بى ميلى آمدند، و برخى بهانه دروغ تراشيدند، و عدّه اى دست از ياريش برداشته اعتنايى نكردند. از خدا مى خواهم به زودى مرا از اين مردم برهاند. به خدا قسم اگر به وقت جنگ با دشمن علاقه ام به شهادت نبود، و خود را براى مرگ آماده نكرده بودم، دوست داشتم كه حتى يك روز هم با اين مردم نباشم، و با آنان روبرو نگردم

.

ص: 648

(2036)

36 (2036) از نامه هاى آن حضرت است به برادرش عقيل بن ابى طالب در باره لشكرى كه به سوى برخى دشمنان فرستاده بود، و اين نامه پاسخ نامه عقيل است

لشكرى انبوه از مسلمانان را به جانب آن دشمن روانه كردم، چون با خبر شد به سرعت گريخت، و با پشيمانى بازگشت، در بعضى از جادّه ها به او رسيدند و اين زمانى بود كه خورشيد در مرز غروب قرار داشت، لحظاتى چند بين آنان جنگ در گرفت، دشمن جز به اندازه ساعتى درنگ نداشت تا اينكه با غم و غصّه رهايى يافت پس از آنكه دچار تنگنا شده بود، و از او جز رمقى باقى نبود، در نتيجه با چه مشكلى از مهلكه به در رفت! ياوه گويى قريش را با اين تاخت و تاز شديدشان در گمراهى، و جولانشان در دشمنى، و سركشى كردنشان را در گمراهى رها كن، كه اينان در جنگ با من همدست شدند چنانكه پيش از من در جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه

ص: 649

و آله همدست گشتند! جزا دهندگان از جانب من جزاى قريش را بدهند، كه آنان با من قطع رحم كردند، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر) را از من ربودند.

اما نظرم را در باره جنگ پرسيدى، نظرم جنگ با كسانى است كه پيمان شكستند تا جايى كه خدا را ملاقات نمايم، بسيارى جمعيت در پيرامونم باعث عزّتم نگردد، و متفرق شدن از اطرافم موجب وحشتم نشود. گمان مبر كه پسر پدرت اگر چه مردم او را رها كنند به زارى و فروتنى افتد، يا از روى سستى تن به ستم دهد، يا زمام امورش را به دست كشاننده اى بسپارد، يا پشت زندگيش را براى سوارى اين و آن خم كند، بلكه فرزند پدرت چنان است كه شاعر بنى سليم گفته:

«اگر از من سؤال كنى كه در چه حالى؟ جواب مى دهم: در برابر حوادث زمانه صبور و استوارم» «بر من دشوار است كه مرا محزون بينند، تا دشمن به شماتت خيزد يا دوست اندوهگين گردد»

.

ص: 650

(2037)

37 (2037) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

سبحان اللّه! چه سخت دچار هواهاى بدعت آميزى، و گرفتار حيرت متابعت شده، آن هم همراه ضايع كردن حقايق، و به كنار انداختن پيمانهايى كه خداوند خواهان آنهاست، و بر بندگانش دليل و حجّت است! اما بحثهاى زيادت نسبت به عثمان و كشندگانش: تو وقتى به يارى او بر خاستى كه سود آن يارى متوجه تو بود، و زمانى كه ياريت براى او سودمند بود به ياريش اقدام نكردى. و السلام

.

ص: 651

(2038)

38 (2038) از نامه هاى آن حضرت است به اهل مصر، زمانى كه اشتر را زمامدار آنان نمود

از بنده خدا على امير المؤمنين، به مردمى كه براى خدا غضبناك شدند وقتى كه خدا در زمينش معصيت شد و حق او از بين رفت، و ستم سراپرده خود را بر سر نيك و بد، و مقيم و مسافر زد، در نتيجه نه معروفى بود كه در پناهش بياسايند، و نه منكرى كه از آن باز داشته شود.

اما بعد، بنده اى كه از بندگان خدا را به سوى شما گسيل داشتم، كه هنگام جوّ وحشت نخوابد، و ساعات هولناك از دشمنان نهراسد و عقب ننشيند، از آتش سوزان بر بدكاران سوزنده تر است، و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است. سخنش را بشنويد، و امرش را در آنچه مطابق حق است اطاعت نماييد، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خداست، كه تيزيش

ص: 652

كند نگردد، و ضربتش بى اثر نشود، اگر شما را دستور به حركت داد حركت كنيد، و اگر فرمان توقف داد باز ايستيد، كه او قدم بر نمى دارد و باز پس نمى نهد، و به تأخير نمى اندازد و پيش نمى برد مگر به فرمان من. شما را در فرستادن او بر خود مقدّم داشتم چون او را خيرخواه شما، و نسبت به دشمنتان سر سخت تر يافتم

. (2039)

39 (2039) از نامه هاى آن حضرت است به عمرو بن عاص

تو دينت را تابع دنياى كسى نمودى كه گمراهيش معلوم، و پرده حيايش دريده شده، شخص بزرگوار را در مجلس خود بد مى گويد، و عاقل را با آميزش خود نادان مى نمايد.

قدم به جاى قدمش گذاشتى، و بخشش او را درخواست نمودى، همچون سگى كه به دنبال شير رود، كه به پناه چنگال او رود، و انتظار بكشد كه اضافه صيدش را به سوى او اندازد. از اين رو دنيا و

ص: 653

آخرتت را به باد دادى، در صورتى كه اگر به دامن حق مى آويختى آنچه را مى خواستى مى يافتى. اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابو سفيان تسلّط دهد جزاى آنچه انجام داديد به شما خواهم داد، و اگر مرا از پاى نشانديد و خود برقرار مانديد آنچه از عذاب الهى پيش روى شماست براى شما بدتر است. و السّلام

. (2040)

40 (2040) از نامه هاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش

اما بعد، خبر برنامه اى از تو به من رسيده كه اگر انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده، و امام خويش را نافرمانى نموده، و در امانت خيانت كرده اى.

به من خبر رسيده كه محصولات زمين را برده، و آنچه زير دو پايت بوده برگرفته، و هر چه از بيت المال در اختيار داشتى خورده اى. حسابت را پيش من فرست، و معلومت باد كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم بزرگتر است. و السلام

.

ص: 654

(2041)

41 (2041) از نامه هاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش

اما بعد، من تو را در امانتم (حكومت) شريك خود نمودم، و نسبت به خويش از همه نزديكتر قرار دادم، هيچ يك از خاندانم، براى موافقت و مدد كردن به من و رساندن امانت به سويم در نظر من مطمئن تر از تو نبود. چون ديدى زمانه بر پسر عمويت سخت شد، و دشمن بر او كينه ورزيد، و امانت مردم تباه شد، و اين امّت به فتنه دچار و به خونريزى دلير و پراكنده و بى پناه شدند، پيمانت را با پسر عمويت دگرگون نمودى، و همراه جدا شدگان از او جدا شدى، و با آنان كه دست از ياريش برداشتند همراه گشتى، و با خيانت كنندگان به او خيانت نمودى! نه با پسر عمويت همراهى نمود، نه امانت را ادا كردى.

گويا تلاش براى خدا نبود، و انگار از جانب پروردگارت حجّتى

ص: 655

نداشتى، و مثل اينكه در مقام بودى تا اين امت را به خاطر اموالشان فريب دهى، و قصد داشتى غافلگيرشان كرده و بيت المال آنان را غارت كنى.

چون زمينه تشديد خيانت به امت برايت فراهم شد به سرعت حمله كرده، و به شتاب از جاى جستى، و آنچه توانستى از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نگهدارى مى شد مانند گرگ تيزرو كه بزغاله مجروح از پا افتاده را بر بايد ربودى، و آن مال را با خيال راحت به حجاز منتقل كردى، بدون اينكه در اين غارتگرى احساس گناه كنى! دشمنت بى پدر باد، انگار ميراث رسيده از پدر و مادرت را به جانب خانواده ات بردى.

سبحان اللّه! آيا به قيامت ايمان ندارى؟ و از حسابرسى خدا نمى ترسى؟! اى كسى كه نزد ما از خردمندان شمرده مى شدى، چگونه آشاميدن و خوردن اين مال را بر خود گوارا مى دانى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى؟! كنيزان مى خرى، و با زنان ازدواج مى كنى آن هم از مال يتيمان و مساكين و مؤمنان

ص: 656

جهاد كننده اى كه خداوند اين اموال را به آنان بخشيده، و به وسيله آنان اين شهرها را حفظ كرده. از خدا پروا كن، به اين قوم اموالشان را برگردان، اگر بر نگردانى آن گاه خداوند به من قدرت دست يابى به تو را بدهد چنانت عقوبت كنم كه عذر خواهم نزد حق باشد، و با شمشيرم گردنت را بزنم شمشيرى كه احدى را با آن نزدم جز اينكه وارد جهنّم شد. به خدا قسم اگر حسن و حسينم آنچه را تو انجام دادى انجام مى دادند، از من نرمشى نمى ديدند، و به مرادى نمى رسيدند، تا اينكه حق را از آنان باز ستانم، و باطلى را كه از ستمشان به وجود آمده نابود سازم. به خداى جهانيان قسم آنچه از مال ايشان برده اى اگر برايم حلال بود شادم نمى كرد كه آن را براى اولادم به ارث گذارم. در اين غارتگرى آهسته بران، كه گويى به مرگ رسيده اى، و زير خاك دفن شده اى، و اعمالت بر تو عرضه شده آن هم در جايى كه ستمكار به حسرت فرياد بر مى دارد، و ضايع كننده عمر در خواست برگشت به دنيا دارد، در حالى كه آن زمان، زمان رهايى نيست

.

ص: 657

(2042)

42 (2042) از نامه هاى آن حضرت است به عمر بن ابى سلمه مخزومى، كارگزار حضرت در بحرين، پس از اينكه او را عزل نمود و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او گماشت

اما بعد، نعمان بن عجلان زرقى را والى بحرين قرار دادم، و تو را از آنجا برداشتم بدون اينكه نكوهش و ملامتى بر تو باشد. حقّا زمامدارى را به خوبى انجام دادى، و امانت را ادا كردى. به جانب من بيابى آنكه نسبت به تو سوء ظن و سرزنش، يا اتّهام و گناهى باشد. عزم حركت به جانب ستمكاران شام را دارم، دوست داشتم در اين سفر همراهم باشى، زيرا تو از كسانى هستى كه در جنگ با دشمن و به پاكردن ستون دين به آنان پشت قوى مى كنم، اگر خدا بخواهد

.

ص: 658

(2043)

43 (2043) از نامه هاى آن حضرت است به مصقلة بن هبيره شيبانى كه عامل حضرت در اردشير خرّه بود

خبر انجام كارى از تو به من رسيده كه اگر آن را به جا آورده باشى خدايت را به خشم آورده، و امام خود را غضبناك كرده اى. خبر اين است كه غنايمى كه نيزه ها و اسبهاى اهل اسلام گرد آورده، و خونشان در اين راه به زمين ريخته در ميان باديه نشينان قبيله ات كه تو را انتخاب نموده اند تقسيم مى كنى! به حق كسى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر اين برنامه حقيقت داشته باشد خود را نزد من خوار و بى اعتبار خواهى يافت. پس حق خداوندت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين خويش آباد مكن، كه از زيانكارترين مردم خواهى بود.

معلومت باد كه حقّ مسلمانانى كه نزد تو و ما هستند در سهم برى از

ص: 659

بيت المال برابر است، براى گرفتن سهميه نزد من مى آيند و مى روند

. (2044)

44 (2044) از نامه هاى آن حضرت است به زياد بن ابيه، وقتى به حضرت خبر رسيد معاويه به زياد نامه نوشته مى خواهد او را با ملحق كردن به نسب خود بفريبد

آگاه شدم كه معاويه براى لغزاندن خردت و سست كردن عزمت نامه اى برايت فرستاده، از او حذر كن، كه بى ترديد او شيطان است، كه از مقابل و پشت سر و از راست و چپ به جانب انسان مى آيد، تا به وقت غفلتش بر او هجوم آرد، و عقل ساده اش را بدزدد.

از ابو سفيان در روزگار عمر بن خطاب سخنى بدون انديشه از روى وسوسه نفس، و تحريكى از تحريكات و فساد كاريهاى شيطان سر زد، كه نه نسبى به آن ثابت مى شود و نه كسى به آن مستحق ميراث مى گردد (ابو سفيان به عمرو عاص گفت: اين محصول زناى من با مادر اوست)

ص: 660

و آويخته به اين سخنان همانند كسى است كه خود را در ميان باده گساران اندازد ولى پيوسته او را دور مى كنند، و به كاسه چوبينى شبيه است كه به بار مركبى آويخته و پيوسته مى جنبد.

زياد چون نامه حضرت را خواند گفت: به خداى كعبه كه بر اين حيله گرى معاويه شهادت داد.

اين مسأله دائم در خاطر زياد بود تا معاويه او را الحاق به نسب خود كرد.

مؤلف: «واغل» كسى است كه به جمع شرابخواران درآيد تا شراب بخورد ولى چون از آنان نيست پيوسته رانده شود و ممنوع گردد. و «نوط مذبذب» ظرف و مانند آن است كه دنبال پالان بياويزند كه وقتى راكب مركب را حركت مى دهد يا حركتش را سريع مى نمايد آن ظرف پيوسته مى جنبد

.

ص: 661

(2045)

45 (2045) از نامه هاى آن حضرت است به عثمان بن حنيف انصارى، كار گزارش در بصره

اشاره

، وقتى به حضرت خبر رسيد او را به مهمانى دعوت كرده اند و او به آنجا رفته.

اما بعد، اى پسر حنيف، به من خبر رسيده كه مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافته اى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهايى پر از طعام كه به سويت آورده مى شده پذيراييت كرده اند، خيال نمى كردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول كنى كه محتاجشان را به جفا مى رانند، و توانگرشان را به مهمانى مى خوانند! به لقمه اى كه بر آن دندان مى گذارى دقت كن، لقمه اى را كه حلال و حرامش بر تو روشن نيست بيرون افكن، و آنچه را مى دانى از راه هاى حلال به دست آمده بخور.

معلومت باد كه هر مأمومى را امامى است كه به او اقتدا مى كند، و از نور علمش بهره مى گيرد.

ص: 662

آگاه باش امام شما از تمام دنيايش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده.

معلومتان باد كه شما تن دادن به چنين روشى را قدرت نداريد، ولى مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنى و درستى يارى كنيد. به خدا قسم من از دنياى شما طلايى نيندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخيره اى برنداشته، و عوض اين جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده ام! آرى از آنچه آسمان بر آن سايه انداخته، فقط فدك در دست ما بود، كه گروهى از اينكه در دست ما باشد بر آن بخل ورزيدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتيم، و خداوند نيكوترين حاكم است. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ كه در فردا جاى شخص در گور است، كه آثار آدمى در تاريكى آن از بين مى رود، و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه اگر به گشادگى آن بيفزايند، و دستهاى گور كن به وسيع كردن آن اقدام نمايد باز هم سنگ و كلوخ زمين آن را به هم فشارد، و خاك روى هم انباشته رخنه هايش را ببندد! اين است نفس من كه آن را به پرهيزكارى رياضت مى دهم تا با امنيت وارد روز خوف اكبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند.

ص: 663

اگر مى خواستم هر آينه مى توانستم به عسل مصفّا، و مغز اين گندم، و بافته هاى ابريشم راه برم، اما چه بعيد است كه هواى نفسم بر من غلبه كند، و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذيذ وادار نمايد در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى زندگى كند كه براى او اميدى به يك قرص نان نيست، و سيرى شكم را به ياد نداشته باشد، يا آنكه شب را با شكم سير صبح كنم در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه، و جگرهايى سوزان باشد، يا چنان باشم كه گوينده اى گفته:

«اين درد و ننگ تو را بس كه با شكم سير بخوابى، و در اطراف تو شكم هايى باشد كه پوستى را براى خوردن آرزو كنند».

آيا به اين قناعت كنم كه به من امير مؤمنان گفته شود، ولى در سختى هاى روزگار با آنان شريك نباشم، يا در تلخى هاى زندگى الگويشان محسوب نشوم؟! آفريده نشدم تا خوردن غذاهاى پاكيزه مرا سر گرم كند به مانند حيوان به آخور بسته كه همه انديشه اش علف خوردن است، يا چهار پاى رها شده كه كارش به هم زدن خاكروبه هاست، از علف هاى آن شكم را پر مى كند،

ص: 664

و از منظور صاحبش از سير كردن او بى خبر مى باشد، هيهات از اينكه رهايم ساخته، يا بيكار و بيهوده ام گذاشته باشند، يا كشاننده عنان گمراهى باشم، يا در حيرت و سرگردانى بيراهه روم.

انگار گوينده اى از شما مى گويد: اگر خوراك فرزند ابى طالب اين است پس ضعف و سستى او را از جنگ با هماوردان و معارضه با شجاعان مانع مى گردد! بدانيد درختان بيابانى چوبشان سخت تر، و درختان سرسبز پوستشان نازك تر، و گياهان صحرايى آتششان قوى تر، و خاموشى آنها ديرتر است. من و رسول خدا همچون دو درختى هستيم كه از يك ريشه رسته، و چون ساعد و بازو مى باشيم. به خدا قسم اگر عرب در جنگ با من همدست شوند من از مقابله با آنان روى بر نگردانم، و اگر فرصت ها دست دهد شتابان بدان سو (شام) مى روم، و خواهم كوشيد تا زمين را از اين موجود وارونه، و سرنگون كالبد (معاويه) پاك نمايم، تا سنگريزه ها از ميان دانه هاى درو شده بيرون رود.

ص: 665

و از اين نامه است كه پايان آن است

اى دنيا، از من فاصله بگير، كه مهارت را بر گردنت انداختم، از چنگالت بيرون جستم، از دامهايت فرار كردم، و از رفتن در لغزشگاههايت دورى گزيدم.

كجايند گذشتگانى كه به بازيهايت آنان را فريفتى؟! كجايند ملّتهايى كه با زر و زيورت آنان را مغرور نمودى؟! اينك اينان گروگانهاى قبور، و فرورفته در لابلاى لحدهايند. به خدا قسم اى دنيا اگر موجودى قابيل ديدن، و جسمى سزاوار لمس بودى، حدود خدا را بر تو جارى مى ساختم در رابطه با بندگانى كه به آرزوها فريبشان دادى، و ملتهايى كه در پرتگاه هاى هلاكت انداختى، و پادشاهانى كه تسليم نابودى كردى و به سر چشمه هاى بلا وارد نمودى، به جايى كه در ورود و خروجش امنيت نباشد.

هيهات! هر كس گام در لغزشگاههايت نهد بلغزد، و هر كه سوار آبهاى متراكمت گردد غرق شود، و آن كه از دامهاى تو به يك سو رود موفق گردد، و كسى كه از فتنه هاى تو سالم است باكى ندارد كه گرفتار تنگى زندگى باشد، و دنيا نزد او مانند روزى است كه لحظه پايانش فرا رسيده. از من دور شو،

ص: 666

به خدا قسم رام تو نشوم تا مرا به خوارى نشانى، و عنان به دستت نگذارم تا هر كجا خواهى ببرى.

قسم به خداوند، قسمى كه فقط اراده حق را از آن استثنا مى كنم، آنچنان نفس خويش را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان زمانى كه براى خوردن يابد شاد شود، و به جاى خورش به نمك قناعت كند، و كاسه چشمم را در گريه هاى شب و روز قرار دهم تا چون چشمه اى كه آبش فرو رفته اشكى در آن نماند. آيا به همان گونه كه حيوان چرنده شكمش را با چريدن پر كند و بخوابد، و رمه گوسپند كه از علف سير مى شود و به جانب خوابگاهش مى رود، على هم از توشه خود بخورد و بخوابد؟! چشمش روشن كه پس از ساليانى دراز به چهارپايان رها شده، و گوسپندان چرنده اقتدا كند! خوشا به حال كسى كه واجبات پروردگارش را به جا آورده، و مشكلات را تحمل نموده، و در شب از خواب خوش دورى كرده، تا وقتى كه خواب بر او چيره شود زمين را فرش خود گرفته، و دست را بالش زير سر كند، در ميان جمعيتى كه ترس از قيامت ديده هايشان

ص: 667

را بيدار گذاشته، و پهلوهاشان از بستر استراحت جدا شده، و لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسته و آرام گوياست، و گناهانشان به كثرت استغفار از بين رفته، «اينان حزب خدايند، و بدانيد كه حزب خدا رستگارانند».

پسر حنيف! از خدا پروا كن، و قرص هاى نان خودت تو را بس باشد، تا اين روش موجب خلاصى ات از آتش جهنم گردد

. (2046)

46 (2046) از نامه هاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش

اما بعد، تو از كسانى هستى كه من به پشتيبانى آنان دين را اقامه مى كنم، و نخوت گنه كار را قلع و قمع مى نمايم، و رخنه ترسناك حدود و مرزها را مى بندم. در هر چه بر تو مهم آيد از خداوند كمك بخواه، و سختگيرى را با آميزه اى از نرمى درهم آميز، آنجا كه نرمى و مدارا بهتر است

ص: 668

نرمش داشته باش، و جايى كه جز خشونت به كار نيايد خشونت كن، نسبت به رعيت فروتن باش، و با خوشرويى برخورد كن، و با ملايمت رفتار نما، و در نظر انداختن به آنان با گوشه چشم و خيره نگاه كردن و اشاره و تحيت يكسان معامله كن، تا زورمندان به تو طمع ستمكارى نبندند، و ناتوانان از عدالتت نا اميد نشوند. و السلام

. (2047)]

47 (2047) از وصيت هاى آن حضرت است به حسن و حسين عليهما السّلام وقتى كه ابن ملجم لعنة اللّه عليه به او ضربت زد

شما را به تقواى الهى سفارش مى نمايم، و اينكه دنيا را مجوييد گرچه دنيا شما را بجويد، و بر آنچه از دنيا از دستتان رفته متأسّف نباشيد. حق بگوييد، و براى ثواب الهى بكوشيد. دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد.

شما و همه فرزندان و خاندانم و هر كه اين وصيتم به او مى رسد را به تقواى الهى،

ص: 669

و نظم در زندگى، و اصلاح بين مردم سفارش مى كنم، چرا كه از جد شما (صلّى اللّه عليه و آله) شنيدم مى فرمود: «اصلاح ذات البين از عموم نماز و روزه بهتر است».

خدا را خدا را در باره يتيمان، آنان را گاهى سير و گاهى گرسنه مگذاريد، مباد كه در كنار شما تباه شوند.

خدا را خدا را در رابطه با همسايگان، كه مورد سفارش پيامبر شمايند، پيوسته به آنان سفارش داشت تا جايى كه گمان برديم ميراث برشان خواهد ساخت! خدا را خدا را در باره قرآن، نيايد كه ديگران در عمل به آن از شما پيشى جويند. خدا را خدا را در باره نماز، كه نماز عمود دين شماست. خدا را خدا را در باره خانه پروردگارتان، تا وقتى هستيد آنجا را خالى مگذاريد، كه اگر خالى گذاشته شود از كيفر حق مهلت نيابيد.

خدا را خدا را در باره جهاد با اموال و جان و زبانتان در راه خدا. بر شما باد به پيوند با هم و بخشش مال به يكديگر، و بپرهيزيد از دورى و قطع رابطه با هم. امر به معروف و نهى از منكر را وانگذاريد، كه بد كارانتان

ص: 670

بر شما مسلّط شوند، آن گاه دعا كنيد و به اجابت نرسد.

سپس فرمود: اى فرزندان عبد المطلب، نيابم شما را كه به بهانه كشته شدن من در خون مسلمانان فرو افتيد و گوييد: امير المؤمنين كشته شد، امير المؤمنين كشته شد! معلومتان باد كه فقط قاتلم بايد قصاص شود.

ملاحظه نماييد هرگاه من از اين ضربت او از دنيا رفتم تنها او را يك ضربت بزنيد، و گوش و بينى و اعضاى او را قطع مكنيد، كه من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: «از مثله كردن دورى كنيد هر چند در باره سگ گاز گيرنده باشد»

. (2048)

48 (2048) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

ستم و بهتان انسان را در دين و دنيايش رسوا و انگشت نما مى كند، و عيب و نقصش

ص: 671

را نزد عيب جويان آشكار مى نمايد. تو مى دانى آنچه از دستت رفته به دست نخواهى آورد (خون عثمان).

اقوامى كارى را به ناحق قصد كردند و به تأويل حكم حق دست زدند، خداوند هم آنان را تكذيب كرد.

پس بر حذر باش از روزى كه مسرور مى گردد كسى كه عاقبت كارش را نيكو يافته، و پشيمان شود آن كه عنانش را به شيطان داده و به دفعش برنخاسته. تو ما را به حكم قرآن خواندى در حالى كه اهل قرآن نيستى، و ما هم جواب تو را نداديم، بلكه حكم قرآن را پذيرفتيم.

و السلام

. (2049)

49 (2049) از نامه هاى آن حضرت است باز به معاويه

اما بعد، دنيا آدمى را از ديگر امور باز مى دارد، دنيادار به چيزى از دنيا نمى رسد جز آنكه درى از حرص و شيفتگى به آن به رويش باز مى گردد، دنيادار به آنچه از دنيا

ص: 672

دست يافته نسبت به آنچه به دست نياورده بى نياز نمى شود، و به دنبال آنچه فراهم نموده جدايى و فراق، و پنبه شدن رشته هاست. اگر از گذشته عبرت گيرى آنچه را مانده حفظ خواهى نمود. و السلام

. (2050)

50 (2050) از نامه هاى آن حضرت است به اميران سپاهش

از بنده خدا على بن ابى طالب امير مؤمنان، به مرز داران:

اما بعد، شايسته حاكم است كه برترى رسيده به او، و نعمتى كه به آن اختصاص يافته او را نسبت به رعيّت دگرگون نكند، و سهمى كه خداوند از نعمت نصيبش نموده سزاوار است بر نزديك شدنش به بندگان حق، و مهربانيش به برادران بيفزايد.

بدانيد حقّ شما بر من است كه چيزى را از شما جز اسرار جنگ پنهان ندارم، و كارى بى مشورت شما مگر در احكام الهى انجام ندهم، و هيچ حقّى از شما را از موضعش به تأخير نيندازم،

ص: 673

و تا آن را به جايش نرسانم باز نايستم، و اين كه همه شما نسبت به حق نزد من مساوى باشيد. چون رفتارم با شما اين گونه شد نعمت خداوند بر شما تمام مى شود، و بر شما واجب است از من اطاعت نماييد، و از دستورم سر نپيچيد، و در كارى كه به صلاح است تقصير ننماييد، و به خاطر حق در امواج بلاها و سختيها فرو رويد. اگر در باره من اين چنين استوار نباشيد كسى نزد من خوارتر از كج رفتار شما نباشد، آن گاه او را به شدّت كيفر مى دهم، و از دستم رهايى نخواهد يافت. چنين عهدى را از اميران خود بگيريد، و دستورات آنان را چنانكه خداوند امورتان را به آن اصلاح كند بپذيريد. و السلام

. (2051)

51 (2051) از نامه هاى آن حضرت است به مأموران ماليات

از بنده خدا على امير مؤمنان، به عاملان ماليات:

ص: 674

اما بعد، هر كه از قيامتى كه به آن روى خواهد نهاد حذر نكند، چيزى كه او را از بلاهاى آن روز حفظ كند پيش نفرستاده. آگاه باشيد آنچه از تكاليف به عهده شماست اندك است، و ثوابش بسيار.

اگر براى آنچه از جانب حق نهى شده مانند ستم و دشمنى كيفرى كه از آن بترسند وجود نداشت، در ثواب اجتناب از آنها آنقدر هست كه عذرى براى مردم در ترك طلب آنها نباشد. از جانب خود مردم را انصاف دهيد، و در برابر انجام حاجاتشان صبر كنيد، كه شما خزانه داران رعيت، و وكلاى ملّت، و نمايندگان پيشوايان هستيد. احدى را به خاطر نيازش نرنجانيد، و او را از خواسته اش منع ننماييد. اثاث ضرورى زندگى ماليات دهنده از قبيل لباس زمستانى و تابستانى، و چهار پاى در دست كار و غلامش را نفروشيد، براى گرفتن درهمى كسى را تازيانه نزنيد، به مال احدى از مردم چه مسلمان نمازگزار و چه غير مسلمانى كه در پناه اسلام است دست درازى نكنيد، مگر اسب و سلاحى كه عليه اسلام به كار گرفته شود، زيرا سزاوار مسلمان نيست اسب و سلاح را در دست دشمنان اسلام واگذارد

ص: 675

تا موجب شوكت ايشان بر ضد او شود.

از خيرخواهى نسبت به خويش، و خوشرفتارى با لشگر اسلام، و يارى رساندن به رعيّت، و تقويت دين دريغ مكنيد. آنچه در راه خدا بر شما واجب است انجام دهيد، زيرا خداى سبحان از ما و شما خواسته كه او را به اندازه توانايى خود سپاسگزار باشيم، و در نهايت قدرت به ياريش برخيزيم، و قدرتى نيست جز از جانب خداوند بزرگ

. (2052)

52 (2052) از نامه هاى آن حضرت است به كارگزاران شهرها در رابطه با وضع نماز

اما بعد، نماز ظهر را با مردم بخوانيد تا وقتى كه خورشيد به اندازه خوابگاه بزى از نصف النهار به جانب مغرب بر گردد. و نماز عصر را به جماعت بخوانيد آن گاه كه خورشيد در پاره اى از روز سپيد و جلوه گر است

ص: 676

و مى توان تا غروب كردنش به اندازه دو فرسخ راه پيمود. و نماز مغرب را وقتى با مردم بخوانيد كه روزه دار افطار مى نمايد، و حاجى به جانب منى مى رود. و نماز عشا را از وقتى كه سرخى پنهان مى شود تا ثلث از شب با مردم بخوانيد. و نماز صبح را هنگامى بخوانيد كه مرد مى تواند چهره دوستش را تشخيص دهد. نمازتان با مردم همچون نماز ناتوان ترين آنان باشد، و در طول دادن نماز عامل به فتنه افتادن مردم نباشيد

. (2053)

53 (2053) عهد نامه مكتوب آن حضرت است براى مالك اشتر نخعى- رحمه اللّه- زمانى كه او را به امارت مصر و مناطق تابعه آن انتخاب نمود و اين برنامه به وقتى بود كه كار حاكم مصر محمد بن ابو بكر در آشفتگى قرار داشت. اين عهد نامه طولانى ترين عهد نامه و از جهت در برداشتن خوبيها جامع ترين آنهاست

اشاره

اين فرمانى است كه بنده خدا امير المؤمنين در پيمانش به مالك بن حارث

ص: 677

اشتر زمانى كه او را به فرمانروايى مصر برگزيد دستور داد، تا مالياتهاى آن را جمع كند، و با دشمنش جهاد نمايد، و به اصلاح اهلش برخيزد، و شهرهايش را آباد سازد.

او را فرمان مى دهد به تقواى الهى، و مقدم داشتن طاعت خدا، و پيروى آنچه را كه خداوند در كتابش از واجبات و سنّت هاى خود امر فرموده، كه كسى جز به پيروى آنها خوشبخت نمى شود، و جز به انكار و ضايع نمودن آنها بدبخت نمى گردد، و ديگر آنكه خداوند سبحان را به قلب و دست و زبانش يارى كند، زيرا خداوند يارى يارى كننده خود، و عزّت آن كس را كه او را عزيز بدارد ضامن شده.

او را دستور مى دهد كه نفس را به وقت خواسته هاى نابجا درهم شكند، و آن را به هنگام سركشى ها باز دارد، كه نفس امر كننده به بدى است مگر خداوند رحم نمايد.

اى مالك، آگاه باش كه تو را به شهرهايى روانه كردم كه پيش از تو فرمانروايانى در آن به عدالت و ستم حكومت كردند، و مردم به وضع تو به همان صورت مى نگرند كه

ص: 678

توبه حاكمان پيش از خود مى نگريسته اى، و همان را در حق تو مى گويند كه تو در باره حاكمان گذشته مصر مى گفته اى، شايستگان را به ذكر خيرى كه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى كند مى توان شناخت. پس بايد محبوبترين اندوخته ها در نزد تو عمل صالح باشد.

بنا بر اين بر هواهايت مسلط باش، نسبت به خود از آنچه بر تو حلال نيست بخل بورز، زيرا بخل به خود انصاف دادن از خود است در رابطه با آنچه محبوب يا منفور انسان است. مهربانى و محبت و لطف به رعيت را شعار قلب خود قرار ده، بر رعيت همچون حيوان درنده مباش كه خوردن آنان را غنيمت دانى، كه رعيت بر دو گروهند: يا برادر دينى تواند، يا انسانهايى مانند تو، كه خطاهايى از آنان سر مى زند، علل گناهى بر آنان عارض مى شود، و گناهانى از آنان به عمد يا اشتباه بروز مى كند، پس همان گونه كه علاقه دارى خداوند بخشش و چشم پوشى را به تو عنايت نمايد رعيت را مورد عفو و چشم پوشى قرار بده، چرا كه تو از نظر قدرت برتر از آنانى، و آن كه بر تو ولايت دارد بالاتر از تو مى باشد، و خداوند برتر از آن كسى كه تو را والى مصر نموده،

ص: 679

خداوند كفايت امور رعيّت را از تو خواسته، و به خاطر آنان تو را در عرصه آزمايش قرار داده.

خود را در موقف جنگ با خدا قرار مده، كه تو را تحمّل كيفر او نيست، و از عفو و رحمتش بى نياز نمى باشى. از گذشتى كه از مردم كرده اى پشيمان مشو، و بر كيفرى كه داده اى شاد مباش، و به خشمى كه راه بيرون رفتن از آن وجود دارد شتاب مكن، و فرياد مزن كه من بر شما گمارده ام، فرمان مى دهم بايد اطاعت شوم، كه اين وضع موجب فساد دل، و كاهش و ضعف دين، و باعث نزديك شدن زوال قدرت است. هرگاه حكومت براى تو خود بزرگ بينى و كبر به وجود آورد، به بزرگى سلطنت خداوند كه فوق توست و قدرتى كه بر تو دارد و تو را بر خودت آن قدرت و توانايى نيست نظر كن، كه اين نظر كبر و غرورت را مى نشاند، و تندى و شدت را از تو باز مى دارد، و عقل از دست رفته را به تو باز مى گرداند. از برابر داشتن خود با عظمت حق، و از تشبّه خود با جبروت خداوند بر حذر باش، كه حضرت او هر گردنكشى را خوار، و هر متكبرى را بى ارزش و پست مى كند.

ص: 680

خدا و مردم را از جانب خود و خواص از خاندانت و كسانى از رعيتت كه به او علاقه دارى انصاف ده، كه اگر انصاف ندهى ستم كرده اى، و هر كه به بندگان خدا ستم كند خداوند به جاى بندگان ستمديده خصم او مى باشد، و هر كه خداوند خصم او باشد عذرش را باطل كند، و شخص ستمكار محارب با خداست تا وقتى كه از ستم دست بردارد و توبه كند. چيزى در تغيير نعمت خدا، و سرعت دادن به عقوبت او قوى تر از ستمكارى نيست، كه خداوند شنواى دعاى ستمديدگان، و در كمين ستمكاران است.

بايد محبوبترين امور نزد تو ميانه ترينش در حق، و همگانى ترينش در عدالت، و جامع ترينش در خشنودى رعيت باشد، چرا كه خشم عموم خشنودى خواص را بى نتيجه مى كند، و خشم خواص در برابر خشنودى عموم بى اثر است.

و به وقت آسانى و رفاه احدى از رعيّت بر والى پر خرج تر، و زمان

ص: 681

مشكلات كم يارى تر، و هنگام انصاف ناخشنودتر، و در خواهش و خواسته با اصرارتر، و زمان بخشش كم سپاس تر، و وقت منع از عطا دير عذر پذيرتر، و در حوادث روزگار بى صبرتر از خواص نيست. همانا ستون دين، و جمعيّت مسلمانان، و مهيا شدگان براى جنگ با دشمن توده مردمند، پس بايد توجه و ميل تو به آنان باشد.

بايد دورترين رعيّت تو از حريم تو، و در شدّت كينه تو نسبت به او كسى باشد كه در حق مردم عيب جوتر است، زيرا در مردم عيوبى هست كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه كس سزاوارتر است، پس در رابطه با عيوبى كه از مردم بر تو پنهان است كنجكاوى مكن، چرا كه فقط در آنچه از عيوب مردم نزد تو معلوم است وظيفه اصلاح دارى، و نسبت به آنچه از عيوب رعيّت بر تو پنهان است خداوند داورى مى كند.

پس تا مى توانى عيوب مردم را بپوشان، تا خداوند عيوب تو را كه علاقه دارى از مردم پوشيده بماند.

پرده پوشى كند. گره هر كينه اى كه از مردم به دل دارى بگشاى، و رشته هر انتقامى را

ص: 682

قطع كن، و در هر چه از ديگران برايت ثابت نشده خود را به غفلت زن، در باور كردن گفتار سخن چينان شتاب مكن، زيرا سخن چين خائن است گرچه خود را شبيه خير خواهان نشان دهد.

مشاوران

در امور خود بخيل را وارد مشورت مكن كه تو را از بخشش مانع گردد، و از تهيدستى مى ترساند، و همچنين با بزدل و ترسو كه تو را در اجراى برنامه هايت سست مى نمايد، و نه با طمع كار كه حرص بر اندوختن و ستمگرى را در نظرت مى آرايد، همانا بخل و ترس و حرص سرشت هايى جداى از هم اند كه جمع كننده آنها در انسان سوء ظن به خداوند است

وزيران

بدترين وزراى تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار بوده، و در گناهانشان شركت داشته، چنين كسى نبايد از محرمان تو باشد، كه اينان ياران اهل گناه، و برادران اهل ستم اند، البته در حالى كه قدرت دارى جانشينى بهتر از آنان بيابى كه در كشور دارى مانند آنان داراى

ص: 683

رأى و كار دانى است، و بار سنگين گناهان آنان هم بر او نيست، از كسانى كه اهل ستم را در ستمكارى و گناهكاران را در گناهشان يارى نكرده است. هزينه اينان بر تو سبكتر، و همكاريشان بهتر، و نسبت به تو در طريق عطوفت مايل تر، و الفتشان با بيگانه كمتر است.

اينان را از خاصان خود در خلوتها و مجالس خويش قرار ده. و نيز بايد از وزرايت برگزيده ترينشان نزد تو وزيرى باشد كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر بگويد، و نسبت به آنچه كه خداوند براى اوليائش خوش ندارد كمتر تو را يارى دهد، گرچه اين برنامه بر عليه ميل تو به هر جا كه خواهد برسد. به اهل پاكدامنى و صدق بپيوند، و آنان را آنچنان تعليم ده كه تو را زياد تعريف نكنند، و بيهوده به كارى كه انجام نداده اى تو را شاد ننمايند، كه تمجيد فراوان ايجاد كبر و نخوت كند، و به گردنكشى نزديك نمايد

نيكوكار و بدكار

نيكوكار و بدكار در برابرت يكسان نباشند، كه اين كار نيكوكار را در انجام كار نيك بى رغبت، و بدكار را

ص: 684

در بدى ترغيب مى كند، هر كدام را نسبت به كارشان پاداش بخش. آگاه باش كه چيزى براى جلب خوشبينى حاكم بر رعيت بهتر از نيكى به آنان، و سبك كردن هزينه بر دوش ايشان، و اجبار نكردنشان به حقّى كه حاكم بر آنان ندارد نيست. به صورتى بايد رفتار كنى كه خوش گمانى بر رعيتت را در كمك همه جانبه به حاكم فراهم آرى، كه اين خوش گمانى رنجى طولانى را از تو بر مى دارد، و به خوش گمانى تو كسى شايسته تر است كه از تو احسان ديده، و به بد گمانيت كسى سزاوارتر است كه از جانب تو به او ناراحتى رسيده

روشها

روشى را كه بزرگان امت بر اساس آن رفتار كرده اند، و به سبب آن در ميان مردم الفت برقرار شده، و اصلاح جامعه بر پايه آن بوده از بين مبر، و روشى را كه به روشهاى گذشته ضرر مى زند به وجود نياور، كه پاداش و اجر براى كسى است كه روشهاى درست را بر پا كرده، و گناه از

ص: 685

بين بردن آن روشها بر گردن توست

با دانشمندان

در استوار ساختن آنچه صلاح كار شهرهايت بر آن است، و برپا داشتن آنچه مردم پيش از اين به آن مستقيم شده اند با دانشمندان و انديشمندان زياد گفتگو كن

طبقات جامعه

آگاه باش كه مردم مملكت گروههاى مختلفند كه هر گروه جز به گروه ديگر اصلاح نمى شود، و با داشتن گروهى از گروه ديگر بى نيازى نيست. اينان عبارتند از ارتش حق، و نويسندگان عمومى و خصوصى، و قاضيان عدل، و مأموران انصاف و مدارا، و اهل جزيه و ماليات از غير مسلمان و مسلمان، و تاجران و صنعتگران، و طبقه پايين از نيازمندان و افتادگان. خداوند سهم هر يك از اين طبقات را مقرر فرموده، و در كتابش

ص: 686

يا سنّت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله عهدى محفوظ را بر حدّ و اندازه واجب آن نزد ما قرار داده است

سپاهيان

ارتش به اذن خداوند دژ مردم، و زينت حاكمان، و ارجمندى دين، و راههاى امنيت اند، كه مردم بدون آنان برپاى نمانند. سپس نظام ارتش جز با مالياتى كه خداوند براى آنان قرار داده استوار نگردد، مالياتى كه به وسيله آن در جنگ با دشمن توانا مى شوند، و براى اصلاح زندگى خود به آن تكيه مى نمايند، و مايه رفع نيازمنديهاى آنان است. سپس كار ارتش و ماليات دهندگان استوار نگردد جز با گروه سوم كه عبارتند از قضات و كارگزاران حكومت و منشيان حسابگر كه قراردادها را محكم مى كنند، و آنچه را به سود رعيّت است جمع مى نمايند، و در امور خصوصى و عمومى بر آنان اعتماد مى شود.

و كار اينان نيز به سامان نشود جز با تاجران و صنعتگران كه آنچه براى مردم سودمند

ص: 687

است فراهم مى آورند، و بازارها را به آن برپا مى دارند، و به كارهايى كه به نفع مردم است دست مى زنند، كارهايى كه از غير ايشان ساخته نيست. سپس جمع نيازمند و از كار افتاده است كه احسان و يارى ايشان لازم است. و براى هر كدام از اين گروهها نزد خداوند گشايشى است، و براى هر يك از اين طبقات به مقدارى كه امور آنان را اصلاح نمايد بر عهده والى حقّى است، و والى از اداى آنچه خداوند بر عهده او قرار داده بر نيايد جز با كوشش و يارى خواستن از خداوند، و مهيّا نمودن خود بر به كار گيرى حق و استقامت بر آن، چه اينكه بر او آسان باشد يا سخت. آن كه پيش تو نسبت به خداوند و پيامبر و پيشوايت خير خواه تر و پاك دامن تر و بردبارتر است او را به فرماندهى ارتشت انتخاب كن، از آنان كه دير به خشم آيند، و پوزش پذيرترند، و به ناتوانان مهربان، و در برابر زورمندان گردن فرازند، و از آنان كه خشونت او را برنينگيزد، و ناتوانى وى را بر جاى ننشاند.

با صاحبان مكارم و شرافت، و خانواده هاى شايسته و داراى سوابق نيكو پيوند

ص: 688

برقرار كن، پس از آن با دلاور مردان و شجاعان و بخشندگان و جوانمردان رابطه برقرار ساز، زيرا اينان جامع بزرگوارى، و شاخه هايى از خوبى و احسانند. سپس از آنان چنان دلجويى كن كه پدر و مادر از فرزندشان دلجويى مى نمايند، و نبايد چيزى كه آنان را به وسيله آن نيرومند مى سازى در ديده ات بزرگ آيد، و لطفى كه نسبت به ايشان متعهد شده اى كوچك شمارى گر چه كوچك باشد، زيرا لطف تو آنان را نسبت به تو خير خواه و خوش گمان مى نمايد. از بررسى امور ناچيز آنان به اميد بررسى كارهاى بزرگشان چشم مپوش، كه نيكى اندك تو جايى دارد كه از آن بهره مند مى گردند، و براى احسان بزرگ تو نيز موقفى است كه از آن بى نياز نيستند.

و بايد برگزيده ترين سران سپاهت نزد تو كسى باشد كه در كمك به سپاهيان مواسات را رعايت نمايد، و از توانگرى خود به آنان احسان كند به اندازه اى كه بتواند سپاهيان و خانواده هاى آنان را كه از خود به جاى نهاده اند اداره نمايد، تا انديشه آنان در جنگ با دشمن يك انديشه باشد، چرا كه عنايت تو نسبت به آنان دلهايشان را متوجه تو مى گرداند. برترين چيزى كه موجب چشم روشنى

ص: 689

زمامداران مى شود برقرارى عدالت در شهرها، و ظهور دوستى و محبت رعيت است. و دوستى رعيت آشكار نشود مگر به سلامت دل آنان، و خير خواهى ايشان درست و راست نگردد جز آنكه زمامداران خود را حمايت نمايند، و حكومت حاكمان را بر خود سنگين نشمارند، و توقع به پايان رسيدن زمان حكومتشان را نداشته باشند. پس آرزوهاى رعيّت را بر آور، و نيكو ستودن آنان را پيوسته دار، و رنج و زحمت و كوشش و ابتلاى صاحبان فعاليت را در نظر داشته باش، چه اينكه بسيار ياد كردن كارهاى خوب دلير را به هيجان آورده، و ترسو را به كوش وامى دارد ان شاء اللّه. سپس كوشش هر يك از آنان را به دقّت بشناس، و زحمت كسى را به ديگرى نسبت مده، و در اجر و مزدش به اندازه رنجى كه برده كوتاهى مكن، و مقام كسى باعث نشود كه كوشش اندكش را بزرگ شمارى، و معمولى بودن شخص علت نگردد كه كار بزرگش را اندك دانى

.

ص: 690

رجوع به كتاب و سنّت

جايى كه كارها بر تو مشكل شود و در امورى كه برايت شبهه حاصل گردد حلّ آن را به خدا و پيامبرش ارجاع ده، كه خداوند به مردمى كه هدايتشان را علاقه داشته فرموده:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و پيامبر و اولى الامر از خودتان را اطاعت كنيد، و اگر در برنامه اى اختلاف كرديد حكمش را به خدا و رسول باز گردانيد».

باز گردان به خدا قبول آيات محكم او، و ارجاع به رسول پذيرفتن سنّت اوست كه جمع كننده همگان بر يك رأى است و پراكنده نيست

قاضيان

براى قضاوت بين مردم برترين شخص نزد خودت را انتخاب كن، كسى كه امور قضاوت او را دچار تنگنا نكند، و بر خورد مدعيان پرونده وى را گرفتار لجبازى ننمايد، و در خطا پافشارى نورزد، و هنگام شناخت حق از باز گشت به آن درنماند، و درونش به طمع

ص: 691

ميل نكند، و در رسيدن به حقيقت مقصود به اندك فهم اكتفا ننمايد، و درنگش در شبهات از همه بيشتر باشد، و دلايل را بيش از همه به كار گيرد، و از رفت و آمد نزاع كنندگان كمتر ملول شود، و در كشف امور از همه شكيباتر، و در وقت روشن شدن حكم از همه قاطع تر باشد، كسى كه ستايش مردم او را دچار خود بينى نكند، و تمجيد و تعريف او را به تعريف كننده مايل ننمايد، كه آراستگان به اين صفات در جامعه اندكند.

قضاوت قاضى را هر چه بيشتر بررسى كن، و در پرداخت مال به او گشاده دست باش آن مقدار كه نيازش را بر طرف كند، و احتياجش به مردم كم شود، و آنچنان مقامش را نزد خود بالا بر كه از نزديكانت احدى در نفوذ به او طمع ننمايد، تا از ضايع شدنش به توسط مردم نزد تو در امان بماند. در زمينه انتخاب قاضى از هر جهت دقت كن دقّتى بليغ و رسا، كه اين دين اسير دست اشرار بود، در آن به هوا و هوس عمل مى كردند، و وسيله دنيا طلبى آنان بود

رسيدگى به كار كارگزاران

سپس در امور كارگزاران حكومتت دقت كن و آنان را پس از آزمايش به كار گير، از راه هوا و هوس

ص: 692

و خود رأيى آنان را به كار گردانى مگمار، زيرا هوا و هوس و خود رأيى جامع همه شعبه هاى ستم و خيانت است.

از عمّال حكومت كسانى را انتخاب كن كه اهل تجربه و حياءاند، و از خانواده هاى شايسته و در اسلام پيش قدم ترند، چرا كه اخلاق آنان كريمانه تر، و خانواده ايشان سالم تر، و مردمى كم طمع تر، و در ارزيابى عواقب امور دقيق ترند.

سپس جيره آنان را فراوان ده، زيرا اين برنامه براى آنان در اصلاح وجودشان قوّت است، و از خيانت در آنچه زير دست آنان مى باشد بى نياز كننده است، و اگر از فرمانت سر بر تابند و يا در امانت خيانت كنند بر آنان حجّت است. به كارهايشان رسيدگى كن، و جاسوسانى از اهل راستى و وفا بر آنان بگمار، زيرا بازرسى پنهانى تو از كارهاى آنان سبب امانت دارى ايشان و مداراى با رعيّت است. از ياران و ياوران بر حذر باش، اگر يكى از آنان دست به خيانت دراز كند و مأموران مخفى تو بالاتفاق خيانتش را گزارش نمايند اكتفاى به همين گزارش تو را بس باشد، و او را به جرم خيانت

ص: 693

كيفر بدنى بده، و وى را به اندازه عمل ناپسندش عقوبت كن، و سپس او را به مرحله ذلّت و خوارى به نشان، و داغ خيانت را بر او بگذار، و گردن بند عار و بد نامى را به گردنش بينداز

ماليات

در مسأله ماليات به صورتى كه اصلاح ماليات دهندگان در آن است رسيدگى كن، چه اينكه صلاح و بهبودى ماليات و ماليات دهندگان صلاح ديگران است، و براى ديگران آسايش جز با بهبودى آنان وجود ندارد چرا كه تمام مردم جيره خوار ماليات و پرداخت كنندگان آن هستند. بايد انديشه ات در آبادى زمين از تدبيرت در جمع آورى ماليات بيشتر باشد، زيرا ماليات جز با آباد كردن زمين به دست نمى آيد، و هر كس بخواهد منهاى آباد نمودن ماليات بگيرد شهرها را خراب كرده، و بندگان خدا را به هلاكت انداخته، و حكومتش جز اندك زمانى نماند. اگر ماليات دهندگان از سنگينى ماليات، يا بر خورد به آفات، يا خشك شدن چشمه ها، يا كمى باران، يا تغيير زمين بر اثر آب گرفتگى، يا بى آبى شكايت كنند ماليات را به اندازه اى كه اوضاع آنان بهبود يابد تخفيف ده،

ص: 694

و اين تخفيف خرجى آنان بر تو سنگين نيايد، زيرا تخفيف تو ذخيره اى است كه با آباد كردن شهرهاى تو و آرايش حكومتت به تو باز مى گردانند، علاوه ستايش مردم را به خود جلب نموده، و شادمان هستى كه سفره عدالت را در بين آنان گسترده اى، در حالى كه با قوت بخشيدن به آنان به وسيله ذخيره اى كه در تخفيف ماليات نزد ايشان نهاده اى مى توانى بر آنان اعتماد كنى، و با عدالت و مهربانيت كه آنان را به آن عادت داده اى بر آنان مطمئن باشى، چه بسا گرفتاريهايى كه پيش آيد كه پس از نيكى به ماليات دهندگان اگر حلّ آن را به آنان واگذارى با طيب خاطر بپذيرند، چه اينكه بر مملكت آباد آنچه را بار كنى تحمّل كشيدنش را دارد، و علّت خرابى زمين بى چيزى و تنگدستى اهل آن زمين است، و فقر و ندارى آنان ناشى از زراندوزى واليان، و بدگمانى آنان به بقاء حكومت، و كم بهره گيرى آنان از عبرتها و پندهاست

.

ص: 695

كاتبان

سپس در حال نويسندگان و منشيان حكومت دقّت كن، و امورت را به بهترين آنها بسپار، نامه هايت را كه در بر دارنده امور محرمانه است به آنان كه در تمام خوبيهاى اخلاق از ديگران جامع ترند بسپار، كسى كه پست و مقام او را مست نكند و منزلتش باعث جرأت او در مخالفت با تو در جمع حاضران نگردد، و غفلتش سبب كوتاهى در رساندن نامه هاى كار گزارانت به تو، و گرفتن جوابهاى صحيح آن نامه ها از تو نشود، و در آنچه براى تو مى ستاند و يا از جانب تو مى دهد فروگذارى ننمايد، و پيمان و قراردادى كه براى تو مى بندد سست نبندد، و از به هم زدن قراردادى كه به زيان تو منعقد شده ناتوان نماند، به مرتبه و اندازه اش جاهل نباشد تا در امور به اندازه مقام خود وارد گردد، كه جاهل به مقام خويش به مقام ديگران جاهل تر است. انتخاب منشيان به فراست و اعتماد و خوش گمانى خودت نباشد، چرا كه مردان براى جلب نظر حاكمان خود را به ظاهر سازى

ص: 696

و خوش خدمتى مى شناسانند، در حالى كه پشت پرده اين ظاهر سازى خبرى از خير خواهى و امانت دارى نيست، بلكه آنان را به كارهايى كه براى نيكان پيش از تو انجام داده اند امتحان كن، پس به آن شخص روى آر كه در ميان مردم اثرش نيكوتر، و در امانت دارى معروفتر است، كه اين برنامه نشانه خيرخواهى تو براى خدا و براى كسى است كه عهده دار كار اويى. براى هر كارى از كارهايت رئيسى از منشيان قرار ده، كه بزرگى امور او را عاجز نكند، و كثرت كارها پريشانش نسازد.

چنانچه در منشيانت عيبى باشد و تو از آن بى خبر بمانى مسئول آن هستى

تاجران و صنعتگران

در باره تاجران و صنعتگران پذيراى سفارش باش، و نسبت به آنان سفارش به نيكى كن، بدون فرق بين آنان كه در يك جا مقيمند، و آنان كه با مال خود در رفت و آمدند، و آنان كه با هنر دست خود در پى كسب و سودند، چه اينكه اينان مايه هاى منافع، و اسباب راحت جامعه، و جلب كننده سودها از مكانهاى دور دست، در بيابان و دريا، و زمين هموار و ناهموار منطقه حكومت تواند، از مناطقى

ص: 697

كه مردم در آن جمع نمى شوند، و به رفت و آمد در آنها جرأت نمى كنند، اينان اهل سلامت اند كه از ضرر آنان بيمى نيست، و اهل صلح و مسالمت اند كه ترسى از بدى و آسيب آنان وجود ندارد.

از آنان كه در منطقه حكومت تو به سر مى برند و آنان كه در گوشه و كنار شهرهايت هستند كنجكاوى كن، ولى روشن باش كه با همه آنچه تذكر دادم در ميان ايشان گروهى تنگ نظر و بخيل به شكلى قبيح و زشت، و مردمى محتكر، و نرخ گذارانى به دلخواه در امر خريد و فروش وجود دارد، كه در اين وضع زيان جامعه و عيب و ننگ زمامداران است. پس از احتكار جلوگيرى كن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را منع فرمود. داد و ستد بايد آسان باشد، و بر موازين عدالت صورت گيرد، و به نرخى معامله شود كه به فروشنده و خريدار اجحاف نشود. هرگاه كسى پس از نهى تو دست به احتكار زد او را مجازات كن ولى در مجازاتش از زياده روى بپرهيز

طبقه پايين جامعه

خدا را خدا را در طبقه پايين اجتماع، از آنان كه راه چاره ندارند،

ص: 698

و از كار افتادگان و نيازمندان و دچارشدگان به زيان و سختى و صاحبان امراضى كه از پا در آمده اند، در ميان اينان كسانى هستند كه روى سؤال و اظهار حاجت دارند و كسانى كه عفت نفسشان مانع از سؤال است.

بنا بر اين آنچه را كه خداوند در مورد آنان از حفظ حقوق از تو خواسته به حفظ آن پرداز، نصيبى از بيت المال كه در اختيار توست، و سهمى از غلّات خالصه جات اسلامى را در هر منطقه براى آنان قرار ده، كه براى دورترين آنها همان سهمى است كه براى نزديكترين آنان است، در هر صورت رعايت حق هر يك از آنان از تو خواسته شده، پس نشاط و فرو رفتن در نعمت تو را از توجه به آنان باز ندارد، چه اينكه از بى توجهى به امور كوچك آنان به بهانه پرداختن به كارهاى زياد و مهم معذور نيستى، از انديشه ات در امور ايشان دريغ مكن، و رخ از آنان برمتاب، نسبت به امور نيازمندان و محتاجانى كه به تو دسترسى ندارند، از آنان كه ديده ها خوارشان مى شمارد، و مردم تحقيرشان مى كنند كنجكاوى كن، براى به عهده گرفتن امور اينان انسانى مورد اعتماد خود را كه خدا ترس و فروتن است مهيّا كن، تا وضع آنان را به تو خبر دهد. سپس با آنان به صورتى عمل كن كه به وقت لقاء حق عذرت پذيرفته شود،

ص: 699

زيرا اينان در ميان رعيت از همه به دادگرى و انصاف نيازمندترند، و در اداى حق همگان بايد چنان باشى كه عذرت نزد خداوند قبول شود. به اوضاع يتيمان و سالخوردگان كه راه چاره اى ندارند، و خود را در معرض سؤال از مردم قرار نداده اند رسيدگى كن. آنچه سفارش كردم بر حاكمان سنگين است، البته همه حق سنگين است، و گاهى خداوند آن را بر اقوامى سبك مى كند كه خواهان عاقبت به خيرى هستند، و خود را به صبر و استقامت واداشته، و به صدق آنچه خداوند به آن وعده داده اعتماد كرده اند

ملاقات با نيازمندان

از جانب خود وقتى را براى آنان كه به شخص تو نيازمندند قرار ده و در آن وقت وجود خود را براى آنان از هر كارى فارغ كن، و جلوست براى آنان در مجلس عمومى باشد، و براى خداوندى كه تو را آفريده تواضع كن، و لشگريان و ياران از پاسبانان و محافظان خود را از اين مجلس بركنار دار، تا سخنگوى نيازمندان بدون ترس و نگرانى و لكنت و ترديد با تو سخن بگويد، كه من بارها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: «امتى به پاكى و قداست نرسد مگر اينكه حق

ص: 700

ناتوان را از قدرتمند با صراحت و روانى كلام بگيرد». آن گاه خشونت و درست حرف نزدن آنان را تحمل كن، تنگ خويى و غرور و خودپسندى نسبت به آنان را از خود دور كن تا خداوند جوانب رحمتش را بر تو بگشايد، و ثواب طاعتش را بر تو واجب كند. آنچه عطا مى كنى به خوشرويى عطا كن، و خوددارى از عطا را با مهربانى و عذر همراه نما.

قسمتى از امور است كه بايد خودت به انجام آنها بر خيزى، از جمله پاسخ دادن به كارگزاران دولت آنجا كه منشيانت از پاسخ گويى ناتوانند. و نيز جواب دادن به حاجات و مطالب مردم در همان روزى كه حاجاتشان به تو مى رسد و پاسخش همكارانت را تنگدل و ناراحت مى كند. برنامه هر روز را در همان روز انجام ده، زيرا هر روز را كارى مخصوص به همان روز است. بهترين اوقات و با عظمت ترين ساعات را براى خود در آنچه بين تو و خداوند است اختصاص ده، هر چند همه كارها در تمام اوقات براى خداست اگر نيّت صحيح باشد، و رعيّت از آن كارها روى آسايش ببيند

.

ص: 701

توجه به واجبات الهى

و بايد در خصوص آنچه به آن دينت را براى خدا خالص مى كنى اقامه واجبات باشد واجباتى كه مخصوص به خداوند است، روى اين ملاك از بدنت در شب و روز در اختيار خداوند قرار بده، و از آنچه موجب قرب تو به خداوند مى شود به نحو كامل و بدون كم و كاست انجام ده، گر چه هر گونه صدمه و فرسايشى به بدنت وارد آيد. چون با مردم به نماز جماعت بايستى نه چنان نماز بگزار كه مردم را رميده كنى نه به آن صورت كه نماز را ضايع نمايى، كه در ميان مردم هم بيمار وجود دارد و هم كسى كه حاجتى دارد و بايد به دنبال آن برود. من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگام سفرى كه مرا به يمن فرستاد پرسيدم: با مردم چگونه نماز بگزارم؟ فرمود: «با آنان نمازى بخوان مانند نماز ناتوان ترين آنان، و به مردم مؤمن مهربان باش»

در ميان مردم

اما بعد از اين، پنهان ماندنت را از رعيت طولانى مكن، كه در پرده ماندن

ص: 702

حاكم شعبه اى است از تنگ خويى و كم اطلاعى به امور.

و پنهان ماندن حاكم از رعيت حاكمان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز مى دارد، بر اين اساس كار بزرگ پيش آنان كوچك و كار كوچك بزرگ جلوه مى كند، زيبا زشت گردد و زشت زيبا شود، و حق به باطل آميخته مى گردد. زمامدار انسانى است كه آنچه را مردم از او پوشيده دارند نخواهد دانست، و حق را هم نشانه اى نيست كه به وسيله آن انواع راستى از دروغ شناخته شود، و تو يكى از دو مردى: يا انسانى هستى كه وجودت به بخشيدن در راه خدا سخاوتمند است، پس نسبت به حق مردم واجبى كه بايد عطا كنى يا كار نيكى كه بايد ادا نمايى علّت روى نشان ندادنت به رعيت چيست؟ يا انسانى هستى مبتلا به بخل، كه در اين صورت زود باشد كه مردم دست درخواستشان را از تو باز دارند آن گاه كه از عطا و بخششت نا اميد گردند. با اينكه بيشترين حاجات مردم از تو چيزى است كه برايت زحمت و رنجى ندارد، از قبيل شكايت از ستمى، يا درخواست انصاف در خريد و فروشى.

ص: 703

سپس واليان را نزديكانى است كه آنان را خوى خود خواهى و دست درازى به مال مردم، و كمى انصاف در داد و ستد است، به جدا كردن اسباب و وسايل اين حالات ماده و ريشه آنان را قطع كن. به هيچ يك از اطرافيان و اقوام خود زمينى از اقطاع مسلمين واگذار مكن.

نبايد در تو طمع ورزد كسى به گرفتن مزرعه اى كه در آبشخور آن به همسايه زيان رساند، يا كارى كه بايد با شركت به سامان رسد مشقّت كار مشترك را به همسايگان تحميل كند، در آن صورت سودش براى آن طمع كاران و عيب و زشتى آن در دنيا و آخرت بر عهده تو خواهد بود.

حق را نسبت به هر كه لازم است از نزديك و دور رعايت كن، و در اين زمينه شكيبا و مزد خواه از خدا باش، گر چه اين برنامه به زيان نزديكان و خاصانت باشد، و در اين مورد نسبت آنچه بر تو گران است جوياى عاقبتش باش، كه سر انجام رعايت حق پسنديده و نيكوست.

هرگاه رعيت گمان ستمى بر تو ببرد آشكارا عذرت را به آنان ارائه كن، و به اظهار عذر گمانهاى آنان را از خود بگردان، چرا كه اظهار عذر موجب عادت دادن نفس به اخلاق حسنه،

ص: 704

و مهربانى و نرمى نسبت به رعيت است، و اين عذر خواهى تو را به خواسته ات در واداشتن رعيت به حق مى رساند

صلح

از صلحى كه دشمنت به آن دعوت مى كند و خشنودى خدا در آن است روى مگردان، زيرا صلح موجب آسايش لشگريان، و آسودگى خاطر آنها، و امنيت شهرهاى توست.

ولى پس از صلح به كلى از دشمن حذر كن، چه بسا كه دشمن براى غافلگير كردن تن به صلح دهد. در اين زمينه طريق احتياط گير، و به راه خوش گمانى قدم مگذار.

اگر بين خود و دشمنت قراردادى بستى، يا از جانب خود به او لباس امان پوشاندى، به قراردادت وفا كن، و امان دادنت را به امانت رعايت نما، و خود را سپر تعهدات خود قرار ده، زيرا مردم بر چيزى از واجبات الهى چون بزرگ شمردن وفاى به پيمان- با همه هواهاى گوناگون و اختلاف آرايى كه دارند- اتفاق

ص: 705

ندارند. مشركين هم علاوه بر مسلمين وفاى بر عهد را بر خود لازم مى دانستند، چرا كه عواقب زشت پيمان شكنى را آزموده بودند. پس در آنچه به عهده گرفته اى خيانت نورز، و پيمان خود را مشكن، و دشمنت را گول مزن، كه بر خداوند جز نادان بدبخت گستاخى نكند، خداوند عهد و پيمانش را امان قرار داده و رعايت آن را از باب رحمتش بر عهده همه بندگان گذاشته، عهد و پيمان حريم امنى است تا در استوارى آن بياسايند، و همگان به پناه آن روند.

بنا بر اين در عهد و پيمان خيانت و فريب و مكر روا نيست. عهد و پيمانى برقرار مكن كه در آن راه تأويل و بهانه و توريه و فريب باز باشد، و پس از تأكيد و استوار نمودن عهد و پيمان گفتار توريه مانند و دو پهلو به كار مبر، و نبايد در تنگنا افتادنت به خاطر اينكه عهد و پيمان خدا براى تو الزام آور شده تو را به فسخ آن به طور نامشروع بكشاند، چرا كه صبر تو در تنگناى عهد و پيمان كه اميد گشايش و برترى عاقبتش را دارى بهتر است از خيانتى كه از مجازاتش ترسانى، و نيكوتر است از اينكه از جانب حق مورد بازخواست واقع گردى، به صورتى كه نتوانى در دنيا و آخرت از خداوند در خواست بخشش كنى

.

ص: 706

پرهيز از خونريزى

از ريختن خون به ناحق بر حذر باش، زيرا چيزى در نزديك ساختن انتقام حق، و عظمت مجازات، و از بين رفتن نعمت و پايان گرفتن زمان حكومت به مانند خون به ناحق ريختن نيست. خداوند در قيامت اول چيزى كه بين مردم حكم مى كند در رابطه با خونهايى است كه به ناحق ريخته اند. پس حكومت را به ريختن خون حرام تقويت مكن، كه ريختن خون حرام قدرت را به سستى كشاند، بلكه حكومت را ساقط نموده و به ديگرى انتقال دهد.

براى تو در قتل عمد نزد خدا و نزد من عذرى نيست، چرا كه كيفر قتل عمد كشتن قاتل است.

و اگر دچار اشتباه شدى، و تازيانه يا شمشير يا دستت در كيفر دادن از حد بيرون رفت- چه اينكه در مشت زدن و بالاتر از آن بيم قتل است- مبادا نخوت حكومت تو را از پرداخت خون بها به خاندان مقتول مانع گردد

.

ص: 707

سفارشات گوناگون

از خودپسندى و تكيه بر آنچه تو را آلوده به خود پسندى كند، و از علاقه به ستايش و تعريف مردم برحذر باش، زيرا اين حالات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان در نظر اوست تا نيكى نيكوكاران را نابود كند.

بپرهيز از اينكه احسانت را بر رعيّت منّت گذارى، يا كرده خود را بيش از آنچه هست بزرگ شمارى، يا به رعيّت وعده اى دهى و خلاف آن را به جا آورى، چرا كه منّت موجب بطلان احسان، و كار را بيش از آنچه هست پنداشتن باعث از بين بردن نور حق در قلب، و خلف وعده سبب خشم خدا و مردم است، خداوند بزرگ فرموده: «اين باعث خشم بزرگ خداست كه بگوييد و انجام ندهيد».

از عجله در كارهايى كه وقتش نرسيده، يا سهل انگارى در امورى كه انجامش ممكن شده، يا لجبازى در چيزى كه نامعلوم است، يا سستى در آنچه كه روشن است

ص: 708

بر حذر باش. هر چيزى را در جاى خودش بگذار، و هر كارى را به موقع خودش انجام ده.

از اينكه چيزى را به خود اختصاص دهى در حالى كه همه مردم در آن مساوى هستند بپرهيز، و از غفلت در آنچه كه توجه تو به آن ضرورى است و براى همگان معلوم است بر حذر باش، زيرا آنچه را به خود اختصاص داده اى از تو به نفع ديگران مى گيرند، و در اندك زمانى پرده از روى كارهايت برداشته مى شود، و داد مظلوم را از تو بستانند. خشم و شدّت و غضب و سركشى و قدرت و تيزى زبانت را در اختيار گير، و از تمام اين امور به باز داشتن خود از شتاب در انتقام، و تأخير انداختن حمله و سطوت خود را حفظ كن، تا خشمت آرام گردد و عنان اختيارت را مالك شوى، و هرگز حاكم و مسلط بر خود نخواهى شد تا اينكه بسيار به ياد بازگشت به خداوند افتى.

بر تو واجب است كه به ياد حكومتهاى عدل پيش از خود باشى، و نيز لازم است كه به روش هاى خوب، يا اثرى كه از پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله رسيده

ص: 709

يا فريضه اى كه در كتاب خداوند است توجه نمايى، پس به آنچه كه ديدى ما بر اساس آن عمل كرديم اقتدا نمايى، و در دنبال كردن آنچه كه در اين عهد نامه برايت مقرر كردم و به وسيله آن حجت را بر تو تمام نمودم كوشش كنى، تا براى تو به هنگام شتاب نفس به سوى هوا و هوس بهانه و عذرى نباشد.

جز خداى بزرگ هرگز احدى نگاه دارنده از بدى، و توفيق دهنده به خير و خوبى نيست، و از جمله چيزهايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در وصايايش به من سفارش نمود ترغيب بر نماز و زكات و مهربانى بر غلامانتان بود، و من سفارش حضرت را پايان عهدى كه براى تو نوشتم قرار مى دهم، و كسى را حول و قوّتى جز به خداى بزرگ نيست

قسمتى از اين پيمان كه پايان آن مى باشد

. من از خداوند با رحمت فراگيرش، و بزرگى قدرتش بر انجام هر گونه درخواست مسئلت مى نمايم من و تو را به آنچه رضاى او در آن است، از معذور بودن

ص: 710

نزد خودش و مخلوقش، به همراه ثناى نيك در بين بندگانش، و آثار زيبا در شهرهايش، و تمام نعمت و فزونى كرامت توفيق دهد، و پايان زندگى من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد، همه ما به سوى او باز مى گرديم. و سلام و درود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و بر اهل پاكيزه و پاكش باد. و السلام

. (2054)

54 (2054) از نامه هاى آن حضرت است كه عمران بن حصين خزاعى به جانب طلحه و زبير فرستاد

. ابو جعفر اسكافى آن را در كتاب مقامات در مناقب امير المؤمنين عليه السّلام ذكر كرده است اما بعد، شما آگاهيد- گر چه پنهان مى داريد- كه من دنبال مردم نرفتم تا مردم دنبال من آمدند، و با آنان بيعت نكردم تا با من بيعت نمودند، شما دو نفر از كسانى بوديد كه دنبال من آمديد و بيعت كرديد. عموم مردم با من به خاطر سلطنت و قدرت يا متاع موجود دنيا بيعت

ص: 711

ننمودند، پس اگر شما از روى رغبت بيعت كرديد تا زود است برگرديد و به محضر خداوند توبه كنيد، و اگر از روى ناخشنودى بوده، به اظهار طاعت و پنهان داشتن گناه پيمان شكنى راه بازخواست از خودتان را به روى من گشوديد. به جان خودم قسم شما از ساير مهاجرين (كه مجبور به بيعت نبودند) به تقيّه و كتمان عقيده سزاوارتر نبوديد، و زير بار بيعت من نرفتن پيش از آنكه در آن وارد شويد از بيعت شكنى پس از اقرار به آن براى شما آسان تر بود.

گمان كرديد عثمان را من كشتم، بياييد بين من و شما مردمى كه نه حامى من هستند و نه حامى شما و اكنون در مدينه اند داورى كنند، سپس هر كس به اندازه گناهش در اين حادثه مسئول شناخته شود.

اى دو مرد سالخورده، از رأى خود باز گرديد، چه اينكه در اين حال بزرگترين مسأله براى شما ننگ است، و اين بهتر از اين است كه ننگ و آتش دوزخ دامنتان را بگيرد. و السلام

.

ص: 712

(2055)

55 (2055) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

اما بعد، خداوند سبحان دنيا را براى آخرت قرار داده، و مردم دنيا را در دنيا به عرصه آزمايش نهاده تا معلوم كند عمل كدام يك بهتر است. ما را براى دنيا نيافريده اند، و به كوشش در كار دنيا مأمور نشده ايم، ما را در دنيا قرار داده اند تا به آن آزمايش شويم. خداوند مرا به تو، و تو را به من آزمايش نموده، و يكى از ما را بر ديگرى حجت قرار داده، با تأويل قرآن به دنبال دنيا دويدى، و از من خونى را خواستى كه دست و زبانم به آن آلوده نشده، و تو و اهل شام تهمت ريخته شدن آن را به من زديد، تا جايى كه آگاهتان جاهلتان را، و در كارتان از كار افتادگانتان را به جنگ با من بر انگيخت. در باره خود تقواى الهى را رعايت نما، و مهارت را از دست شيطان بيرون كن، روى خود را به جانب آخرت كه

ص: 713

راه ما و توست بگردان، و بترس از اينكه خداوند به زودى به بلاى كوبنده اى گرفتارت كند كه بنيانت را بردارد، و دنباله ات را قطع نمايد، كه من براى تو به خداوند قسم مى خورم قسمى كه دروغ را به آن راه نيست، اگر مقدّرات گرد آورنده من و تو را در پيكار با هم روى در روى قرار دهد همواره با تو مى مانم تا خداوند بين ما داورى كند، كه او بهترين داوران است

. (2056)

56 (2056) از سفارشهاى آن حضرت است كه به شريح بن هانى سفارش نموده، هنگامى كه وى را به فرماندهى لشگر به طرف شام فرستاد

خدا را در هر صبح و شام بپرهيز، بر خود از دنياى فريب دهنده بترس، و در هيچ حال از آن ايمن مشو. و آگاه باش اگر خود را از امور فراوانى كه دوست دارى به خاطر ترس از زيان آن باز نگردانى، هواهاى نفس وجودت را به بسيارى از زيانها مى كشاند.

پس نفس خود را از هوسها مانع شو و باز گردان، و تندى خشمت را دفع كننده و كوبنده باش

.

ص: 714

(2057)

57 (2057) از نامه هاى آن حضرت است به اهل كوفه، زمانى كه از مدينه عازم بصره بود

اما بعد، من از جايگاه قبيله ام بيرون شدم، و از دو حال بيرون نيست يا ستمگرم يا ستمديده، يا متجاوز يا بر من تجاوز شده، در هر صورت من خدا را به ياد كسانى مى آورم كه نامه ام به آنان مى رسد كه به جانب من بيايند، تا اگر نيكوكارم ياريم دهند، و اگر بد كارم مرا به بازگشت به راه حق وادارند

. (2058)

58 (2058) از نامه هاى آن حضرت است به اهالى شهرها، كه در آن جريان صفّين را گزارش نموده

آغاز برنامه ما اين بود كه با شاميان روبرو شديم، ظاهر امر اين بود كه پروردگارمان و پيامبرمان و دعوتمان به اسلام يكى بود،

ص: 715

نه ما زياد كردن ايمان به خدا و تصديق به پيامبر (ص) را از آنان خواستيم و نه آنان از ما، برنامه واحد بود جز اينكه اختلاف ما با يكديگر در خون عثمان بود كه دامن ما از آن پاك بود، گفتيم: بياييد با خاموش كردن آتش فتنه و آرام نمودن مردم به چاره چيزى برخيزيم كه پس از اين نمى توان چاره كرد، تا امر خلافت استوار شود و مسلمانان متحد گردند، و قدرت پيدا كنيم كه حق را در جايگاههاى خودش قرار دهيم. در جواب ما گفتند: اين كار را با زد و خورد علاج مى كنيم.

از پيشنهاد ما روى گرداندند تا جنگ بالش را گشود و استوار و محكم شد، و شعله هايش بر افروخت و زبانه كشيد. چون جنگ دندانش را در ما و آنان فرو برد، و چنگالش را در دو طرف گذاشت، به آنچه آنان را دعوت مى كرديم گردن نهادند، ما نيز دعوتشان را پاسخ گفتيم، و خواسته آنان را به سرعت پذيرفتيم، تا حجت بر آنان ظاهر شد، و عذرشان قطع گرديد. پس هر يك از اينان بر اين سخن پايدار ماند خداوند او را از هلاكت رهانده، و كسى كه لجاجت كرد و بر گمراهيش ماند (خوارج) او سرنگونى است كه خداوند بر دلش

ص: 716

پرده افكنده، و پيشامد بدى به گرد سرش چرخيده

. (2059)

59 (2059) از نامه هاى آن حضرت است به اسود پسر قطبه فرمانده سپاه حلوان

اما بعد، هرگاه ميل و خواست حكمران گوناگون باشد او را از عدالت بسيار باز مى دارد، پس بايد امور مردم پيش تو يكسان باشد، چرا كه در ستم عوضى از عدل نيست. از امورى كه نظائر آن را خوش ندارى اجتناب كن، و نفس خود را به آنچه خداوند بر تو واجب نموده به اميد ثوابش و ترس از عذابش به كار گير.

آگاه باش كه دنيا خانه آزمايش است و دنيادار ساعتى در آن راحت نمانده مگر آنكه راحتى آن ساعت در روز قيامت مايه حسرتش گردد، و تو را هرگز چيزى از حق بى نياز نگرداند، و از جمله حقوق بر تو پاييدن نفس خويش است، و اينكه به اندازه قدرتت

ص: 717

در كار رعيت بكوشى، زيرا سودى كه از اين جهت به تو مى رسد بيش از سودى است كه از جانب تو به رعيت مى رسد. و السلام

. (2060)

60 (2060) از نامه هاى آن حضرت است به كار گزارانى كه سپاهيان از منطقه مأموريت آنان مى گذشتند

از بنده خدا على امير المؤمنين، به جمع كنندگان ماليات و كارگزاران شهرهايى كه سپاه از منطقه آنان عبور مى كند:

اما بعد، من سپاهى را فرستادم كه به خواست خداوند از منطقه شما عبور مى كنند، و آنان را به آنچه خداوند بر آنان واجب نموده سفارش كرده ام، كه از آزار مردم و رساندن رنج به آنان اجتناب نمايند.

من پيش شما و به خاطر تعهدى كه با شما دارم از ستم سپاه به شما بيزارم، مگر اينكه گرسنگى كسى را ناچار كند و براى سير كردن خويش راهى غير آن نيابد. كسى را كه به ستم

ص: 718

دست به اموالتان دراز كند كيفر دهيد، و دست نادانان خود را از ضربه زدن به سپاه و تعرض به آنان در آنچه استثنا كردم باز داريد. من به دنبال سپاه در حركتم، شكايات خود را به من برسانيد، و از ستمى كه از آنان به شما مى رسد و جز به كمك خدا و من قدرت دفع آن را نداريد شكايت با من در ميان نهيد، تا به يارى خدا آن ستم را از شما برگردانم، ان شاء اللّه

. (2061)

61 (2061) از نامه هاى آن حضرت است به كميل به زياد نخعى، به وقتى كه عامل او در هيت بود، او را به علت واگذاشتن دشمن كه از منطقه او گذشته و براى تاراج مسلمانان رفته اند توبيخ مى كند

اما بعد، ضايع نمودن آدمى آنچه را بر عهده اش نهاده اند، و بر دوش كشيدن زحمت كارى كه به ديگرى واگذار شده، ناتوانى آشكار، و نظريه اى هلاك كننده است. تاخت و تازت به اهل

ص: 719

قرقيسيا، و واگذارى مرزهايى كه تو را بر آنها حكومت داده ايم و كسى نيست كه آنها را حفظ كند و سپاه دشمن را از آنها برگرداند فكرى است نادرست. براى دشمنانت كه خواهان غارت دوستانت بودند پل شده اى، نه تو را بازوى توانايى است، و نه دشمن را از ناحيه تو ترسى، نه مرزى را بستى و نه شوكت دشمن را شكستى، و نه حاكمى بودى كه به درد اهل شهرش بخورد، و نه مى توانى از امير خود كارى را كفايت كنى. و السلام

. (2062)

62 (2062) از نامه هاى آن حضرت است به اهل مصر كه با مالك اشتر فرستاد، زمانى كه او را به حكومت مصر منصوب كرد

اشاره

اما بعد، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ترساننده جهانيان از عذاب فردا، و گواه بر انبيا فرستاد. چون از جهان در گذشت- صلّى اللّه عليه و آله- پس از او مسلمانان در رابطه با خلافت به نزاع برخاستند. به خدا قسم در قلبم

ص: 720

نمى افتاد، و بر خاطرم نمى گذشت كه عرب پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خلافت را از خاندانش بيرون برند، يا آن را بعد از او از من دور دارند.

چيزى مرا شگفت زده نكرد مگر شتافتن مردم به جانب فلان كه با او بيعت مى كردند. از مداخله در كار دست نگاه داشتم تا آنكه مشاهده نمودم گروهى از اسلام باز گشته، و مردم را به نابود كردن دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله دعوت مى كنند، ترسيدم اگر به يارى اسلام و اهلش برنخيزم رخنه اى در دين ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من بزرگتر از فوت شدن حكومت بر شماست، حكومتى كه متاع دوران كوتاه زندگى است، و همچون سراب از بين مى رود، يا همچون ابر از هم مى پاشد. بنا بر اين در ميان آن فتنه ها قيام كردم تا باطل از بين رفت و نابود شد، و دين به استوارى و استحكام رسيد.

ص: 721

و قسمتى از اين نامه است

به خدا قسم اگر به تنهايى با دشمنان روبرو شوم در حالى كه تمام زمين را پر كرده باشند، مرا نه باك است و نه ترس. من بر گمراهى آنان و هدايت خويش از جانب خود بر بصيرت از سوى پروردگارم بر يقينم. هر آينه من آرزومند لقاى خدايم و به پاداش نيك او در انتظار و اميد، اما تأسّفم از اين است كه حكومت اين امت به دست بى خردان و تبهكاران افتد، و مال خدا را در بين خود دست به دست كنند، و عباد حق را به بردگى گيرند، و با شايستگان به جنگ خيزند، و فاسقان را همدست خود نمايند، زيرا از اينان كسى است كه در ميان شما شراب حرام نوشيد، و حدّى كه در اسلام مقرر بود بر او جارى گشت، و هم از اينان كسى است كه مسلمان نشد تا اينكه براى اسلام آوردنش به او بخشش كمى شد.

اگر از حكومت اين نابكاران بر شما نمى ترسيدم اين مقدار شما را ترغيب و توبيخ نمى كردم، و در جمع و تحريك شما كوشش روا نمى داشتم، و زمانى كه سر باز زديد و سستى نموديد رهايتان مى كردم.

ص: 722

آيا شما نمى بينيد سرزمين شما با حمله دشمن كم شده، و شهرهايتان تحت فرمان آنان در آمده، و كشورهايتان ربوده شده، و در شهرهاى شما جنگ در گرفته؟! خدا شما را بيامرزد، به جانب جنگ با دشمنانتان كوچ كنيد، و خود را بر زمين سنگين مسازيد كه تن به خوارى بسپاريد، و به ذلّت برگرديد، و پست ترين برنامه نصيب شما شود. مرد جنگجو هميشه بيدار و هوشيار است، و هر كه از دشمن آسوده بخوابد دشمن نسبت به او نخواهد خفت. و السلام

. (2063)

63 (2063) از نامه هاى آن حضرت است به ابو موسى اشعرى كه كار گزارش در كوفه بو

د، زمانى كه به امير المؤمنين خبر رسيد مردم را از رفتن به كمك حضرت به وقتى كه براى جنگ جمل دعوت كرده بود منع مى كند از بنده خدا على امير المؤمنين، به عبد اللّه بن قيس:

اما بعد، از جانب تو سخنى به من رسيده كه هم به سود توست و هم به زيان تو، چون فرستاده ام

ص: 723

به نزدت آمد دامن به كمر زن، و كمربندت را محكم ببند، و از لانه ات بيرون رو، و كسانى را كه با تو هستند به جانب ما بر انگيز. پس اگر حق را يافتى روانه شو، و اگر ترسيدى از كوفه دور شو.

به خدا قسم هر كجا باشى به سراغت آيند، و دست از سرت برندارند تا گوشت و استخوان و تر و خشكت به هم آميخته شود، تا جايى كه فرصت نشستن نيابى، و از روبرو همانند پشت سر وحشت كنى. اين فتنه چنانكه مى پندارى آسان نيست، فتنه بزرگ دهشت زايى است كه بايد بر مركبش سوار شد، و دشوارش را آسان، و سختش را هموار ساخت.

عقلت را به كار گير، كارت را مالك شو، و نصيب و بهره ات را بياب، اگر اين برنامه خوشايند تو نيست دور شو به جايى كه فراخى و نجاتى در آن نيست، در خور اين است كه اين كار را ديگران انجام دهند و تو در خواب باشى، خوابى كه نگويند فلانى كجاست؟! به خدا قسم اين مبارزه حق است كه به دست كسى كه بر حق است انجام مى گيرد، و او نسبت به آنچه كه ملحدان انجام مى دهند باكى ندارد. و السّلام

.

ص: 724

(2064)

64 (2064) از نامه هاى آن حضرت است در جواب نامه معاويه

اما بعد، همان طور كه گفتى ما و شما با هم در الفت و اتفاق بوديم، ولى در گذشته بين ما و شما جدايى افتاد، زيرا ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد، و امروز هم ما به راه راستيم و شما دچار فتنه ايد، و مسلمان شما اسلام نياورد مگر از روى بى ميلى، و اين در حالى بود كه تمام بزرگان عرب تسليم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شدند و همدست وى گشتند.

گفته بودى كه طلحه و زبير را من كشتم، و عايشه را تبعيد نمودم، و ميان دو شهر كوفه و بصره فرود آمدم، اين امور به تو ربطى ندارد، تو را در اين مسأله زيانى نيست و هم نيازى ندارد كه عذرش را از تو بخواهم.

ص: 725

و ياد آور شدى كه با لشگرى از مهاجرين و انصار به جنگ من خواهى آمد، معلومت باد از آن روزى كه برادرت اسير شد هجرت قطع گشت (و شما را نشايد كه به خود مهاجر گوييد)، اكنون اگر به ديدار من عجله دارى آسوده باش، كه اگر به ديدارت آيم سزاوار است كه خداوند مرا براى عقوبت تو بر انگيخته باشد، و اگر تو به ديدار من آيى مانند آن است كه برادر بنى اسد گفته:

به استقبال باد تابستانى روند كه سنگ ريز و درشت را بر مى گيرد و بر آنان مى كوبد.

شمشيرى كه به وسيله آن جدّ و دايى و برادرت را كشتم پيش من است. به خدا قسم چنانكه دانستم بر دلت غلاف گمراهى پوشيده، و عقلت اندك و ناقص است، شايسته است در باره تو گفته شود كه بر نردبانى بالا رفته اى كه تو را بر جاى بدى مشرف ساخته كه به زيان توست نه سود تو، چرا كه چيزى را خواستى كه گمشده تو نيست، و گوسپندى را چراندى كه مالكش نمى باشى، و امرى را خواستى كه نه اهلش هستى و نه در معدنش قرار دارى، چه اندازه گفتارت از عملت دور است، چه زود شبيه عموها و دايى هايت شدى كه شقاوت و آرزوهاى

ص: 726

باطل آنان را به انكار محمّد صلّى اللّه عليه و آله واداشت، همان گونه كه مى دانى با او جنگيدند تا به خاك و خون در افتادند، نه از حادثه عظيمى به نفع خود دفاع كردند، و نه حريمى را در برابر شمشيرهايى كه ميدان نبرد از آن خالى نيست و با سهل انگارى سازگارى ندارد حمايت نمودند.

در باره كشندگان عثمان زياد از اندازه سخن گفتى، بيا مانند ديگران از من اطاعت كن، سپس آنان را نزد من به محاكمه كشان، تا بين تو و ايشان به كتاب خدا داورى كنم.

ولى آنچه تو مى خواهى به مانند گول زدن طفل در ابتداى باز گرفتن او از شير است. سلام بر اهلش

.

ص: 727

(2065)

65 (2065) از نامه هاى آن حضرت است باز هم به معاويه

اما بعد، زمان آن رسيده كه با ديدى دقيق به مشاهده امور روشن برخيزى و از آن بهره مند گردى، تو با ادعاهاى باطل به راه پيشينيانت رفتى، و خود را بى پروا در عرصه فريب و دروغها انداختى، آنچه را برتر از مرتبه توست به خود بستى، و بيت المالى را كه براى ديگران اندوخته شده ربودى، همه اين برنامه هايت به خاطر فرار از حق، و انكار نمودن واقعياتى است كه از گوشت و خون براى تو لازمتر بود، همان واقعياتى كه گوشت شنيده، و سينه ات از آن پر شده، آيا بعد از حق جز گمراهى آشكار چيزى هست، و پس از بيان روشن غير از اشتباه برنامه اى وجود دارد؟ از اشتباه و حق و باطل را به هم آميختن دورى كن، كه فتنه دير زمانى است كه پرده هايش را بر چهره افكنده، و تاريكيش ديده هاى بينا را نابينا ساخته.

ص: 728

از طرف تو نامه اى به من رسيد با سخنانى بى تناسب، كه از آشتى و صلح نشانه اى ندارد، و كلمات افسانه گونه اى كه دانش و بردبارى آن را بر نبافته است، با اين گفته هاى بى اساست به كسى مانى كه در شنزار فرو رفته، يا به تاريكى در منطقه اى بى نشانه قدم بر مى دارد، خود را به جاى بلندى برده اى كه رسيدن به آن سخت، و نشانه هايش دور است، عقاب بلند پرواز به آن نمى رسد، و هر كه بر آن بالا رود با ستاره عيّوق برابرى مى كند.

پناه به خدا كه تو پس از من حكومت مسلمين را براى دخالت در امورشان به دست گيرى، يا براى يكى از آنان با تو قرار داد و پيمانى به اجرا گذارم! از هم اكنون خود را درياب، و براى خويش چاره اى بينديش، كه اگر كوتاهى ورزى و بندگان خدا براى جنگ با تو برخيزند درها به رويت بسته شود، و آنچه امروز از تو پذيرفته است پس از آن پذيرفته نشود. و السلام

.

ص: 729

(2066)

66 (2066) از نامه هاى آن حضرت است به عبد اللّه بن عباس كه پيش از اين به صورتى ديگر آمده است

(نامه 22) اما بعد، آدمى از رسيدن به چيزى كه از او فوت نمى شد خوشحال مى گردد، و از فوت چيزى كه نصيب او نمى گشت اندوهناك مى شود (اين خوشحالى و اندوه بيجاست). برترين برنامه از دنيايت نزد تو رسيدن به كاميابى يا به كار بردن خشم و غضب نباشد، بايد بهترين كار نزد تو نابود كردن باطل يا زنده كردن حق باشد. بايد خوشحاليت معطوف به چيزى شود كه از پيش فرستاده اى، و اندوهت بر ثروتى كه بعد از خود به جاى مى گذارى، و انديشه ات متوجه جهان بعد از مرگ باشد

.

ص: 730

(2067)

67 (2067) از نامه هاى آن حضرت است به قثم بن عباس كه عامل حضرت در مكه بود

اما بعد، براى مردم حج را برپا دار، و ايّام اللّه را به يادشان آر، دو طرف روز را به خاطر آنان بنشين، و آن را كه از تو فتوا خواهد فتوا ده، جاهل را بياموز، و با دانا به گفتگو برخيز.

بين تو و مردم پيام رسانى جز زبانت، و دربانى جز چهره ات نباشد، و نيازمندى را از ديدارت محروم مكن، كه اگر در ابتداى كار از درگاهت رانده شود، براى روا شدن حاجتش در آخر كار ستايش نشوى.

در بيت المالى كه نزد تو جمع شده دقت كن و آن را براى عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند مصرف كن، و به فقيران و نيازمندان برسان، و اضافه آن را نزد من فرست تا ميان كسانى كه پيش ما هستند تقسيم كنيم.

ص: 731

به مردم مكه فرمان بده از كسانى كه در اين منطقه مسكن مى گيرند اجاره نگيرند، زيرا خداوند مى فرمايد: «عاكف و بادى در آن مساويند»، مقصود از عاكف مقيم مكه، و بادى آن شخصى است كه از ديار ديگر به حج مى رود و اهل مكه نيست. خداوند ما و شما را به آنچه محبوب اوست موفق نمايد. و السلام

. (2068)

68 (2068) از نامه هاى آن حضرت است به سلمان فارسى رحمة اللّه عليه پيش از خلافت حضرت

اما بعد، دنيا همچون مار است، چون به آن دست نهى نرم، ولى زهرش كشنده است.

از آنچه كه در دنيا تو را خوشايند است دورى كن چرا كه از كالايش اندكى همراه تو مى ماند، و اندوهش را از خود بگذار چون فراقش و دگرگونيش را باور دارى.

به وقتى كه انس تو با دنيا بيشتر است همان زمان از آن بيشتر برحذر باش، كه دنيادار چون

ص: 732

به لذت و خوشى آرام گرفت دنيا او را به عرصه بلا و سختى فرستاد، يا هر زمان به انس با دنيا مطمئن شد او را به ترس و وحشت دچار ساخت! و السلام

. (2069)

69 (2069) از نامه هاى آن حضرت است به حارث همدانى

به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن طلب پند كن، حلالش را حلال، و حرامش را حرام شمار، به آنچه كه از حق گذشته است تصديق كن، از گذشته جهان براى باقى مانده آن پند گير، زيرا بعضى از آن شبيه بعض ديگر است، و انجامش به آغازش مى پيوندد، و همه آن از بين رفتنى و از دست دادنى است. نام خدا را بزرگ دار در اينكه از نام خدا جز به حق ياد كنى.

بسيار ياد مرگ و بعد از مرگ باش. مرگ را جز با شرط محكم و استوار آرزو مكن. از هر عملى كه كننده اش آن را براى خود مى پسندد و براى مسلمين

ص: 733

خوشايند نيست بر حذر باش. و از هر برنامه اى كه در نهان انجام مى گيرد و در آشكار از آن شرم مى رود دورى كن. از كارهايى كه اگر از كننده اش سؤال شود به انكار بر مى خيزد يا از آن پوزش مى طلبد بپرهيز. آبرويت را نشانه تيرهاى گفته هاى مردم قرار مده، و هر آنچه را شنيدى با مردم در ميان مگذار، كه همين كار بر دروغگويى كفايت مى كند، و نيز هر آنچه را براى تو مى گويند تكذيب مكن، كه اين گواه بر جهل است. خشم را فرو خور، به هنگام توانايى گذشت كن، و به وقت غضب بردبار باش، و زمان حكومت و قدرت چشم پوشى داشته باش تا عاقبت خوشى برايت باشد. از هر نعمتى كه خداوند در اختيارت گذاشته به راه صلاح مصرف كن، و هيچ نعمت خداداده را به تباهى نبر، بايد نشانه نعمت هايى كه خداوند به تو داده در تو ديده شود.

آگاه باش بهترين مؤمنين بهترين ايشان است در پيش فرستادن جان و اهل و مالش در راه حق، كه هر آنچه از نيكى پيش فرستى براى تو ذخيره شود، و آنچه را به جاى گذارى خيرش براى غير تو خواهد بود. از همنشينى با كسى كه رأيش سست و كارش زشت است بپرهيز،

ص: 734

كه هر دوستى را از دوستش مى شناسند. در شهرهاى بزرگ مسكن گزين كه آنجا مركز اجتماع مسلمين است، از اقامت در مراكز غفلت و ستمكارى و آنجا كه مدد كاران بر طاعت خدا اندكند بپرهيز. انديشه ات را در امورى كه به كارت آيد مشغول دار. از نشستن در گذرگاههاى بازار حذر كن، زيرا آن مراكز محل حضور شيطان و پيش آمدن فتنه هاست. در رابطه با كسى كه تو را بر او برترى داده اند زياد توجه داشته باش، كه اين توجه از جمله راههاى شكرگزارى است.

در روز جمعه سفر مكن تا به نماز جمعه حاضر شوى، مگر سفرى كه براى جهاد بروى، يا كارى كه نسبت به آن معذورى. در تمام كارهايت از خدا اطاعت كن، كه اطاعت از خدا از همه چيز برتر است. نفس خود را در عبادت بفريب، و با او به رفق و مدارا باش و به او سختگيرى مكن، و زمانى كه نشاط و فراغت دارد به عبادتش آر، مگر در آنچه بر تو واجب است، كه تو را از انجامش و مراعات آن در زمان معينش چاره اى نيست. بترس از اينكه مرگ بر تو در آيد و تو در آن وقت براى به دست آوردن دنيا از خداوندت فرارى باشى. از همنشينى

ص: 735

با بدكاران دورى كن، كه بدى به بدى پيوندد. خداوند را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار. از خشم بپرهيز، كه خشم سپاهى بزرگ از سپاهيان ابليس است. و السلام

. (2070)

70 (2070) از نامه هاى آن حضرت است به سهل بن حنيف انصارى كه كارگزار حضرت در مدينه بود،

در رابطه با گروهى از اهل مدينه كه به معاويه پيوستند اما بعد، به من خبر رسيده كه مردمى كه نزد تواند به پنهانى به جانب معاويه مى روند، بر آنچه كه از عدد ايشان كم مى شود، و از كمكشان كاسته مى گردد افسوس به خود راه مده، در ضلالت آنان و آرامش خاطر تو همين بس كه از هدايت و حق گريختند، و به طرف كور دلى و نادانى شتافتند، اينان اهل دنيايند، به آن روى آورده و به دنبالش افتاده اند، عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند

ص: 736

و فهميدند، و دانستند كه مردم در پيشگاه ما در حق با هم مساويند، و در عين حال گريختند تا خود را به نان و نوايى برسانند، از رحمت خدا دور باشند و دور! به خدا قسم آنان از ستم فرار نكرده، و به عدالت روى ننموده اند. اميدواريم خداوند در اين مسأله خلافت دشواريش را بر ما آسان و ناهمواريش را بر ما هموار نمايد، ان شاء اللّه. و سلام بر تو

. (2071)

71 (2071) از نامه هاى آن حضرت است به منذر بن جارود عبدى كه او را در بعضى نواحى به كار گمارد و او در امانت كار گزاريش خيانت كرد

اما بعد، درستى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين نمود، و فكر كردم پيرو او هستى، و به روش او مى روى، ناگاه به من گزارش رسيد كه در تبعيت از هواى نفس دست بردار نيستى،

ص: 737

و ذخيره اى براى آخرتت باقى نمى گذارى، با ويران كردن آخرتت دنيايت را آباد مى كنى، و به قيمت جدا شدن از دينت به خويشانت مى پيوندى. اگر آنچه از تو به من گزارش شده درست باشد شتر خانواده ات و بند كفشت از تو بهتر است! كسى كه مانند تو باشد نه اهليت دارد كه مرزى به وسيله او بسته شود، و نه برنامه اى به توسط او اجرا گردد، و يا مقامش را بالا برند، يا در امانتى شريكش نمايند، يا از خيانت او در امان باشند. زمانى كه اين نامه به دستت رسد به طرف من حركت كن ان شاء اللّه.

اين منذر كسى است كه امير المؤمنين عليه السّلام در باره اش فرمود: از خود بينى و خودپسندى مرتب به اين طرف و آن طرفش نظر مى كند، در دو جامه خود مى خرامد، و پيوسته گرد و غبار كفشهايش را پاك مى نمايد

ص: 738

(2072)

72 (2072) از نامه هاى آن حضرت است به عبد اللّه بن عباس رحمة اللّه عليه

اما بعد، تو بر مرگت پيشى نخواهى جست، و رزقى كه روزى تو نيست به تو نخواهند داد.

آگاه باش روزگار دو روز است: روزى به نفع تو و روزى به ضرر تو، و دنيا خانه اى است كه دست به دست مى گردد، آنچه از دنيا نصيب توست به تو مى رسد هر چند ناتوان باشى، و آنچه به ضرر توست با نيروى خود قدرت دفعش را نخواهى داشت

. (2073)

73 (2073) از نامه هاى آن حضرت است به معاويه

اما بعد، من در جوابهاى پياپى به تو، و گوش دادن به نامه ات

ص: 739

رأيم را بى نتيجه دانسته، و فراستم را تخطئه مى كنم. تو در امورى كه از من درخواست دارى، و نامه هايى كه براى پاسخ گرفتن به جانب من مى فرستى، كسى را مى مانى كه به خواب سنگين فرو رفته و خوابهاى بى پايه اش دروغ از آب در مى آيد، و چون سرگردان به پا ايستاده اى كه ايستادنش او را به سنگينى و سختى انداخته نمى داند آنچه او را پيش مى آيد آيا به سود اوست يا به زيان او. تو همانند چنين كسى نيستى ولى او شبيه توست! به خدا قسم اگر علاقه ام به باقى ماندن مردم مؤمن نبود ضربات كوبنده اى از طرف من به تو مى رسيد كه استخوان را بكوبد، و گوشت را آب كند. آگاه باش كه شيطان تو را از اينكه به بهترين امورت باز گردى، و گفتار نصيحت كننده خود را بشنوى باز داشته. و سلام بر اهلش

. (2074)

74 (2074) از عهد نامه هاى آن حضرت است كه ميان قبيله ربيعه و اهل يمن نگاشت، و از خط هشام بن كلبى روايت شده

اين عهدى است كه شهر نشين و باديه نشين اهل يمن، و مقيم

ص: 740

و بيابان گرد قبيله ربيعه بر آن اتفاق كرده اند، به اينكه كتاب خدا را پيروى نمايند، و به آن دعوت كنند، و مردم را به آن دستور دهند، و از هر كس به قرآن دعوت نمود و به آن فرمان داد قبول كنند، آن را به هيچ قيمتى معامله نكنند، و به جاى آن چيزى را نپذيرند، و بر عليه كسى كه با قرآن مخالفت كرده و آن را ترك نمايد متحد و يار يكديگر و همصدا باشند.

پيمان خود را به خاطر سرزنش كسى، يا خشم، شخصى، يا خوار نمودن و ناسزا گفتن گروهى به گروه ديگر نشكنند. بر اين پيمان نامه حاضر و غايب، نادان و دانا، عاقل و جاهلشان متعهدند. عهد خدا و پيمانش با اين پيمان نامه بر عهده ايشان است، همانا از عهد خدا پرسش خواهد شد.

و اين پيمان نامه را على بن ابى طالب نوشت

ص: 741

(2075)

75 (2075) از نامه هاى آن حضرت است كه در آغاز بيعت مردم با آن حضرت به خلافت، از مدينه به معاويه نوشت.

واقدى آن را در كتاب جمل روايت كرده از بنده خدا على امير مؤمنان، به معاويه پسر ابو سفيان:

اما بعد، عذر و حجتم را در رابطه با شما و روى گردانيم را از شما آگاهى، تا به وقوع پيوست آنچه كه از آن چاره اى نبود و جلوگيرى از آن امكان نداشت، داستان طولانى و سخن بسيار است، گذشته گذشت، و آمد آنچه آمد، از آنان كه نزد تواند براى من بيعت گير، و با گروهى از يارانت به سوى من بيا. والسلام

.

ص: 742

(2076)

76 (2076) از سفارشات آن حضرت است به عبد اللّه بن عباس، وقتى كه او را در بصره به جاى خود قرار داد

در برخورد با مردم و در نشستن با ايشان و داورى ميان آنان گشاده رو باش، از خشم حذر كن، كه آن سبكسرى و انگيزه شيطانى است. آگاه باش آنچه تو را به خدا نزديك كند از آتش جهنّم دور مى نمايد، و آنچه تو را از خدا دور كند به آتش نزديك خواهد نمود

. (2077)

77 (2077) از سفارشات آن حضرت است باز هم به عبد اللّه بن عباس، زمانى كه او را براى گفتگو با خوارج فرستاد

با آنان با قرآن به مناظره برنخيز، چرا كه قرآن تحمل معانى گوناگون دارد، تو چيزى از قرآن مى گويى آنان چيز ديگر، ولى با كمك سنّت پيامبر (ص) با آنان احتجاج كن، كه در برابر آن جز پذيرش گزيرى ندارند

.

ص: 743

(2078)

78 (2078) از نامه هاى آن حضرت است در پاسخ نامه اى كه ابو موسى اشعرى از محلى كه در آن براى داورى نشانده شده بودند به آن حضرت نوشت

، اين نامه را سعيد بن يحيى اموى در كتاب مغازى آورده همانا بسيارى از مردم نسبت به نصيب فراوان آخرت خود دچار دگرگونى شدند، پس به دنيا روى آوردند، و از روى هوا و هوس سخن گفتند. من دچار برنامه اى شگفت انگيز شده ام، كه مردمى خود پسند بر آن گرد آمده اند، من جراحتى را از آنان درمان مى كنم كه مى ترسم خون بسته شود و بدون علاج ماند. آگاه باش، احدى به وحدت و الفت امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله از من حريص تر نيست، من در اين كار پاداش نيكو و عاقبت شايسته اى را خواهانم و به زودى به آنچه وعده داده و بر عهده گرفته ام وفا مى كنم اگر چه تو از شايستگى خود كه در وقت جدايى از من داشتنى برگشته باشى، زيرا بدبخت كسى است كه از سود

ص: 744

عقل و تجربه اى كه به او عنايت شده محروم ماند. من از گوينده اى كه سخن به باطل گويد، و از فاسد كردن كارى كه خدا به صلاح آورده متنفّر و بيزارم. پس آنچه را كه معرفت ندارى رها كن، كه بد كرداران با سخنان باطل و ناروا به سوى تو مى شتابند. و السلام

. (2079)

79 (2079) از نامه هاى آن حضرت است به سرداران لشگر به وقتى كه به خلافت رسيد

اما بعد، پيشينيان را اين معنى به تباهى كشيد كه مردم را از حقّ باز داشتند، آنها هم حق را به دنيا فروختند، ديگر آنكه مردم را به باطل بردند، آنها هم باطل را پيروى كردند

.

ص: 745

(3000)

باب گزيده حكمتها و موعظه هاى امير مؤمنان عليه السّلام و از آن است گزيده پاسخهاى پرسشهايى كه از آن حضرت شده و گفته هاى كوتاه در رابطه با مقاصد ديگر آن بزرگوار

اشاره

.

ص: 746

ص: 747

(3001)

1 (3001)

آن حضرت فرمود: در فتنه همچون شتر بچه باش، او را نه پشتى است كه سوارش شوند، و نه پستانى كه شيرش دوشند

. (3002)

2 (3002)

و آن حضرت فرمود: آن كه طمع را شعار خود نمود نفسش را خوار ساخت، و كسى كه سختى خود را فاش كرد راضى به پستى شد، و آدمى كه زبانش را بر خود امارت داد بى مقدار گشت

. (3003)

3 (3003)

و آن حضرت فرمود: بخل عار است، و ترس نقصان، تنگدستى زيرك را از برهانش لال كند، انسان تهيدست در ديارش غريب است

. (3004)

4 (3004)

آن حضرت فرمود: ناتوانى آفت، پايدارى شجاعت، زهد در دنيا

ص: 748

ثروت، و پاكدامنى سپر از بلاست. و رضا به قضا همنشينى نيكوست

. (3005)

5 (3005)

و آن حضرت فرمود: دانش ميراثى گرانبها، آداب پسنديده زيورهاى تازه، و انديشه آيينه اى صاف است

. (3006)

6 (3006)

و آن حضرت فرمود: سينه عاقل مخزن راز اوست، گشاده رويى دام محبت، و تحمل آزار ديگران پوشاننده عيوب انسان است.

و روايت شده از آن حضرت كه در زمينه فقره اخير چنين فرموده:

صلح و مسالمت پوشش عيبهاست. و خشمگين بر آدم از خود راضى بسيار است

. (3007)

7 (3007)

و آن حضرت فرمود: صدقه دارويى است سودمند، و كردار بندگان در اين جهان پيش روى چشم آنان در آن جهان است

. (3008)

8 (3008)

و آن حضرت فرمود: از اين انسان شگفت زده شويد كه با پيهى مى بيند، با گوشتى

ص: 749

مى گويد، با استخوانى مى شنود، و از حفره اى تنفس مى كند

. (3009)

9 (3009)

و آن حضرت فرمود: چون دنيا به ملّتى روى كند خوبيهاى ديگران را به آنان عاريت دهد، و چون پشت كند خوبيهايشان را از آنان سلب نمايد

. (3010)

10 (3010)

و آن حضرت فرمود: با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه چون از دنيا رفتيد بر شما بگريند، و اگر زنده مانديد به شما ميل نمايند

. (3011)

11 (3011)

و آن حضرت فرمود: وقتى بر دشمن غلبه كردى، گذشت از او را شكرانه پيروزى بر وى قرار ده

. (3012)

12 (3012)

و آن حضرت فرمود: ضعيف ترين مردم كسى است كه از يافتن دوستان ناتوان است، و ناتوان تر از او كسى است كه دوستان به دست آورده را از دست بدهد

. (3013)

13 (3013)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه مقدمات نعمتها به شما رسيد،

ص: 750

نهايت آن را با كمى شكر از خود مرانيد

. (3014)

14 (3014)

و آن حضرت فرمود: آن را كه نزديك واگذارد، يارى بيگانه بسيار دور را دريابد

. (3015)

15 (3015)

و آن حضرت فرمود: نه هر گرفتارى بايد در معرض سرزنش قرار گيرد

. (3016)

16 (3016)

و آن حضرت فرمود: امور رام مقدّرات است، تا بدان جا كه گاهى مرگ آدمى به تدبير خود اوست

. (3017)

17 (3017)

و سؤال كردند از آن حضرت از مفهوم گفته رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:

«موى سپيد را تغيير دهيد و خود را شبيه يهود ننماييد» پرسيدند، آن حضرت فرمود:

پيامبر اين سخن را وقتى فرمود كه شمار اهل دين اندك بود، اما امروز كه سفره اسلام گسترده شده، و استوار و پابرجا گشته، مرد است و اختيارش

. (3018)

18 (3018)

و آن حضرت در باره كسانى كه از جهاد در كنار او دورى جستند فرمود: حق را فرو گذاشتند،

ص: 751

و به يارى باطل بر نخاستند

. (3019)

19 (3019)

و آن حضرت فرمود: آن كه در پى آرزويش بشتابد به اجل خويش به سر درآيد

. (3020)

20 (3020)

و آن حضرت فرمود: از لغزش جوانمردان بگذريد، چه اينكه كسى از آنها نيست كه بلغزد جز آنكه خدايش دست گيرد و بلندش سازد

. (3021)

21 (3021)

و آن حضرت فرمود: ترس قرين يأس، و كم رويى همراه با محروميت است.

فرصت به مانند ابر گذرا مى گذرد، پس فرصت هاى نيك را غنيمت دانيد

. (3022)

22 (3022)

و آن حضرت فرمود: ما را حقّى است اگر به ما داده شود (چه بهتر)، ور نه بر ترك شتران سوار شويم هر چند اين شبروى طولانى شود.

اين از سخنان لطيف و فصيح امام است. مفهومش اين است كه اگر حقّ ما داده نشود به مانند افراد از چشم افتاده خواهيم بود. و اين به خاطر اين است كه آن كه پشت سر راكب سوار مى شود مانند برده و اسير و كسى است كه در مرتبه اينان است

.

ص: 752

23 (3023)

(3023)

و آن حضرت فرمود: آن كه كردارش او را به كندى حركت دهد، نسبش وى را سرعت ندهد

. (3024)

24 (3024)

و آن حضرت فرمود: از كفّاره هاى گناهان بزرگ به داد دادخواه رسيدن، و اندوه اندوهگين را برطرف كردن است

. (3025)

25 (3025)

و آن حضرت فرمود: اى پسر آدم، چون ببينى خداوند سبحان نعمت هايش را پى در پى به سوى تو مى فرستد در حالى كه او را نافرمانى مى كنى از وى برحذر باش

. (3026)

26 (3026)

و آن حضرت فرمود: كسى چيزى را در درونش پنهان نمى كند مگر اينكه از سخنان بى تأمّلش و از صفحات رخسارش آشكار مى گردد

. (3027)

27 (3027)

و آن حضرت فرمود: با بيماريت راه برو تا جايى كه با تو راه مى رود

. (3028)

28 (3028)

و آن حضرت فرمود: برترين زهد نهان داشتن زهد است

. (3029)

29 (3029)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه به دنيا پشت كرده اى و مرگ به تو روى نموده، به هم رسيدن تو و مرگ چه سريع است!

ص: 753

(3030)

30 (3030)

و آن حضرت فرمود: حذر، حذر! به خدا قسم هر آينه بر گناه پرده پوشيده، تا جايى كه گويا آمرزيده است

. (3031)

31 (3031)

از حضرتش در رابطه با ايمان سؤال شد، پاسخ داد: ايمان استوار بر چهار پايه است:

شكيبايى، باور، عدالت، جهاد.

شكيبايى را چهار شعبه است: اشتياق، ترس، زهد، انتظار. آن كه مشتاق بهشت است دل از شهوات گرداند. آن كه در ترس از آتش است از محرمات دورى كرد. آن كه بى رغبت به دنياست مصائب را آسان شمرد. و آن كه در انتظار مرگ است به سوى خيرات شتافت.

باور را چهار شعبه است: بينايى زيركانه، دريافت حكيمانه، پندگيرى از ديگران، و اقتدا به روش پاكان. آن كه

ص: 754

در زيركى بينايى يافت حكمت برايش روشن شد. و هر كه را حكمت روشن شد پندگيرى را دانست. و هر كه پندگيرى را دانست چنان ماند كه در ميان گذشتگان بوده.

عدالت را چهار شعبه است: فهم درست، غواصى دانش، داورى روشن، استوارى در بردبارى. آن كه درست فهميد اعماق دانش را دريافت. كسى كه اعماق دانش را دريافت از آبشخور احكام شريعت سيراب بازگشت.

و هر كه بردبارى ورزيد در كارش كوتاهى نكرد، و در ميان مردم به ستودگى و نيكى زندگى نمود.

جهاد را چهار شعبه است: امر به معروف، نهى از منكر، صداقت در مواضع حق، دشمنى با بدكاران. آن كه به امر به معروف برخاست مردم مؤمن را توانا نمود.

و هر كه نهى از منكر كرد بينى منافقان را به خاك ذلت رساند. و آن كه صدق در مواضع حق را رعايت نمود به وظيفه اش عمل كرد. و هر كس با بدكاران دشمنى كرد و

ص: 755

براى خدا خشم گرفت خداوند به خاطر او خشم گيرد و او را در قيامت خشنود سازد.

كفر استوار بر چهار پايه است: كنجكاوى ناصواب، زد و خورد با مردم، انحراف از حق، و دشمنى. آن كه كنجكاوى ناصواب كرد به حق باز نگشت. و آن كه از پى جهالت به زد و خورد با مردم برخاست پيوسته از ديدن حق كور شد. و آن كه از حق منحرف گشت خوبى را بدى و بدى را خوبى ديده و دچار مستى گمراهى شد.

و آن كه دشمنى نمود راههايش دشوار، و كارش سخت، و راه نجاتش تنگ گشت.

شك بر چهار پايه است: جدال، ترس، دو دلى، و خود باختن. آن كه جدال را شيوه خود كرد شب گمراهيش صبح هدايت نشد.

و هر كه را ترساند آنچه پيش رو داشت عقب گرد نمود. و هر كس ملازم دو دلى گشت گامهاى شيطان پايمالش كرد. و آن كه به هلاكت دنيا و آخرت تن داد

ص: 756

در هر دو جهان نابود شد.

پس از اين سخن گفتارى بود كه آن را از ترس طولانى شدن و بيرون رفتن از روشى كه قصد ما در اين كتاب است واگذاشتيم

. (3032)

32 (3032)

و آن حضرت فرمود: از نيكى بهتر نيكوكار، و از بدى بدتر بدكار است

. (3033)

33 (3033)

و آن حضرت فرمود: بخشنده باش نه بيش از حدّ، اندازه نگاه دار نه در حدّ سختگيرى

. (3034)

34 (3034)

و آن حضرت فرمود: برترين بى نيازى واگذاردن آرزوهاست

. (3035)

35 (3035)

و آن حضرت فرمود: كسى كه به كارهايى كه مردم را خوشايند نيست بشتابد، مردم آنچه را نمى دانند در حق او مى گويند

. (3036)

36 (3036)

و آن حضرت فرمود: آن كه آرزو را طولانى كند كارش را زشت سازد

. (3037)

37 (3037)

و آن حضرت در وقت رفتن به شام كه كشاورزان شهر انبار با ديدن حضرت به نشانه احترام

ص: 757

از اسبها پياده شده و پيشاپيش آن بزرگوار دويدند، فرمود: اين چه عملى بود از شما سر زد؟! گفتند: برنامه اى است كه با آن سران خود را بزرگ مى شماريم. فرمود:

به خدا قسم زمامداران شما از اين كار سود نمى برند، و شما با اين عمل در دنيا به مشقت مى افتيد، و در آخرت دچار بدبختى مى شويد. و چه خسارتبار است مشقتى كه به دنبال آن كيفر الهى است، و چه سودمند است آسايشى كه به همراه آن ايمنى از آتش جهنم است!

(3038)

38 (3038)

به فرزندش حضرت حسن عليه السّلام فرمود: پسرم! دو چهار برنامه را از من حفظ كن كه آنچه با آنها به جاى آورى دچار زيانت نمى كند: برترين بى نيازى خرد است، بزرگترين نادارى بى خردى است، بالاترين وحشت خود بينى، و گرامى ترين حسب حسن خلق است.

پسرم، از دوستى با احمق برحذر باش، كه مى خواهد تو را سود دهد ولى زيان

ص: 758

مى رساند. از رفاقت با بخيل بپرهيز، چه اينكه آنجا كه به شدت به او نيازمندى از تو دريغ خواهد كرد. و از دوستى با بدكار كناره بگير، زيرا تو را به اندك چيزى مى فروشد. و از رفاقت با دروغگو حذر كن، چرا كه مانند سراب است، دور را در نظرت نزديك، و نزديك را دور مى كند

. (3039)

39 (3039)

و آن حضرت فرمود: با انجام مستحبات در حالى كه به واجبات زيان رساند تقرّبى به حق نيست

. (3040)

40 (3040)

و آن حضرت فرمود: زبان عاقل در پس قلب او، و دل نادان پشت زبان اوست.

اين قطعه از معانى شگفت و شريف است. منظور اين است كه عاقل در هر سخنى جز با مشورت دل و صلاح ديد فكر وارد نمى شود، ولى احمق سخن گفتن و ريخت و پاش زبانش پيش از رجوع به انديشه و تأمّل و تدبّر است. بنا بر اين چنان است كه زبان عاقل پيرو قلب او، و قلب احمق تابع زبان اوست

.

ص: 759

(3041)

41 (3041)

اين معنا به لفظى ديگر از حضرت روايت شده و آن سخن آن حضرت است: دل احمق در دهان او، و زبان خردمند در قلب اوست. و معناى هر دو جمله يكى است

. (3042)

42 (3042)

و آن حضرت به يكى از يارانش به وقتى كه بيمار شده بود، فرمود:

خداوند آنچه را از بيمارى به تو رسيده سبب سقوط گناهانت قرار داد، زيرا در بيمارى اجرى نيست ولى گناهان را همچون ريختن برگها از درخت از صفحه پرونده مى ريزد. پاداش در گفتار به زبان، و عمل به دست و پاست. خداوند سبحان محض صدق نيّت و شايستگى باطن، هر كدام از بندگانش را بخواهد وارد بهشت مى كند.

مؤلف گويد: اينكه امام فرموده «بيمارى را از جانب خدا پاداش نيست» صحيح است، چه اينكه بيمارى از جمله امورى است كه آن را عوض است نه مزد، زيرا استحقاق عوض در برابر دردها و بيماريها و امثال اينهاست كه از جانب خدا به عبد مى رسد،

ص: 760

و اجر پاداش در برابر كارى است كه عبد انجام مى دهد و مستحق آنها مى گردد، روى اين حساب بين عوض و پاداش فرق است كه امام آن فرق را با علم نافذ و رأى صائب و درست خود بيان نموده

. (3043)

43 (3043)

و آن حضرت در باره خبّاب بن ارت فرمود: خداوند خبّاب بن ارت را رحمت كند، از روى رغبت اسلام آورد، و به خاطر اطاعت از حق هجرت نمود، و به آنچه او را كافى بود قناعت ورزيد، و از خداوند خشنود بود، و جهاد گر در راه حق زيست

. (3044)

44 (3044)

و آن حضرت فرمود: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد بود، و براى حساب كار كرد، و به آنچه او را كفايت مى نمود قناعت ورزيد، و با خشنودى از خدا زيست

. (3045)

45 (3045)

و آن حضرت فرمود: اگر با اين شمشير بر بن بينى مؤمن زنم كه با من دشمنى ورزد دشمنى نخواهد كرد. و اگر تمام جهان را در كام منافق ريزم كه مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت. زيرا قضا جارى شده و بر زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله

ص: 761

گذشته كه فرمود: يا على، مؤمن تو را دشمنى نكند، و منافق تو را دوست ندارد

.» (3046)

46 (3046)

و آن حضرت فرمود: كار زشتى كه تو را برنجاند، نزد خداوند از عملى كه تو را دچار خود بينى نمايد بهتر است

. (3047)

47 (3047)

و آن حضرت فرمود: اندازه مرد به اندازه همت او، و صداقتش به مقدار جوانمردى او، و دليريش به اندازه عار داشتنش از كار زشت، و پاكدامنيش به ميزان غيرت اوست

. (3048)

48 (3048)

و آن حضرت فرمود: پيروزى به احتياط، و احتياط در به كار گيرى رأى، و رأى به حفظ اسرار است

. (3049)

49 (3049)

و آن حضرت فرمود: از حمله كريم چون گرسنه شود، و از حمله پست چون سير شود بپرهيزيد

. (3050)

50 (3050)

و آن حضرت فرمود: دلهاى مردمان وحشى است، هر كس به آنها الفت

ص: 762

جويد به او روى آورند

. (3051)

51 (3051)

و آن حضرت فرمود: عيبت پوشيده است تا وقتى كه دولت و نعمت تو را مساعدت كند

. (3052)

52 (3052)

و آن حضرت فرمود: سزاوارترين مردم به گذشت، تواناترين آنان به مجازات است

. (3053)

53 (3053)

و آن حضرت فرمود: سخاوت آن است كه بى درخواست باشد، ولى آنچه را به درخواست بخشند به خاطر حيا و براى رهايى از بدگويى است

. (3054)

54 (3054)

و آن حضرت فرمود: ثروتى چون عقل، و فقرى چون جهل، و ميراثى چون ادب، و پشتيبانى همچون مشورت نيست

. (3055)

55 (3055)

و آن حضرت فرمود: صبر دو صبر است: صبر بر آنچه ميل ندارى (عبادت)، و صبر از آنچه دوست دارى (شهوات)

. (3056)

56 (3056)

و آن حضرت فرمود: ثروت در غربت وطن، و تهيدستى در وطن غربت است

.

ص: 763

(3057)

57 (3057)

و آن حضرت فرمود: قناعت گنجى است كه تمام نمى شود.

و اين سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم نقل شده

. (3058)

58 (3058)

و آن حضرت فرمود: مال مادّه شهوات است

. (3059)

59 (3059)

و آن حضرت فرمود: آن كه تو را از بدى بيم دهد چون كسى است كه به خوبى مژده دهد

. (3060)

60 (3060)

و آن حضرت فرمود: زبان درنده اى است، كه اگر آزادش گذارند بگزد

. (3061)

61 (3061)

و آن حضرت فرمود: زن عقربى است كه گزيدنش شيرين است

. (3062)

62 (3062)

و آن حضرت فرمود: چون تو را سلام كنند بهتر از آن را پاسخ ده، و هرگاه احسانت نمايند آن را به افزونتر پاداش ده، گر چه برترى براى كسى است كه ابتداى به تحيّت و احسان نموده

. (3063)

63 (3063)

و آن حضرت فرمود: شفاعت كننده پر و بال شفاعت خواه است

. (3064)

64 (3064)

و آن حضرت فرمود: اهل دنيا چون كاروانى هستند كه آنان را مى برند در حالى كه در خوابند

.

ص: 764

(3065)

65 (3065)

و آن حضرت فرمود: از دست رفتن دوستان غربت است

. (3066)

66 (3066)

و آن حضرت فرمود: به حاجت نرسيدن آسانتر از درخواست آن از نا اهل است

. (3067)

67 (3067)

و آن حضرت فرمود: از عطاى اندك حيا مكن، كه نوميد كردن كمتر از آن است

. (3068)

68 (3068)

و آن حضرت فرمود: پاكدامنى زينت تهيدستى، و شكر زينت توانگرى است

. (3069)

69 (3069)

و آن حضرت فرمود: هرگاه آنچه خواهى نباشد، از اينكه چگونه باشى باك مدار

. (3070)

70 (3070)

و آن حضرت فرمود: نادان جز به افراط و تفريط ديده نشود

. (3071)

71 (3071)

و آن حضرت فرمود: چون عقل كامل شود سخن كم گردد

. (3072)

72 (3072)

و آن حضرت فرمود: روزگار بدنها را كهنه، و اميدها را نو و مرگ را نزديك، و آرزو را دور مى كند. آن كه به روزگار دست يافت ناراحتى ديد،

ص: 765

و هر كه آن را از دست داد در سختى افتاد

. (3073)

73 (3073)

و آن حضرت فرمود: آن كه خود را در مرتبه پيشوايى قرار مى دهد بايد پيش از مؤدب نمودن مردم به مؤدب نمودن خود اقدام كند، و پيش از آنكه ديگران را به گفتار ادب نمايد، بايد به كردارش مؤدب به آداب كند، و آن كه خود را بياموزد و ادب نمايد به تعظيم سزاوارتر است از كسى كه فقط ديگران را بياموزد و تأديب كند

. (3074)

74 (3074)

و آن حضرت فرمود: نفس كشيدن انسان گام برداشتن او به سوى مرگ است

. (3075)

75 (3075)

و آن حضرت فرمود: هر شمرده شده اى تمام شدنى، و هر انتظار كشيده اى رسيدنى است

. (3076)

76 (3076)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه امور مشتبه شود، پايان آنها به اوّلشان سنجيده شود

. (3077)

77 (3077)

از خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است وقتى بر معاويه وارد شد و معاويه در رابطه با امير المؤمنين عليه السّلام از او پرسيد، ضرار گفت: شهادت مى دهم كه او را در بعضى از

ص: 766

مواقف ديدم به وقتى كه شب پرده هاى خود را فرو افكنده بود، و او در محرابش به عبادت ايستاده، و محاسنش را به دست گرفته و چون شخص مار گزيده به خود مى پيچيد، و مانند انسان غمگين گريه مى كرد و مى گفت:

اى دنيا، اى دنيا، از من دورى گزين، خود را به من عرضه مى كنى؟! يا آرزومندم شده اى؟! زمان وصالت نزديك مباد، هرگز! غير مرا فريب ده، كه مرا به تو نيازى نيست، تو را سه طلاقه كرده ام كه آن را باز گشتى نيست. زندگيت كوتاه، بزرگيت اندك، و مرادت كوچك است. آه از كمى زاد، و درازى راه، و دورى سفر، و عظمت قيامت!

(3078)

78 (3078)

از سخنان آن حضرت است در پاسخ مردى از اهل شام زمانى كه پرسيد: آيا رفتن ما به سوى شام به قضاء و قدر الهى بود؟ پس از گفتارى طولانى كه اين برگزيده اى از آن است:

واى بر تو! شايد قضاء لازم و قدر حتم را گمان برده اى؟! اگر اين گونه

ص: 767

بود هر آينه پاداش و عقاب باطل، و بشارت و تهديد ساقط مى شد.

خداوند سبحان بندگانش را بر اساس اختيار آنان امر فرموده، و محض ترساندن نهى نموده، آسان را به آنان تكليف كرده، و سخت را تكليف نكرده، به اندك عمل عطاى بسيار عنايت كرده، از اين باب كه مغلوب خلق است نافرمانى نشده، و خلق فرمانش را برده اند نه از جهت اينكه مجبورشان كرده، ارسال انبياء بازيچه نيست، و كتب آسمانى را براى بندگان به بيهودگى نفرستاده، و آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست را بر وجه باطل نيافريده، «اين گمان مردمى است كه كافر شدند، پس واى بر كافران از عذاب دوزخ»

. (3079)

79 (3079)

و آن حضرت فرمود: حكمت را هر جا هست فراگيريد، كه حكمت در سينه منافق هم هست، در آنجا قرار نمى گيرد تا بيرون آيد و در سينه مؤمن با ديگر يارانش آرام گيرد

. (3080)

80 (3080)

و آن حضرت در همين زمينه فرمود: حكمت گمشده مؤمن است،

ص: 768

پس حكمت را فراگير گر چه از اهل نفاق باشد

. (3081)

81 (3081)

و آن حضرت فرمود: قيمت هر مرد كارى است كه آن را نيكو انجام مى دهد.

اين سخنى است كه نمى توان برايش قيمت گذاشت، و حكمتى را با آن سنجيد، و كلامى را با آن برابر نمود

. (3082)

82 (3082)

و آن حضرت فرمود: شما را به پنج برنامه وصيت مى كنم كه اگر براى يافتنش مشقت سفرى سخت را عهده دار شويد هر آينه سزاوار است: احدى از شما جز به پروردگارش اميد نبندد، و جز از گناهش وحشت نكند، و از اعلام «نمى دانم» به وقت پرسش شدن از چيزى كه نمى داند حيا نكند، و از آموختن علمى كه دارا نيست شرم ننمايد. و بر شما باد به شكيبايى، چه اينكه شكيبايى نسبت به ايمان به منزله سر نسبت به بدن است، در بدنى كه سر نيست، و در ايمانى كه شكيبايى نباشد خيرى نيست

.

ص: 769

(3083)

83 (3083)

و آن حضرت به مردى كه در ستايش حضرت افراط كرد ولى نظر خوبى در باره آن حضرت نداشت فرمود: من از آنچه مى گويى پايين تر، و از آنچه در اعتقاد دارى برترم

. (3084)

84 (3084)

و آن حضرت فرمود: به جا ماندگان از جنگ عددشان پايدارتر، و توالد و تناسلشان بيشتر است

. (3085)

85 (3085)

و آن حضرت فرمود: كسى كه كلمه «نمى دانم» را از دست بگذارد تير هلاكت بر مواضع حساس كشتنى اش نشيند

. (3086)

86 (3086)

و آن حضرت فرمود: تدبير پير مرد را از رشادت جوان دوست تر دارم.

[در روايتى ديگر:] از جنگيدن جوان دوست تر دارم

. (3087)

87 (3087)

و آن حضرت فرمود: از كسى كه مأيوس است در شگفتم در حالى كه استغفار با اوست

. (3088)

88 (3088)

ابو جعفر محمد بن على باقر عليهما السّلام از حضرت روايت كرده كه فرمود:

دو امان از عذاب خدا در زمين بود، يكى از آنها برداشته شد، پس ديگرى را كه باقى مانده بگيريد و به آن چنگ بزنيد. اما امانى كه برداشته شد

ص: 770

رسول خداست صلّى اللّه عليه و آله. و امّا امانى كه باقى است استغفار است، خداوند بزرگ فرمود: «خداوند آنان را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنانى، و عذابشان نمى نمايد در حالى كه به استغفار مشغولند».

اين بيان از محاسن استخراج و لطائف استنباط حضرت از قرآن است

. (3089)

89 (3089)

و آن حضرت فرمود: هر كس آنچه را ميان او و خداست اصلاح نمايد، خداوند آنچه را بين او و مردم است اصلاح كند. و هر كس كار آخرتش را به اصلاح آورد، خداوند كار دنيايش را اصلاح كند. و آن را كه از خود بر خود واعظ است از خدا بر او نگهبان است

. (3090)

90 (3090)

و آن حضرت فرمود: فهميده كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نا اميد نكند، و از لطف الهى مأيوس نسازد، و از مجازات حق ايمن ننمايد

.

ص: 771

(3091)

91 (3091)

و آن حضرت فرمود: دلها همچون بدنها خسته مى شود، براى رفع ملالت دلها لطائف حكمت را بجوييد

. (3092)

92 (3092)

و آن حضرت فرمود: پست ترين دانش آن است كه سر زبان مانده، و برترين دانش آن است كه اثرش در اندام و اركان ظاهر گردد

. (3093)

93 (3093)

و آن حضرت فرمود: كسى از شما نگويد: «الهى، از امتحان به تو پناه مى برم» چه اينكه كسى نيست مگر اينكه مشمول امتحان است.

اما اگر كسى خواست از خدا پناه جويد بايد از فتنه هاى گمراه كننده پناه جويد، خداوند سبحان مى فرمايد: «بدانيد كه اموال و فرزندانتان مايه امتحانند».

معنى آيه اين است كه خداوند آنان را به اموال و فرزندان آزمايش مى كند تا ناخشنود از رزق او و راضى به نصيب او را معلوم سازد، اگر چه خداوند سبحان از خود آنها به آنها آگاهتر است، ولى آزمايش براى اين است كه

ص: 772

كارهايى كه سزاوار ثواب و اعمالى كه موجب كيفر است آشكار گردد، زيرا بعضى از مردم عاشق فرزند پسر و متنفر از دخترند، و برخى عاشق افزايش مال و ناراحت از نقصان ثروتند.

اين از تفسيرهاى اعجاب آور است كه از حضرت شنيده شده

. (3094)

94 (3094)

در باره خير از حضرت سؤال شد فرمود: خير افزون شدن مال و فرزند نيست، خير آن است كه دانشت زياد، و بردباريت بزرگ گردد، و به بندگى پروردگارت به مردم مباهات نمايى، پس اگر خوبى كردى خدا را شكر كنى، و اگر بدى نمودى به طلب مغفرت برخيزى. خيرى در دنيا نيست مگر براى دو نفر: مردى كه مرتكب گناهانى شده و با توبه جبران نمايد، و مردى كه به جانب كارهاى خير مى شتابد

. (3095)

95 (3095)

و آن حضرت فرمود: كم نيست عملى كه با تقوا همراه است، و عملى كه پذيرفته حق

ص: 773

است چگونه اندك باشد؟!

(3096)

96 (3096)

و آن حضرت فرمود: نزديك ترين مردم به انبيا آگاه ترين آنان است به آنچه آنها از جانب حق آورده اند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

«نزديك ترين مردم به ابراهيم آنهايند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر اسلام و گرويدگان به اويند.» سپس فرمود: دوست محمّد (ص) كسى است كه خدا را اطاعت كند هر چند پيوندش با محمّد دور باشد، و دشمن محمّد (ص) كسى است كه خدا را نافرمانى نمايد هر چند قرابتش به آن حضرت نزديك باشد

. (3097)

97 (3097)

آن حضرت شنيد كه مردى از حروريّه (خوارج) به نماز شب و خواندن قرآن مشغول است، فرمود:

خواب بر يقين بهتر از نماز در شك است

. (3098)

98 (3098)

و آن حضرت فرمود: خبرى را كه شنيديد نگهدارى كنيد نگهدارى با عمل نه نگهدارى با نقل كردن، كه راويان دانش بسيار، و رعايت كنندگان آن اندك اند

.

ص: 774

(3099)

99 (3099)

آن حضرت شنيد مردى كه مى گويد: «انا للّه و انّا اليه راجعون» فرمود:

گفتار ما «انّا للّه» اقرار ماست به پادشاهى حق، و سخن ما «و انّا اليه راجعون» اعتراف ماست به هلاك شدنمان

. (3100)

100 (3100)

گروهى در مقابلش او را ستودند، فرمود: پروردگارا، از من به من آگاه ترى، و من به خودم از آنها داناترم. خدايا، ما را بهتر از آنچه به ما گمان دارند قرار ده، و از ما آنچه را كه خبر ندارند بيامرز

. (3101)

101 (3101)

و آن حضرت فرمود: روا كردن حاجات جز به سه چيز مستقيم نشود:

به كوچك شمردن آن تا نزد حق بزرگ شود، به پنهان داشتن آن تا ظاهر گردد، و به شتاب در انجامش تا براى حاجتمند گوارا شود

. (3102)

102 (3102)

و آن حضرت فرمود: مردم را روزگارى آيد كه جز سخن چين مقرّب نشود، و غير بدكار خوش طبع و مقبول نيفتد، و جز

ص: 775

منصف را ناتوان نشمارند. كمك به محتاجان را خسارت دانند، صله رحم را منّت گذارند، و بندگى را سبب برترى جويى بر مردم قرار دهند. در آن زمان حكومت به مشورت كنيزان، و فرمانروايى بچه ها و تدبير خواجه سراهاست

. (3103)

103 (3103)

جامه كهنه و وصله دارى بر تن حضرت ديده شد، سبب پرسيدند، فرمود: به خاطر آن دل خاشع مى شود، و نفس خوار مى گردد، و اهل ايمان به آن اقتدا مى كنند. دنيا و آخرت دو دشمن متفاوتند، و دو راه مختلف، پس كسى كه دنيا را دوست داشت و مهرش را به دل جاى داد آخرت را دشمن داشت و با آن دشمنى نمود.

دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغربند، و رونده بين آن دو هر مقدار به يكى نزديك شود از ديگرى دور مى شود، اين دو در ناسازگارى با هم به مانند دو هوو مى باشند

. (3104)

104 (3104)

خبر از نوف بكالى است كه گفت: شبى امير المؤمنين عليه السلام را ديدم از

ص: 776

بسترش بيرون شد، به ستارگان ديده دوخت، سپس به من گفت: اى نوف! خوابى يا بيدار؟

گفتم: بيدارم يا امير المؤمنين، فرمود:

اى نوف، خوشا به حال زاهدان در دنيا، و دلدادگان به آخرت.

آنان مردمى هستند كه زمين را فرش، و خاكش را بستر، و آبش را شربت خوشگوار قرار دادند، قرآن را لباس دل، و دعا را جامه رو نموده، و دنيا را بر طريقه مسيح از خود بريدند چه بريدنى! اى نوف، داود عليه السّلام در مانند اين ساعت از شب برخاست و گفت: اين ساعتى است كه عبد در اين ساعت دعا نمى كند مگر اينكه مستجاب شود، مگر دعاى باج گير، يا گزارشگر وضع مردم به حاكم ستمگر، يا داروغه ظالم، يا نوازنده عرطبه يعنى طنبور، و كوبه يعنى طبل. و گفته شده: عرطبه طبل، و كوبه طنبور است

.

ص: 777

(3105)

105 (3105)

و آن حضرت فرمود: خداوند واجباتى را بر عهده شما گذاشته، آن را ضايع نكنيد، و حدودى را مقرّر فرموده از آن تجاوز ننماييد، و از امورى نهى نموده حرمت آن را از بين نبريد، و مسايلى را بر شما تكليف نكرده و آنها را از روى فراموشى وانگذاشته پس خود را نسبت به آنها در زحمت نيندازيد

. (3106)

106 (3106)

و آن حضرت فرمود: مردم چيزى از برنامه دينشان را براى بهبود دنيايشان ترك نمى كنند، مگر آنكه خداوند زيانبارتر از آن را در كف دستشان مى نهد

. (3107)

107 (3107)

و آن حضرت فرمود: بسا دانشمندى كه نادانيش او را به كشتن دهد، در حالى كه دانشش با اوست ولى سودى به او ندهد

. (3108)

108 (3108)

و آن حضرت فرمود: رگ اين انسان را قطعه گوشتى آويخته شده كه عجيب تر چيزى كه در وجود اوست آن است و آن قلب است، براى قلب مادّه هايى از حكمت و اضدادى مخالف آن است. اگر اميدى براى دل پديد آيد طمع خوارش كند، و چون

ص: 778

طمع در آن به هيجان آيد حرص آن را به هلاكت افكند، و اگر نوميدى بر آن چيره شود حسرت او را از پاى در آورد، و اگر كينه عارض او گردد خشمش فزونى گيرد، و اگر رضا و خشنودى او را مساعدت نمايد مهار خويشتندارى را از دست دهد. و اگر ترس ناگهانى به او دست دهد احتياط و حذر مشغولش كند، و اگر ايمنى برايش فراخ گردد غفلت او را ربايد، و اگر مالى به او رسد ثروت او را به سركشى اندازد، و اگر مصيبتى به او برسد جزع و فزع رسوايش سازد، و اگر دچار تهيدستى شود بلا او را مشغول به خود كند، و اگر گرسنگى بر او سخت گيرد ناتوانى وى را از پا در آورد، و اگر سيرى او از اندازه بگذرد شكم پرى گرفتار زحمت و اضطرابش نمايد.

پس هر كمبودى براى او زيانبار، و هر افراطى فاسد كننده اوست

. (3109)

109 (3109)

و آن حضرت فرمود: ما تكيه گاه راه ميانه ايم، عقب مانده به آن برسد، و پيشى گرفته به آن باز گردد

. (3110)

110 (3110)

و آن حضرت فرمود: فرمان حق را بر پا نمى دارد مگر كسى كه سازش ندارد، و در برابر

ص: 779

ديگران زبونى نمى كند، و دنبال طمعها نمى رود

. (3111)

111 (3111)

سهل بن حنيف كه در صفّين همراه حضرت بود، پس از بازگشت به كوفه از دنيا رفت، او از محبوبترين مردم نزد امام بود، امام در مرگ او فرمود:

اگر كوهى مرا دوست بدارد از هم فرو ريزد.

معنى اين فراز اين است كه محنت و ناراحتى بر او سخت گردد و مصائب به جانب او شتاب گيرد.

اين چنين نشود جز با پرهيزكاران و نيكان و برگزيدگان اخيار. و اين مانند گفته آن حضرت است كه

: (3112)

112 (3112)

هر كس ما اهل بيت را دوست دارد بايد براى پوشيدن جامه تهيدستى مهيّا باشد.

و گفتار حضرت بر مبناى ديگرى تأويل شده كه اينجا محل بيان آن نيست

. (3113)

113 (3113)

و آن حضرت فرمود: ثروتى سودمندتر از عقل، و تنهايى اى ترسناك تر از خود پسندى، و عقلى چون تدبير، و بزرگوارى اى

ص: 780

مانند تقوا، و همنشينى چون حسن خلق، و ميراثى مانند ادب، و رهبرى چون توفيق، و تجارتى مثل عمل صالح، و سودى مانند ثواب، و پارسايى اى چون باز ايستادن در شبهه، و زهدى مانند نخواستن حرام، و دانشى همانند انديشه، و عبادتى چون اداى واجبات، و ايمانى مانند حيا و شكيبايى، و حسبى چون فروتنى، و شرفى مثل دانش، و عزّتى چون بردبارى، و پشتيبانى اى استوارتر از مشاورت نيست

. (3114)

114 (3114)

و آن حضرت فرمود: چون صلاح و نيكى بر مردم زمان غالب گردد اگر كسى به كسى كه از او رسوايى اى ظاهر نشده گمان بد برد قطعا ستم نموده.

و اگر بر مردم زمان فساد غالب شود و كسى به كسى گمان خوب برد خود را گول زده

.

ص: 781

(3115)

115 (3115)

از حضرت سؤال شد: خود را چگونه مى يابى؟ فرمود:

چگونه است حال كسى كه به بقايش فانى، و به سلامتش بيمار مى شود، و از محلى كه در امان نيست مرگش فرا مى رسد؟!

(3116)

116 (3116)

و آن حضرت فرمود: چه بسا كسى كه با احسانى كه به او شود غافلگير گردد، و با پرده اى كه بر گناهش افتد فريفته شود، و با ستايشى كه از او شود فريب خورد.

خداوند احدى را به مانند مهلتى كه به او داده آزمايش نكرده است

. (3117)

117 (3117)

و آن حضرت فرمود: دو نفر در رابطه با من هلاك شدند: عاشق غلوّ كننده، و دشمن متجاوز از حد

. (3118)

118 (3118)

و آن حضرت فرمود: تباه نمودن فرصت اندوه است

. (3119)

119 (3119)

و آن حضرت فرمود: مثل دنيا همچون مار است، كه سودن آن نرم، و درونش سمّ كشنده است. گول خورده نادان به آن ميل كند،

ص: 782

و خردمند عاقل از آن حذر نمايد

. (3120)

120 (3120)

در رابطه با قريش از حضرت سؤال شد فرمود: اما بنى مخزوم گل خوشبوى قريشند، گفتار مردانشان، و ازدواج با زنانشان را دوست داريم.

اما فرزندان عبد شمس دورانديش تر، و موقع حوادث نيرومندترند.

و اما ما بنى هاشم از آنچه در دست داريم بخشنده تر، و به وقت بذل جان سخاوتمندتريم. فرزندان عبد شمس در عدد بيشتر و مكارتر و بد كردارترند، و ما فصيح تر و خير خواه تر و خوشروتريم

. (3121)

121 (3121)

و آن حضرت فرمود: چه اندازه بين دو عمل فاصله است: عملى كه لذّتش از بين برود و زيانش بماند. و عملى كه رنجش پايان پذيرد و اجرش باقى ماند

. (3122)

122 (3122)

امام دنبال جنازه اى مى رفت شنيد مردى مى خندد، فرمود: گويا مردن در اين جهان را براى غير ما ثبت كرده اند، و انگار حق بر غير ما

ص: 783

واجب شده، و خيال مى كنى مردگانى كه مى بينيم مسافرانى هستند كه به زودى به جانب ما باز مى گردند، آنان را در قبرهايشان مى نهيم و ارثشان را مى خوريم، گويى ما پس از آنها جاودان خواهيم بود، كه پند پند دهندگان را از ياد برديم، و نشانه هر بلاى سخت و سنگين شديم

. (3123)

123 (3123)

و آن حضرت فرمود: خوشا به حال كسى كه نزد خود خوار، و كسبش پاك، و باطنش شايسته، و اخلاقش نيكوست، اضافه مالش را انفاق مى كند، و زبان را از پرگويى حفظ مى نمايد، و شرّش را از مردم دور مى دارد، و اجراى سنّت پيامبر بر او سخت نيايد، و به بدعت گرايى متّهم نشده است.

مؤلف: گروهى از مردم اين كلام و قطعه قبل از اين را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت داده اند

. (3124)

124 (3124)

و آن حضرت فرمود: غيرت زن بر شوهرش كفر، و غيرت مرد بر همسرش ايمان است

.

ص: 784

(3125)

125 (3125)

و آن حضرت فرمود: اسلام را آنچنان معنى كنم كه احدى پيش از من به اين صورت معنا نكرده باشد: اسلام همان تسليم بودن، و تسليم همان باور، و باور همان قبول كردن، و قبول كردن همان اقرار، و اقرار همان ادا نمودن، و ادا نمودن همان عمل كردن است

. (3126)

126 (3126) 1

و آن حضرت فرمود: از بخيل در عجبم كه به فقرى مى شتابد كه از آن مى گريخته، و ثروتى را از دست مى دهد كه آن را مى جسته، در دنيا همچون تهيدستان زندگى مى كند، و در آخرت همچون ثروتمندان به حسابش مى رسند. و از متكبر شگفت زده ام كه ديروز نطفه، و فردا مردار است. و از آن كه در خدا شك دارد در عجبم در حالى كه آفريده هاى خدا را مى بيند. و عجب دارم از كسى كه مرگ را فراموش نموده و حال اينكه مردگان را با چشم مى بيند.

و از آن كه زنده شدن در آن جهان را قبول ندارد در شگفتم و حال اين كه ساخته شدنش را

ص: 785

در اين جهان مى بيند. و در تعجبم از كسى كه سراى فانى را آباد مى كند، و خانه باقى را وا مى گذارد

. (3127)

127 (3127) 1

و آن حضرت فرمود: كسى كه در عمل كوتاهى ورزد دچار اندوه مى شود.

آن را كه در مال و جانش سهمى براى خدا نيست برايش راهى به سوى رحمت خدا نمى باشد

. (3128)

128 (3128) 1

و آن حضرت فرمود: سرما را در ابتدايش بپرهيزيد، و از آن در پايانش استقبال كنيد، كه سرما با بدنها آن گونه مى كند كه با درختان، ابتدايش مى سوزاند، و آخرش برگ مى روياند

. (3129)

129 (3129)

و آن حضرت فرمود: عظمت خالق هستى نزد تو، آفريده شده را در نظرت كوچك مى كند

. (3130)

130 (3130)

و آن حضرت وقتى از صفّين بازگشت به گورستان بيرون كوفه نظر كرد و فرمود:

اى صاحبان سراهاى وحشت زا، و مكانهاى بى آب و گياه، و قبرهاى

ص: 786

تاريك، اى خاكيان، اى غريبان، اى بى كسان، اى وحشت زدگان، شما ما را پيشرويد كه بر ما پيشى جستيد، و ما شما را پيرويم كه به دنبال شما مى رسيم.

اما خانه ها: غير شما در آن ساكن شدند، امّا همسران: ديگران با آنان ازدواج كردند، اما اموال: همه آنها تقسيم شد. اين است خبرى كه نزد ماست، خبر آنچه نزد شماست چيست؟

پس رو به جانب ياران كرد و فرمود: اگر به آنان اجازه سخن مى دادند به شما مى گفتند كه بهترين توشه تقواست

. (3131)

131 (3131)

آن حضرت شنيد مردى به نكوهش دنيا بر خاسته، فرمود: اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى، در حالى كه به نيرنگ آن فريفته اى، و به اباطيلش گول خورده اى، آيا فريفته دنيايى و آن را مذمّت مى نمايى؟! تو بر گردن دنيا گناه بار مى كنى يا دنيا بر گردن تو؟

چه زمان دنيا تو را سرگردان كرد يا چه وقتى فريبت داد؟ آيا به جايگاهى كه پدرانت

ص: 787

افتادند و پوسيدند تو را فريفت؟ يا به خوابگاه مادرانت در زير خاك؟ چه اندازه به دستهايت به رفع بيمارى اقدام كردى! و چه بيمارانى را كه مراقبت نمودى! شفاى آنان را خواهان شدى، و از طبيبان تدبير علاج آنان را درخواست كردى، ولى بامدادان دارويت به آنان بهبودى نمى داد، و گريه ات به آنان سودى نمى بخشيد، ترس تو براى احدى از آنان نفع نداشت، و در باره او آنچه را خواهانش بودى به آن نرسيدى، و مرگ را به نيرويت از او دفع نكردى.

دنيا با وضعى كه براى او پيش آورد وضع تو را هم روشن ساخت، و با قربانگاه او قربانگاه تو را نماياند.

همانا دنيا سراى راستى است براى كسى كه با آن به راستى برخورد كند، و خانه عافيت است براى آن كه آن را فهميد، و محلّ توانگرى است براى آن كه از آن توشه گرفت، و جاى پند است براى كسى كه با آن پند گيرد. مسجد عاشقان خدا، و جايگاه نماز فرشتگان، و محل فرود آمدن وحى، و تجارت خانه اولياء خداست، كه در آن كسب رحمت كردند، و بهشت را سود بردند. پس چه كسى دنيا را نكوهش مى كند در صورتى كه دنيا جداييش

ص: 788

را اعلام كرده، و فراقش را فرياد زده، و مرگ خود و اهلش را خبر داده، با بلاى خود براى مردم از بلاى آخرت نمونه ساخت، و آنان را به شادى خود تشويق به شادى آخرت كرد. شب را به سلامت گذراند، و بامداد با بلايى سخت خود را نشان داد، تا تشويق كند و بترساند، و بيم دهد و بر حذر دارد. مردمى آن را در صبحگاه پشيمانى نكوهش كنند، و ديگران روز قيامت آن را بستايند. همانان كه دنيا تذكّرشان داد متذكر شدند، و با آنان سخن گفت او را تصديق كردند، و پندشان داد پندش را پذيرفتند

. (3132)

132 (3132)

و آن حضرت فرمود: خدا را فرشته اى است كه هر روز فرياد بر مى دارد، بزاييد براى مردن، و گرد آوريد براى نابود شدن، و بنا كنيد براى خراب گشتن

. (3133)

133 (3133)

و آن حضرت فرمود: دنيا خانه گذر است نه جاى ماندن، و مردم در آن دو كس اند: مردى كه وجودش را به گناه فروخت و خود را تباه كرد و مردى كه خود را به طاعت خريد و آزاد نمود

.

ص: 789

(3134)

(3134) 134

و آن حضرت فرمود: دوست دوست نيست مگر اينكه برادر دينى خود را در سه موضع بپايد: در رنج و بلا، و پشت سر، و هنگامى كه از دنيا برود

. (3135)

135 (3135)

و آن حضرت فرمود: هر كه را چهار چيز بخشند از چهار چيز محروم ننمايند: آن را كه دعا بخشند از اجابت، و هر كه را توبه بخشند از قبول، و هر كه را استغفار بخشند از آمرزش، و هر كه را شكر بخشند از اضافه شدن نعمت محروم ننمايند.

گواه اين واقعيات در كتاب خداست، خداوند در مسأله دعا فرمود: «مرا بخوانيد شما را اجابت كنم.» و در استغفار فرمود: «آن كه كار زشت كند يا بر خود ستم روا دارد آن گاه از خدا آمرزش خواهد خدا را آمرزنده و رحيم يابد.» و در باره شكر فرمود: «اگر شكر كنيد به شما مى افزايم.» و در توبه فرمود: «بازگشت به خداوند براى آنهايى است كه از

ص: 790

روى نادانى كار بد مى كنند سپس به زودى باز مى گردند، آنانند كه خداوند توبه آنان را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است.»

(3136)

136 (3136)

و آن حضرت فرمود: نماز وسيله قرب به خدا، و حج جهاد هر ناتوان است. براى هر چيزى زكاتى است، و زكات بدن روزه است، و جهاد زن شوهردارى نيكوست

. (3137)

137 (3137)

و آن حضرت فرمود: فرود آمدن روزى را با صدقه بخواهيد

. (3138)

138 (3138)

و آن حضرت فرمود: كسى كه به پاداش يقين كند در مسأله بخشش سخاوت به خرج دهد

. (3139)

139 (3139)

و آن حضرت فرمود: رزق و روزى به اندازه نياز و خرج نازل مى شود

. (3140)

140 (3140)

و آن حضرت فرمود: آن كه ميانه روى پيشه كرد تنگدست نشد

. (3141)

141 (3141)

و آن حضرت فرمود: كمى نانخور يكى از دو آسايش است

. (3142)

142 (3142)

و آن حضرت فرمود: دوستى كردن نيمى از عقل است

.

ص: 791

(3143)

143 (3143)

و آن حضرت فرمود: غم و اندوه نصف پيرى است

. (3144)

144 (3144)

و آن حضرت فرمود: شكيبايى به اندازه مصيبت مى رسد.

و آن كه زمان مصيبت جزع كند ثوابش نابود مى شود

. (3145)

145 (3145)

و آن حضرت فرمود: بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى نصيب نگردد. و بسا نمازگزارى كه از ايستادنش به نماز جز بيدارى و زحمت سود نگيرد. چه نيكوست خواب زيركان و افطار آنان

! (3146)

146 (3146)

و آن حضرت فرمود: ايمان خود را با صدقه، اموالتان را با زكات حفظ كنيد، و امواج بلا را با دعا برانيد

.

ص: 792

(3147)

147 (3147)

از سخنان آن حضرت است به كميل بن زياد نخعى كميل بن زياد گفت: امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دستم را گرفت و به صحرا برد، چون به آنجا رسيد آهى كشيد چون آه اندوهناك، سپس فرمود:

اى كميل، اين دلها ظرفهاست، و بهترين آنها نگاه دارنده ترين آنهاست، پس آنچه را برايت مى گويم حفظ كن.

مردم سه گروهند: دانشمند ربّانى، دانشجوى بر راه نجات، و مگسانى ناتوان كه به دنبال هر صدايى مى روند، و با هر بادى حركت مى كنند، به نور دانش روشنى نيافته، و به ركنى محكم پناه نبرده اند.

اى كميل، دانش بهتر از ثروت است، دانش تو را مى پايد و تو ثروت را مى پايى. ثروت را خرج كردن كم مى كند و دانش با خرج شدن افزايش

ص: 793

مى يابد. نيكى كردن با ثروت با از بين رفتن ثروت از بين مى رود.

اى كميل، شناخت دانش دينى است كه انسان به آن جزا داده مى شود، انسان با كمك معرفت كسب طاعت مى كند، و بعد از مرگش نام نيك به دست مى آورد.

دانش حاكم، و ثروت محكوم است.

اى كميل بن زياد، ثروت اندوزان در حالى كه زنده اند مرده اند، و دانشمندان تا جايى كه روزگار باقى است باقى اند، شخصشان با از دنيا رفتن گم شده، و شخصيّتشان در دلها موجود است.

بدان كه در اينجا دانش فراوانى است- اشاره به سينه اش فرموده- اگر براى آن افراد شايسته اى مى يافتم انتقال مى دادم! آرى شخص تيز فهمى را براى اين علوم مى يابم ولى از او بر آن ايمن نيستم، ابزار دين را براى دنيا به كار مى گيرد، و با نعمت هاى خداوند بر بندگانش، و به حجت هاى حق بر اوليائش بزرگى مى فروشد، يا كسى را مى يابم كه پيرو حاملان حق است و او را در اطراف

ص: 794

و جوانب آن بصيرتى نيست، به اولين شبهه اى كه عارضش مى گردد آتش شك در دلش افروخته مى شود.

بدان كه نه اين را اهليّت است نه آن را. يا كسى را مى يابم كه حريص به لذت شده، و به آسانى مطيع شهوت گشته. يا كسى كه شيفته جمع كردن مال و انباشتن آن است، اين دو نفر به هيچ وجه رعايت كننده دين نيستند، نزديكترين موجود از نظر شباهت به اين دو طايفه چهارپايان رها شده در علفزارند. علم با مرگ حاملانش به اين صورت مى ميرد.

خداوندا، آرى زمين از كسى كه به حجّت خدا براى خدا قيام نمايد تهى نمى ماند، قايمى آشكار و مشهور، يا ترسان و پنهان، تا دلايل الهى و بيّناتش باطل نگردد.

اينان چند نفرند، و كجايند؟ به خدا قسم عددشان اندك، و نزد خداوند از نظر منزلت بسيار بزرگند، خداوند دلايل و بيّناتش را به وجود آنان محافظت مى كند تا به افرادى شبيه خود بسپارند، و بذر آن را در دلهايشان كشت كنند. دانش با حقيقت بصيرت به آنان روى نموده، و با روح

ص: 795

يقين در آميخته اند و آنچه را ناز پروردگان سخت گرفته اند آسان يافته اند، و به آنچه نادانان از آن وحشت كرده اند مأنوس شده اند، و با بدنهايى كه ارواحشان به محلّ برتر آويخته همنشين دنيا شده اند. اينان جانشين حق در زمين، و دعوت كنندگان به دين خدا هستند. آه آه كه چه مشتاق ديدار آنانم! اى كميل، اگر مى خواهى باز گرد

. (3148)

148 (3148)

و آن حضرت فرمود: شخصيت مرد در زير زبانش پنهان است

. (3149)

149 (3149)

و آن حضرت فرمود: انسانى كه اندازه خود را نشناخت هلاك شد

. (3150)

150 (3150)

و آن حضرت به مردى كه از او درخواست موعظه كرد، فرمود: از آنانى مباش كه بدون عمل اميد به آخرت دارد، و به آرزوى طولانى توبه را به تأخير مى اندازد.

سخنش در باره دنيا سخن زاهدان، و عملش عمل راغبان است.

اگر از دنيا داده شود سير نمى گردد، و اگر منع شود قناعت نمى ورزد.

ص: 796

از شكر آنچه به او عنايت شده ناتوان، و نسبت به باقى مانده افزون طلب است.

از بدى نهى مى كند و خود پذيراى نهى نيست، و به آنچه خود به جا نمى آورد دستور مى دهد.

به شايستگان علاقه دارد ولى مانند آنان عمل نمى كند، و با گنه كاران دشمنى مى ورزد و خود يكى از آنان است. به علت كثرت گناهش از مرگ نفرت دارد، و بر آنچه كه به خاطر آن از مرگ مى ترسد پا بر جاست. اگر بيمار شود پشيمان مى گردد، و اگر تندرستى يابد در حالتى از امنيت به لهو پردازد. چون عافيت يابد خود پسند شود، و چون مبتلا گردد نا اميد شود.

اگر مصيبتى به او برسد به حال اضطرار دعا كند، و اگر آسايشى به او رسد در حال غرور روى از خدا بگرداند.

نفسش بر آنچه گمان دارد بر او غالب است، و به آنچه باور دارد بر نفس غالب نيست.

بر غير خود به كمتر از گناه خود مى ترسد، و به پاداشى بيش از كردارش اميدوار است. اگر توانگر شود در طغيان و فتنه افتد، و اگر تهيدست گردد به نااميدى و سستى دچار شود.

در عمل كوتاهى كند، و چون درخواست نمايد مبالغه كند. اگر شهوتى به او روى كند

ص: 797

گناه را جلو اندازد و توبه را تأخير افكند، و اگر رنجى به او رسد از شرايط دين دور شود. عبرت را بيان مى كند ولى خود عبرت نمى گيرد، در پند دادن مبالغه نمايد ولى خود پند نگيرد، به گفتار مى نازد، و به عمل كمتر مى پردازد.

در آنچه فانى است رغبت مى كند و نسبت به آنچه باقى است سهل انگارى مى نمايد.

انفاق را كه غنيمت است غرامت، و غرامت را كه بخل است غنيمت مى بيند. مرگ را وحشت دارد، ولى قبل از فوت وقت به عمل نمى شتابد. گناه غير خود را بزرگ مى شمارد و بيشتر از آن را كه خود مرتكب شده كوچك مى انگارد، و از بندگيش آن را زياد مى داند كه مانندش را از ديگران ناچيز به حساب مى آورد. به مردم طعنه مى زند، و نسبت به خويش سهل انگار است.

لهو با ثروتمندان را از ياد خدا با تهيدستان بيشتر دوست دارد.

براى سود خود به زيان ديگران حكم مى كند، و براى سود ديگرى به ضرر خود حكم نمى راند، ديگرى را ارشاد و خود را گمراه مى نمايد، از او اطاعت مى شود و خود عصيان مى كند،

ص: 798

حق خود را كامل مى ستاند و حق را كامل نمى دهد. در غير خدا از مردم مى ترسد و از خدا در باره مردم نمى ترسد.

مؤلف: اگر در اين كتاب جز اين سخن نبود، اين سخن براى پند سودمند، و حكمت رسا، و بصيرت بصير، و عبرت بيناى انديشه كننده كافى بود

. (3151)

151 (3151)

و آن حضرت فرمود: براى هر انسانى عاقبتى شيرين يا تلخ است

. (3152)

152 (3152)

و آن حضرت فرمود: هر نعمت و خوشى روى كننده را برگشتنى است، و آنچه برگشت انگار نبوده است

. (3153)

153 (3153)

و آن حضرت فرمود: شكيبا پيروزى را از دست نمى دهد گر چه روزگار شكيبايى طولانى گردد

. (3154)

154 (3154)

و آن حضرت فرمود: آن كه به عمل قومى راضى است همانند آن است كه با آن كار همراه آن قوم بوده. و بر هر وارد در باطل دو گناه است: گناه انجام باطل، و گناه رضايت به آن

.

ص: 799

(3155)

155 (3155)

و آن حضرت فرمود: نسبت به عهد و پيمان و شرايط آن وفادار باشيد

. (3156)

156 (3156)

و آن حضرت فرمود: بر شما باد به اطاعت كسى كه به نشناختنش معذور نيستيد

. (3157)

157 (3157)

و آن حضرت فرمود: واقعيت به شما نشان داده شده اگر ببينيد، و هدايت شده ايد اگر خواهانش باشيد، و به شما شنوانده اند اگر بشنويد

. (3158)

158 (3158)

و آن حضرت فرمود: برادرت را با نيكى به او سرزنش كن، و شرّش را با بخشش به او باز گردان

. (3159)

159 (3159)

و آن حضرت فرمود: آن كه خود را در مواضع تهمت قرار دهد نبايد بد گمان به خويش را سرزنش نمايد

. (3160)

160 (3160)

و آن حضرت فرمود: آن كه قدرت يافت دچار استبداد رأى مى گردد

. (3161)

161 (3161)

و آن حضرت فرمود: هر كه مستبد به رأى شد به هلاكت رسيد، و هر كه با مردم مشورت كرد خود را شريك عقل آنان نمود.

ص: 800

(3162)

162 (3162)

و آن حضرت فرمود: هر كه رازش را پنهان داشت اختيار صواب به دست اوست

. (3163)

163 (3163)

و آن حضرت فرمود: تهيدستى مرگ بزرگتر است

. (3164)

164 (3164)

و آن حضرت فرمود: كسى كه حق كسى را رعايت كند كه حق وى را رعايت نمى نمايد هر آينه او را بندگى كرده

. (3165)

165 (3165)

و آن حضرت فرمود: در معصيت خالق، طاعتى براى مخلوق نيست

. (3166)

166 (3166)

و آن حضرت فرمود: مرد را به تأخير حقّش سرزنش نكنند، او را براى ستاندن چيزى كه حق او نيست ملامت نمايند

. (3167)

167 (3167)

و آن حضرت فرمود: خود پسندى مانع افزايش كمال و مال است

. (3168)

168 (3168)

و آن حضرت فرمود: مرگ نزديك است، و زمان با هم بودن اندك

. (3169)

169 (3169)

و آن حضرت فرمود: براى آن كه دو چشم باز دارد صبح روشن است

. (3170)

170 (3170)

و آن حضرت فرمود: ترك گناه آسان تر از طلب توبه است

.

ص: 801

(3171)

171 (3171)

و آن حضرت فرمود: چه بسا يك خوردن، انسان را از خوردنهاى بسيار منع كند

. (3172)

172 (3172)

و آن حضرت فرمود: مردم دشمن آن چيزى هستند كه نمى دانند

. (3173)

173 (3173)

و آن حضرت فرمود: آن كه به استقبال آراء معتبره رود موارد اشتباه را بشناسد

. (3174)

174 (3174)

و آن حضرت فرمود: آن كه براى خدا نيزه خشم را تيز كند بر كشتن سخت ترين اهل باطل قوى گردد

. (3175)

175 (3175)

و آن حضرت فرمود: به وقتى كه از چيزى مى ترسى خود را در آن انداز، زيرا شدت حذر كردن، از آنچه از آن مى ترسى بزرگتر است

. (3176)

176 (3176)

و آن حضرت فرمود: ابزار رياست دارا بودن قدرت تحمّل مشكلات است

. (3177)

177 (3177)

و آن حضرت فرمود: بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن

. (3178)

178 (3178)

و آن حضرت فرمود: بدى را با كندن از سينه خود از

ص: 802

سينه ديگران بركن

. (3179)

179 (3179)

و آن حضرت فرمود: لجاجت تدبير صواب را از باطن بيرون مى برد

. (3180)

180 (3180)

و آن حضرت فرمود: طمع بندگى دائمى است

. (3181)

181 (3181)

و آن حضرت فرمود: نتيجه كوتاهى در امور پشيمانى، و ميوه احتياط سلامت است

. (3182)

182 (3182)

و آن حضرت فرمود: در خاموشى از سخن حكيمانه خيرى نيست، چنانكه در گفتار جاهلانه خيرى وجود ندارد

. (3183)

183 (3183)

و آن حضرت فرمود: دو دعوت خلاف يكديگر نيست جز اينكه يكى از آنها گمراهى است

. (3184)

184 (3184)

و آن حضرت فرمود: از زمانى كه حق به من ارائه شد در آن شك نكردم

. (3185)

185 (3185)

و آن حضرت فرمود: دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده، و گمراه نشدم و كسى هم

ص: 803

به دست من گمراه نگشته

. (3186)

186 (3186)

و آن حضرت فرمود: آن كه ابتدا به ستم مى كند فردا دستش را به دندان مى گزد

. (3187)

187 (3187)

و آن حضرت فرمود: كوچ كردن از دنيا به آخرت نزديك است

. (3188)

188 (3188)

و آن حضرت فرمود: هر كه در برابر حق بايستد هلاك شود

. (3189)

189 (3189)

و آن حضرت فرمود: هر كه را صبر نجات ندهد بى تابى هلاك كند

. (3190)

190 (3190)

و آن حضرت فرمود: شگفتا! آيا خلافت به دليل مصاحبت با پيامبر بر پا مى شود، ولى با مصاحبت و خويشى به وجود نمى آيد؟! در اين معنا شعرى از حضرت روايت شده كه چنين است:

اگر با شورا حكومت را به دست گرفتى، چه شورايى بود كه رأى دهندگانش غايب بودند؟

ص: 804

و اگر از طريق خويشى با پيامبر بر طرف مقابل حجت آوردى ديگرى نسبت به پيامبر از تو سزاوارتر و نزديكتر بود

(3191)

191 (3191)

و آن حضرت فرمود: انسان در دنيا هدفى است كه مرگها به جانب او تير مى اندازند، و غارت شده اى است كه بلاها به سويش مى شتابند. با هر نوشيدنيش جرعه اى جهنده در گلو، و با هر لقمه اش گلو گيرى است. بنده به نعمتى نمى رسد مگر به بهاى از دست دادن نعمتى ديگر، و به پيشواز روزى از عمرش نمى رود مگر به جدايى روزى ديگر از مدت عمرش. پس ياران مرگيم، و وجودمان نشانه تير مردن ها، از كجا اميد به ماندن داشته باشيم؟ اين روز و شب چيزى را بالا نبردند مگر اينكه در خراب كردن آنچه ساخته، و پراكندن آنچه فراهم نموده بودند به شتاب باز گشتند

. (3192)

192 (3192)

و آن حضرت فرمود: فرزند آدم! آنچه بيش از حاجت خود به دست آوردى نسبت به آن

ص: 805

خزانه دار ديگرى هستى

. (3193)

193 (3193)

و آن حضرت فرمود: دلها را ميل و روى آوردن و پشت كردن است، از راه ميل و روى آوردن دلها به سوى دلها آييد، چرا كه دل وقتى به كارى مجبور گردد كور شود

. (3194)

194 (3194)

و آن حضرت مى فرمود: وقتى به خشم آمدم چه زمانى خشمم را فرونشانم، آيا هنگامى كه از انتقام ناتوانم و به من گفته شود: اگر صبر مى كردى بهتر بود؟! يا وقتى كه قدرت بر كيفر دارم و به من گفته شود: اگر مى بخشيدى بهتر بود؟!

(3195)

195 (3195)

و آن حضرت از كنار نجاستى در مزبله اى عبور كرد و فرمود: اين چيزى است كه بخيلان به آن بخل ورزيدند.

و در خبر ديگرى است كه فرمود: اين چيزى است كه ديروز در آن رغبت مى نموديد

. (3196)

196 (3196)

و آن حضرت فرمود: از ثروتت آنچه تو را پند داد از دستت نرفته

.

ص: 806

(3197)

197 (3197) 97

و آن حضرت فرمود: دلها همچون بدنها خسته مى شود، براى رفع ملالت دلها لطائف حكمت را بجوييد (تكرار شماره: 91)

(3198)

198 (3198)

و آن حضرت فرمود: وقتى سخن خوارج را شنيد: «لا حكم الّا للّه»، فرمود:

سخن حقّى است كه باطل به آن قصد شده

. (3199)

199 (3199)

و آن حضرت در باره اوباش فرمود: اينان كسانى هستند كه چون گرد آيند پيروز شوند، و چون پراكنده گردند شناخته نشوند. گفته شده: امام فرمود:

اينان كسانى هستند كه چون گرد آيند زيان رسانند، و چون متفرق شوند منفعت دهند.

گفتند: زيان گرد آمدنشان را فهميديم، سود پراكندگى آنان چيست؟ فرمود:

اهل كار به كار خود باز مى گردند و مردم از آنان بهره مند مى شوند، مانند بازگشت بنّا به ساختمان، و بافنده به محلّ بافت، و نانوا به نانوايى

.

ص: 807

(3200)

200 (3200)

جنايتكارى را به محضر امام آوردند كه اوباش همراه او بودند، فرمود: خوش مباد صورتهايى كه جز نزد هر كار زشتى ديده نمى شوند

. (3201)

201 (3201)

و آن حضرت فرمود: با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفاظت مى كنند، و چون مقدّرات الهى فرا رسد او را با سرنوشتش وا مى گذارند، همانا مدت حيات انسان محافظى است استوار

. (3202)

202 (3202)

و آن حضرت فرمود: وقتى طلحه و زبير به او گفتند با تو بيعت مى كنيم به شرط اينكه در حكومت با تو شريك باشيم، فرمود: نه، ولى در قدرت و يارى دادن شريك، و در ناتوانى و سختى كمك باشيد

. (3203)

203 (3203)

و آن حضرت فرمود: اى مردم، خدا را بپرهيزيد كه اگر حرف زديد مى شنود، و اگر نهفته داريد مى داند. و بر مردنى پيشى جوييد كه اگر از آن فرار كرديد شما را دريابد، و اگر بايستيد شما را بگيرد، و اگر فراموشش كنيد شما را به ياد آورد

. (3204)

204 (3204)

و آن حضرت فرمود: كسى كه سپاس نيكى ات را به جا نياورد تو را در نيكى كردن بى رغبت

ص: 808

نكند، چرا كه سپاست را كسى به جا مى آورد كه از آن نيكى بهره نبرده (خدا)، و تو از سپاس سپاسگزار بيش از آنچه كفران كننده نعمت از بين برده به دست مى آورى، «و خداوند نيكوكاران را دوست دارد»

. (3205)

205 (3205)

و آن حضرت فرمود: هر ظرفى به آنچه در آن مى ريزند تنگ مى شود، غير ظرف علم كه به علم وسعت گيرد

. (3206)

206 (3206)

و آن حضرت فرمود: اول پاداشى كه بردبار از بردباريش مى برد آن است كه مردم در مقابل جاهل يارش مى شوند

. (3207)

207 (3207)

و آن حضرت فرمود: اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار، چرا كه كم است كسى خود را شبيه قومى كند و از زمره آنان نشود

. (3208)

208 (3208)

و آن حضرت فرمود: كسى كه خود را محاسبه كرد سود برد، و هر كه از خود بى خبر ماند زيان ديد، و آن كه ترسيد ايمنى يافت، و هر كه عبرت گرفت بينا شد، و هر كه بينا شد

ص: 809

فهميد، و هر كه فهميد دانست

. (3209)

209 (3209)

و آن حضرت فرمود: دنيا بعد از چموشى همچون بازگشت مهربانانه شتر سركش بر فرزند خويش به ما باز مى گردد. و در پى اين گفتار اين آيه را تلاوت فرمود: «مى خواهيم بر آنان كه در زمين ضعيف شمرده شدند منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان گردانيم»

. (3210)

210 (3210)

و آن حضرت فرمود: خدا را بپرهيزيد پرهيز كسى كه دامن همت به كمر زده و خود را از علايق تنها نموده، و كوشش كرده و خود را به چالاكى آراسته، در مهلت عمر به راه خدا شتافته، و از ترس نابودى مهلت به عمل پيشدستى كرده، و در برگشت به جهان ديگر، و سر انجام كار، و بازگشت به حساب انديشه نموده است

. (3211)

211 (3211)

و آن حضرت فرمود: بخشش پاسبان آبروها، بردبارى دهنه بند نادان، گذشت زكات پيروزى، از ياد بردن آن كه خيانت كرده پاداش تو،

ص: 810

مشورت عين هدايت است. آن كه مستبد به رأى شد خود را به خطر انداخت.

شكيبايى رد كننده سختى ها، و بى صبرى يارى كننده زمانه بر جفاست.

شريفترين ثروت ترك آرزوست. چه بسا عقلى كه به دست هواى حاكم اسير است. حفظ تجربه از توفيق، و دوستى قرابتى اندوخته شده است. و از دل تنگ آمده از خود ايمن مباش

. (3212)

212 (3212)

و آن حضرت فرمود: خود پسندى انسان يكى از حسودان عقل اوست

. (3213)

213 (3213)

و آن حضرت فرمود: از آزار و جفاى اهل دنيا چشم بپوش و گر نه هرگز خشنود نخواهى شد

. (3214)

214 (3214)

و آن حضرت فرمود: آن را كه خلق و خو نرم است دوست و آشنا فراوان است

. (3215)

215 (3215)

و آن حضرت فرمود: مخالفت موجب ويرانى تدبير است

. (3216)

216 (3216)

و آن حضرت فرمود: آن كه به مقام رسد گردنكشى كند

. (3217)

217 (3217)

و آن حضرت فرمود: در دگرگونى احوال گوهرهاى مردان شناخته شود

.

ص: 811

(3218)

218 (3218)

و آن حضرت فرمود: حسادت با رفيق از بيمارى دوستى است

. (3219)

219 (3219)

و آن حضرت فرمود: بيشترين قربانگاههاى عقول زير برق طمع هاست

. (3220)

220 (3220)

و آن حضرت فرمود: داورى نمودن به گمان عليه انسان مورد اعتماد از عدالت نيست

. (3221)

221 (3221)

و آن حضرت فرمود: ستم بر بندگان توشه بدى براى جهان آخرت است

. (3222)

222 (3222) 22

و آن حضرت فرمود: از شريفترين كارهاى كريم خود را به بى خبرى زدن از چيزى است كه مى داند

. (3223)

223 (3223)

و آن حضرت فرمود: حيا جامه اش را بر هر كس بپوشاند مردم عيبش را نبينند

. (3224)

224 (3224)

و آن حضرت فرمود: وقار به كثرت خاموشى است. پيوستگان با رعايت انصاف زياد مى شوند. منزلتها با بخشش عظيم مى گردد. نعمت با فروتنى كامل مى شود. با تحمل رنجها سرورى ثابت مى گردد. با روش عادلانه دشمن مغلوب مى شود. با بردبارى در برابر نادان، ياران انسان عليه او زياد مى گردد

.

ص: 812

(3225)

225 (3225)

و آن حضرت فرمود: از غفلت حسودان از سلامت بدنهاى خود در شگفتم

. (3226)

226 (3226)

و آن حضرت فرمود: طمع كار دچار بند خوارى است

. (3227)

227 (3227)

حضرت را از ايمان پرسيدند، فرمود: ايمان شناخت به دل، اقرار به زبان، و عمل به اندامهاست

. (3228)

228 (3228)

و آن حضرت فرمود: آن كه به خاطر دنيا غمناك شد بر قضاء خداوند خشمگين شده. و هر كس از مصيبتى كه به او رسيده شكايت كند از پروردگارش شكايت كرده. و هر كه ثروتمندى را به خاطر ثروتش فروتنى نمايد دو سوم دينش از دست رفته. و هر كس قرآن را قرائت نموده و مرده و وارد آتش گشته از كسانى است كه آيات خدا را مسخره گرفته. و هر كس دلش به عشق دنيا شيفته شد دلش به سه چيز دنيا خواهد چسبيد: اندوهى كه او را رها نكند، و حرصى كه او را ترك ننمايد، و آرزويى كه آن را در نيابد

.

ص: 813

(3229)

229 (3229)

و آن حضرت فرمود: انسان را پادشاهى با گنج قناعت، و نعمت با حسن خلق كافى است.

حضرت را از قول خداوند عزّ و جلّ: «بنده شايسته را حيات پاكيزه دهيم» پرسيدند، فرمود:

حيات پاكيزه قناعت است

(3230)

230 (3230)

و آن حضرت فرمود: با كسى كه رزق به او روى كرده شريك شويد، چرا كه اين شركت به حصول توانگرى سزاوارتر، و به روى آوردن بهره شايسته تر است

. (3231)

231 (3231)

در معناى قول خداوند عزّ و جلّ: «خداوند به عدل و احسان امر مى كند» فرمود: عدل انصاف، و احسان بخشش افزونتر است

. (3232)

232 (3232)

و آن حضرت فرمود: كسى كه با دست كوتاه ببخشد، با دست بلند بخشيده مى شود.

مؤلف: توضيح اين قطعه اين است كه انسان آنچه را از مال خود در راه خير و نيكوكارى انفاق مى كند اگر چه اندك باشد خداوند جزايش را بر آن اندك بزرگ و بسيار قرار مى دهد. دو دست در اين جا عبارت از دو نعمت است، ولى بين نعمت عبد و نعمت حق فرق گذاشته،

ص: 814

نعمت عبد را كوتاه، و نعمت حق را بلند مطرح نموده، چرا كه نعمت حق هميشه چند برابر نعمت خلق است. و نعمتهاى الهى ريشه تمام نعمت هاست، بنا بر اين همه نعمتها به نعمت هاى خداوند باز مى گردد و از آنها پديد مى آيد

. (3233)

233 (3233)

و آن حضرت به فرزندش حسن عليه السّلام فرمود: كسى را به مبارزه مطلب، و اگر تو را به مبارزه خواستند قبول كن، چرا كه خواهان مبارزه ستمكار است، و ستمكار افتاده بر خاك است

. (3234)

234 (3234)

و آن حضرت فرمود: بهترين خصلت هاى زنان بدترين خصلت هاى مردان است: كبر، بخل، ترس. هرگاه زن داراى كبر باشد جز در برابر شوهر سر فرود نياورد. و چون بخيل باشد مال خود و شوهرش را حفظ كند. و وقتى ترسو باشد از هر چه به او روى آرد دورى نمايد

. (3235)

235 (3235)

به حضرت عرض شد: خردمند را براى ما وصف كن. فرمود: كسى است كه

ص: 815

هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: نادان را وصف كن. فرمود:

بيان كردم.

يعنى: نادان كسى است كه هر چيزى را در جاى خود قرار ندهد. بنا بر اين ترك وصف نادان وصف نادان است، چرا كه وصفش خلاف وصف خردمند است

. (3236)

236 (3236)

و آن حضرت فرمود: به خدا قسم دنياى شما در نظر من بى ارزش تر از استخوان بى گوشت خوكى است كه در دست جذامى باشد

. (3237)

237 (3237)

و آن حضرت فرمود: گروهى خدا را از روى ميل به ثواب عبادت كردند و اين عبادت تاجران است. و گروهى از ترس كيفر عبادت كردند و اين عبادت بردگان است.

و گروهى به خاطر سپاسگزارى عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است

. (3238)

238 (3238)

و آن حضرت فرمود: همه چيز زن شرّ است، و بدتر از آن اينكه از وجودش چاره اى نيست. (منظور زنانى هستند كه تعهّد و وفا و حيا و صفا ندارند.)

ص: 816

(3239)

239 (3239)

و آن حضرت فرمود: هر كس در پى سستى باشد حقوق همگان را ضايع نمايد، و هر كه سخن چين را اطاعت كند دوست خود را از دست بدهد

. (3240)

240 (3240)

و آن حضرت فرمود: سنگ غصبى در بناى ساختمان مستلزم خرابى آن است.

اين سخن از رسول الهى صلّى اللّه عليه و آله هم روايت شده، و از اينكه شبيه هم است عجبى نيست، زيرا از يك چاه كشيده شده، و از يك دلو ريخته شده

. (3241)

241 (3241)

و آن حضرت فرمود: روز مظلوم عليه ظالم سخت تر از روز ظالم بر مظلوم است

. (3242)

242 (3242)

و آن حضرت فرمود: خدا را بپرهيز اگر چه كم باشد، و بين خود و خداوند پرده حرمت قرار ده اگر چه نازك باشد

. (3243)

243 (3243)

و آن حضرت فرمود: هرگاه جواب از پرسش زياد شود پاسخ درست پنهان ماند

.

ص: 817

(3244)

244 (3244)

و آن حضرت فرمود: خداوند را در هر نعمتى حقّى است، هر كس ادا كند نعمتش را افزون كند، و هر كس كوتاهى ورزد خود را در خطر از دست رفتن نعمت قرار دهد

. (3245)

245 (3245)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه توانايى زياد گردد خواسته كم شود

. (3246)

246 (3246)

و آن حضرت فرمود: از فرار نعمت ها بترسيد، كه هر گريخته اى را باز گشت نيست

. (3247)

247 (3247)

و آن حضرت فرمود: جوانمرد مهربان تر از خويشاوند است

. (3248)

248 (3248)

و آن حضرت فرمود: كسى كه به تو گمان خير دارد گمانش را (در عمل) تحقق بخش

. (3249)

249 (3249)

و آن حضرت فرمود: بهترين عمل عملى است كه خود را به آن وادارى

. (3250)

250 (3250)

و آن حضرت فرمود: خدا را با به هم خوردن تصميم ها و گشوده شدن عزمها و شكستن آهنگها شناختم

. (3251)

251 (3251)

و آن حضرت فرمود: تلخى دنيا شيرينى آخرت، و شيرينى دنيا تلخى آخرت است

.

ص: 818

(3252)

252 (3252)

و آن حضرت فرمود: خداوند ايمان را جهت پاك شدن از شرك واجب نمود، و نماز را براى منزّه شدن از كبر، و زكات را موجب روزى، و روزه را آزمايشى براى اخلاص مردم، و حج را سبب تقويت دين، و جهاد را براى ارجمندى اسلام، و امر به معروف را به خاطر اصلاح عموم، و نهى از منكر را براى باز داشتن نادانان، و صله رحم را براى فراوانى نفرات، و قصاص را براى حفظ خونها، و اقامه حدود را براى بزرگداشت حرامها، و ترك خوردن مسكر را براى حفظ عقل، و دورى از دزدى را براى پا بر جايى پاكدامنى، و ترك زنا را براى حفظ نسب، و ترك لواط را براى ازدياد نسل، و شهادات را براى پشتوانه حق بر عليه انكارها، و ترك دروغ را به خاطر شرافت راستى، و سلام را امانى از خطرات، و امامت را براى نظام امت، و فرمانبردارى را براى

ص: 819

بزرگداشت مقام امامت

. (3253)

253 (3253)

و آن حضرت فرمود: اگر بنا داريد ستمكار را سوگند دهيد، اين گونه سوگند دهيد كه از حول و قوه خدا بيزار است. زيرا اگر به اين صورت به دروغ سوگند خورد در كيفرش عجله شود. و اگر قسم بخورد به خداوندى كه جز او خدايى نيست، در كيفرش شتاب نشود، چه اينكه خدا را يگانه دانسته است

. (3254)

254 (3254)

و آن حضرت فرمود: اى فرزند آدم، خودت وصىّ خود در مال خويش باش، و همان گونه با ثروتت عمل كن كه علاقه دارى پس از مرگت عمل كنند

. (3255)

255 (3255)

و آن حضرت فرمود: تندخويى نوعى از ديوانگى است، چون تندخو پشيمان مى شود، و اگر نشود دليل بر پا بر جايى ديوانگى اوست

. (3256)

256 (3256)

و آن حضرت فرمود: سلامت بدن از كمى حسادت است

. (3257)

257 (3257)

به كميل بن زياد نخعى فرمود: اى كميل، مردم خود را فرمان بده كه روز را

ص: 820

به دنبال به دست آوردن مكارم بروند، و شب را از پى قضاء حاجت خفته ها باشند. قسم به كسى كه شنواييش آوازها را فرا گرفته، احدى دلى را شاد نكند مگر اينكه خداوند براى وى از آن شادى لطفى بيافريند، و چون بلايى به او رسد آن لطف همانند آب به سوى آن روان گردد تا آن بلا را از او دور كند همان گونه كه شتر غريب را از آبگاه دور نمايند

. (3258)

258 (3258)

و آن حضرت فرمود: هرگاه تهيدست شديد با خداوند به وسيله صدقه دادن معامله كنيد

. (3259)

259 (3259)

و آن حضرت فرمود: وفا با پيمان شكنان پيمان شكنى نزد خداست، و بى وفايى با پيمان شكنان وفاى نزد خداوند است

. (تكرار شماره 116)

ص: 821

(4000)

در آن مقدارى از گزيده سخنان مشكل آن حضرت است كه نياز به تفسير دارد

اشاره

ص: 822

ص: 823

(4001)

1 (4001)

در گفتار آن حضرت است: چون زمانش فرا رسد يعسوب دين بر جاى حكومتش استقرار يابد، پس همچنان كه ابر پاييزى به هم بپيوندند اهل ايمان گرد او اجتماع كنند.

يعسوب سرور بزرگ است كه آن روز زمامدار امور مردم است. و قزع:

پاره هاى ابر بى باران است

. (4002)

2 (4002)

در گفتار آن حضرت است. اين گوينده اى شحشح است.

منظورش اين است كه در گفتار ماهر و در بيان مطالب رسا و روان است، و هر تندرو در سخن و رفتار «شحشح» است، و شحشح در غير اين مقام به معناى بخيل است

. (4003)

3 (4003)

در گفتار آن حضرت است: براى نزاع قحم است.

ص: 824

مراد حضرت از قحم موارد هلاكت است، زيرا خصومت در اكثر احوال اهلش را دچار هلاكت و تلف مى كند، و از همين معناست: قحمة الاعراب، و آن اين است كه خشكسالى به آنان مى رسد و اموالشان را نابود مى كند، پس اين است تقحّم آن در ميان ايشان. در آن معناى ديگرى هم گفته شده و آن اينكه: خشكسالى آنان را به روى آوردن به شهرهاى آباد ناچار مى كند هنگامى كه بيابان خشك گردد

. (4004)

4 (4004)

در گفتار آن حضرت است: هنگامى كه زنان به نهايت كمال رسند خويشان پدرى سزاوارترند.

«نص الحقائق» هم روايت شده. «نصّ» نهايت اشياء و آخرين مرحله آنهاست مانند نصّ در سير و حركت، كه نهايت سيرى است كه مركب بر آن قدرت دارد. و مى گويى: «نصصت الرّجل عن الأمر» زمانى كه سؤال خود را از او به آخر برسانى تا آنچه را نزد اوست به دست آورى.

پس نصّ الحقاق منظور رسيدن دختر به بلوغ است، چه اينكه منتهاى زمان كودكى مى باشد

ص: 825

و وقت گذر از خردى و رسيدن به بزرگى است. و اين از فصيح ترين كنايه ها و شگفت آورترين آنها در اين زمينه است. مى فرمايد: زمانى كه زنان به مرحله رشد و بلوغ برسند خويشان پدرى كه محرم او هستند مانند برادران و عموها به شوهر دادن او از مادرش سزاوارترند.

و حقاق درگيرى مادر با خويشان پدرى در باره دختر است، و آن ستيز و خصومت و گفتار هر يك به ديگرى است كه: «من به شوهر دادن دختر از تو سزاوارترم». گفته مى شود:

«حاقَقْتُهُ حِقاقاً» مانند «جادلته جدالا»: با او به ستيز برخاستم. و گفته شده: نصّ الحقاق، بلوغ عقلى است و آن رسيدن دختر به سنّ ازدواج است، چرا كه آن حضرت اراده فرموده نهايت زمانى را كه در آن حقوق و احكام واجب مى شود. و كسى كه «نصّ الحقائق» روايت كرده مرادش از حقايق جمع حقيقت است.

اين معنا را ابو عبيده قاسم بن سلّام آورده، اما نظر من اين است كه منظور از

ص: 826

نصّ الحقاق در اينجا رسيدن زن به مرحله اى از سنّ است كه شوهر دادنش جايز، و تصرّفش در حقوق بلا مانع است، از باب تشبيه به شتران حقاق، و آن جمع حقّه و حقّ است، و آن شترى است كه سه سالگى را تمام كرده و وارد چهار سالگى شده، و در اين وقت به حدّى مى رسد كه در خور سوارى و راه برى است. حقائق نيز جمع حقّه است. روى اين حساب هر دو گفتار به يك معنا باز مى گردند، و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد شبيه تر است

. (4005)

5 (4005)

در گفتار آن حضرت است: ايمان چون نقطه اى سپيد در دل پيدا مى شود، هر چه ايمان زياد شود آن نقطه سپيد زيادتر مى گردد.

«لمظه چون نقطه يا مانند آن است از سپيدى، از همين معنا گفته شده: «فرس المظ» هرگاه لب زيرين اسب را خالى سپيد باشد

. (4006)

6 (4006)

در گفتار آن حضرت است: انسان را اگر طلبى باشد كه نمى داند آن را مى گيرد يا نه،

ص: 827

زمانى كه گرفت نسبت به سالى كه بر وام گذشته پرداخت زكات بر او واجب است.

«ظنون» طلبى است كه طلب كار نمى داند آن را از بدهكار مى ستاند يا نه، گويا به آن گمان مى برد، گاه به گرفتنش اميدوار و گاه نا اميد است. و اين از فصيح ترين گفته هاست. و همچنين هر كارى كه خواهان آنى و نمى دانى نسبت به آن در چه وضعى هستى ظنون است. قول اعشى بر همين اساس است:

چاهى را كه معلوم نيست در آن آب هست يا نه و از محل باران گير دور است نمى توان چون فرات به حسابش آورد، كه وقتى به طغيان برخيزد كشتى و شناگر ماهر را به كنارى پرت مى كند.

«جدّ» چاه قديمى است. و «ظنون» چاهى است كه نمى دانند در آن آب هست يا نه

. (4007)

7 (4007)

در گفتار آن حضرت است چون سپاهى را به جنگ فرستاد و مشايعت نمود: تا جايى كه مى توانيد از زنان باز ايستيد.

معنايش اين است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنان كناره بگيريد، و از نزديكى

ص: 828

با آنان امتناع نماييد، كه بازوى حميّت را سست مى كند، و اراده و عزم را به خلل مى كشاند، و قدرت شخص را از ناحيه دشمن مى شكند، و از كوشش در جنگ دور مى كند.

و هر كه از چيزى امتناع نمايد از آن اعذاب نموده. و عاذب و عذوب:

خوددارى كننده از خوردن و آشاميدن است

. (4008)

8 (4008)

در گفتار آن حضرت است: مؤمنى كه خود را دچار عار ننموده چون قمار باز زبردستى است كه اولين پيروزى خود را از تير قمارش در انتظار است.

«يا سرون» كسانى هستند كه با تيرهاى خود بر سر شتر نحر شده قمار مى كنند. «فالج» غالب زبردست است، گفته مى شود: «قَدْ فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ» يعنى بر آنان پيروزى يافت و مغلوبشان نمود.

رجز خواننده گويد: وقتى كه ديدم غلبه كننده را كه غالب شد

. (4009)

9 (4009)

در گفتار آن حضرت است: وقتى تنور معركه سرخ مى شد خود را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حفظ مى كرديم، پس هيچ كدام از ما به دشمن نزديك تر

ص: 829

از پيامبر نبود.

معناى آن اين است كه وقتى ترس از دشمن زياد مى شد، و جنگ به نهايت سختى مى رسيد، مسلمانان به جانبى كه شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جنگ بود پناهنده مى شدند، و خداوند به بركت آن حضرت پيروزى را بر آنان نازل مى كرد، و به خاطر او از آنچه بيم داشتند ايمنى مى يافتند.

و قول آن حضرت «اذَا احْمَرَّ البَأْسُ» كنايه از سختى جنگ است.

در اين زمينه سخنانى گفته شده كه بهترينش اين است: امام گرمى تنور جنگ را به گرمى آتش تشبيه كرده كه حرارت و سرخى را به عمل و رنگش فراهم مى آورد. و آنچه كه اين قول را تقويت مى كند فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه چون نبرد شديد مردم را در روز حنين كه جنگ هوازن بود مشاهده كرد فرمود: «الانَ حَمِىَ الْوَطيسُ» (اكنون تنور جنگ گرم شد).

و طيس جايگاه افروختن آتش است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

ص: 830

گرم شدن جنگ آنان را به افروختگى و شعله ور شدن آتش تشبيه فرموده است

. اين فصل تمام شد، و در اين باب به روش اول خود يعنى بيان حكمت ها باز گشتيم

.

ص: 831

ادامه كلمات قصار

اشاره

(3261)

261 (3261)

و آن حضرت زمانى كه شنيد ياران معاويه به غارت شهر انبار برخاسته اند، تنها و پياده از كوفه بيرون آمد تا به نخيله رسيد، مردم در آنجا به او پيوستند و گفتند:

يا امير المؤمنين ما شرّ دشمن را از تو كفايت مى كنيم، فرمود:

به خدا قسم شما شرّ خود را از من كفايت نمى كنيد، چگونه شرّ غير خود را از من كفايت مى كنيد؟! همانا رعاياى قبل از من از ستم حاكمان شكايت مى كردند، و امروز من از ستم رعيّت خود شاكى هستم. گويى من تابعم و رعيّتم پيشوا، يا من محكومم و آنان حاكم! هنگامى كه امام اين گفتار را در سخنى طولانى كه گزيده اى از آن را در قسمتى

ص: 832

از خطبه ها ذكر كرديم فرمود، دو نفر از يارانش نزد او آمدند، يكى از آنان گفت:

من جز اختيار غير خود و برادرم را ندارم، اى امير المؤمنين فرمان ده تا فرمان برم. حضرت فرمود:

شما دو نفر كجا و آنچه من مى خواهم؟!

(3262)

262 (3262)

گفته اند: حارث بن حوط خدمت حضرت آمد و گفت: تصور مى كنى من گمان مى كنم اصحاب جمل گمراه بودند؟ فرمود:

اى حارث، تو صورت ظاهر را ديدى نه عمق باطن را، به اين خاطر سرگردان شدى! حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا روى آورنده به آن را بشناسى.

حارث گفت: من با سعد بن مالك و عبد اللّه بن عمر كنار مى روم، آن حضرت فرمود:

ص: 833

سعد و عبد اللّه بن عمر نه حق را يارى دادند، و نه دست از يارى باطل برداشتند

. (3263)

263 (3263)

و آن حضرت فرمود: نديم شاه چون شير سوار است، مقامش را حسرت خورند و او به موقعيّت خطرناك خود آگاه تر است

. (3264)

264 (3264)

و آن حضرت فرمود: به بازماندگان مردم احسان كنيد، تا پاس بازماندگان شما را بدارند

. (3265)

265 (3265)

و آن حضرت فرمود: سخن حكيمان اگر درست باشد دوا، و اگر خطا باشد درد است

. (3266)

266 (3266)

مردى از حضرت خواست كه ايمان را به او بشناساند. آن حضرت فرمود: فردا بيا تا در برابر مردم بگويم، تا اگر گفته ام را از ياد بردى ديگرى حفظ كند، چه اينكه سخن مانند شكار رمنده است، يكى آن را

ص: 834

مى ربايد، و ديگرى از دست مى دهد.

پاسخ امام را در گذشته از همين حكمت ها در سايه گفتار حضرت:

ايمان را چهار شعبه است نقل كرديم.

(3267)

267 (3267)

و آن حضرت فرمود: فرزند آدم! غم روزى را كه نيامده بر روزى كه در آن هستى بار مكن، اگر روز نيامده از عمرت باشد خداوند روزيت را مى رساند

. (3268)

268 (3268)

و آن حضرت فرمود: دوستت را به اندازه دوست دار شايد روزى دشمنت شود، و دشمنت را به اندازه دشمن دار شايد روزى دوستت گردد

. (3269)

269 (3269)

و آن حضرت فرمود: مردم در دنيا از جهت عمل دو عاملند: عاملى كه در دنيا براى دنيا كار كند، كه او را دنيايش از آخرتش باز دارد، او بر تهيدستى

ص: 835

باز ماندگانش مى ترسد و بر تنگدستى خود ايمن است، از اين رو عمرش را براى سود ديگران از دست مى دهد. و عاملى كه در دنيا براى بعد از دنيا عمل مى كند، و بى آنكه خود را به زحمت اندازد بهره او از دنيا به او مى رسد، بنا بر اين هر دو نصيب را به دست آورده، و هر دو دنيا را مالك شده، و نزد خداوند آبرومند گشته، حاجتى را از خدا نخواهد كه روا نگردد

. (3270)

270 (3270)

گفته اند: در زمان حكومت عمر بن خطاب از زينت كعبه و فراوانى آن سخن به ميان آمد، گروهى پيشنهاد كردند اگر آن را بفروشى و ارتش مسلمانان را تجهيز كنى ثوابش بيشتر است، كعبه را به زينت چكار؟ عمر به اين مسأله تصميم گرفت، و از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد، حضرت فرمود:

قرآن بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و اموال چهار نوع بود: اموال مسلمانان كه آن را ميان ارث بران بر اساس قرآن

ص: 836

تقسيم كرد. و غنيمت جنگى كه آن را بر مستحقان قسمت فرمود. و خمس كه خداوند آن را در جايى كه بايد قرار داد. و صدقات كه خداوند آن را در مصرفهاى معيّنش مقرر فرمود. در آن روز كعبه را زيور و زينت بود، و خداوند آن را به صورتى كه بود گذاشت، البته از روى فراموشى رها نكرد، و جايش بر خدا پنهان نبود، تو هم آن را همان جا كه رسول خدا قرار داده اند بر جاى خود بگذار.

عمر گفت: اگر تو نبودى ما رسوا مى شديم. و زينت كعبه را به حال خود گذاشت

. (3271)

271 (3271)

روايت شده: دو مرد را به حضورش آوردند كه از بيت المال دزدى كرده بودند:

يكى از آن دو نفر بنده اى بود از بيت المال، و آن ديگرى غلام مردم. فرمود:

اين عبد از بيت المال است و او را حدّى نيست، مال خداوند برخى از آن برخى ديگر را خورده. و امّا غلام را حدّ الهى مقرر است. پس دست او را بريد

. (3272)

272 (3272)

و آن حضرت فرمود: اگر قدمهايم در اين لغزشگاهها استوار بماند،

ص: 837

چيزهايى را تغيير خواهم داد

. (3273)

273 (3273)

و آن حضرت فرمود: به علم يقينى بدانيد كه خداوند براى بنده اش هر چند چاره جويى اش عظيم و جستجوگريش سخت، و نقشه اش نيرومند باشد بيش از آنچه در كتاب حكيمش براى او مقرر شده به او نرساند، و بنده ناتوان و كم تدبير را نيز از رسيدن به آنچه كه در كتاب حكيمش براى او مقرر شده مانع نگردد. كسى كه به اين واقعيت آشناست و بر اساس آن حركت مى كند آسايش و سودش از همه مردم برتر است. و آن كه اين حقيقت را از نظر دور داشته و در آن دچار ترديد است گرفتارى و زيانش از همه مردم بيشتر است.

بسا كسى كه مشمول نعمت حق است ولى به سبب آن به كيفر حق نزديك مى گردد، و بسا مبتلايى كه ابتلايش موجب احسان به اوست. اى شنونده بر شكرگزاريت بيفزا، و شتابت را كم كن، و نزد منتهاى روزيت توقّف كن.

ص: 838

(3274)

274 (3274)

و آن حضرت فرمود: دانش خود را جهل، و يقينتان را ترديد قرار ندهيد.

زمانى كه دانستيد عمل كنيد، و هر گاه يقين كرديد اقدام نماييد

. (3275)

275 (3275)

و آن حضرت فرمود: طمع وارد كننده اى به هلاكت است كه باز نمى گرداند، و ضامنى است كه وفا نمى كند. بسا نوشنده آب كه پيش از سيراب شدن گلو گيرش گردد.

به هر اندازه ارزش چيزى كه براى به دست آوردنش رغبت مى كنند بزرگ باشد مصيبت از دست رفتنش بزرگ است. آرزوها ديده بصيرت را كور مى كند، و نصيب به جانب كسى مى آيد كه به سوى نصيب نمى رود

. (3276)

276 (3276)

و آن حضرت فرمود: خداوندا، به تو پناه مى برم از اينكه ظاهرم در ديده مردم نيكو جلوه كند، و درونم در آنچه از تو پنهان مى كنم زشت نمايد، خود را از همه آنچه بر من آگاهى در برابر ديد مردم حفظ كنم، پس ظاهر آراسته ام را براى مردم آشكار نموده،

ص: 839

و زشتى كردارم را به سوى تو آورم، تا خود را به مردم نزديك، و از خشنودى تو دور سازم

. (3277)

277 (3277)

و آن حضرت فرمود: نه، به خداوندى كه از سوى او شب كرديم در بقاياى شب تار، شبى كه لبخندش روز روشنى را مژده مى دهد، چنين و چنان نبوده

. (3278)

278 (3278)

و آن حضرت فرمود: اندك كارى كه بر آن مداومت كنى اميد بخش تر است از كار زيادى كه از آن خسته شوى

. (3279)

279 (3279)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه مستحبّات به واجبات زيان بزند مستحبات را رها كنيد

. (3280)

280 (3280)

و آن حضرت فرمود: آن كه دورى سفر قيامت را به ياد آرد براى آن آماده شود

. (3281)

281 (3281)

و آن حضرت فرمود: انديشه مانند ديدن با چشم ها نيست، كه گاهى چشم ها به صاحبانش دروغ مى گويند، ولى خرد به كسى كه از او نصيحت خواهد خيانت نمى كند

. (3282)

282 (3282)

و آن حضرت فرمود: بين شما و موعظه حجابى از غفلت است

.

ص: 840

(3283)

283 (3283)

و آن حضرت فرمود: نادان شما آنچه را نبايد زياد مى كند، و آگاه شما آنچه را بايد به تأخير مى اندازد

. (3284)

284 (3284)

و آن حضرت فرمود: دانش راه عذر را بر بهانه جويان بسته است

. (3285)

285 (3285)

و آن حضرت فرمود: آن كه مرگش را به شتاب اراده كرده اند مهلت مى خواهد، و آن را كه مهلت داده اند با به تأخير انداختن مهلت تعلّل مى ورزد

. (3286)

286 (3286)

و آن حضرت فرمود: مردم كسى را نگفتند «خوشا به حال او» مگر اينكه روزگار براى او روز بدى را پنهان كرد

. (3287)

287 (3287)

آن حضرت را از قدر پرسيدند، فرمود: راهى است تاريك در آن نرويد، دريايى است عميق واردش نشويد، سرّى است خدايى براى كشف آن خود را به زحمت نيندازيد

. (3288)

288 (3288)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه خداوند بنده اى را خوار كند دانش را از او منع نمايد

. (3289)

289 (3289)

و آن حضرت فرمود: مرا در گذشته برادرى خدايى بود، كوچكى دنيا در نظرش او را در نظرم بزرگ مى نمود. از سلطه

ص: 841

شكمش آزاد بود، آنچه نمى يافت آرزو نمى كرد، و هرگاه مى يافت زياده روى نداشت.

اكثر روزگارش را خاموش بود، و اگر مى گفت بر گويندگان غالب مى شد، و تشنگى پرسندگان را به زلال معرفت فرو مى نشاند. افتاده بود و او را ناتوان مى شمردند، ولى به وقت جدّ و جهاد شير خشمگين و مار زهرآگين بود. تا نزد قاضى نمى آمد اقامه حجّت نمى كرد. احدى را به كارى كه در مثل آن عذر مى يافت ملامت نمى نمود تا عذرش را بشنود. دردى را جز به وقت بهبوديش شكايت نمى كرد.

چيزى را كه مى گفت انجام مى داد، و آنچه را عمل نمى كرد نمى گفت. اگر در سخن بر او غالب مى شدند در سكوت مغلوب نمى شد، و بر شنيدن حريص تر از گفتن بود. هرگاه دو برنامه پيش مى آمد دقت مى كرد كه كدام به هواى نفس نزديك تر است پس آن را مخالفت مى نمود. بر شما باد به اين اوصاف و ملازمت و رغبت به آنها، پس اگر همه آنها را قدرت نداريد بدانيد كه

ص: 842

به دست آوردن اندك بهتر از ترك بسيار است

. (3290)

290 (3290)

و آن حضرت فرمود: اگر خداوند در برابر گناه، تهديد به عذاب نكرده بود، هر آينه واجب بود به خاطر شكر نعمتش نافرمانى نشود

. (3291)

291 (3291)

و آن حضرت، اشعث را به خاطر مرگ فرزندش اين گونه تسليت داد:

اى اشعث، اگر بر فرزندت غمگينى سزاوارى كه اين لازمه خويشاوندى است، و اگر صبر كنى خدا را در هر مصيبتى پاداشى است.

اى اشعث، اگر صبر كنى تقدير الهى بر تو جارى شده و اجر خواهى برد، و اگر بى تابى كنى تقدير الهى بر تو جارى شده و گناهكار خواهى شد. اى اشعث، فرزندت تو را خوشحال كرد در حالى كه براى تو امتحان و آزمايش بود، و غمگينت ساخت در حالى كه براى تو ثواب و رحمت است

. (3292)

292 (3292)

كنار قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به وقت دفن آن حضرت گفت:

ص: 843

شكيبايى زيباست مگر بر مرگ تو، و بى تابى زشت است مگر در مصيبت تو.

هر آينه مصيبتى كه از مرگ تو به ما رسيد بزرگ، و مصائب پيش از تو و بعد از تو كوچك است

. (3293)

293 (3293)

و آن حضرت فرمود: با احمق همنشين مباش، چه اينكه كارش را براى تو مى آرايد، و علاقه دارد مانند او باشى

. (3294)

294 (3294)

از مسافت ميان مشرق و مغرب از حضرتش پرسيدند، آن حضرت فرمود:

مسير يك روز خورشيد است

. (3295)

295 (3295)

و آن حضرت فرمود: دوستانت سه نفر، و دشمنانت نيز سه نفرند:

اما دوستانت: دوستت، و دوست دوستت، و دشمن دشمنت هستند.

امّا دشمنانت: دشمنت، و دشمن دوستت، و دوست دشمنت مى باشند

. (3296)

296 (3296)

به كسى كه براى ضربه زدن به دشمنش در برنامه اى مى كوشيد كه براى خودش ضرر داشت، فرمود:

تو مانند كسى هستى كه بر خود نيزه فرو مى برد تا كسى را كه پشت سر خود سوار كرده از پاى در آورد

.

ص: 844

(3297)

297 (3297)

و آن حضرت فرمود: چه فراوان است عبرتها، و چه اندك اند عبرت گيران!

(3298)

298 (3298)

و آن حضرت فرمود: آن كه دشمنى را از اندازه بگذراند گناه كرده، و كسى كه كوتاهى ورزد بر او ستم خواهد شد، و آن كه ستيزه جويى نمايد قدرت ندارد خدا را بپرهيزد

. (3299)

299 (3299)

و آن حضرت فرمود: گناهى كه پس از آن مهلت يافتم تا دو ركعت نماز به جاى آورم اندوهگينم نكرد، و از خداوند عافيت مى خواهم

. (3300)

300 (3300)

از آن حضرت سؤال شد: خداوند چگونه حساب مردم را با اين همه جمعيت مى رسد؟ فرمود:

همان گونه كه با اين جمعيت رزقشان مى دهد.

پرسيدند: در حالى كه خدا را نمى بينند چگونه به حساب آنها مى رسد؟ فرمود: همان گونه كه آنان را روزى مى دهد در حالى كه او را نمى بينند

. (3301)

301 (3301)

و آن حضرت فرمود: فرستاده تو نزد ديگران بيان كننده عقل توست، و نامه ات رساترين چيزى است كه از جانب تو سخن مى گويد

.

ص: 845

(3302)

302 (3302)

و آن حضرت فرمود: كسى كه بلا و گرفتارى بر او سخت شده نيازمندتر به دعا نيست از تندرستى كه از بلا ايمن نمى باشد

. (3303)

303 (3303)

و آن حضرت فرمود: مردم فرزندان دنيايند، مرد بر دوستى مادرش سرزنش نمى شود

. (3304)

304 (3304)

و آن حضرت فرمود: تهيدست فرستاده خداست، كسى كه او را محروم كند خدا را محروم كرده، و هر كه به او ببخشد به خدا بخشيده

. (3305)

305 (3305)

و آن حضرت فرمود: مرد با غيرت هرگز زنا نمى كند

. (3306)

306 (3306)

و آن حضرت فرمود: اجل حتمى براى نگهدارى انسان بس است

. (3307)

307 (3307)

و آن حضرت فرمود: داغدار مى خوابد، ولى مال ربوده نمى خوابد.

يعنى مرد بر مرگ فرزند صبر مى كند، ولى بر غارت مالش شكيبايى نمى ورزد

.

ص: 846

(3308)

308 (3308)

و آن حضرت فرمود: دوستى پدران خويشاوندى بين فرزندان است، و خويشاوندى به دوستى محتاج تر از دوستى به خويشاوندى است.

(3309)]

309 (3309)

و آن حضرت فرمود: از گمانهاى اهل ايمان پروا كنيد، كه خداوند حق را بر زبان آنان نهاده است

. (3310)

310 (3310)

و آن حضرت فرمود: ايمان عبد صادق نيست مگر اينكه اعتمادش به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خود دارد بيشتر باشد

. (3311)

311 (3311)

وقتى حضرت به جانب بصره آمد، انس بن مالك را به سوى طلحه و زبير فرستاد تا سخنى را كه در باره آنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيده بود به يادشان آورد. انس از مأموريت سرباز زد و خدمت امام آمد و گفت: آن سخن را از ياد برده ام. فرمود:

اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به سپيدى درخشانى دچار كند كه عمامه آن را نپوشاند.

ص: 847

يعنى بيمارى برص. انس چهره اش به آن بيمارى مبتلا شد، و بعد از آن كسى او را جز با نقاب نديد

. (3312)

312 (3312)

و آن حضرت فرمود: دلها را نشاطى و ملالى است، اگر نشاط روى آورد آنها را به مستحبّات واداريد، و اگر ملالت دست داد به برگزارى واجبات اكتفا كنيد

. (3313)

313 (3313)

و آن حضرت فرمود: خبر آنچه پيش از شما و بعد از شماست، و نيز دستور زندگى شما در قرآن است

. (3314)

314 (3314)

و آن حضرت فرمود: سنگ را به همان جا كه از آن بر آمده بر گردانيد، چرا كه شر را جز شرّ دفع نمى كند

. (3315)

315 (3315)

آن حضرت به دفتردارش عبيد اللّه بن ابى رافع فرمود: دواتت را ليقه بگذار، زبانه قلمت را دراز كن، ميان سطرها را گشاد گير، و حروف را نزديك هم

ص: 848

قرار ده، كه اين روش به زيبايى خط شايسته تر است

. (3316)

316 (3316)

و آن حضرت فرمود: من پيشواى مؤمنينم، و ثروت پيشواى بدكاران.

يعنى اهل ايمان مرا پيروى مى كنند، و بدكاران دنبال ثروتند، چنانكه زنبوان از يعسوبشان كه پيشواى آنهاست پيروى مى نمايند

. (3317)

317 (3317)

بعضى از يهود گفتند: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد كه در باره اش دچار اختلاف شديد! فرمود: ما نسبت به آنچه از او رسيده بود اختلاف كرديم نه در باره شخص او، ولى شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد: براى ما از بت خدايى قرار داده چنانكه اينان را خدايانى است، موسى گفت: شما مردمى نفهم هستيد»

. (3318)

318 (3318)

به آن حضرت گفته شد: چگونه بر هماوردانت غالب شدى؟ آن حضرت فرمود: احدى را نديدم جز اينكه مرا بر عليه خود كمك كرد.

ص: 849

اشاره به جا گرفتن هيبت و عظمتش در دلها دارد

. (3319)

319 (3319)

به فرزندش محمّد بن حنفيّه فرمود: پسرم! از تهيدستى بر تو مى ترسم، از آن به خداوند پناه ببر، چرا كه تهيدستى دين را ناقص، و عقل را سرگردان مى كند، و پديد آورنده دشمنى است

. (3320)

320 (3320)

در پاسخ كسى كه مشكلى از او پرسيد، فرمود: براى فهميدن بپرس، نه براى به سختى انداختن طرف مقابل، چرا كه نادان ياد گيرنده شبيه به عالم است، و عالم بى انصاف شبيه به نادانى است كه براى زحمت ديگرى سؤال مى كند

. (3321)

321 (3321)

آن حضرت به عبد اللّه بن عباس در باره نظرى از او كه موافق رأى امام نبود، فرمود: بر توست كه رأى خود را به من ارائه كنى و من هم بينديشم، زمانى كه نظرت را نپذيرفتم مرا اطاعت كن

. (3322)

322 (3322)

روايت شده: آن حضرت زمانى كه از صفّين به كوفه آمد به شباميان عبور كرد،

ص: 850

صداى گريه زنان را بر كشته هاى صفّين شنيد، حرب بن شرحبيل شبامى كه از سران قبيله اش بود به جانب حضرت آمد، امام به او فرمود:

زنانتان بر آنچه از آنان مى شنوم بر شما مسلّطند؟! چرا آنان را از ناله زدن منع نمى كنيد؟! حرب مى خواست پياده در ركاب حضرت حركت كند، به او فرمود: باز گرد، كه پياده آمدن چون تويى با من موجب فتنه براى حكمران، و خوارى براى مؤمن است

. (3323)

323 (3323)

و آن حضرت در روز نهروان بر كشته هاى خوارج گذشت و فرمود:

بدا به شما، آن كه فريبتان داد به شما ضرر زد. گفتند: چه كسى آنان را فريفت اى امير المؤمنين؟ فرمود: شيطان گمراه كننده، و نفس امّاره به سوء آنان را به آرزوها فريفت، ميدان معصيت را براى آنان گسترد، پيروزى را به آنان وعده داد، و به آتششان در انداخت

. (3324)

324 (3324)

و آن حضرت فرمود: از نافرمانى خدا در خلوتها پروا كنيد،

ص: 851

كه بيننده همان حكم كننده است

. (3325)

325 (3325)

وقتى خبر شهادت محمّد بن ابو بكر به او رسيد، آن حضرت فرمود: اندوه ما بر او به اندازه خوشحالى دشمنان به اوست، با اين تفاوت كه آنها دشمنى را از دست دادند، و ما دوستى را

. (3326)

326 (3326)

و آن حضرت فرمود: عمرى كه خداوند فرزند آدم را در آن معذور داشته شصت سال است

. (3327)

327 (3327)

و آن حضرت فرمود: آن كه گناه بر او پيروز شد به پيروزى نرسيد، و كسى كه با بدى غلبه كند در حقيقت مغلوب است

. (3328)

328 (3328)

و آن حضرت فرمود: خداوند روزى تهيدستان را در ثروت اغنيا واجب نموده، تهيدستى گرسنه نماند جز با منع ثروتمند، و خداوند والا مقام گرسنگى فقيران را از ثروتمندان باز خواست خواهد كرد

.

ص: 852

(3329)

329 (3329)

و آن حضرت فرمود: بى نيازى از عذر، از عذر موجّه ارجمندتر است

. (3330)

330 (3330)

و آن حضرت فرمود: كمترين حقّى كه براى خدا بر عهده شماست اين است كه به نعمت هايش بر گناه يارى نخواهيد

. (3331)

331 (3331)

و آن حضرت فرمود: خداوند سبحان طاعت را در وقتى سست اراده ها از آن كوتاهى كنند غنيمت زيركان قرار داد

. (3332)

332 (3332)

و آن حضرت فرمود: حاكمان پاسبانان خداوند در زمين اند

. (3333)

333 (3333)

و آن حضرت در وصف مؤمن فرمود: شادى مؤمن در چهره اش، و اندوهش در دل اوست. از نظر تحمّل وسيع ترين موجود، و از نظر اخلاق متواضع ترين مخلوق است.

برترى را خوش ندارد، و خودنمايى را دشمن دارد. اندوهش طولانى، و همّتش دور دست، و سكوتش بسيار، و وقتش مشغول، و سپاس و شكيبايى اش فوق العاده، و غرق در فكرت خويش، و نسبت به اظهار حاجت بخيل است، اخلاقش سهل و آرام، و بر خوردش هموار و نرم،

ص: 853

و وجودش در امر دين از سنگ سخت تر، و نزد حق از برده ذليل تر است

. (3334)

334 (3334)

و آن حضرت فرمود: اگر انسان مدت عمر و سرانجام خود را ببيند آرزو و غرورش را دشمن دارد

. (3335)

335 (3335)

و آن حضرت فرمود: هر انسانى كه در ثروتش دو شريك است: وارث و حوادث

. (3336)

336 (3336)

و آن حضرت فرمود: آن كه از او چيزى در خواست شده تا وعده نداده آزاد است

. (3337)

337 (3337)

و آن حضرت فرمود: ثواب دهنده بى طاعت همچون تيرانداز بى كمان است

. (3338)

338 (3338)

و آن حضرت فرمود: دانش دو نوع است: فطرى و شنيده شده، اگر دانش فطرى در انسان نباشد دانش شنيدنى سودى ندهد

. (3339)

339 (3339)

و آن حضرت فرمود: رأى درست همراه قدرتهاست، با روى آوردن قدرت ها روى مى نمايد، و با رفتن قدرتها مى رود

.

ص: 854

(3340)

340 (3340)

و آن حضرت فرمود: پاكدامنى زينت تهيدستى، و سپاس زيور توانگرى است

. (3341)

341 (3341)

و آن حضرت فرمود: روز عدالت بر ستمگر شديدتر از روز ستم بر ستمديده است

. (3342)

342 (3342)

و آن حضرت فرمود: توانگرى بزرگتر نوميدى از چيزى است كه در اختيار مردم است

. (3343)

343 (3343)

و آن حضرت فرمود: همه گفته ها نزد خدا محفوظ، و تمام باطن ها آزموده شده است، و هر كسى در گرو اعمال خود است. مردم ناقص و دچار عيبند جز كسى كه خدا او را حفظ كرده، پرسندگانشان مردم آزار، و پاسخ دهندگانشان در جواب گفتن دچار تكلّف اند، برترين آنان را در رأى خشنودى و غضب از رأى نيكو باز مى گرداند، و استوارترين آنها را نگاهى يا كلمه اى دگرگون مى سازد

. (3344)

344 (3344)

و آن حضرت فرمود: اى مردم خدا را پروا كنيد، چه بسيار آرزومندى كه

ص: 855

به آرزويش نرسد، و بنا كننده اى كه در بنايش ساكن نشود، و ثروت اندوزى كه به زودى آن را ترك كند، ثروتى كه شايد از حرام جمع كرده، و از حقّى كه منع نموده فراهم ساخته، از حرام به آن رسيده و به خاطر آن زير بار گناهان رفته، با وزر و وبالش به آخرت باز گشته و متأسف و اندوهگين بر خدا وارد شده، دنيا و آخرت را زيان كرده، اين است زيان آشكار

. (3345)

345 (3345)

و آن حضرت فرمود: قدرت نداشتن بر گناه نوعى پاكدامنى است

. (3346)

346 (3346)

و آن حضرت فرمود: آبرويت جامد است، اظهار حاجت آن را مى ريزد، توجه كن آن را نزد چه كسى مى ريزى

. (3347)

347 (3347)

و آن حضرت فرمود: ستايش بيش از شايستگى چاپلوسى، و كمتر از آنچه لازم است درماندگى يا حسادت است

. (3348)

348 (3348)

و آن حضرت فرمود: سخت ترين گناهان گناهى است كه گنه كار آن را ناچيز بشمارد

. (3349)

349 (3349)

و آن حضرت فرمود: آن كه در عيب خود نظر كند از نظر در عيب ديگران

ص: 856

بازماند. و هر كس به رزق خدا خشنود شد به آنچه از دست رفته غمگين نگردد.

و آن كه تيغ ستم كشيد به همان تيغ كشته شود. و هر كه خود را در كارها به زحمت انداخت خويش را هلاك ساخت. و آن كه در امواج در افتاد غرق شد. و هر كه در موارد زشتى قدم نهاد متّهم گشت. و هر كه گفتارش فراوان شد خطايش فزونى گرفت، و هر كه خطايش بسيار گشت حيايش اندك شد، و هر كه حيايش اندك شد پارساييش كم شد، و هر كه پارساييش كم شد دلش مرد، و هر كه دلش مرد وارد آتش شد. و آن كه عيوب مردم را بنگرد و آن را ناپسند داند سپس براى خود روا داند احمق واقعى است. قناعت ثروتى است كه تمام نمى شود. كسى كه زياد ياد مرگ كند از دنيا به كم و اندك راضى گردد. و كسى كه بداند گفتارش از جمله اعمال اوست سخنش مگر در آنچه او را متهم است كم مى شود

. (3350)

350 (3350)

و آن حضرت فرمود: مرد ستمكار را سه نشانه است:

ص: 857

به ما فوقش با سرپيچى، و به زير دستش با قهر و غلبه ستم مى كند، و ستمگران را پشتيبانى مى نمايد

. (3351)

351 (3351)

و آن حضرت فرمود: زمان اوج سختى مرحله گشايش، و هنگام تنگى حلقه هاى بالا نوبت آسايش است

. (3352)

352 (3352)

و آن حضرت به بعضى از يارانش فرمود: اكثر شغل خود را براى اهل و فرزندت قرار مده، اگر آنها از دوستان خدايند كه خداوند دوستانش را ضايع نمى كند، و اگر از دشمنان خدايند اندوه و شغل تو در راه دشمنان خدا براى چيست؟!

(3353)

353 (3353)

و آن حضرت فرمود: بزرگترين عيب آن است كه عيب دانى صفتى را كه مانند آن در خودت باشد

. (3354)

354 (3354)

مردى مرد ديگرى را در محضر آن حضرت به ولادت فرزندش بدين گونه تهنيت گفت:

اين يكّه سوار بر تو مبارك باد. امام فرمود: اين گونه مگو، بلكه بگو:

ص: 858

شكر گزار بخشنده باش، بخشيده شده بر تو مبارك باد، به رشد و كمال رسد، و از نيكوكاريش بهره مند گردى

. (3355)

355 (3355)

يكى از كار گزارانش ساختمانى مجلّل ساخت، فرمود: پولها سر در آوردند، اين بنا ثروتمندى تو را نشان مى دهد

. (3356)

356 (3356)

به حضرت گفته شد: اگر درب خانه كسى را به رويش ببندند و او را در آنجا رها كنند رزقش از كجا مى آيد؟ آن حضرت فرمود: از آنجا كه اجلش مى آيد

. (3357)

357 (3357)

به قومى كه يكى از آنان مرده بود اين گونه تسليت گفت: اين مرگ نه به شما شروع شد، و نه به شما پايان مى گيرد. رفيق شما سفر مى كرد، انگار كنيد به بعضى از سفرهايش رفته، اگر به شما برگشت كه خوب، و گر نه شما به سوى او مى رويد

. (3358)

358 (3358)

و آن حضرت فرمود: اى مردم، بايد خداوند شما را به هنگام نعمت در ترس ببيند

ص: 859

به همان صورت كه در بلا هراسان مى نگرد، چرا كه به هر كس نعمت وسيع بخشيده شود و آن را مقدمه كيفر تدريجى به حساب نياورد از برنامه ترسناكى خود را ايمن دانسته، و كسى كه زندگى بر او تنگ گرفته شده و او آن را امتحان نداند پاداشى را كه به آن اميد مى رفت ضايع نموده

. (3359)

359 (3359)

و آن حضرت فرمود: اى اسيران هوا و هوس، آرزوها را كوتاه كنيد، زيرا مردم دلبسته به دنيا را جز صداى دندانهاى حوادث از اين دنيا نمى ترساند، اى مردم، خودتان عهده دار ادب كردن خود شويد، و نفس را از جرأت بر عادات هلاك كننده باز گردانيد

. (3360)

360 (3360)

و آن حضرت فرمود: به سخنى كه از كسى صادر مى شود تا جايى كه براى آن محمل خير مى يابى گمان بد مبر

. (3361)

361 (3361)

و آن حضرت فرمود: هرگاه تو را به خداوند حاجتى

ص: 860

باشد دعاى خود را با صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن، سپس حاجت بخواه، كه خداوند كريم تر از آن است كه از او دو حاجت بخواهند، يكى را جواب دهد و ديگرى را منع نمايد

. (3362)

362 (3362)

و آن حضرت فرمود: كسى كه آبروى خود را خواهد بايد گفتگوهاى لجاجت آميز را رها نمايد

. (3363)

363 (3363)

و آن حضرت فرمود: شتاب ورزيدن پيش از امكان، و كندى نمودن بعد از فرصت از حماقت است

. (3364)

364 (3364)

و آن حضرت فرمود: از آنچه پيش نيامده پرسش مكن، كه تو را در آنچه هست شغلى وجود دارد

. (3365)

365 (3365)

و آن حضرت فرمود: انديشه آيينه اى است روشن، عبرت بيم دهنده اى است خيرخواه. و براى ادب نفست همين بس كه از آنچه براى ديگران دوست ندارى بپرهيزى

. (3366)

366 (3366)

و آن حضرت فرمود: علم را با عمل بستگى است، هر كه دانست

ص: 861

عمل كرد. و علم عمل را صدا مى كند، اگر اجابت كند مى ماند، و گر نه از آن كوچ مى كند

. (3367)

367 (3367)

و آن حضرت فرمود: اى مردم، كالاى دنيا گياهى است خشك و و با خيز، از چراگاه آن بپرهيزيد، چه اينكه دل كندن از آن لذت بخش تر از اعتماد به آن است، و به اندازه برداشت كردن از دنيا پاكيزه تر از اندوختن آن است، بر آن كه به افزون كردن ثروت اقدام كند حكم به تهيدستى شده، و آن كه در آن كوس بى نيازى زده به آسايشش كمك گشته.

آن را كه زيور دنيا به شگفتى اندازد كور دلى از پى در آيد، و آن كه عشقش را به دل گيرد خاطرش را از اندوهها پر كند كه براى آن اندوهها در سويداى قلبش خلجان است، اندوهى مشغولش دارد، و غمى محزونش كند، چنين است تا نفس گلو گيرش شود و او را به بيابان اندازند، در حالى كه رگهاى حياتش قطع شده، نابود كردنش بر خدا، و انداختنش به گورستان براى دوستان آسان است. مؤمن با ديده عبرت به دنيا مى نگرد، و از آن از باب اضطرار به اندازه شكم بر مى دارد،

ص: 862

و وصف دنيا را به گوش خشم و دشمنى مى شنود. اگر بگويند ثروتمند شد بعد از اندكى مى گويند به تهيدستى نشست، و اگر به بودنش شاد شوند به مرگش اندوهگين گردند.

اين است وضع دنيا، و هنوز اهل دنيا را روزى كه در آن نوميد شوند نيامده!

(3368)

368 (3368)

و آن حضرت فرمود: خداوند سبحان پاداش را بر طاعت، و كيفر را بر گناه قرار داده، تا بندگان را از خشمش باز دارد، و آنان را به بهشتش روانه نمايد

. (3369)

369 (3369)

و آن حضرت فرمود: زمانى بر مردم برسد كه در ميان آنان از قرآن جز خطوطش، و از اسلام جز اسمش باقى نماند. مساجدشان در آن زمان از نظر ساختمان آباد، و از نظر هدايت ويران است. ساكنان و آباد كنندگانش بدترين اهل زمينند، از آنان فتنه برخيزد و گناه در آنان لانه گيرد، آن كه از فتنه ها كناره گرفته او را به آن باز مى گردانند، و هر كه از آن عقب

ص: 863

مانده او را به سوى آن سوق مى دهند. خداوند پاك مى فرمايد: «به خود سوگند خورده ام كه فتنه اى در ميان آنان بر انگيزم كه خردمند در آن سرگردان شود» و اين كار را هم انجام داده، و ما از خدا مى خواهيم كه از لغزش غفلت ما در گذرد

. (3370)

370 (3370)

گفته شده كه امام كمتر بر منبر قرار مى گرفت مگر اينكه پيش از سخنرانى مى فرمود:

اى مردم، خدا را پروا كنيد، كسى بيهوده و عبث آفريده نشده كه بازى كند، و رها نشده تا كار بيهوده انجام دهد، دنيايش كه خود را در ديده او آراسته عوض آخرتى نشود كه آن را به ديدن نزد او زشت نموده، و مغرورى كه به اعلا درجه همت خود به دنيا دست يافته مانند كسى نيست كه از آخرت به كمترين سهمى پيروزى پيدا نموده

. (3371)

371 (3371)

و آن حضرت فرمود: شرفى برتر از اسلام، عزّتى عزيزتر از تقوا، پناهگاهى نگاه دارنده تر از اجتناب از حرام، شفيعى

ص: 864

رهاننده تر از توبه، و گنجى بى نياز كننده تر از قناعت، و ثروتى براى از بين بردن تهيدستى بهتر از رضا به داده حق نيست. آن كه به مقدار كفافش اكتفا كند به آسودگى پيوسته، و در خوشى جاى گرفته. رغبت به دنيا كليد رنج و مركب ناراحتى است. حرص و كبر و حسد موجبات در افتادن در گناه اند، و بدى جمع كننده تمام عيوب است

. (3372)

372 (3372)

و آن حضرت به جابر به عبد اللّه انصارى فرمود: اى جابر، بر پايى دين و دنيا به چهار چيز است: دانشمندى كه دانشش را به كار گيرد، و نادانى كه از آموختن خوددارى نكند، و سخاوتمندى كه به خيرش بخل نورزد، و تهيدستى كه آخرتش را به دنيايش نفروشد. زمانى كه دانشمند دانشش را ضايع نمايد نادان از فراگيرى علم خوددارى كند، و وقتى ثروتمند به نيكى اش بخل ورزد تهيدست آخرتش را به دنيايش بفروشد. اى جابر، كسى كه نعمت خدا بر او زياد شود

ص: 865

نياز مردم به او بسيار گردد، پس كسى كه به اداى واجبات مالى برخيزد نعمتش را در گردونه دوام و بقا قرار داده، و آن كه به واجب مالى اقدام نكند ثروتش را در معرض زوال و نابودى نهاده

. (3373)

373 (3373)

ابن جرير طبرى در تاريخش از عبد الرحمان پسر ابى ليلى فقيه، همان كسى كه براى جنگ با حجاج همراه ابن اشعث بيرون رفت، در گفتارى كه براى ترغيب مردم به جنگ ايراد كرد، چنين گفت: من از على- كه خداوند درجه اش را در ميان صالحين بلند گرداند، و ثواب شهداء و صدّيقين را به او عنايت كند- در روزى كه با اهل شام روبرو شديم شنيدم مى فرمود:

اى مردم مؤمن، هر كس ببيند ستمى را كه به كار گرفته مى شود، يا منكرى را كه مردم را به آن دعوت مى كنند، پس آن را به دل انكار كند سالم مانده و گناهى بر او نمى باشد، و كسى كه به زبان انكار كند پاداش الهى يافته و مقامش از اولى بهتر است،

ص: 866

و كسى كه با شمشير به انكار برخيزد تا رايت توحيد بلند، و پرچم ستمكاران پست گردد، او كسى است كه به راه رستگارى رسيده، و قيام بر راه خدا نموده، و نور يقين در دلش روشن گشته است

. (3374)

374 (3374)

امام عليه السّلام را كلامى ديگر در زمينه همين معناست: از اين مردم كسى است كه به دست و زبان و قلبش به انكار بر مى خيزد، چنين انسانى خصلت هاى خوب را به كمال رسانده. و كسى است كه به زبان و دل انكار مى كند و دست به برنامه اى نمى برد، چنين انسانى به دو خصلت از خصلت هاى خوب چنگ زده، و خصلتى را ضايع نموده.

و كسى است كه با دل به انكار بر خاسته نه با دست و زبانش، چنين كسى دو خصلت را كه شريفتر است تباه نموده، و يك خصلت را گرفته.

و كسى كه انكار با زبان و قلب و دست را ترك كرده، او مرده اى است ميان زندگان. تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا

ص: 867

در جنب امر به معروف و نهى از منكر چيزى نيست جز به مانند انداختن آب دهان در درياى پهناور. امر به معروف و نهى از منكر نه اجلى را نزديك مى كند، و نه از روزى مى كاهد. و بهتر از همه اينها سخن عدل است در برابر حاكم ظالم

. (3375)

375 (3375)

از ابو جحيفه روايت است گويد: از امير المؤمنين عليه السّلام شنيدم مى فرمود:

اول چيزى كه از جهاد از شما گرفته مى شود جهاد با دست، سپس به زبان، آن گاه به قلب است. آن كه با دل معروف را نشناخت، و منكر را انكار نكرد واژگون مى شود و نيكى هايش نابود، و بديهايش آشكار مى گردد

. (3376)

376 (3376)

و آن حضرت فرمود: حق سنگين است و گوارا، و باطل سبك است و هلاكت بار

. (3377)

377 (3377)

و آن حضرت فرمود: بر بهترين اين امت از عذاب الهى ايمن مباش،

ص: 868

كه خداى بزرگ فرموده: «از كيفر خدا ايمن نيستند مگر زيانكاران».

و بر بدترينشان از رحمت خدا نا اميد مباش، كه خداوند فرموده:

«از رحمت خدا نا اميد نمى شوند مگر كافران»

. (3378)

378 (3378)

و آن حضرت فرمود: بخل جامع تمام عيب هاى زشت است، و اين خصلت افسارى است كه آدمى را به سوى تمام زشتى ها مى برد

. (3379)

379 (3379)

روزى دو نوع است: آن كه تو آن را مى طلبى، و آن كه تو را مى جويد، كه اگر دنبالش نروى به دنبالت مى آيد، بنا بر اين اندوه سال خود را بر اندوه روز خويش بار مكن، كه روزى هر روز تو را كفايت مى كند، اگر سال از عمر تو باشد خداوند متعال در هر روز جديد آنچه نصيب تو نموده به تو مى رساند، و اگر سال از عمرت نباشد پس چه اندوهى مى خورى بر چيزى كه از آن تو نيست؟! هيچ جوينده اى در آنچه رزق توست بر تو پيشى نگيرد، و زورمندى نسبت

ص: 869

به آن بر تو غالب نشود، و آنچه براى تو مقدّر شده از رسيدن به تو تأخير نكند.

اين كلام پيش از اين در همين باب گذشت، ولى در اينجا روشن تر و مشروح تر است، به اين خاطر بر قاعده اى كه در ابتداى كتاب مقرر شده تكرار كرديم

. (3380)

380 (3380)

و آن حضرت فرمود: بسا روى آورنده به روزى كه آن روز را شب نكند، و بسا كسى كه در اول شب مورد غبطه مردم بود و آخر شب عزاداران بر او گرد آمدند

. (3381)

381 (3381)

و آن حضرت فرمود: سخن را تا نگفته اى در بند توست، چون گفتى تو در بند آنى، پس زبانت را چون طلا و نقره ات حفظ كن، چه بسا يك كلمه نعمتى را از بين برده و عذابى را پيش آورده

. (3382)

382 (3382)

و آن حضرت فرمود: آنچه را نمى دانى مگو، بلكه هر چه را هم مى دانى به زبان نياور، كه خداوند پاك برنامه هايى را بر اندامت

ص: 870

واجب نموده كه در قيامت به همانها بر تو احتجاج خواهد كرد

. (3383)

383 (3383)

و آن حضرت فرمود: بر حذر باش كه خداوندت در معصيتى ببيند، و از طاعتش غايب بنگرد، كه از زيانكاران خواهى بود. چون توانا شدى بر طاعت حق توانا باش، و وقتى ناتوان گشتى از معصيت خدا ناتوان باش

. (3384)

384 (3384)

و آن حضرت فرمود: ميل به دنيا با آنچه كه از تحوّلات آن مى بينى جهل است. و كوتاهى كردن از عمل نيك وقتى به ثوابش مطمئن باشى غبن است. و اعتماد به هر كس پيش از امتحان او عجز است

. (3385)

385 (3385)

و آن حضرت فرمود: در پستى دنيا نزد خدا همين بس كه او را جز در آن معصيت نكنند، و براى رسيدن به رحمتش راهى جز ترك آن وجود ندارد

. (3386)

386 (3386)

و آن حضرت فرمود: هر كه جوينده چيزى باشد، به تمام آن يا به قسمتى از آن مى رسد

.

ص: 871

(3387)

387 (3387)

و آن حضرت فرمود: خيرى كه پس از آن عذاب خداست خير نيست، و رنجى كه پس از آن بهشت است رنج نيست. هر نعمتى پايين تر از بهشت كم ارزش، و هر بلايى پست تر از جهنم عافيت است

. (3388)

388 (3388)

و آن حضرت فرمود: بدانيد از جمله بلاها تهيدستى، و سخت تر از آن بيمارى جسم، و سخت تر از بيمارى جسم بيمارى قلب است.

و بدانيد از جمله نعمت ها ثروت، و برتر از ثروت سلامت جسم، و برتر از سلامت جسم تقواى قلب است

. (3389)

389 (3389)

و آن حضرت فرمود: كسى كه عملش او را كند نمايد نسبش او را تند نكند.

و در روايتى ديگر است: كسى كه مقام خود را از دست داد منزلت پدرانش به او نفعى ندهد

. (3390)

390 (3390)

و آن حضرت فرمود: مؤمن را سه ساعت است: ساعتى كه در آن

ص: 872

با خداوند راز و نياز مى كند، و ساعتى كه در آن به ترميم معاش اقدام مى نمايد، و ساعتى كه در آن از لذتهاى حلال و نيكو بهره مى گيرد. عاقل را نرسد كه جز براى سه چيز سفر كند: اصلاح معاش، يا گام نهادن در امر معاد، يا كام بردن از غير حرام

. (3391)

391 (3391)

و آن حضرت فرمود: به دنيا بى رغبت باش تا خداوند تو را به زشتى هاى آن بينا نمايد، و بى خبر نباش كه از تو بى خبر نيستند

. (3392)

392 (3392)

و آن حضرت فرمود: سخن گوييد تا شما را بشناسند، كه مرد در زير زبانش پنهان است

. (3393)

393 (3393)

و آن حضرت فرمود: آنچه از دنيا پيش تو آيد برگير، و آنچه از تو روى بگرداند روى بگردان، اگر چنين نكردى در طلب روزى زياده روى مكن

. (3394)

394 (3394)

و آن حضرت فرمود: چه بسا سخنى كه اثرش از حمله مؤثّرتر است

.

ص: 873

(3395)

395 (3395)

و آن حضرت فرمود: به اندازه اى كه بتوان قناعت نمود بس است

. (3396)

396 (3396)

و آن حضرت فرمود: مردن نه پستى و خوارى، و رضا به اندك نه دست توسل به ديگران. آن را كه بدون كوشش نصيبى ندهند با كوشش هم سهمى نمى دهند.

روزگار دو روز است: روزى به سود تو، و روزى به زيان تو. هرگاه روزى به سود تو بود گردنكشى مكن، و هرگاه روزى به زيان تو بود شكيبا باش

. (3397)

397 (3397)

و آن حضرت فرمود: مشك عطر نيكويى است، مشك دانش سبك و بوى آن خوش است

. (3398)

398 (3398)

و آن حضرت فرمود: فخر فروشى را بگذار، كبر خود را فرو ريز، و قبرت را ياد كن

. (3399)

399 (3399)

و آن حضرت فرمود: براى فرزند بر عهده پدر حقّى است، و براى پدر نيز بر عهده فرزند حقّى است. حق پدر بر فرزند اينكه پدر را در همه امور جز در معصيت خدا اطاعت كند، و حق فرزند بر

ص: 874

پدر اينكه براى او نام نيكو قرار دهد، و وى را نيكو تربيت نمايد، و به او قرآن تعليم دهد

. (3400)

400 (3400)

و آن حضرت فرمود: چشم زخم، و افسونگرى، و جادوگرى، و فال نيك واقعيّت دارد، اما فال بد زدن، و اثر گذارى از يكى به ديگرى در امور خرافى درست نيست. بوى خوش، عسل، سوار كارى، و نظر به سبزه غم و اندوه را مى زدايد و كسالت را بهبودى مى بخشد

. (3401)

401 (3401)

و آن حضرت فرمود: هماهنگى با اخلاق مردم سپر ايمنى است در برابر كينه هايشان

. (3402)

402 (3402)

و آن حضرت به كسى كه در محضرش به سخن برخاست و سخنى گفت كه از مثل او زيبنده نبود، فرمود: پيش از بال در آوردن پريدى، و به خردسالى بانگ زدى.

«شكير» در اينجا اولين بالهايى است كه بر پرنده مى رويد پيش از آنكه قوى و محكم شود.

و «سقب» بچه شتر است، كه تا بزرگ نشده فرياد نمى زند

. (3403)

403 (3403)

و آن حضرت فرمود: آن كه خود را به كارهاى مختلف در اندازد تدبيرها او را واگذارند

.

ص: 875

(3404)

404 (3404)

حضرت را از معناى «لا حول و لا قوّة الّا باللّه» پرسيدند فرمود:

با وجود خدا دارنده چيزى نيستيم، و دارنده چيزى نمى شويم جز آنچه او ما را دارنده آن نمايد، بنا بر اين وقتى ما را دارنده چيزى نمود كه خود نسبت به آن دارنده تر است وظيفه اى بر عهده ما گذاشته، و هرگاه آن را از ما گرفت تكليف آن را از ما برداشته

. (3405)

405 (3405)

به عمار ياسر رحمة اللّه عليه زمانى كه گفتگويش را با مغيره پسر شعبه شنيد فرمود: اى عمّار، او را واگذار، چرا كه او از دين چيزى نگرفته مگر آنچه كه او را به دنيا نزديك كند، و عمدا خود را به شبهه ها در انداخته تا آنها را عذرخواه خطاهاى خود قرار دهد

. (3406)

406 (3406)

و آن حضرت فرمود: چه نيكوست فروتنى توانگران براى تهيدستان به جهت به دست آوردن رحمت خدا! و بهتر از آن بزرگ منشى تهيدستان است با توانگران به خاطر تكيه كردن بر خدا

.

ص: 876

(3407)

407 (3407)

و آن حضرت فرمود: خداوند عقل را در كسى به وديعت نگذارد جز اينكه روزى او را به وسيله آن نجات دهد

. (3408)

408 (3408)

و آن حضرت فرمود: آن كه با حق در آويزد، حق بر زمينش زند

. (3409)

409 (3409)

و آن حضرت فرمود: دل كتاب ديده است

. (3410)

410 (3410)

و آن حضرت فرمود: تقوا پيشواى اخلاق است

. (3411)

411 (3411)

و آن حضرت فرمود: تيزى زبانت را عليه كسى كه سخن به تو آموخت، و بلاغت گفتارت را بر ضدّ كسى كه گفتارت را به صواب آورد به كار مگير

. (3412)

412 (3412)

و آن حضرت فرمود: در آراستگى ات همين بس كه از آنچه براى ديگران نمى پسندى اجتناب كنى

. (3413)

413 (3413)

و آن حضرت فرمود: شكيبا آن است كه چون آزاد مردان شكيبايى ورزد، ور نه همچون تسلّى نادانان بى تجربه تسلّى يابد

.

ص: 877

(3414)

414 (3414)

در روايت ديگرى است كه به اشعث بن قيس در تسليت فرزندش فرمود: اگر به مانند شكيبايى بزرگواران شكيبايى نمودى چه خوب، و گر نه چون فراموشى چهار پايان فراموش خواهى كرد

. (3415)

415 (3415)

و آن حضرت در وصف دنيا فرمود: دنيا مى فريبد و زيان مى زند و مى گذرد.

خداوند دنيا را به عنوان پاداش براى اولياءئش، و كيفر براى دشمنانش نپسنديد.

اهل دنيا چون كاروانند كه در اثناى فرود آمدن، كاروان سالارشان فرياد بر مى دارد كه كوچ كنند

. (3416)

416 (3416)

به فرزندش حسن عليه السّلام فرمود: پسرم! چزى از دنيا را براى بعد از خود مگذار، زيرا براى يكى از دو نفر خواهى گذاشت:

يا كسى كه مال را در طاعت خدا به مصرف خواهد رساند، پس او سعادتمند مى شود به چيزى كه تو به خاطر آن بدبخت شده اى. يا كسى كه آن را در معصيت حق خرج خواهد كرد،

ص: 878

پس زيانكار گشته اى به سبب آنچه براى او فراهم آوردى، و وى را بر معصيت خدا كمك كردى.

و هيچ كدام از اين دو نفر شايسته نيستند كه آنها را بر خود مقدّم بدارى.

اين سخن به صورتى ديگر هم روايت شده و آن اين است:

اما بعد، آنچه از دنيا در اختيار توست پيش از تو مالكى داشته، و پس از تو به مالكى ديگر مى رسد، و تو براى يكى از اين دو نفر جمع مى كنى: كسى كه با فراهم آورده ات به طاعت خدا بر مى خيزد، پس خوشبخت گشته به آنچه كه تو به آن بدبخت شده اى، يا كسى كه آن را در معصيت خدا خرج مى نمايد، پس زيانكار شده به آنچه كه تو براى او جمع كردى. هيچ كدام از اين دو نفر سزاوار نيستند كه بر خود مقدم نمايى، و نه اينكه به خاطر او بر پشت خود بار گذارى. پس براى كسى كه از دنيا رفته رحمت خدا را، و براى آن كه مانده رزق پروردگار را اميدوار باش

. (3417)

417 (3417)

كسى در محضرش گفت: «استغفر اللّه» فرمود: مادر به عزايت بنشيند،

ص: 879

مى دانى استغفار چيست؟ استغفار مقام مردم بلند مرتبه است، و آن نامى است كه آن را شش معناست: اول پشيمانى از گناه انجام گرفته، دوم تصميم بر ترك گناه در آينده، سوم پرداخت حقوق مردم تا خدا را ملاقات كنى و حقى از مردم بر عهده ات نباشد. چهارم اراده بر اداى هر حق واجبى كه آن را ضايع كرده اى و آن را بپردازى. پنجم همّت بر آب كردن گوشتى كه از حرام بر وجودت روييده با اندوه بر گذشته تا جايى كه پوست را به استخوان بچسبانى و بين آنها گوشت جديد رويد. ششم چشاندن رنج عبادت بر بدن چنانكه شيرينى گناه را بر آن چشاندى. آن گاه مى گويى: استغفر اللّه

. (3418)

418 (3418)

و آن حضرت فرمود: بردبارى براى انسان چون قبيله است

.

ص: 880

(3419)

419 (3419)

و آن حضرت فرمود: بيچاره فرزند آدم، مرگش پنهان، بيمارى هايش پوشيده، و كردارش نزد خدا محفوظ است، پشه اى او را مى آزارد، جرعه اى گلوگير او را از پا مى اندازد، و عرق او را بد بو مى سازد

. (3420)

420 (3420)

نقل شده كه آن حضرت در ميان يارانش نشسته بود، زنى زيبا بر آنان عبور كرد، آنان ديده بر او دوختند، آن حضرت عليه السّلام فرمود: ديده اينان به شهوت نگران، و اين نظر اندازى موجب هيجان است، هرگاه يكى از شما به زنى كه او را خوش آيد نظر كند بايد با همسر خود در آميزد، كه اين زنى است همانند آن.

مردى از خوارج گفت: خدا اين كافر را نابود كند، چقدر داناست! مردم برجستند تا او را نابود كنند، فرمود: او را واگذاريد، پاسخ ناسزاگويى ناسزاست، يا گذشت از گناه

. (3421)

421 (3421)

و آن حضرت فرمود: از عقلت آن اندازه تو را بس كه راههاى

ص: 881

گمراهيت را از رستگاريت بر تو ظاهر كند

. (3422)

422 (3422)

و آن حضرت فرمود: به كار خير اقدام كنيد و چيزى از آن را اندك ندانيد، كه كوچكش بزرگ، و كمش بسيار است، و احدى از شما نگويد: ديگرى در كار خير از من سزاوارتر است، كه سوگند به خدا چنين خواهد شد. براى خير و شر اهلى است، كه هرگاه شما يكى از آن دو را ترك كنيد اهلش آن را به جاى شما انجام مى دهند

. (3423)

423 (3423)

و آن حضرت فرمود: كسى كه درونش را اصلاح نمايد خداوند برونش را اصلاح مى كند.

و كسى كه براى دينش كار كند خداوند دنيايش را كفايت مى نمايد. و هر كس آنچه را بين خود و خداست نيكو سازد خداوند آنچه را بين او و مردم است نيكو مى نمايد

. (3424)

424 (3424)

و آن حضرت فرمود: بردبارى پرده اى است پوشاننده، و عقل شمشيرى است برنده، پس عيوبت را با بردبارى بپوشان، و با عقل خود با هوايت بجنگ

. (3425)

425 (3425)

و آن حضرت فرمود: خدا را بندگانى است كه آنان را براى منافع ديگر بندگان به نعمتها

ص: 882

اختصاص مى دهد، آن نعمت ها را تا زمانى كه بخشش مى كنند در دست آنان وامى گذارد، و چون از بخشش منع كنند از آنان بگيرد و به ديگران تحويل دهد

. (3426)

426 (3426)

و آن حضرت فرمود: عبد را نسزد كه به دو صفت اعتماد كند:

تندرستى و توانگرى، چه اينكه در همان وقت كه او را تندرست بينى ناگهان بيمار مى شود، و آن زمان كه او را توانگر بينى به ناگاه تهيدست مى گردد

. (3427)

427 (3427)

و آن حضرت فرمود: كسى كه شكوه از حاجت را نزد مؤمن برد انگار نزد خدا برده، و هر كه شكايت به كافر نمايد چنان است كه از خدا شكايت كرده

. (3428)

428 (3428)

آن حضرت در بعضى از اعياد فرمود: اين عيد است براى كسى كه خداوند روزه اش را قبول و نمازش را سپاس نهاده، و هر روزى كه خداوند در آن نافرمانى نشود روز عيد است

. (3429)

429 (3429)

و آن حضرت فرمود: بزرگترين حسرتها روز قيامت حسرت مردى است كه

ص: 883

از حرام كسب ثروت كرده، و آن را مردى به ارث برده و در طاعت خداى سبحان انفاق نموده، پس به خاطر انفاقش وارد بهشت مى گردد، و ارث گذارنده داخل جهنم مى شود

. (3430)

430 (3430)

و آن حضرت فرمود: زيانكارترين مردم در معامله، و نوميدترينشان در كوشش مردى است كه بدنش را در طلب آرزوهايش كهنه نموده، و مقدرات در اين زمينه او را يارى نكرده، پس با حسرت از دنيا برود، و با گناه وارد آخرت گردد

. (3431)

431 (3431)

و آن حضرت فرمود: رزق دو نوع است: رزقى كه انسان را مى طلبد و رزقى كه انسان آن را مى جويد، آن كه دنيا را مى طلبد مرگ دنبال اوست تا او را از دنيا بيرون ببرد، و آن كه آخرت را مى خواهد دنيا به دنبال اوست تا رزقش را به طور كامل از دنيا بستاند

. (3432)

432 (3432)

و آن حضرت فرمود: اوليا خدا آنانى هستند كه به باطن دنيا

ص: 884

نظر كردند وقتى كه مردم به ظاهرش نگريستند، و به فرداى آن مشغول شدند وقتى مردم به امروزش پرداختند، پس از دنيا ميراندند آنچه را كه مى ترسيدند آنان را بميراند، و رها كردند آنچه را كه دانستند به زودى آنان را رها نمايد، بسيار خواهى ديگران را از دنيا كم يافتند، و يافتنشان را از دنيا از دست دادن ديدند.

دشمنند آنچه را كه مردم با آن آشتى هستند، و آشتى اند آنچه را كه مردم با آن دشمنند.

قرآن به آنان دانسته شد و آنان به قرآن دانستند، كتاب به آنان بر پاست و آنان هم به كتاب برپايند.

اميدى فوق آنچه اميد دارند، و بيمى بالاتر از آنچه بيم دارند نمى بينند

. (3433)

433 (3433)

و آن حضرت فرمود: تمام شدن خويشها و باقى ماندن گناهان را به ياد داشته باشيد

. (3434)

434 (3434)

و آن حضرت فرمود: بيازماى تا دشمن شوى.

عده اى از مردم اين سخن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند. آنچه مؤيّد

ص: 885

اين معناست كه اين جمله از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام اين است كه ثعلب گويد:

ابن اعرابى براى ما روايت نمود كه مأمون گفت: اگر نه اين بود كه على فرمود:

«بيازماى تا دشمن شوى» من مى گفتم: اقله تخبر: دشمن بدار تا بيازمايى

. (3435)

435 (3435)

و آن حضرت فرمود: اين نيست كه خداوند باب شكر را بر عبد باز كند و باب افزونى نعمت را ببندد، و درب دعا را بر عبد بگشايد و درب اجابت را ببندد، و باب توبه را بر عبد باز كند و درب مغفرت را ببندد

. (3436)

436 (3436)

و آن حضرت فرمود: سزاوارترين مردم به كرم كسى است كه اجدادش از كريمان بوده اند.

(3437)]

437 (3437)

از حضرت سؤال شد: كدام برتر است عدل يا جود؟ آن حضرت فرمود:

عدل امور را در جاى خود قرار مى دهد، و جود آنها را از جايگاه خود بيرون مى برد.

عدل حافظ عموم است، و جود سود بخش به عده اى خاص. پس عدالت شريفتر

ص: 886

و برتر است

. (3438)

438 (3438)

و آن حضرت فرمود: مردم دشمن آن چيزى هستند كه نمى دانند. (تكرار شماره 172)

(3439)

439 (3439)

و آن حضرت فرمود: تمام زهد بين دو كلمه از قرآن است:

خداوند سبحان فرمود: «تا بر آنچه از دستتان رفته تأسف مخوريد، و بر آنچه به شما رسيده شاد نگرديد». پس آن كه بر گذشته اندوه نخورد، و بر آينده شاد نگردد هر دو جانب زهد را يافته

. (3440)

440 (3440)

و آن حضرت فرمود: خواب چه شكننده است تصميم هاى روز را!

. (3441)

441 (3441)

و آن حضرت فرمود: حكمرانيها ميدان آزمايش مردان است

(3442)

442 (3442)

و آن حضرت فرمود: شهرى براى تو شايسته تر از شهر ديگر نيست، بهترين شهرها شهرى است كه پذيراى تو باشد

. (3443)

443 (3443)

وقتى خبر مرگ اشتر رحمة اللّه عليه به حضرت رسيد، فرمود:

ص: 887

مالك و چه بود مالك! به خدا قسم اگر كوه بود كوهى جداى از كوهها بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، مركبى به بلنداى آن نمى رسد، و پرنده اى بر قله آن نمى پرد.

«فند» به معناى كوهى جداى از كوههاست

. (3444)

444 (3444)

و آن حضرت فرمود: اندك كارى كه بر آن مداومت كنى بهتر است از كار زيادى كه از آن خسته شوى. (تكرار شماره 278)

(3445)

445 (3445)

و آن حضرت فرمود: اگر در مردى خصلتى خوشايند باشد همانندهاى آن را در انتظار باشيد

. (3446)

446 (3446)

به غالب بن صعصعه پدر فرزدق در گفتگويى كه ميانشان گذشت، فرمود: شتران بسيارت چه شدند؟ گفت: حقوق خدايى آنها را پراكنده ساخت اى امير مؤمنان. فرمود: اين پراكندگى ستوده ترين راههاى پراكندگى است

. (3447)

447 (3447)

و آن حضرت فرمود: كسى كه بدون آگاهى به احكام، به تجارت برخاست در ورطه ربا افتاد

.

ص: 888

(3448)

448 (3448)

و آن حضرت فرمود: آن كه مصائب كوچك را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا سازد

. (3449)

449 (3449)

و آن حضرت فرمود: كسى كه خود را گرامى داشت شهواتش نزد او خوار شد

. (3450)

450 (3450)

و آن حضرت فرمود: مردى شوخى نكرد جز آنكه پاره اى از عقل خود را بيرون انداخت

. (3451)

451 (3451)

و آن حضرت فرمود: بى ميلى تو به كسى كه به تو مايل است موجب كمى بهره، و ميل تو به كسى كه به تو بى ميل است خوارى نفس است

. (3452)

452 (3452)

و آن حضرت فرمود: توانگرى و تهيدستى پس از عرضه اعمال بر خدا معلوم مى گردد

. (3453)

453 (3453)

و آن حضرت فرمود: زبير همواره مردى از ما اهل بيت بود تا زمانى كه فرزند شومش عبد اللّه رشد كرد

. (3454)

454 (3454)

و آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با نازيدن چكار؟ اولش نطفه، و آخرش مردار است، روزى خود را نمى دهد، و مرگش را از خود نمى راند!

ص: 889

(3455)

455 (3455)

از بهترين شعرا از حضرت پرسيدند، فرمود: اين طايفه در يك نوع ميدان مسابقه اسب فصاحت نتاخته اند تا برنده آنان معلوم شود، اگر چاره اى از پاسخ نباشد بايد گفت: سلطان گمراه. مراد آن حضرت امرء القيس است

. (3456)

456 (3456)

و آن حضرت فرمود: آيا آزاد مردى نيست كه اين نيم خورده دنيا را به اهل دنيا واگذارد؟! براى وجود شما قيمتى جز بهشت نيست، آن را جز به بهشت نفروشيد

. (3457)

457 (3457)

و آن حضرت فرمود: دو گرسنه اند كه سير نمى شوند: طالب علم و طالب دنيا

. (3458)

458 (3458)

و آن حضرت فرمود: نشانه ايمان اين است كه راستى را در جايى كه به زيان توست بر دروغى كه به سود توست مقدم بدارى، و اينكه گفتارت از كردارت بيشتر نباشد، و در سخن گفتن در باره ديگرى از خدا پروا كنى

. (3459)

459 (3459)

و آن حضرت فرمود: مقدّرات بر تدبير غالب آيند تا بدان جا كه گاهى آفت آدمى به تدبير خود اوست.

ص: 890

اين معنا در گذشته (شماره 16) به روايت با الفاظ ديگر گذشت

. (3460)

460 (3460)

و آن حضرت فرمود: بردبارى و درنگ دو فرزند دو قلويند كه همت بلند آنها را مى زايد

. (3461)

461 (3461)

و آن حضرت فرمود: غيبت كوشش ناتوان است

. (3462)

462 (3462)

و آن حضرت فرمود: چه بسا آدمى با ستايشى كه از او شود فريب خورد. (تكرار شماره 116)

(3463)

463 (3463)

و آن حضرت فرمود: دنيا براى ديگرى به وجود آمده نه براى خودش

. و (3464)

464 (3464)

آن حضرت فرمود: بنى اميه را عرصه مهلتى است كه در آن مى رانند، جون بينشان اختلاف پيدا شود اگر كفتارها فريبشان دهند بر آنان پيروزى يابند.

«مرود» در اينجا مفعل است از «ارواد» و آن مهلت دادن است. اين از فصيح ترين و شگفت ترين كلام است، گويى امام عليه السّلام مهلتى را كه بنى اميه در آن بودند تشبيه به ميدانى كرده كه تا پايان آن مى تازند، و چون به نهايتش رسند نظام حكومتشان از بين مى رود

.

ص: 891

(3465)

465 (3465)

و آن حضرت در مدح انصار فرمود: به خدا قسم اسلام را با بى نيازى پرورش دادند همچنانكه كرّه اسب از شير گرفته تربيت مى شود، با دست هاى بخشنده، و زبانهاى برنده

. 66 (3466) 6

466 (3466)

و آن حضرت فرمود: ديده سربند نشيمن گاه است.

اين سخن از كنايات شگفت آور است، انگار امام نشيمن گاه را به مشك و چشم را به بند تشبيه نموده، چون بند را رها كنند مشك نمى تواند آنچه را در آن است نگاه دارد.

مشهورتر و ظاهرتر اين است كه اين قطعه از سخنان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است، و عده اى آن را از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده اند. و اين سخن را مبرّد در كتاب «المقتضب» در باب لفظ به حروف ذكر نموده، و ما در رابطه با اين كنايه در كتاب خود كه به مجازات آثار نبويه ناميده شده سخن گفته ايم

. (3467)

467 (3467)

در يكى از سخنان خود فرمود: بر آنان حاكمى حكومت كرد كه حق را بر پا داشت و استقامت نمود، تا دين استقرار گرفت

.

ص: 892

(3468)

468 (3468)

و آن حضرت فرمود: بر مردم زمانى رسد بسيار سخت، كه توانگران در آن زمان از آنچه در دست دارند انفاق نكنند در حالى كه به نگاه دارى مال امر نشده اند، خداوند سبحان فرموده: «احسان بين خود را فراموش نكنيد». در آن زمان بدكاران بلند مرتبه، و خوبان خوار مى شوند، تهيدستان هستى خود را از روى ناچارى به قيمت اندك مى فروشند (و توانگران مى خرند) در حالى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از چنين خريد و فروشى منع كرده

. (3469)

469 (3469)

و آن حضرت فرمود: دو نفر در رابطه با من هلاك مى شوند: عاشق غلوّ كننده، و دشمن متجاوز از حد. (تكرار شماره 117)

(3470)

470 (3470)

از توحيد و عدل از آن حضرت سؤال شد، فرمود: توحيد آن است كه خدا را در وهم نياورى، و عدل آن است كه او را متّهم نكنى

.

ص: 893

(3471)

471 (3471)

و آن حضرت فرمود: در خاموشى از سخن حكيمانه خيرى نيست، چنانكه در گفتار جاهلانه خيرى وجود ندارد. (تكرار شماره 182)

(3472)

472 (3472)

در دعايى كه با آن طلب باران نمود، گفت: خداوندا، ما را به ابرهاى رام سيراب كن، نه ابرهاى سركش.

اين سخنى است عجيب رسا، چه اينكه آن حضرت عليه السّلام ابرهاى داراى رعد و برق و طوفان و صاعقه را به شترهاى سركشى كه بار را از پشت خود مى اندازند، و سواران خود را به زمين مى زنند، و ابرهاى خالى از اين امور وحشت زا را به شترهاى رامى كه شيرشان را مى دوشند و آنها هم فرمان مى برند، و بر آنها سوار مى شوند و آنها هم خوشرفتارى مى كنند تشبيه نموده

. (3473)

473 (3473)

به حضرت گفتند: اى امير مؤمنان، چه مى شد اگر مويت را خضاب مى كردى؟ آن حضرت فرمود:

خضاب آرايش است و ما در عزا هستيم.

ص: 894

منظور آن حضرت مصيبت وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است

. (3474)

474 (3474)

و آن حضرت فرمود: مجاهد شهيد در راه خدا پاداشش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه داشته ولى خوددارى نموده. چنين انسان با عفّتى نزديك است فرشته اى از فرشتگان باشد

. (3475)

475 (3475)

و آن حضرت فرمود: قناعت گنجى است كه تمام نمى شود.

(تكرار شماره (57)

(3476)

476 (3476)

به زياد بن ابيه هنگامى كه او را جانشين عبد اللّه بن عباس در سرزمين فارس و قلمرو آن قرار داد، در سخنى طولانى كه او را از گرفتن ماليات پيش از موعد آن نهى نمود، فرمود: عدالت را به كار گير، و از سختگيرى و ستم كردن حذر كن، چرا كه سختگيرى باعث آوارگى مردم شود، و ستم كردن كار را به جنگ كشاند

. (3477)

477 (3477)

و آن حضرت فرمود: سخت ترين گناهان گناهى است كه گنه كار آن را ناچيز بشمارد. (تكرار شماره 348)

ص: 895

(3478)

478 (3478)

و آن حضرت فرمود: خداوند از جاهلان پيمان فراگيرى نگرفت تا اينكه از دانشمندان پيمان آموختن گرفت

. (3479)

479 (3479)

و آن حضرت فرمود: بدترين برادران آن است كه آدمى براى او دچار زحمت شود.

چرا كه تكليف مستلزم رنج است، و اين رنج را برادرى كه به خاطر او به زحمت افتاده اند باعث شده، پس او بدترين برادران است

. (3480)

480 (3480)

و آن حضرت فرمود: زمانى كه مؤمن برادرش را به خشم آورد از او جدايى نموده.

گفته شود: حشمه و احشمه: زمانى كه او را خشمگين سازد، و گفته شده: يعنى شرمنده نمايد، و «احتشمه» يعنى غضب و شرمندگى را براى برادرش بخواهد، و چنين برنامه اى مظنّه جدايى است.

اكنون وقت آن است كه به گزيده هاى كلام امير المؤمنين عليه السلام پايان دهيم، و خدا را بر توفيقى كه بر ما منّت گذاشت تا آنچه پراكنده بود جمع كنيم، و آنچه دور بود نزديك نماييم، سپاس گزاريم. و همان طور كه در ابتدا شرط كرديم

ص: 896

تصميم ما اين است كه اوراق سپيدى در پايان هر باب از ابواب كتاب اضافه كنيم، تا آنچه از دست شده در آن بگذاريم، يا آنچه دست يافتيم به آن ملحق كنيم. شايد كلامى كه پنهان بوده براى ما آشكار گردد، و بعد از آنكه دور بوده به ما برسد.

ما را جز به خدا توفيق نيست، بر او تكيه كرديم و او ما را كافى است و نيكو وكيلى است.

پايان اين برنامه در ماه رجب سال چهار صد هجرى است. درود خدا بر سيّد ما محمّد خاتم انبيا، و راهنماى به بهترين راهها، و اهل بيت پاك، و اصحابش كه ستارگان يقين اند.

پايان ترجمه 7/ 10/ 1376 برابر با بيست و هفتم شعبان 1418

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109